آنچه در پي ميآيد بخش دوم و پاياني گفتگوي اختصاصي خبرنگار گروه دفاع مقدس خبرگزاري مهر با خانم دكتر فاطمه ناهيدي است .
مهر : خانم ناهيدي چطور آزاد شديد؟
به ما نميگفتند كه آزاد ميشويد . بارها افسران ارتشي خودمان با صليب سرخ صحبت كردند كه ما آزاد شويم و خود صليب سرخ ميگفت كه ما با عراق صحبت كرديم اما عراقيها گفتند اينها بايد اينجا بمانند تا بپوسند و پير شوند چون خيلي ما را اذيت كردند .آزادي ما معجزهاي از طرف امام رضا(ع) بود . هفته قبل از آزاديام مادرم به مشهد رفته بودند و مادر يكي از دوستان پدرم هم مشهد بودند . و اين دو نفر همديگر را نميشناختند و مادر دوست پدرم براي من تعريف كرد : من نميدانستم كه تو اسيري و نه پدرت را ميشناختم و نه مادرت را .
يك روز كه براي زيارت به حرم رفته بودم ، رفتم پشت پنجره فولاد و ديدم كه زني بلند بلند آنجا گريه ميكند و حرف ميزند. من هم گوش ميدادم اين زن مي گفت : يا امام رضا اينها دخترند. اينها را برگردان. ديگر بس است. چقدر تحمل كنند ؟
در همين لحظه ظاهرا مادرم با خودش ميگويد : من چه چيزهايي ميخواهم! مگر ميشود كسي از دست عراقيها در بيايد؟ امكان ندارد . آن خانم تعريف ميكرد : مادرت آخر سر يك دفعه مثل بچهاي كه يكباره بهانه ميگيرد گفت : اي امام رضا اگر كار نشدني را بكني ميگويند معجزه. من كاري ندارم تا هفته ديگر ميخواهم بچهام اينجا باشد و شروع كرد به گريه كردن به درگاه امام رضا(ع) . بعد هم بلند شد و رفت . درست يك هفته بعد – چهارشنبه - من در خانه بودم و اين مادر دوست پدرم گريه ميكرد و ميگفت من از مشهد آمدم تهران و تازه فهميدم كه شما چه كسي هستيد من آمدم به تو بگويم كه تو را فقط امام رضا نجات داد .
بعدها يكبار كه رفته بودم حرم امام رضا خطاب به امام گفتم : آقا من معجزات شما را نديدهام ، يكبار معجزات خودت را به من هم نشان بده . يكدفعه انگار تلنگري به من خورد كه تو معجزه كرده امام رضا هستي آنوقت ميگويي نديدهاي ؟ خلاصه خيلي خجالت كشيدم .
و واقعاً معجزه امام رضا بود . حتي صليب سرخ گفت : 150 نفر ميخواهند آزاد شوند كه 50 نفر سهميه اين اردوگاه است. آزادي 50 نفر را صد در صد ميدانم اما براي آزادي شما يك درصد احتمال ميدهم. من ميدانستم كسي كه فكر كند قرار است آزاد شود ديگر نميتواند در آن محيط دوام بياورد. به همين دليل به بچهها گفتم : تا زماني كه يك ناهار يك شام يا صبحانه در ايران سر سفره خانواده نخوردهايد، باور نكنيد و اصلا به آزادي فكر نكنيد . واقعاً ديوانه كننده بود. چون خيليها بودند كه به آنها ميگفتند آزاد ميشويد و بعد متوجه ميشدند كه دروغ است و حتي پير مرداني بودند كه سكته كردند و مردند.
بخاطر همين ما خيلي بيخيال بوديم . خودشان هم تعجب ميكردند . زماني كه خواستيم آزاد شويم تمام وسايلمان را سوزانديم. چيز خاصي كه نداشتيم. اما همانها را هم اگر ميديدند دردسر ميشد . وسايلمان را در يك بشكه آتش زديم و با همان لباس و كفش اسارت برگشتيم . در واقع آزادي از طرف عراق به دليل تبليغات بود . دهه فجر بود و ميخواستند همراه با اين تعداد اسير، منافقيني را براي بمب گزاري بفرستند و ما پوششي بر اهداف آنها بوديم . آنها آموزش ديده بودند كه در كجا و چگونه مستقر شوند و اطلاعات را چطور بفرستند .
مهر : از خانوادهتان نگفتيد . وقتي اسير شديد ، آنها چه كردند ؟
لحظات و سالهاي سنگيني بر خانواده ام گذشت . چون دو سال مفقود الاثر بودم و حتي فكر ميكردند كه من از بين رفتهام. زماني كه دنبال جنازه من آمده بودند ، يكي به آنها گفته بود : راكتي به آمبولانس آنها خورد و پودر شدند . حتي ميخواستند مراسم ختم براي من بگيرند ، ولي امام جماعت مسجد محل به آنها گفت صبر كنيد تا پايان جنگ . بخصوص چون دختر بودم براي مادرم سخت گذشت . وقتي فكر ميكنم كه من خيلي در دوران اسارت سختي كشيدم ، ميبينم دهها برابر من مادرم سختي و رنج كشيد . چون آنها نميدانستند من كجا هستم . ولي من ميدانستم در كجا هستم و در خود سختي و رنج بودم . به ويژه آن موقع حرفهاي ضد و نقيضي ميزدند كه دل آنها را بيشتر ميرنجاند .
مادرم ميگفت شبها وقتي همه ميخوابيدند من دعاي توسل ميخوانم و به خانم فاطمه زهرا متوسل ميشدم . تا اينكه بعد از سيزده ماه كه اسير بودم يكي از اسرا نامهاي را براي هلال احمر ايران نوشت . كه به خواهرم بگوييد ، خواهرزادهام فاطمه حالش خوب است و شماره تلفن منزل ما را هم نوشته بود . يا يكي از برادرهاي ديگر اسمي از من در نامهاش آورده بود . و دو سال بعد از اسارت اولين بار خودم نامه نوشتم .
مهر : آيا بعد از اينكه آزاد شديد - با توجه به اينكه هنوز جنگ ادامه داشت - باز هم به مناطق جنگي رفتيد ؟
بله رفتم (با خنده). 6-5 ماه بعد از آزادي من ازدواج كردم . از طريق يكي از دوستان برادرم كه در دفتر رياست جمهوري بودند اقدام كردم براي گرفتن وقت از حضرت امام كه خطبه عقد را بخوانند . آقاي خامنهاي گفتند : حضرت امام در مقطعي هستند كه فرصت نميكنند. من سعي ميكنم برايشان وقت بگيرم اگر نشد بيايند من خودم عقدشان ميكنم كه خطبه عقد ما را آقا خواندند .
اواخر ديماه سال 1363 در اهواز بودم . همسرم در ستاد پشتيباني جهاد سازندگي كار ميكرد و من هم در بيمارستان شهيد بقايي فعاليت داشتم . البته همزمان با كار شروع به ادامه تحصيل كردم . خب اوايل جنگ هر كسي هر كاري كه از دستش برميآمد انجام ميداد اما بعدها برنامه ها منسجم شد و مسئوليت هر كسي مشخص و ديگر اجازه نميدادند خانمها به خط جلو بروند . و تنها فعاليتهاي پشت جبهه داشتند .
مهر : فكر ميكنيد دوران اسارت چه تأثيري در مسير آينده زندگي شما گذاشت ؟
دوران اسارت درسهاي بسيار متعددي براي من داشت . بحث ايثار و مقاومت را در آنجا به عينه لمس كردم . قبلا سعي ميكردم كه انفاق داشته باشم . اما در اسارت شرايط به گونهاي بود كه من راحت توانستم تمرين كنم . و اين سرمايه بزرگي براي من بود . مطلب ديگر اينست كه محيط طوري بود كه من توانستم با تك تك سلولهاي بدنم وجود خدا را احساس كنم . و اين بزرگترين دستآورد دوران اسارت است . همه ما به خدا اعتقاد داريم . و در زمان نياز از او مدد ميخواهيم . اما اينكه انسان حضور خدا را لمس كند خيلي سخت است . عنوان ميشود كه بسيجيان ره صد ساله را يك شبه رفتند . من كه خود را لايق عنوان بسيجي نميدانم اما اسارت واقعا چنين حالتي داشت .
در آنجا ما هيچگونه امكانات مطالعه نداشتيم . اما يك بار بطور اتفاقي بروشور يك دارويي كه اشتباها در بستهاش جا مانده بود را مدتها و بارها و بارها ميخوانديم تا كلمات را فراموش نكنيم . گاهي احساس ميكردم كه خداوند وسيله آگاهي را فراهم ميكند . علماي عرفان قبول دارند كه به انسانهاي خاص الهاماتي ميشود . من اين ادعا را نسبت به خودم ندارم . اما خيلي از سؤالات بزرگي كه در ذهنم بود ، به من الهام ميشد . و شايد اگر اين دوران نبود ، خيلي از اين مسائل و يا راهي كه بعدها در زندگي انتخاب كردم ، نميتوانستم داشته باشم . خيلي از دانستههايم مفهومي و تئوري بود . اما در اسارت بطور عملي آن را ديدم . و به نوعي ياد گرفتم كه چگونه زندگي كنم ، چطور برخورد كنم و چگونه فكر كنم .
مهر : يادآوري خاطرات تأثير منفي بر روحيه شما ندارد ؟
در زندگي انسان وقايع متعددي وجود دارد كه گاهي به مزاق انسان شيرين و گاهي تلخ ميآيد . ولي في نفسه خودش شيرين و تلخ نيست . شيريني و تلخي نسبي است . و آنچه كه باعث شيرين يا تلخي يك اتفاق است ، احساس و برداشت ماست . وقتي انسان يك هدفي در زندگي داشته باشد ، و آن حركت براي رضاي خدا باشد ، تلخيهايش هم معمولا شيرين ميشود .
خب سختيهاي آنجا خيلي سنگين بود ، و اگر اين بعد ايمان و يقين به خدا را از اين قسمت اسارت بگيريد ، وحشتناكترين روزهاي زندگي آدم همانجاست . يعني مواقعي بود كه ميخواستم اين ديوارها را باچنگ و دندان كنار بزنم و فرار كنم . احساس خفگي ميكردم. ولي درست در همان لحظه خداوند سكينهاي را در قلبم ميگذاشت كه احساس ميكردم اين سلول تاريك ، گلستان است . و گلستانتر از اين مكان در كره زمين پيدا نميشود . از طرف ديگر اگر آن بعد يقين و اعتما به خدا را ازاين مسئله برداريم ، بله من بايد شبها كابوس ببينم . اما هر لحظه كه احساس ميكنم آن سختيها را بخاطر خدا پشت سر گذاشتم ، و كسي ناظر بر تك تك اعمال من بوده ، و آنكه لحظه لحظه مرا حمايت و هدايت ميكرده ، و دلسوزتر از پدر و مادر همراه من بوده ، آرامش مييابم . تك تك اين لحظات را كه يادم ميآيد ، دلم براي آن معنويت آن دوران تنگ ميشود .
مهر:اگر دختران شما با همان روحيه شما بخواهند مثل شما باشند چنين چيزي را ميپذيريد ؟
اگر بچههايم روحيه مرا داشته باشند مشكلي با اين مسئله ندارم. چون معتقدم بچههاي من به عنوان انسان آزاد هستند. با درنظر گرفتن مسائل و شرائطي كه در شرع ما آمده است .ابتدا من آن شرايط را نداشتم كمكم به اين رشد رسيدم . اينها هم اگر بتوانند از خود مراقبت كنند و مثمر ثمر باشند اين جزئي از زندگي و حق آنهاست كه بتوانند تجربه كنند .
هر انساني حق دارد در زندگي خيلي چيزها را تجربه كند . اگر فرد توان تجربه كردن داشته باشد حق دارد استفاده كند و ما نميتوانيم دست و پاي او را ببنديم . مثل انرژي اتمي و هر كشوري و هر فردي حق دارد كه از علم و تجربياتش استفاده كند .اگر من اعتقاد به خدا دارم و اگر اعتقاد به اين دارم كه از من مهربانتر كسي هست كه مراقب آنان هست و اگر ايمان واقعي به خدا داشته باشم نبايد سد راه فعاليت آنها شوم. ما پدر و مادرها نگران آسيبهايي هستيم كه ممكن است در اثر كم تجربگي به فرزندمان وارد شود. اما اگر مطمئن باشيم كه اين بچه در راهش ميتواند خود را از خيلي از آسيبها حفظ كند بايد آنها را آزاد بگذاريم . من مادر اگر نگذارم فرزندم توانايي خود را بسنجد خودخواه هستم .
مهر : با تشكر از اينكه وقت خود را در اختيار ما گذاشتيد و در اين مصاحبه شركت كرديد .
نظر شما