۲۲ دی ۱۳۹۱، ۱۰:۰۴

انصاریان در گفتگو با مهر:

صلوات خاصه نوایی که دلت را تا حریم دوست می برد/تمام بادام هایم نذر تو

صلوات خاصه نوایی که دلت را تا حریم دوست می برد/تمام بادام هایم نذر تو

مشهد - خبرگزاری مهر: گرمای صدایش دلتنگ زیارتت می کند وقتی صلوات خاصه امام رضا (ع) را می خواند غرق زیارت می شوی حتی اگر فرسنگها با بارگاه رضوی فاصله داشته باشی، نوای حزن انگیز او در هر زمانی می تواند دلت را مهمان حریم دوست کند.

به گزارش خبرنگار مهر، اگر دلتنگ زیارت هشتمین امام هستید با شنیدن صلوات خاصه  مداح اهل بیت (ع) رضا انصاریان توفیقی نصیبتان می شود تا از هر کجای ایران دلتان را روانه بارگاه رضوی کنید.

 شنیدن صدای انصاریان تجربه ای مشترک آرزومندان زیات حرم رضوی است و درود و سلامی که همراه با او از سر صدق به آقا می دهند و می دانند که فاصله ها مانع از شنیدن جواب نخواهد بود.

رضا انصاریان در گفتگویی صمیمانه با خبرنگار مهر درباره صلوات خاصه امام رضا (ع) که او توفیق خواندنش را پیدا کرده می گوید: این بالاترین افتخار است که توانستم صلوات را به محضر امام رضا تقدیم کنم، صلواتی که همه با آن انس پیدا کردند و امام رئوفشان را با آن می خوانند، انصاریان بدون حضرت رضا (ع) هیچ نیست، ایشان اراده فرمودند که صلوات را تقدیم حضرتشان کنیم انشالله که توفق شکر گذاری داشته باشم.

 گاه گاهی کوی لیلی

این مداح برجسته کشور می گوید که وقتی نگاهت به طرف حضرت باشد این عنایت ها می شود، باید قدر این نعمت ها را دانست و بعد برایم تعریف می کند: یک روز جلوی در حرم ایستاده بودم، دو تا جوان از آنهایی که  گلوبند دارند، شلوار لی و لباس گلدار و خلاصه یک تیپ خاصی داشتند، نزدیکم آمدند و گفتند سلام آقای انصاریان، شما از کجا به اینجا رسیدید؟ گفتم من کسی نیستم، هر چه که هست از برکت امام رضا (ع) است، من یک بیت شعر می گویم و با عنایت اوست که بر دل مردم می نشیند و شعر ی برایش خواندم به این مضمون که " پای سگ بوسید مجنون خلق گفتندش چه بود/گفت این سگ گاهگاهی کوی لیلی رفته بود" بعد نگاهی به آن جوان کردم و دیدم چشمهایش پر اشک شده است.

انصاریان ادامه می دهد: جوان سری تکان داد و رفت توی حرم، وقتی برگشت دیدم چشمهایش از گریه زیاد ورم کرده، به من گفت عجب پس "این سگ گاه گاهی کوی لیلی رفته است"، ظاهرا این کلام در او تاثیر زیادی کرده بود و همین باعث شد تا رویه زندگیش به کلی تغییر کند، و هنوز هم هر وقت مرا می بیند همین تک بیت را تکرار می کند.

"حسین آرام جانم" هم قصه ای دارد

وی می افزاید: توفیق خواندن  زیارت امین الله، جامعه کبیره و حسین آرام جانم را هم داشته ام  که این مورد اخیر را که در زیارت عرفه صحن امام خمینی خواندم و الان همه مداحان آن را زمزمه می کنند خودش قصه ای دارد.

او ادامه می دهد: زمانی در کربلا بودم یک مداح آذری با لهجه شیرینی که داشت سراغم آمد و گفت که من همیشه آرزو داشتم در کنار شما چند خطی بخوانم، گفتم که بخوان و این جوان با چنان لحن حزینی شعرش را خواند که  احوال همه را دگرگون کرد، از او خواستم شعرش را ترجمه کند ولی گفت نه اینجا جای ترجمه نیست شما نمی توانید طاقت بیاورید، خلاصه برای آرام کردن مردم و قلب خودم شروع کردم به زمزمه این واژه ها "حسین آرام جانم/ حسین روح و روانم" خلاصه این را تکرار کردم تا کم کم همه آرام شدیم.

این مداح برجسته کشور می افزاید: گریه و توسل خوب است اول خدمت سالار شهیدان ابا عبدالله باشد، روایتی هست که می گوید یکی خدمت امام رضا (ع) رفت و گفت که من شما را خیلی دوست دارم ولی محبتم با امام حسین(ع) یک جوری دیگری است، حضرت تبسمی کردند و پاسخ دادند که محبت ما هم با حسین (ع) یک جور دیگه ای هستیم.

از او درباره زادگاهش می پرسم و اینکه چطور مجاور آقا شده است و او پاسخ می دهد: زادگاهم خوانسار است، 5 ساله بودم که با خانواده به قم مهاجرت کردیم تا سال 54 در محضر مبارک حضرت معصومه (ع) بودیم، بعد به خاطر یک سری مشکلات سیاسی که با رژیم طاغوتی آن زمان پیدا کردم، تصمیم به مهاجرت گرفتم.

انصاریان می افزاید: برای اسکان چند شهر را انتخاب کرده بودم، دل به استخاره دادم و مشهد نامی بود که قرعه به نامش افتاد، کسی که برایم فال گرفت گفت که اینجا که می خواهید بروید بیشتر از ده روز پذیرای شما خواهد بود واگر بمانید در سالهای اول زندگی سخت و دشواری را خواهید داشت ولی اگر تحمل کنید از نظر معنوی و مادی بهترین موقعیت را پیدا خواهید کرد.

این مداح برجسته کشور ادامه می دهد: همان طور هم شد، چند سال به سختی گذشت، ولی امید به علی ابن موسی الرضا به من و خانواده ام کمک کرد تا آن روزها را پشت سر بگذاریم و بالاخره روزی فرا رسید که درهای نور از جانب حضرتش باز شد و زندگی ما را متحول کرد.

اولین باری که شله خوردم

برایم از زمانی تعریف می کند که همسرش در بیمارستان بستری بوده و می گوید: سال 54  یعنی همان سال های اول ورودم به مشهد بود، که چرخ زندگیمان هم خیلی به سخت می چرخید، توی کوچه دنبال روضه ای می گشتم تا بروم آنجا چند قطره اشک بریزم تا سبک شوم، حاج آقایی داشت رد می شد با لهجه قشنگ مشهدی اش گفت که "مخی بری روضه بیا با هم برم"، همراهش رفتم جمعیت توی مجلس موج می زد، کمی که گذشت دیدم خبری نیست، از او پرسیدم که این روضه مداح ندارد؟ و وقتی دیدم که ظاهرا روضه خوان مشکلی برایش پیش آمده و نمی آید، از آنها خواستم بگذارند من مداحی کنم.

این مداح اهل بیت (ع) ادامه می دهد: آن زمان خفقان بود و برپایی روضه و این جور مجالس دردسر ساز می شد خلاصه بنده خدا گفت که "مخی بخنی، یگ چیزی نگی کار دست ما بدی" گفتم نه و شروع کردم به خواندن "اى حرمت قبله حاجات ما/ یاد تو تسبیح و مناجات ما/ تاج شهیدان همه عالمى/ دست على، ماه بنى هاشمى/ همقدم قافله سالار عشق‏/ساقى عشاق و علمدار عشق/ سرور و سالار سپاه حسین/ داده سر و دست براه حسینو..."، خلاصه حال خوبی در مردم پیدا شد.

او می گوید: بعد از تمام شدن مداحی این بندگان خدا آمدند پیش من و گفتند شما کجا بودی تا حالا، از فردا هم بیایید در خدمتتان باشیم و بعد هم  از من دعوت کردن که شام میهمانشان باشم، انجا بود که برای اولین بار شله مشهدی خوردم.

انصاریان با تبسمی که بر لب دارد می گوید: وقتی چشمم به ظرف شله افتاد گفتم این چه غذایی است؟ گوشت کوبیده است که توی آب ریختید؟ و وقتی بنده خدا صاحبخانه توضیح داد که کلی گوشت و حبوبات توی این غذا می ریزند و برای پختنش چقدر وقت صرف می کنند تازه حاضر شدم این غذا را بخورم که البته خیلی هم به مذاقم خوش آمد.

اولین مداحی را روی پله های حیاط همسایه خواندم

از او درباره اولین روزهایی می پرسم که سراغ مداحی رفته است و او تعریف می کند: آن زمان کلاس پنجمی بودم، شعر در کتاب فارسی ما  بود به این مضمون " یکی در بیابان سگی تشنه یافت/ برون از رمق در حیاتش نیافت/کلاه دلو کرد آن پسندیده کیش/ چو حبل اندر آن بست دستار خویش/ به خدمت میان بست و بازو گشاد/سگ ناتوان را دمی آب داد/ خبر داد پیغمبر از حال مرد/که داور گناهان از او عفو کرد" من در حین تمیز کردن حوض آب حیاط منزلمان آن را با صدای بلند می خواندم.

انصاریان کتاب خاطراتش را ورزق می زند و ادامه می دهد: مادربزرگم که زن اهل ذکری بود، و صدای من را در حال خواند این شعر شنیده بود، صدایم زد و گفت پسرم تو که صدای به این قشنگی داری بیا این شعر مذهبی را حفظ کن و فردا هم که روز اربعین است آن را در خانه حاج آقا معمار برای مردم بخوان.

او می افزاید: خلاصه همان روز شروع کردم به تمرین، شعر بسیار مضمون زیبایی داشت و از زبان حضرت زینب (س) صحنه کربلا را تصویر کرده بود، طوری که انگار آن حضرت دارند با هزاری " بلبل" از داغشان می گویند، شعر هنوز هم توی خاطرم مانده، شاعر می گفت "نسیمی گر تو را بر گل وزیده/ مرا باد خزان بر گل رسیده/ گل تو سر سوی افلاک برده/ گل من سر به زیر خاک برده/ گل تو آب شیرین سیر خورده/ گل من آب از شمشیر خورده/ گل تو در برش طفل صغیرش/ گل من داغ اصغر کرده پیرش".

او ادامه می دهد: این شعر را حفظ کردم و فردای آن روز همراه مادرجانم به خانه همسایه امان رفتیم، حاج آقا معمار اولش تردید داشت، می گفت حاج خانم این بچه مراسم راخراب نکند و مایه خنده نشود، که خدابیامرز مادربزرگم گفت نه خاطرتان جمع باشد، بعد هم دست من را گرفتند و بردند روی پله دوم حیاط و گفتند بخوان.

انصاریان می گوید: به لطف خدا آن برنامه با صدای کودکانه چنان زیبا و خوب اجرا شد و همه را منقلب کرد که حاج آقا معمار موقع رفتن از مادر بزرگم درخواست کرد که برای شب های آینده هم من را همراه خودش به روضه بیاورد تا برای مردم شعر بخوانم.

او بیان می کند: از آن موقع مادرجان روزی دو سه تا شعر به من یاد می داد و این رویه در مدرسه و دوران نوجوانی و جوانی که در محضر استادان بزرگواری چون آقای ستایشگر و حاج ملا حسین مولوی شاگردی کردم ادامه پیدا کرد، این استادان بر حفظ شعری که البته مبتنی بر روایات رسیده باشد خیلی تاکید داشتند.

انصاریان می افزاید: آن زمان خیلی ها از تکیه های قم من را دعوت می کردند، یک بار یادم هست که موقع اجرا یک دفعه شعر از ذهنم پرید، مردم زدند زیر خنده، آقایی که آنجا مسئول بود سیلی توی گوشم زد و به خاطر حفظ نبودن شعر مرا سرزنش کرد، سالها بعد که دوباره برای اجرای برنامه به آن مکان رفته بودم، همان شخص که دیگر خیلی هم پیر شده بود، آشنایی داد و حلالیت خواست، من دستش را بوسیدم و گفتم آن سیلی برای من به مثابه تعلیم یک نکته در مداحی بود و همان باعث شد در ادامه کارم خیلی جدی تر باشم.

مرثیه های ناتمام حضرت زینب (س) و علی اصغر (ع)

از او راجع به مرثیه هایی می پرسم که به آنها عشق می ورزد و تحت تاثیرشان اشک می ریزد او پاسخم می دهد: مرثیه های حضرت زینب (س) و علی اصغر (ع) را هیچگاه به پایان نمی برم، آن قدر این ذکر مصیبت برایم سنگین است که همیشه آن را نیمه رها کرده و ذکر مداحی را ختم می کنم.

زیر لب زمزمه می کند که "من کرببلا را چو خزان دیدم و رفتم /چون مرغ شب از داغ تو نالیدم و رفتم/ای باغ که داری تو بسی گل بگلستان/این خرمن گل را بتو بخشیدم و رفتم /در کرببلا زینت آغوش نبی را/آوردم و غلطیده بخون دیدم و رفتم /ممکن چو نشد حنجر پاک تو ببوسم/آن حنجر پرخون تو بوسیدم و رفتم".

بعد اشک هایش را که بی وقفه روی صورتش جاری می شوند پاک می کند و ادامه می دهد: نسبت به بی بی زینب کبری (س) حساسیت و ارادات خاصی دارم و  معمولا برای رفع گرفتاری هایم نیز دست توسل به دامن این حضرت می زنم  که اسوه صبر و مقاومت در کربلا هستند و معتقدم هیچ  ذکری نمی تواند عظمت مصیبت وارده بر این بانوی بزرگوار را بیان کند، آن همه شهید عزیزتر از جانش را به محضر پرودگار تقدیم می کند و وقتی جلوی اعداء می ایستد به جای ناله محکم می گوید که چیزی جز زیبایی ندیده است.

مداح بودن علم می خواهد

او می گوید: مداح باید اخلاص داشته باشد، استادم مولوی همیشه می گفت کسی که در خلوت خودبرای اهل بیت (ع) بسوزد، موقع مداحی هم سخنش تاثیر گذار می شود، در این عرصه منی وجود  ندارد، هر چه هست ارادت به ساحت ائمه اطهار (ع) است و آن چه مداح در این مسیر بدست می آورد همه مرهون نگاه پرلطف این بزرگواران است و خدا نکند که یک لحظه این نگاه برگردد.

او ادامه می دهد: این جوان ها که می خواهند مخلص، با صفا و پرشور مداحی کرده و بر سر سینه بزنند و گاهی هم بالا و پایین بپرند، باید قبل از این که وارد این وادی شوند علمش را پیدا کنند و از مطابقت شعر نیز با آیات، روایات، مقاتل و کتب تاریخی معتبراطمینان پیدا کنند.

این ذاکر اهل بیت (ع) می گوید: چند وقت پیش همراه با حاج آقای راشد یزدی به مجلسی رفته بودیم که توسط جوان ها اداره می شد، خلاصه مداح همین طور می خواند که یک دفعه حاج آقا راشد گفت که من تعجبم که این آقا چه حافظه ای دارد، مگر مغزش کامپیوتر است که یک ساعت تمام دارد یک واژه را تکرار می کند و اینجاست که جای خالی یک شعر وزین و شعور در سروده ها که یکی از ارکان اصلی یک مجلس عزاداری است معلوم می شود.

این مداح پیشکسوت یادآور می شود: مداح باید نماز اول وقتش ترک نشود، نکند اذان را بگویند و او مشغول گپ زدن باشد، اهل بیت امام حسین (ع) برای احیای امر دین و نماز در کربلا تازیانه خوردند، مصیبت ها از سر گذراندند، چه در ظهر عاشورا و چه در تمام اوقات نماز اول وقت را نمی گویم، نماز شب و نافله اشان هم قضا نشد، اگر  کسی مداح این خانواده است باید در این زمینه الگوی دیگران باشد.

او ادامه می دهد: اگر جوان ها می خواهند تا پیر شدند مداح باقی بمانند باید عالم باشند، یکی از کسانی که در این زمینه می تواند الگو باشد حاج آقای اکبرزاده پیر غلام اهل بیت (ع) و شاعر و پیشکسوت آیینی است که نزدیک به هشتاد سال عمر دارند و فقط  65 سال از عمرشان را در کسوت مداحی بوده اند، ایشان علم و عمل را به واقع در کنار هم گرد آورده و از چهرهای مورد احترام  همگان هستند.

انصاریان می گوید: کلاس مداحی ندارم، دوستان زیادی برای این کار به من مراجعه می کنند که آنها را به استادانی که در شهر هستند معرفی می کنم.

 ذکر مصیبت قیمت ندارد

انصاریان می گوید که توی خیابان خسروی نو مشهد توی کار پارچه است و می افزاید: مداح خیلی باید مراقب نفسش باشد، درباره نحوه گرفتن این پولی که از طریق مداحی بدست می آید افراط و تفریط نکند، من به دلیل اینکه نیاز مادی ندارم و به لطف حضرت رضا (ع) از مال دنیا بی نیاز هستم، تصمیم گرفتم که بعد از مداحی پاکت قبول نکنم.

او ادامه می دهد: یکی از بانیان مجلسی که من در آن پول را قبول نکرده بودم سراغ آیت الله مروارید که از دوستان بزرگوار من هستند و در مسجد ملا حیدر خسروی نو نماز می خوانند، شکایت برده بود که چرا فلانی این کار را کرده، من هم گفتم نیازی به این پول ندارم و این دوست به من توصیه کرد که از این به بعد این پول را بگیرم و گفت که اگر برایت فرقی نکرد که توی این پاکت چقدر پول است کارت درست است نه اینکه اگر زیاد بود خوشحال شوی و اگر کم بود از خیرش بگذری.

 این ذاکر اهل بیت (ع) یاد آور می شود: مداحی قیمت ندارد و مداح آن قدر باید خود ساخته باشد و به این معرفت دست پیدا کند که برای ذکر مصیبت کسی که به بهای همه مال و جانش در راه حق ایستادگی کرد رقمی تعیین نکند.

تمام بادام هایم نذر تو

دوباره یاد خاطره ای می افتد و تعریف می کند: من 4 سال منزل یکی از بانیان عزای امام حسین (ع) مداحی می کردم و ایشان بعد از  پایان روضه التماس دعایی می گفتید و تمام، خلاصه سال آخری وقتی روضه تمام شد سراغ من آمد و گفت شما نمی خواهید از من بابت مداحی چیزی طلب کنید، گفتم نه، این بنده خدا گفت که هر سال بعد از تمام شدن مجلس با خودم می گفتم که این حاج آقا به خاطر پول روضه می خواند و اگر امسال به او پاکتی ندهم سال بعد از آمدن طفره می رود و این قضیه هر سال تکرار شد و من هر دفعه می گفتم که شما این مجلس را به بهانه ای رد می کنید، بعد این ماجرا ایشان هدیه ای به من داد و بعد التماس دعای پایان مجلس را گفت.

بعد ماجرای دیگری را بیان می کند: سالها پیش بعد از مراسم عاشورا از یزد به خانه بر می گشتم، توی مسیر رفتن به قم موقع سوار شدن به ماشین  یک خانم سالخوره آمد نزدیکم و با لهجه قشنگ یزدی در حالی که کیسه گلی گلی چیتی را تعارفم می کرد به من گفت" مادر یه تا درخت بادوم توی خونمون دارم، اونو نذر تو کردم که بادوم هاش رو بخوری صدات صاف بشه بتونی مداحی کنی، حتی یه دونه اش رو هم برنداشتم" آن روز من خیلی تحت تاثیر عشق این زن به اهل بیت (ع) قرار گرفتم که باعث شده به مداح این خاندان مطهر همچین لطفی داشته باشد.

هر چه می خواهید ما هستیم

انصاریان می گوید: سال های سال قبل شب ولادت حضرت زهرا (س)  توی مجلس جشنی که در مشهد برپا شده بود شرکت کردم، خیلی ها مداحی کردند ولی بعد از جلسه، مردم می گفتند آن آقای قمی از همه بهتر خواند، من به شوخی به بانی مجلس، گفتم حاج علی آقا "پاکت من را بده که می خواهم بروم" او هم گفت برو بابا،  من اگر می خواستم پاکت بدهم که تو را دعوت نمی کردم.

او ادامه می دهد: آن حرف خیلی در من اثر گذاشت، آن شب هوا خیلی سرد و یخبندان بود، در بین راه  به حضرت زهرا( س) عرض کردم "بی بی جان، من برای پول و شهرت  می خوانم، شما نگاه مرحمتی به من داشته باشید که این خواندن فقط برای شما باشد"، به خانه رسیدم، همه اهل منزل خواب بودند من هم مستقیم به رختخواب رفتم و با همان حال خوابیدم.

این ذاکر اهل بیت (ع) اظهار می کند: در عالم خواب دیدم که از سمت بست بالا وارد حرم رضوی می شوم، توی صحن انقلاب و اسماعیل طلایی بودم که دیدم تمام صحن پر نور شد و  وجود مقدّس علی ابن موسی الرضا (ع) از  طرف ایوان طلا خارج شدند، جلو رفتم و عرض ادب و سلام کردم. صدای مبارک حضرت را شنیدم که فرمودند "تو بودی که پاکت می خواستی" عرض کردم: "بله یابن رسول اللّه".

این مداح اهل بیت (ع) در حالی که به پهنای صورتش اشک می بارد ادامه می دهد:  حضرت فرمودند: "دامنت را بگیر" و سپس از دو دست مبارکشان، سکه بود که مثل آبشار به دامن من  سرازیر می شد و بعد فرمودند: "هر چه می خواهید، ما هستیم".

انصاریان که سالهای متمادی است خادم بارگاه آقا امام رضا (ع) است ادامه می دهد: از فردای آن روز کار اقتصادی من سکه شد و من با سرمایه محبت اهل بیت (ع) خوب زندگی می کنم و چهار تا دختر دارم که همگی دارای مدارج بالای عملی هستند، به آنها توصیه کرده ام که مراقب و محافظ اعمال و دینشان باشند و در چارچوب ارزش های اسلامی زندگی کنند کار نکنند که اهل بیت (ع) را رنجیده خاطر کند.

از او می خواهم که شعری را که از همه بیشتر دوست دارد برایمان بخواند و او نفسی می کشد و با نوای دلنشین صدایش ما را به فیض می رساند.

هلال ابرو مَهی از مشرق بیت الحرام آمد

 کلیم اللّه کلام آمد، خلیل اللّه مرام آمد

سخن کوتاه کن باب الکرم باب الکرام آمد

 فروغی منجلی آمد، جلال حق جلی آمد

ولایت را ولی آمد، علی آمد علی آمد"

موقع رفتن هم میهمان صدای گرم او می شویم، همگی دست ادب بر سینه می گذاریم و رو به آستان قدس رضوی می ایستیم و با  حاج رضا انصاریان صلوات خاصه امام رضا (ع) را می خوانیم.

اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى، الصِّدّیقِ الشَّهیدِ، صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً، کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ

.................................................

گفتگو: زهرا طوسی

کد خبر 1788393

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha