۲۷ مرداد ۱۳۹۲، ۱۲:۰۳

«شاهزاده‌ای سوار بر ماشین مشتی ممدلی» به جهان کتاب‌های تازه آمد

«شاهزاده‌ای سوار بر ماشین مشتی ممدلی» به جهان کتاب‌های تازه آمد

کتاب «شاهزاده‌ای سوار بر ماشین مشتی ممدلی» نوشته شهربانو بهجت توسط نشر آفرینگان برای نوجوانان منتشر شد.

به گزارش خبرنگار مهر، این کتاب مجموعه داستانی برای نوجوانان است. مخاطبان اصلی این کتاب، گروه سنی ج و د هستند.

«پالتوی پوست پلنگی دختر پادشاه»، «این اون کی بود؟»، «راز آب سیاه جادو»، «طعم شکلاتی کتاب‌ها»، «من عروس کی بودم؟»، «به خدا من دزد نیستم»، «سیب‌های یاقوت لابلای لجن‌ها»، «آتشی از تاج قوقول‌خان» و «شاهزاده‌ای سوار بر ماشین مشتی ممدلی» عناوین داستان‌های این کتاب هستند که در میان آن‌ها داستان اول، در جشنواره داستانی نارنج در سال 89 تقدیر شده و «به خدا من دزد نیستم» هم برنده مقام دوم جشنواره داستان کوتاه دانشگاه شیراز در سال 91 شده است.

شهربانو بهجت نویسنده اثر، در پاسخ به سوالی درباره واقعی یا غیرواقعی بودن داستان‌های این کتابش گفته است که همه این داستان‌ها درست هستند و همه‌شان دروغ هم هستند. چون در دنیای امروز، دروغ‌ها ‌و راست‌ها ‌چنان در هم پیچیده که هیچ‌کس نمی‌تواند به اصل واقعیت برسد. او اشاره کرده است که گاهی در این قصه‌ها ‌خودش بوده و گاه آن خودی شده که در دنیای خیال آرزویش را داشته است. اما هر چه هست چه خیال و چه واقعیت، ‌راست‌ها ‌و دروغ‌ها ‌چنان در هم گره خورده که دیگر برای خودش هم جداکردنشان سخت است.

قسمتی از داستان «من عروس کی بودم؟» را از این کتاب می‌خوانیم:

خانه ما نزدیک بازار بود و محل گذر. خانم‌بزرگ هر روز صبح که بلند می‌شد پیش از هر کار آفتابه را آب می‌کرد و جارو را از پشت در بر می‌داشت و دم در را آب و جارو می‌کرد. در را باز می‌گذاشت تا رزق و روزی وقتی از توی کوچه رد می‌شود صاف بیاید توی خانه ما. در ِ خانه ما از صبح که باز می‌شد، تا شب همان‌طور باز می‌ماند. هر کسی از دوستان و آشنایان و فامیل‌ها که گذارش به بازار می‌افتاد در ِ‌ باز وسوسه‌اش می‌کرد که نگاهی به درون بیندازد. فواره می‌چرخید و دور تا دور حوض را خیس می‌کرد و آب می‌پاشید به سبزی‌های باغچه و تنه درخت انار.

آبی که از کنار پاشویه حوض راه می‌افتاد به طرف باغچه، انگار هوس یک لیوان آب را به دل همه می‌انداخت. چون هرکسی که می‌آمد تو تقاضای یک لیوان آب می‌کرد. آن روز داشتم قصه پری دریایی را می‌‌خواندم که خانم بزرگ صدایم زد. پری دریایی صدایش را از دست داده بود. فکر می‌کردم که اگر من هم جای پری دریایی بودم همین کار را می‌کردم. دلم می‌خواست کسی کاری به کارم نداشته باشد تا زودتر بفهمم پری دریایی بعد از ازدواج با شاهزاده صدایش را به دست می‌آورد یا نه. اما خانم بزرگ دست بردار نبود. «شهری! مگه نمی‌شنوی؟! بدو برو برای طلعت‌خانم چای بیار.»

دلم نمی‌‌خواست چای ببرم. دلم نمی‌خواست دختر اول خانه باشم. من فقط یکی دو سال از خواهرم بزرگ‌تر بودم. اما هیچ‌کاری به عهده او نبود. او کوچک می‌ماند و من تا یادم می‌آمد بزرگ بودم. آن‌قدر بزرگ که همیشه داشتم عروس می‌شدم. در قوری افتاد و چای از سر قوری ریخت بیرون. بخار زد توی صورتم. چای شره کرد توی نعلبکی. تفاله چای مثل پری دریایی در نعلبکی شنا می‌‌کرد. فوری نعلبکی را عوض کردم. بخار جای نیشگون را از همان موقع داغ کرده بود.

«ماشالا چه دختری!»

خوشبختانه نیشگونش از آن آتشی‌ها نبود. زود دست از سرم برداشت. دستم را به عادت همیشه را روی صورتم گذاشتم. خندید و گفت: «عروس خودم می‌شی؟»...

این کتاب با 143 صفحه، شمارگان هزار و 100 نسخه و قیمت 5 هزار تومان منتشر شده است.

کد خبر 2117651

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha