به گزارش خبرنگار مهر، «من ادعا نمیکنم که میتوانم داستان را آنطوری که باید و شاید تعریف کنم. فقط مدعی هستم که میدانم چهطور باید داستان را تعریف کرد، چون سالهای بسیاری است که تقریباً هر روز با خبرهترین داستانگویان همکاری میکنم.» اینها، جملات ابتدایی مارک تواین هستند که در بخش «چگونه داستان تعریف کنیم؟» و ابتدای مجموعه داستان «شانس» درج شدهاند. کتاب پیش رو مجموعهای از داستانهای این نویسنده آمریکایی در حوزه طنز اجتماعی را شامل میشود.
تواین معتقد است ماجرای داستان فکاهی ممکن است در مدتی طولانی رخ دهد و نویسنده آن، تا جایی که خوشایند باشد به این شاخ و آن شاخ بپرد و سرانجام هم به هیچ مقصد خاصی نرسد؛ اما داستانهای کمیک و مطایبهآمیز باید موجز باشد و با طرح پیامی خاتمه یابد. این نویسنده نوشته است: در داستان فکاهی انگار با ملایمت حباب میسازیم، اما در دو گونه دیگر نوعی انفجار ایجاد میکنیم.
مارک تواین در داستانهای «شانس» فرهنگ رو به مدرنیته آمریکای قرن نوزدهم را به سخره میگیرد. علی مسعودینیا، ترجمه دو جلد دیگر از داستانهای طنز این نویسنده را ترجمه کرده که به مرور به چاپ خواهند رسید. داستانهای تواین به قول خود این نویسنده، نوعی فکاهی آمریکایی است که از دل روایتهای شفای آن فرهنگ نسبتا نوپا استخراج شده است.
اسامی داستانهای این کتاب عبارت است از: «چگونه داستان تعریف کنیم؟»، «روزنامهنگاری در تنسی»، «قورباغه جهنده بدنامِ «کالا وراس کانتی»»، «ونوس تپه کاپیتول»، «نیاگارا»، «ساعت من»، «داستان پسر کوچولوی بد»، «اقتصاد سیاسی»، «شانس»، «ملاقاتی مرموز»، «داستان پسر کوچولوی خوب»، «حقایقی درباره قرارداد عظیم راسته گوشت گاو»، «چگونه سردبیر یک روزنامه کشاورزی شدم؟»، «عاشقانهای از قرون وسطا»، «کاپیتان ند بلیکی»، «آدمخواری در قطار»، «پنج موهبت زندگی»، «رویایی غریب» و «یک افسانه».
در قسمتی از این کتاب میخوانیم:
«درست میشه آقا، درست میشه؛ دولت نمیتونه در مورد قراردادهای گوشت دخالتی بکنه.»
با احترام از اتاق بیرونم کردند. در مورد تمام جوانب این معضل فکر کردم و نهایتا روز بعد با فرمانده نیروی دریایی ملاقات کردم، که همان ابتدا گفت: «سریع بروید سر اصل مطلب آقا! وقت من را نگیرید.»
گفتم: «خدمت حضرت مستطاب عرض کنم که درست در روز دهم اکتبر 1861، یا یکی دو روزی قبل یا بعدش، مرحوم جان ویلسون مکنزی، اهل رتردام، چمیونگ کانتی، واقع در نیوجرسی، با دولت قراردادی بست مبنی بر تهیه سی بشکه راسته گوشت گاو برای ژنرال شرمن که ...»
خب، چیزی که من دستگیرم شد این بود که دست او هم در مورد قرارداد گوشت ژنرال شرمن کاری برنمیآید. به این فکر افتادم که عجب دولت غریبی داریم. گویی میخواهند از مسئولیت پرداخت بهای گوشتها به گونهای شانه خالی کنند. روز بعد رفتم نزد معاون وزیر کشور.
گفتم: «خدمت حضرت مستطاب عرض کنم که در روز دهم اکتبر...»
«کافی است، آقا! من قبلا این حرفهای شما را شنیدهام. برو و این قرارداد خزعبل گوششت را هم بردار و ببر. وزارت کشور هیچ وظیفهای در قبال هزینههای ارتش ندارد.
از آنجا بیرون آمدم. حالا دیگر خشمگین بودم. با خودم گفتم که باید مدام به سراغ مسئولان بروم. به تمامی نهادها و بخشهای این حکومت ستمگر حمله میبرم تا مساله این قرارداد حل شود. یا مبلغ این قرارداد را وصول میکنم و یا مانند اسلافم جان به جانآفرین تسلیم میکنم. بعد حملهور شدم به سمت دفتر مدیر کل پست؛ هجوم بردم به دفتر وزیر کشاورزی؛ در کمین سخنگوی مجلس نمایندگان نشستم. اما از هیچکدامشان در قبال قرارداد فروش گوشت به ارتش کاری برنمیآمد. این شد که رفتم سراغ نماینده عالی سازمان ثبت اسناد رسمی.
کتاب «شانس» با 162 صفحه، شمارگان هزار و 200 نسخه و قیمت 8 هزار تومان منتشر شده است.
نظر شما