خبرگزاری مهر - گروه فرهنگ و ادب: سعید کیایی، نویسنده و پژوهشگر که حدود دو سال با انتشارات کارنامه همکاری داشته است، با ارسال یادداشتی به محمد زهرایی مدیر فقید این موسسه انتشاراتی ادای دِین کرد. متن این یادداشت به شرح زیر است:
زمانِ جملهها چه باید باشد، حال، گذشته یا آینده؟ این مهمترین سئوال من میشود وقتی قرار میگیرم در مقامی که باید به «محمد زهرایی» بنگرم. حدود دو سال همکاری را که 6 ماهش به فاصله یک تیغه دیوار گذشت و چندی، روزی یک ساعت پشت یک میز نشستن برای آموختنِ آنچه خود او بسیار مهم میدانستش در جریان نشر، سهل و ممتنع میکند گفتن را و به یاد میآورد همان بیتِ رفیقش «سایه» را که خود در «تاسیان» منتشر کرده «نمیدانم چه میخواهم بگویم/ زبانم در دهان باز، بستهست».
که پشت همان میز بود گمانم، روزی از او شنیدم آرزویش در همان مقام و حین کار رفتن است.... برود همان جایی که حالا چند روزی است رفته، از پشت همان میز. پشت همان میز، نمیدانم آیا باید از عادل قشقایی بپرسم یا از ناروش قلیچخانی... که چطور گذشت آن لحظات نهایی. آیا هنوز با وسواس فاصله میان حروف میگذاشت در آن لحظات هم! بماناد... که سکوت هم چیزی کم میآورد این مواقع و از سر ندانمکاری است گفتنهای ما... و این گفتنِ من هم مستثنی نیست...
و اگر به خودِ او بود ترتیب دادنِ مراسمی برای چنین رفتنی گمان آن است که دو سالی به تأخیر میافتاد دست کم یا سرنوشتی مییافت چون سرنوشت کتار ارجمند «ادبیات مانوی» مهرداد بهار در دستانِ او از پس نزدیک به بیست سال و هنوز هیچ!
...گفتم چیزی که تمییزش میداد در جریان نشر، نه؟ منظورم درست همان است که دیگران نیز دربارهاش بسیار توجه کردند و کم دریافتهاند، یعنی همان فوت و فنهای بسیار که داشت و دارد، آرایش کلمات و سطور در صفحه مثلاً.
گفتم آموختن! و نمیشود درباره زهرایی گفت و اشاره نکرد به آنچه برای منِ 26 ساله آن روز در آغاز کارِ با او، که میگفت «این شرط، برای همه است در اینجا و خودم هم مقید به آنم»... آن شرط، مرام اشتراکی او بود در «یادگیری و یاددهی هر آنچه میدانی...». و این بدان معنی است که نباید آنطور که در روزگار ما عمُوم انتظار دارند تک بُعدی باشی. چه آنکه خودش و حلقه نزدیکانش اینطور نبودند و نیستند... اگرچه به چیزی شهره باشند، اما لزوماً در جریان پَست و بلندهای زندگی از مواجهه با مسائل ابایی نداشته و خود را در معرض تجربه و آموختن قرار میدادند و میدهند. همین بود که پای دستگاه چاپ، استادی میکرد و پشت میزِ کار حروف مومی در دستش بودند. سره از ناسره کلام میشناخت و دمی از تجربه اندوزی، خود را بری نمیدید.
اسطوره نمیسازم و از قصه نمیگویم و به افسانه نمیخواهم راه ببرم که بری از خطا جلوه دهم زهرایی را و نگویم در همین مسیر بسیار کسان هم نظرات دیگر دارند و برخی هم به گمان خویش که میخواهند تعریفی از دقت او بیاورند، بگویند «کتاب را از آخر به اول میخواند»... نه! او نیز خطا رفته بود، و میرفت... خواه دانسته یا نادانسته؛ اما به صداقت نیست اگر نگوییم که کتاب را به واقع از زاویهای که همه میبینند نگاه نمیکرد، از خطه و منطقهای وسیع به کرانه کلمات جمع شده در یک متن مینگریست... روشی عملی میجُست برای چگونه دیدن و آن را تسری میداد و به بوته نقد میگذاشت و میآزمود، تا در جامه کتاب، مخاطبانش اثری ظریف ببینند دلبرانه، و میدانست که لزوماً قرار نیست همه دریابند از چه لذت میبرند. و این لذتی داشت برایش که «لذت بردن» را نیز به اشتراک بگذارد.
شرایط ساختن را میساخت و عشق میورزید، زندگی را عبور از جزئیات نمیدید بلکه جزء به جزء کتاب را فرصتی برای اندیشیدن میپنداشت... و چنین میشد که هر اثر نشرش، راهی میجست به دستان کسانی که در پیِ کشفی نو بودند. گویی او در جریان این پنجاه سالِ تجربه اندوزی هر بار باز زهرایی شدن را با تمام توان به تجربه میآزمود.
میآزمود، آدمها نیز برایش تجربه و آزمودنی بودند. تا لحظه رسیدن به آنچه از آنان درمیافت، درمیافت... و ذرهای گمان نباید برد که اضافهای از کسی انتظار داشت. و تمام میشدند انسانها زمانی که دیگر کلامی برای او نداشتند. با صبوری میآراستشان و به شناسایی عباراتشان میکوشید. به مقصد میرسید و میگذشت... و کم بودهاند و هستند کسانی که ایستگاهِ پایان برای او نداشتهاند، کسانی که از میانشان باید اشاره مستقیم کرد به «نجف دریابندری»؛ هم او که تکیده شده بعد از «فهیمه»اش، و زهرایی هرگز نتوانست ایستگاهی را در او بیابد که پیاده شدنی باشد.
همزیستی بسیاری از ما که دمی با او بودیم برای ما سند است ـ حال با هر عقیده و ایدهای که مطابق میل ما میتواند باشد و نباشد ـ که اطمینانی عمیق داشت بر این سطورِ «در هوای حق و عدالت»ش که «اگر انسان بتواند زندگی خود را بر اساس آمال و اعتقاداتِ خویش تنظیم کند، رضایت خاطر بیشتری خواهد داشت. کسی که مقدراتِ او را عوامل خارج از اختیار او شکل میدهد در واقع مشکل میتواند مدعی «زندگی» باشد.» و سعی بر آن داشت که آمال و اعتقادات دلخواهش را طوری ترسیم کند که استعداد و توانش آن را بتواند از قوه به فعل درآورد و مدعی «زندگی» باشد.
با اینحال نباید این را ندید و نگفت که «تجربه» و «دانش» امری اکتسابی است و به واقع اگر امروزی نگاه کنیم میتوانیم جهانی ترسیم کنیم با توجه به تواناییهایمان تا در فردای دیگر جایی فراتر از ایستگاهی باشیم که 27 مردادماه زهرایی ایستاد و قدم از قدمش دیگر برنخواهد داشت.
حال شاید بیش از هر زمانی به این میاندیشم که اگر قرار باشد حرفی بنویسم، باید زمانِ جملاتم، آیندهای استمراری باشد در باب یادگیری...
نظر شما