مروری بر مباحث گذشته
بحث ما راجع به قیام امام حسین(ع) بود. گفته شد که این قیام هدفمند و حساب شده بود و امام حسین دقیقاً به همان چیزی که هدفگیری کرده بود، رسید و آن عبارت از بقای اسلام بود. این قیام و حرکت مجموعهای از دروس برای ابنای بشر در ابعاد گوناگون معرفتیِ معنوی، فضیلتیِ انسانی، دنیوی، اخروی، فردی و اجتماعی بود.
در جلسات گذشته گفتیم که این حرکت امام حسین(ع) عجولانه و دفعی نبود، بلکه حضرت دهها سال برای این حرکت و این مقصد برنامه ریزی کرده بود. چون نسبت به اسلام احساس خطر میکرد و میدانست که آل ابیسفیان در صدد براندازی اسلام در جامعه هستند. لذا حضرت نمیخواست مثل بقیه انقلابهای دنیایی، مردمی و بشری، حکومتی را براندازد و حکومت خود را جایگزین آن کند.
من این را در بحثهای گذشتهام راجع به امام حسین گفتهام، گاهی سؤال میکنند که چه فرقی بین این که بخواهد این حکومت را از بین ببرد و حکومت خود را جایگزین کند با آنچه که امام حسین هدفگیری کرده بود، وجود دارد؟ این دو چه فرقی با هم دارند؟
تفاوت ماهوی قیام امام حسین(ع) با قیامهای بشری
من گفتم اینها با هم فرق دارند، یعنی انقلابی که امام حسین به پا کرد، از نظر جوهر و ماهیت با انقلابهای بشری فرق میکند. هدف امام حسین بقای اسلام بود ولو اینکه به حسب ظاهر خودش از بین برود. او قیام کرد تا این هدف باقی بماند، نه اینکه سر کار بیاید. ولی در حکومتهای مادی و بشری هدف به دست گرفتن حکومت است.
یک وقت حکومت «هدف» است، یک وقت حکومت هدف نیست، بلکه «وسیله» است. در مکتب اسلام، بر خلاف مکتبهای بشری، هیچگاه حکومت هدف نبوده، بلکه وسیله است. در اسلام «حکومت» وسیلهای برای پیاده کردن اسلام در جامعه است. تفاوت جوهری قیام امام حسین با قیامهای بشری در این است که هدف اینها با یکدیگر فرق دارد. در اینجا هدف اسلام است و در مکاتب بشری، حکومت است.
ماهیتاً چیز دیگری است. امام حسین(ع) با یک دید اسلامی به حکومت مینگریست، حکومت را وسیلهای برای پیاده کردن اسلام میدانست. در اسلام هیچگاه نگاه به حکومت، یک نگاه اصیل نیست. یعنی اسلام برای حکومت اصالت قائل نیست، بلکه آن را یک ابزار برای پیاده کردن اسلام در جامعه میداند.
دید مکتبهای بشری با دید مکتب اسلام به حکومت فرق دارد. لذا امام حسین(ع) آنچه را که هدفگیری کرده بود، بقای اسلام بود. البته به وسیله حکومت میخواست این هدف را بهدست آورد.
حضرت میدید این راهی که حکومت فاسد میرود، به براندازی اسلام ختم میشود، پس این با هدف امام نمیسازد؛ لذا قیام کرد و در این راه به حسب ظاهر خود، خانواده و دوستانش را فنا کرد.
وقتی به سراغ خطبهای که حضرت دو سال قبل از مرگ معاویه، در مِنا در سال پنجاه و هشت هجری ایراد فرمودند میرویم، میبینیم تمام مطالبی که حضرت در آنجا فرمودند، گویای همین نکته است که امام حسین(ع) برای مقابله با این حکومت برنامه دارد.
این خطبه سه بخش داشت که من بخش اول و دوم آن را به اختصار توضیح دادم و گفتم که سخنان امام ناظر به بخشنامههای معاویه بود. من همه مطالب را تطبیق هم دادم و جای سؤالی باقی نماند.
تغییر خطاب حضرت در ادامه خطبه
قبل از آن که وارد بخش سوم شوم، این نکته را عرض کنم که فرق بین بخش دوم و سوم در چیست. چون گاهی میبینم که برخی خیال میکنند این دو بخش با هم فرقی ندارد؛ حال اینکه بخش دوم خطبه حضرت، خطاب به همه مسلمانها است. این تعبیر «ایها الناس» امام هم گویای این بود که مخاطب امام، همه مردم هستند، اما نسبت به وظیفهشان در مقابل سکوت احبار؛ پس این بخش کاملاً در مورد و متوجّه عموم مردم است نه خواص.
سخنان حضرت، خصوصاً آیاتی را که مطرح کرده بود، گواه این مطلب است. حضرت میفرمود: ای مردم وظیفه کسانی که در جامعه به عنوان افراد سرشناس مذهبی هستند، امر به معروف و نهی از منکر است، اما آنها سکوت کردند، پس شما باید به این افراد اعتراض کنید! بخش دوم خطبه خطاب به مردم است امّا راجع به افراد سرشناس مذهبی.
بخش سوم «خطاب به علما»
اما بخش سوم؛ حضرت در این بخش از خطبه خود، بهطور مستقیم افراد سرشناس را مخاطب قرار میدهدو میفرماید: «ثُمَّ أَنْتُمْ أَیُّهَا الْعِصَابَةُ» «العصابه» یعنی گروه؛ ای گروه حاضرین! من دارم شما را خطاب قرار میدهم. اینجا دیگر بحث، بحث این گروه و جمعیتی است که حضرت جمع کردهاند. حضرت زحمت کشیده بود و عدهای را این طرف و آن طرف فرستاده بود تا افراد سرشناس جمیع بلاد اسلامی از صحابه پیغمبر، تابعین و چهرههای برجستة جامعه را جمع کنند.
جمع کردن دویست نفر از صحابه پیغمبر و بیش از هشتصد نفر از تابعین که یا فرزندان صحابه بودند یا کسانی بودند که این امور را از صحابه شنیده بودند، در سال پنجاه و هشت هجری، در مِنا خیلی کار مشکلی بود.
حضرت در بخش دوم میگوید: «ای مردم! احبار وظیفه دارند که امر به معروف و نهی از منکر کنند، اما آن را انجام نمیدهند، پس شما به ایشان تذکر دهید» و بعد هم آیات امر به معروف و نهی از منکر را میآوردند: «اعْتَبِرُوا أَیُّهَا النَّاسُ بِمَا وَعَظَ اللَّهُ بِهِ أَوْلِیَاءَهُ مِنْ سُوءِ ثَنَائِهِ عَلَى الْأَحْبَارِ»، بعد دارد «وَ إِنَّمَا عَابَ اللَّهُ ذَلِکَ عَلَیْهِمْ لِأَنَّهُمْ کَانُوا یَرَوْنَ مِنَ الظَّلَمَةِ الَّذِینَ بَیْنَ أَظْهُرِهِمُ الْمُنْکَرَ وَ الْفَسَادَ فَلَا یَنْهَوْنَهُمْ عَنْ ذَلِک(بحارالأنوار، ج97، ص79) اینجا خطاب به مردم است که عبرت بگیرند؛ اما حضرت در این بخش آخر میفرماید: «ثم انتم ایتها العِصابۀ» «ثم» را هم میآورد، یعنی بعد از مردم، نوبت شما است.
خصوصیات و امتیازات ابرار
امام حسین در اینجا چند نکته را راجع به اینها بیان میفرماید. حضرت چند مورد از امتیازات اجتماعی اینها را مطرح میکند. البته اینجا بحث از واقعیت نیست، بلکه بحث امتیازات اجتماعی است.
شهرت علمی، نیکنامی و خیرخواهی
ای گروهی که از نظر اجتماعی دارای خصوصیتهایی هستید، «عِصَابَةٌ بِالْعِلْمِ مَشْهُورَةٌ» خصوصیت اول شما این است که در بین مردم شهرت علمی دارید. حضرت نمیخواستند بگویند که مثلاً شما به تاریخ و جغرافیا و ریاضیات و اینها شهرت دارید، بلکه شهرت علمی دارید، یعنی شما بین مردم به علم به دین مشهور هستید. شمائید که احکام اسلام را میدانید. امام حسین میخواهد این را بگوید.شما در بین مردم به علم، یعنی علم به احکام و معارف اسلامی مشهور هستید.
دومین امتیازتان این است «وَ بِالْخَیْرِ مَذْکُورَةٌ» در بین مردم از شما به نیکی یاد میشود. یعنی هر وقت کسانی اسم شما را ببرند، از شما به خوبی یاد میکنند، هیچ وقت کسی راجع به شما بدگویی نمیکند.
سومین امتیاز؛ «َو بِالنَّصِیحَةِ مَعْرُوفَةٌ» شما به خیر خواهی برای مردم و راهنمایی در جامعه معروف شدید.
شکوه و مهابت بهخاطر انتساب به خدا
چهارم؛ «وَ بِاللَّهِ فِی أَنْفُسِ النَّاسِ مَهَابَةٌ» شما به خاطر خدا و انتساب به خدا شکوه و مهابتی در دل مردم پیدا کردهاید، چون مردم شما را مردان الهی میدانند، ثمرات این شکوه این است که: «یَهَابُکُمُ الشَّرِیفُ وَ یُکْرِمُکُمُ الضَّعِیفُ وَ یُؤْثِرُکُمْ مَنْ لَا فَضْلَ لَکُمْ عَلَیْهِ وَ لَا یَدَ لَکُمْ عِنْدَهُ» شخص مقتدر از شما بیم دارد و شخص ناتوان به تکریم شما بر میخیزد و آن شخصی که هیچ برتری و قدرتی بر او ندارید، شما را بر خود برتری و قدرت داده است، شما نه بر او برتری دارید و نه قدرتی بر او دارید، ولی او پیش خود، شما را برتر از خودش میداند،
شافع مردم و مورد احترام همه
پنجمین خصوصیت اجتماعی شما این است که: «تَشْفَعُونَ فِی الْحَوَائِجِ إِذَا امْتَنَعَتْ مِنْ طُلَّابِهَا» مردم در حاجتهایشان و جاهایی که محتاج میشوند، شما را شفیع قرار میدهند و وقتی میبینند که دارند حقشان را میبرند، پیش شما میآیند و میگویند: شما بیا حق ما را از ایشان بگیر! پس شما محل مراجعه مردم در گرفتاریها و سختیها هستید.
امتیاز و خصوصیت دیگر شما این است که «وَ تَمْشُونَ فِی الطَّرِیقِ بِهَیْبَةِ الْمُلُوکِ وَ کَرَامَةِ الْأَکَابِرِ» وقتی بیرون میآیید و در کوچه و بازارها هستید، با مهابت و شکوهِ بزرگان، قدم بر میدارید و مردم هم خیلی به شما احترام میگذارند.
بالا رفتن بیجای توقّع از خدا
امام حسین شروع میکند یکی یکی این خصوصیتهایی را که اینها در اجتماع دارند، بیان میکنند. بعد حضرت میفرماید: شما وقتی که میبینید مردم اینطور به شما احترام میگذارند، توقعتان از خدا بالا میرود و خیال میکنید کسی هستید! وقتی مردم پیش شما خم و راست میشوند، خیال میکنید خبری شده و شما جزو خاصّان درگاه خداوند هستید. اینجا توقعتان از خدا بالا میرود، توقع صدر نشینی در بهشت و همنشینی با انبیا و اولیا را پیدا میکنید؛ حال اینکه مسئله این نیست و باید روش فکر کردن خود رااصلاح کنید!
حضرت میگوید: «أَ لَیْسَ کُلُّ ذَلِکَ إِنَّمَا نِلْتُمُوهُ بِمَا یُرْجَى عِنْدَکُمْ مِنَ الْقِیَامِ بِحَقِّ اللَّهِ وَ إِنْ کُنْتُمْ عَنْ أَکْثَرِ حَقِّهِ تَقْصُرُونَ» باید اینطور فکر کنید که تمام این خصوصیات اجتماعی که از نظر ظاهر به آن رسیدهاید، به خاطر این بوده است که میگفتند: «شما حق الهی را ادا میکنید»، نه اینکه از بیشتر حقوق الهی کوتاه بیایید.
وقتی شما حقوق الهی را درجامعه رعایت نمیکنید، توقع چه چیزی را دارید؟ «فَاسْتَخْفَفْتُمْ بِحَقِّ الْأَئِمَّةِ» شما آنچه را که حق اولیاء خدا بود، تحقیر کردید و خفیف شمردید. «فَأَمَّا حَقَّ الضُّعَفَاءِ فَضَیَّعْتُمْ» و از آن طرف هم حق ضعیفان را ضایع کردید. حالا چه چیزی میخواهید؟
«وَ أَمَّا حَقَّکُمْ بِزَعْمِکُمْ فَطَلَبْتُمْ فَلَا مالاً بَذَلْتُمُوهُ وَ لَا نَفْساً خَاطَرْتُمْ بِهَا لِلَّذِی خَلَقَهَا!» مگر شما در راه خدا چه دادهاید که حالا میخواهید آن را از خدا پس بگیرید؟ چه مالی از اموالتان را در راه خدا دادید؟ چه جانی را در راه خدا به مخاطره انداختید؟ برای خاطر خدا با کدام گروه بیدین در افتادید؟ «وَ لَا عَشِیرَةً عَادَیْتُمُوهَا فِی ذَاتِ اللَّه!» شما در جامعه به خاطر انتساب به خدا، کسب حیثیت کردید، ولی برای خدا چه کردید؟ اگر توقع شما سوداگری هم باشد، باید در مقابلش کاری کرده باشید، مثلاً مال یا جانی در راه خدا داده باشید که بعد چیزی را در عوض آن بخواهید! این توقعات شما کمال بیانصافی است! شمایی که هیچ کدام را انجام ندادید، حالا چه توقعی دارید؟
صدرنشینی بهشت یا جهنم ؟!
«أَنْتُمْ تَتَمَنَّوْنَ عَلَى اللَّهِ جَنَّتَهُ وَ مُجَاوَرَةَ رُسُلِهِ وَ أَمَانَهُ مِنْ عَذَابِهِ» توقع دارید که خدا شما را به جهنم نبرد؟ «لَقَدْ خَشِیتُ عَلَیْکُمْ أَیُّهَا الْمُتَمَنُّونَ عَلَى اللَّهِ أَنْ تَحُلَّ بِکُمْ نَقِمَةٌ مِنْ نَقِمَاته!» حضرت خطاب به همهشان میگوید: من آن خوف دارم که شما مورد غضب خدا قرار بگیرید؛ نقمت یعنی غضب الهی.
بعد حضرت علتش را هم میگوید: «لِأَنَّکُمْ بَلَغْتُمْ مِنْ کَرَامَةِ اللَّهِ مَنْزِلَةً فُضِّلْتُمْ بِهَا» به خاطر اینکه شما برای خدا کاری نکردهاید تا طلبکاری کنید، بلکه باید به وظیفهتان عمل میکردید که به آن هم عمل نکردید. شما هر چه دارید، از ناحیه خدا دارید ولی نه برای خدا مایه گذاشتهاید و نه به وظیفهتان عمل کردهاید؛ تازه میخواهید صدر نشین بهشت هم باشید! من میترسم شما با این حال، صدر نشین جهنم باشید. امام حسین خیلی صریح گفته است که من میترسم شما صدر نشین جهنم باشید، مخاطب حضرت هم همه آن افرادی هستند که در آنجا بودند.
نقض پیمان با خداوند
چرا حضرت این حرفها را میزند؟ بعد به سراغ علت میآید و علتها را یکی یکی برایشان میشمارد. امام میفرماید: «وَ قَدْ تَرَوْنَ عُهُودَ اللَّهِ مَنْقُوضَةً فَلَا تَقْرَعُونَ»، اولاً شما به چشم خودتان میبینید که اینها تعهداتی را که در برابر خدا شده است، گسسته و زیر پا نهادهاند، امّا شما نگران هم نمیشوید.
اینجا امام حسین اشاره به تعهدی که با خدا کردهاند، میکند. مگر اینها با خدا چه تعهدی داشتند؟ حالا میگویم! دویست نفر از این جمعیت از صحابه هستند، حضرت میگوید: مگر شما با پیغمبر بیعت نکردید؟! ببینید امام حسین دست روی کدام نقطه گذاشته است. شما به پیغمبر تعهد دادید، اما عمل نکردید. آیا در آن موقع تعهد و پیمانی بالاتر از بیعت وجود داشت؟! آیا اینها با پیامبر نسبت به احکام اسلامی و ایمان آوردن بیعت نکردند؟! همه صحابه بیعت کردند.
اما امام حسین کمی بالاتر میرود، میفرماید مگر شما در غدیر خم وقتی که پیغمبر اکرم، علی(ع) را به جانشینی خودش انتخاب کرد، آنجا نبودید؟ مگر شما تعهد ندادید که او جانشین پیامبر باشد؟ چهطور شد که بخشنامه معاویه، تعهد شما را نسبت به علی از بین برد؟! قبلاً گفتیم که خیلی از آن بخشنامهها خطاب به اینها بود؛ چون اینها چهرههای مقبول جامعه بودند و غالبشان کسانی بودند که معاویه به آنها بخشنامه داده بود.
مگر شما نبودید که آنجا با پیغمبر پیمان بستید، بیعت کردید و ولایت امیرالمؤمنین را قبول کردید؟ بعد با یک بخشنامه پسر ابوسفیان این تعهد را زیر پا گذاشتید؟ حضرت به این اشاره میکند، جمله کوتاه است، ولی خیلی گویا است: «وَ قَدْ تَرَوْنَ عُهُودَ اللَّهِ مَنْقُوضَةً فَلَا تَقْرَعُونَ وَ أَنْتُمْ لِبَعْضِ ذِمَمِ آبَائِکُمْ تَقْرَعُونَ وَ ذِمَّةُ رَسُولِ اللَّهِ مَحْقُورَةٌ» پدران شما که مشرک بودند، به آن قراردادها و سنتهای مشرکانه بین خودشان پایبند بودند، اما شما با پیغمبر خدا عهد کردید و پیمان شکستید.
«عافیتطلبی خواص» مردم را تنها میکند!
بعد حضرت میفرماید: «وَ الْعُمْیُ وَ الْبُکْمُ وَ الزَّمِنُ فِی الْمَدَائِنِ مُهْمَلَةٌ لَا تَرْحَمُونَ وَ لَا فِی مَنْزِلَتِکُمْ تَعْمَلُون»، این مردم کور، لال، زمینگیر و بیچارهاند. بیچارهها در این جامعه بیکس هستند و کسی هم نیست که به دادشان برسد. چرا اینها اینطور شدند. حضرت میفرماید: «وَ بِالِادِّهَانِ وَ الْمُصَانَعَةِ عِنْدَ الظَّلَمَةِ تَأْمَنُونَ» حضرت کاملاً روی نقطه حساس دست میگذارد و میفرماید: همه اینها به خاطر این است که شما میخواهید از معاویه امان بگیرید. شما برای اینکه از تهدیدهای معاویه ایمن باشید، عهدهایی را که با پیغمبر داشتید، زیر پا گذاشتید و مردم را بیچاره رها کردید.
«کُلُّ ذَلِکَ مِمَّا أَمَرَکُمُ اللَّهُ بِهِ مِنَ النَّهْیِ وَ التَّنَاهِی وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ»(بحارالأنوار، ج97ٍ، ص 80 و 81) و حال اینکه همه بخشنامههای معاویه مورد نهی الهی است. شما برای اینکه معاویه تهدیدن یا تطمیعتان میکرد، به دنبال چاپلوسی و تملق گفتن از او رفتید و عهد و پیمانهایی را که با پیغمبر اکرم بسته بودید، زیر پا گذاشتید.
امام حسین این حرفها را به من و تو نمیگوید، به صحابه پیامبر میگوید. حضرت میگوید: شما بودید که جامعه را به اینجا کشاندید، شما باید در مقابل معاویه میایستادید، در آخر هم هر طوری میشد، مشکلی نداشت. در نهایت میخواست شما را بکشد، خُب میکشت! لذا خود امام حسین همین راه را آمد. امروز در کربلا فریاد کشید: «ألا و إن الدعی ابن الدعی قد رکز بین اثنتین بین السلة و الذلة و هیهات منا الذله»(لهوف، ص9) این حرامزاده پسر حرامزاده، من را بین شمشیر و ذلت مخیر کرده است، به من میگوید یا تو را میکشیم یا اینکه تسلیم ما شوی، اما من تسلیم نمیشوم، پای اسلام در میان است، بحث شخصی نیست، لذا به میدان رفت.
-----------------------------------------------
پایگاه اطلاع رسانی حضرت آیت الله مجتبی تهرانی
نظر شما