نوع تعریف و تبیین هر کس از مرگ، بستگی به تعریف او از حقیقت و ابعاد وجود انسان دارد، اگر کسی انسان را موجودی صرفا مادی بداند و اعتقادی به مبدأ و معاد نداشته باشد، طبیعی است که مرگ از نظر او به معنی نابودی مطلق انسان خواهد بود. چنان که در علوم طبیعی قدیم و جدید، چون نگاه دانشمندان، در این زمینه تنها به جسم معطوف بوده، تحلیلی که از مرگ میشود در همین راستاست.
مرگ از نظر کسانی که معتقد به وجود روح هستند و معاد انسان را میپذیرند، ولی روح را جنبهای مادی در بدن انسان میدانند، معنایی جز از کار افتادن دستگاه مادی بدن و سپس پراکنده شدن اجزای آن نخواهد داشت. براساس چنین دیدگاهی، معاد و حیات مجدد انسانها نیز به معنی جمع شدن و کنار هم قرار گرفتن اجزای بدن و به کار افتادن دوباره دستگاه تن است.
یکی دیگر از دیدگاهها درباره حقیقت انسان و روح او این است که روح انسان، جسمانی است، ولی از نوع جسمی لطیف و مثالی که ویژگیهای جسم مادی را ندارد. براساس چنین دیدگاهی، مرگ به معنی خارج شدن این روح جسمانی از بدن مادی انسان است. با خارج شدن این روح مثالی از بدن و انتقالش به عالمی به اسم عالم برزخ، مرگ بدن اتفاق میافتد و در روز قیامت، روح، بار دیگر به همان جسم بازسازی شده و یا جسمی شبیه به آن برخواهد گشت.
گروهی دیگر از متکلمان و فلاسفه معتقد بودند که روح، موجودی جسمانی نیست؛ بلکه جنبهای مجرد در وجود انسان است. از آنجا که موجود مجرد دارای مکان نیست، نمیتوان گفت که بر اساس این نظر، روح، داخل جسم است و هنگام مرگ از آن خارج میشود، بلکه نوع ارتباط روح با بدن در دوران زندگی انسان، از نوع ارتباط تدبیری و عنایتی خواهد بود. به این معنی که روح با توجه و عنایتی که نسبت به بدن متعلق به خود دارد، آنرا تدبیر کرده و زنده نگه میدارد. بنا بر این، در چنین دیدگاهی، مرگ به معنی قطع شدن ارتباط و توجه کامل روح نسبت به بدن است.
اینکه چرا ارتباط روح با بدن قطع میشود، میتواند دلایل و تحلیلهای گوناگونی داشته باشد. ملاصدرا بر اساس نظریات خود و با توجه به اصل حرکت جوهری در جهان مادی، این جدایی را چنین تحلیل میکند: او میگوید روح با تکامل جسم، ایجاد شده و در پرتو ارتباط با جسم به تکامل خود ادامه می دهد. پس، این نیاز روح به تکامل است که او را در قفس ارتباط با جسم نگاه داشته است. این حرکت تا زمان رسیدن به مقصد ادامه پیدا میکند و با رسیدن نفس به آخرین درجه کمالی ممکن خود، دیگر استقلال لازم را به دست آورده و دلیلی برای ارتباط با جسم نمیبیند. از همین رو جسم را رها میکند و به عالم مجردات میپیوند.
پس، در دیدگاه ملاصدرا، مرگ به معنی استقلال نفس انسان است و این گونه است که از نظر رتبه، ابتدا استقلال حاصل میشود و سپس مرگ اتفاق میافتد و نه بالعکس. با دقت در این بیان مشخص میشود که چون کسب استقلال روح، حرکتی است که از ابتدای زندگی انسان آغاز میشود، میتوان مرگ را به عنوان حقیقتی که از ابتدای زندگی همراه انسان است معرفی کرد.
البته او میگوید در بسیاری از موارد، به علت حوادثی که برای بدن انسان پیش میآید، دیگر آن بدن توان ادامه حیات و تحمل مرکب بودن برای روح را ندارد و به همین علت، روح ناچار میشود آنرا رها کند و با وجود اینکه هنوز استعداد تکامل یافتن را داشته است، از بدن جدا شده و در همان مرحله از وجود و کمال باقی بماند.
در اصطلاح فلسفی، به مرگی که بر اثر رسیدن نفس به آخرین مرحله تکامل و استقلال آن از بدن رخ میدهد، مرگ طبیعی میگویند. چنانکه فلاسفه، مرگی را که بر اثر حوادثی چون تصادف، جراحت و یا بیماری جسمانی که منجر به شکستگی و ناتوانی بدن میشود اتفاق میافتد مرگ اخترامی مینامند.
در برخی از کتب عرفانی مرگ به سه دسته تقسیم میشود: یک دسته همان مرگ قطعی و ضروری برای همه جانداران است که در آیه «کل نفس ذائقة الموت» به آن اشاره شده بود. آنها این نوع مرگ که شامل مرگ طبیعی و مرگ اخترامی در اصطلاح فلسفی است را مرگ اضطراری نامیدهاند. نوع دیگری که در اصطلاحات عرفانی برای مرگ ذکر شده، مرگ طبیعی است. مرگ طبیعی در این اصطلاح، غیر از اصطلاح فلسفی است و منظور از آن، تحول، تکامل و تغییر لحظه به لحظه همه موجودات مادی است.
دسته سوم در این تقسیمبندی، مرگ ارادی است. منظور عرفا از مرگ ارادی، رها کردن همه تعلقات و وابستگیهای مادی و کسب استقلال ارادی نسبت به بدن و فنای در خداوند متعال در همان دوران زندگی طبیعی است. احادیثی چون «موتوا قبل ان تموتوا» (بمیرید پیش از آن که به مرگ اضطراری بمیرید) میتواند اشاره به همین مفهوم باشد.
نظر شما