خبرگزاری مهر-گروه هنر: ابوالحسن داودی کارگردان فیلم «رخ دیوانه» که این روزها در سینماهای سراسر کشور روی پرده است در بخش نخست گفتگوی خود با مهر درباره سال هایی که فیلم نساخته بود و همچنین اکران نشدن اثر قبلی اش صحبت کرد و سپس سراغ نحوه شکل گیری سوژه این فیلم و مساله فضای مجازی و ارتباط افراد در اینترنت صحبت کرد.
کارگردان فیلم «رخ دیوانه» در بخش دوم گفتگوی خود تلاش کرد با نگاه جامعه شناسانه و روانشناسانه مورد علاقه خود به سوالات پیرامون فیلم جواب دهد. ابوالحسن داودی از سینمای مخاطب پسندی گفت که تلاش می کند با در نظر گرفتن تمهیدات فنی و تئوریک حوزه سینما، مخاطب را با اثری روبه رو کند که حرف هایی از جنس مردم با دغدغه مردم داشته باشد. داودی در این بخش از گفتگو تاکید کرد که سینمای «رخ دیوانه» اگر چه باز هم تلاش کرده با دغدغه های روانشناسانه کارگردان همچون فیلم های قبلی او به جامعه بپردازد اما به طور حتم سینمای بسیار متفاوت تری از آنچه بیننده از سینمای داودی می شناسد، است.
او ضمن تشریح آنچه از شخصیت پردازیهای فیلم برای مخاطب انجام داده، از سینمایی سخن گفت که تلاش می کند با اجرای گونه به اصطلاح «پایان باز» شکل دیگری از سینما را به بیینده ایرانی نشان دهد. کارگردان فیلم «رخ دیوانه» به مرز بین واقعیت و غیر واقعیت در فیلم اشاره کرد و به برخی از ابهامات موجود پاسخ داد.
با ما در این گفتگو همراه می شوید:
*آقای داودی شما در عرصه کارگردانی این تجربه را داشته اید که موشکافانه ترین و روانشناسانه ترین موضوعات و دغدغه های اجتماعی را در شکلی مخاطب پسند ارائه دهید، پس چرا در «رخ دیوانه» همه چیز در حد یک شوخی رها می شود؟
- نه! در حد شوخی رها نمی شود بلکه من با جنسی که خودم از سینما شناخته ام، این دنیا را به تصویر کشیده ام. اساسا شکل، ماهیت، چگونگی و فرم دنیای مجازی همین است یعنی هیچ یقینی در آن وجود ندارد و هیچ مرزی هم بین حقیقت و مجاز در این دنیا قابل درک نیست. شما هرگز نمی توانید در بین دوستان فیسبوکی که دارید بگویید کدام راست می گوید و کدام دروغ. حتی در مورد دروغ یا حقیقی بودن بیوگرافی آدم هایی که در این فضا هستند هم نمی توان مطمئن بود و یا نمی توانید دریابید به آنچه در این فضا نوشته می شود اعتقادی دارند یا نه. پس شما هیچ حد و مرزی برای شناختن حقیقت و مجاز ندارید.
در دوره ما، وقتی می خواستیم به چیزی دست یابیم یا در مورد موضوعی تحقیق کنیم واقعا باید مرارت می کشیدیم یعنی باید تا سرمنشا می رفتیم و می گشتیم و پیدا می کردیم. همین مرارتی که در این مسیر می کشیدیم باعث می شد که ما بیشتر در عمق فرو برویم و حاشیه ها را کنار بزنیم تا به اصل مطلب برسیم و در این مسیر تجربه کسب کنیم. حال بیایید برگردیم به دنیای امروز که وقتی دنبال چیزی می گردیم با زدن یک دکمه با دنیایی از اطلاعات مواجه می شویم و طبعا در این فضا این امکان وجود ندارد که بتوانی به عمق آن موضوعی که در پیاش هستی دست یابی و این ماهیت این دنیاست که در آن هیچ عمق و یقینی برای کسی وجود ندارد. پس وقتی در مورد این موضوع فیلم می سازیم باید فیلم هم از همین جنس باشد.
*و حالا اعتقاد دارید که «رخ دیوانه» جنسی شبیه آنچه از این فضا ترسیم کرده اید، دارد؟
- ببینید من ۳۰ سال است در سینما کار می کنم و کار در این عرصه را چیزی شبیه رانندگی می دانم. شما در رانندگی هیچ گاه فکر نمی کنید چه زمانی پدال گاز را فشار دهید یا کی ترمز بگیرید، یا فرمان را بچرخانید. در تمام این اعمال شما قبل از اینکه فکر کنید عمل می کنید. دلیل مساله هم این است که مغز شما از طریق مناسباتی که از قبل در ناخودآگاهش وجود دارد این اعمال را انجام می دهد.
من در سینما نیز اینچنین عمل می کنم یعنی کلیات را مشخص می کنم. به عنوان مثال وقتی با فیلمبردارم صحبت می کنم به او می گویم که فیلمبرداری این فیلم باید رودست نداشته باشد و به عنوان کارگردان حدود نورپردازی و شکل رنگپردازی را تعیین می کنم اما بعد از آن دیگر نمی دانم چه اتفاقی می افتد. زمانی که برای دکوپاژ سر صحنه میروم روند کار درست مثل همان شکل و شمایل و ارتباطی که در گروه از ابتدا شکل می گیرد، پیش می رود. تازه آن هم معین نیست، یعنی در این فضاست که شما در آن حدود مونتاژ اولیه را انجام میدهید که در نهایت با آن چیزی که شکل می گیرد زمین تا آسمان فرق دارد. به همان دلیل است که من مونتاژ اولیه فیلم را دوست ندارم و حتی نمی خواهم «راف کات» کار را ببینم و تا جایی که بتوانم از این مساله فرار می کنم به طوری که به ندرت در این ۳ یا ۴ فیلم آخر به طور کامل یک راف کات ۳ یا ۴ ساعته را دیدهام چون معتقدم وقتی فیلمبرداری فیلم تمام می شود باید انرژی خود را برای ریزه کاری های آخر کار ذخیره کنم و اگر قرار است اتفاقی بیقتد آن را به مونتورم که ۳۰ سال است با من کار می کند و با ذهنم آشناست می سپارم و اگر یک جاهایی مشکلی باشد با مونتورم نظریاتمان را با هم به اشتراک می گذاریم.
*یعنی تمام ابهاماتی که بنده به عنوان یک مخاطب در شخصیت پردازی ها و عمق شخصیت هایی که بازی می کنند حس کردم در راستای همین صحبت هایی است که شما از هدف ساخت فیلم عنوان کردید؟
-دقیقا همین طور است. این ابهامات جزو ماهیت این مدل ارتباطات است. شما هر کدام از جوامع مجازی را که می خواهید در نظر بگیرید؛ جوامعی که در حال حاضر به حدی زیاد شده اند که حتی نام بردنشان هم سخت است مثل وایبر و لاین و تلگرام و فیسبوک و اینستاگرام و غیره. در هر کدام از این فضاها شما نمی توانید رابطه ای را پیدا کنید که مطمئن باشید به عمق شخصیت طرف مقابلتان دست یافته اید. نه تنها به عمق آن نمی رسید بلکه درباره حقیقت و دروغ در این فضاها نیز هیچ تضمینی وجود ندارد. اکثر قریب به اتفاق جوانان ما هم به اندازه های مختلف در این فضا هستند و درگیر با این جوامع مجازی شده و با این هویت ها در حال زندگی هستند.
حتما شما هم مثل من و خیلی های دیگر با صحنه ای از یک مهمانی که در آن هر کسی با گوشی، لب تاپ، آی پد و یا هر آنچه که آنها را به اینترنت وصل می کند سرگرم هستند، مواجه شده اید. یعنی حتی اگر بناست با یکدیگر حرف هم بزنند به واسطه ای مثل فیسبوک یا وایبر خواهد بود و این بدین معناست که رابطه هایی که قبلا می توانست از خانواده تا فضاهایی در دنیای واقعی شکل بگیرد و به یک عمق برسد، در حال حاضر به شدت نایاب شده است. البته منکر بودنش نمی شوم اما معتقدم این مدل روابط به شدت نایاب شده و از نظر جو عمومی جامعه و فضای فکری عمومی جامعه به شدت دموده به نظر می آید. این یکی از مواردی بود که من در فیلم «رخ دیوانه» سعی کردم در شکلی که مخاطب آن را باور می کند، به آن بپردازم.
*آقای داوودی شما در فیلم های قبلی تان کم و بیش نشان داده اید علاقه بسیاری به پرداختن به موضوعاتی دارید که ذهن و روان مخاطب را درگیر خود کند اما به نظر من در فیلم «رخ دیوانه» با نپرداختن به عمق شخصیت ها، مقداری بیننده را دچار تناقض می کنید. به عنوان مثال در بخشی از فیلم «رخ دیوانه» که ما برای رسیدن به بازتاب های ذهنی و روان پریشی شخصیتی چون ماندانا در مواجهه با مادرش نیاز به شناخت عمیق تری از او داریم، این تفاق نمی افتد. چرا؟
- واقعیت این است که این خاصیت و جبر جامعه ماست. اصولا در فیلم های قبلی ام که شما به آن اشاره کردید، من به عنوان کارگردان با تمام عقاید و باورهایم حضور دارم اما در «رخ دیوانه» مهم ترین کاری که انجام دادم و فکر می کنم که درست هم بود، حذف باورها و اعتقادهای خودم ار فضای فیلم است. یعنی به عنوان یک عنصر ناظر که می توانم به راحتی قضاوت و دخالت خود را در مقام یک کارگردان و فیلمساز داشته باشم، دخالتی نکنم تا نسبت به شخصیت هایم قضاوتی نداشته باشم.
حال وقتی این قضاوت را نداشته باشم کل آن باورها و اعتقادات را از فیلم گرفته ام و این کار را عمدی انجام دادم. من بر این باورم که جوانان امروز که یک اکثریت عام محسوب می شوند، دیگر مناسباتی با اعتقادات من ندارند یعنی برایشان جذاب نیست که من همچون «تقاطع» یا «نان، عشق، موتور هزار» باورهای خود را نسبت به همه چیز مثل زنانگی و مردانگی و شرافت به نمایش بگذارم.
من در «رخ دیوانه» سعی کردم درست مثل فضاهایی که در فیسبوک یا دیگر جوامع مجازی جاری است، یک فضای بی واسطه ایجاد کنم. یعنی شما در مورد هر کس و هر آنچه در اختیارتان قرار میگیرد نه می توانید قضاوتی داشته باشد و نه متوجه می شوید کجا و چه مقدار باورها و آن چه آن فرد از خود ارائه داده واقعی است. جنس این فیلم هم همین است و اگر غیر از این بود همین شما بعد از دیدن فیلم می گفتید که یک چیزی در فیلم کم است یا فیلم به یک عنصر دوگانه بدل شده است.
من با یک مثال توضیحاتم را تکمیل می کنم. فرض کنید پلو خورشت را در کاسه آبگوشت بریزند و تحویل شما دهند یا آبگوشت را در ظرف تختی که پلو را در آن سرو می کنند به شما تعارف کنند، پس طبعا این دو قالب و محتوا با یگدیگر سازگار نیستند.
*البته انتقاد اصلی من به سینمای امروز به خصوص سینمای دهه اخیر است که اصولا فرصت کشف حقیقت را از ببینده و مخاطب گرفته یعنی همان فیلم هایی که خاص هستند و قضاوت را به عهده تماشاگر می گذارند به حدی مخاطب را دچار سردرگمی می کنند که منجر به اتفاقات بدی در ذهن مخاطب می شوند و او را از دیدن آن قاب تصویری دلزده می کنند. من تصور می کنم فیلم در عین پیچیدگی های بسیار دقیق و موشکافانه که مدنظر فیلمنامه نویس و کارگردان بوده اجازه کشف حقیقت را به تماشاگر نمی دهد؟
- برای اینکه حقیقتی وجود ندارد یعنی اصلا حقیقتی در این دنیای مجازی وجود ندارد.
*آقای داودی از منظر من سینما و اصولا قاب تصویر یعنی کشف حقیقت و در این فضایی که مورد نظر من است شما در فیلم این فرصت را از تماشاگر گرفته و با ایجاد یک روایت پیچیده سعی کرده اید او را در کوران خرده روایت ها بگذارید.
- این دیدگاه و تلقی شماست. من نمی دانم منظور شما از کشف چیست؟ شما همین مدل پایان باز را در نظر بگیرید که من خودم به شخصه اصلا نمی پسندم و دوست ندارم، زیرا معتقدم پایان باز برای یک فیلمساز از آن دسته کارهای سهل و ممتنع است چون با عرض معذرت باید بگویم که در اکثر مواقع شکل ارائه اش در فیلمسازهای مختلف ناشی از تنبلی است و اینکه فیلمسازی فیلم را به یک نقطه ای می برد و بعد نمی داند چطور آن را به پایان ببرد و می گوید این فیلم پایانش باز است و من قضاوت را به تماشاگر سپرده ام. این فرق می کند با این که شما قصد داشته باشید از ابتدا تصویری که از یک فضا نشان می دهید با واقعیت آن فضا هماهنگی داشته باشد و فرم و محتوای آنچه به تصویر می کشید، با هم یکی باشد.
فرم و محتوایی که در مورد این دنیا (فضای مجازی و اینترنت) وجود دارد این است که هیچ قطعیتی در آن وجود ندارد و این قطعیت نداشتن به این معنا نیست که من انتهای فیلم را به یک پایان باز برسانم و قضاوت را به عهده تماشاچی فیلم بگذارم بلکه هدف این بوده که مخاطب حس کند فیلم در یک فضای دایره ای چرخیده است. یعنی از یک جایی شروع می شود و دوباره به همان نقطه می رسد و تماشاچی هنوز نمی داند فضا، فضای واقعی است یا دروغی ولی در انتها متوجه همه چیز می شود.
اتفاقا من و فیلمنامه نویس تاکید کردیم که آنچه شما در این فیلم می بینید ماهیتی غیر واقعی دارد. یعنی حتی مرگی که در انتهای فیلم اتفاق می افتد، می تواند مرگی واقعی نباشد چون آخرین جملهای که در فیلم گفته می شود این است که «و دروغ های من». یعنی کل آنچه که اتفاق افتاده است، درست همان چیزی است که در دنیای مجازی اتفاق می افتد که می تواند مملو از اطلاعات درست و گرانبها یا ارتباطات فوق العاده باشد و از طرفی می تواند مملو از نیرنگ و فضاها و هویت های غیر واقعی باشد. راهی برای کشف این ها وجود ندارد. شما باید با این فضا بسازید و آنچه شما را راهنمایی می کند درک و شهود شما از این فضاست. اکثر ما ناخودآگاه آموخته ایم که خود را با این فضا هماهنگ سازیم ولی چون این اتفاق خیلی بطئی در سطح جامعه پیش میرود، ما هم متوجه آن نمی شویم.
نکته دیگری که می خواهم به آن اشاره کنم این است که در طول این سال ها یک جهش در رفتارهای جمعی و گروهی جامعه اتفاق افتاده است مثلا در این ۱۰ سال اخیر میزان رشد بی اخلاقی در جامعه ما روند صعودی عجیب و غریبی را طی کرده یعنی جامعه ما از جامعه ای با شعار عدالت و اخلاق و ارتباطات معنوی به یکباره به جامعه ای بی اخلاق تبدیل شد و ما نشانه های این اتفاق را در اطراف خود مشاهده کنیم؛ از فضای همین اتاق گرفته تا فضای جامعه و اختلاس ها و دولتمردانی که در زندان هستند.
شما می بینید که این رشد بی اخلاقی در جامعه ما تا چه حد یکباره فراگیر شد اما این اتفاق حرکتی بطئی داشت و به همین دلیل ما به آن عادت کردیم. اصولا واقعیت این است که همه ما نسبت به ۱۰ سال پیش تغییر فاحشی کردیم ولی خودمان متوجه این تغییر نیستیم. این اتفاقات در همه دوره ها می افتد، به همین دلیل است که ما تا ۱۰ سال از سن مان می گذرد یک چیزهایی برایمان نوستالژی می شود و لایه های بدش از بین می رود و خوب هایش برایمان باقی می ماند.
* من بازگشتی دارم به توطئه چینی های شکوفه در بازی هشتم که دستش رو شد اما در همین داستان واقعی و یا غیرواقعی، انگیزه شکوفه از دیدگاه من برای چنین توطئه چینی هایی کافی و ارضاکننده نیست؛ انگیزه ای مثل کمک نکردن ماندانا به انجمنی که شکوفه قصد راه اندازی اش را دارد. این طور نیست؟ کمااینکه نکته دیگری هم که در فیلم وجود دارد و از دید منتقدان بسیاری صحنه جالبی از آب در نیامده، صحنه قرمز رنگی است که خانم خیراندیش در آن بازی می کند و به زعم خیلی ها داستانی نیست که به همان ماجرایی که شما به آن اشاره می کنید، کمک کند. آیا این کاستی ها را می پذیرید؟
- این که ما بگوییم همه چیز از ابتدا برای آن چیدمان نهایی کار شده و علت و معلول هم مناسب نبوده است، اینکه پولدار بودن ماندانا و کمک نکردنش به انجمن شکوفه دلیل خوبی برای این همه پیچ و خم در فیلم نیست، درست است اما واقعیت این است که در داستان هم این نیست. در داستان زمانی که فیلم شروع می شود به هیچ عنوان شکوفه نه خبر دارد و نه آماده این است که فضای این چنینی به وجود آید و از این فضا منتفع شود.
شکوفه یک شخصیت کاملا «ماکیاولیستی» در این جمع ۶ نفره است و دقیقا بر مبنای باور ماکیاولی که هدف وسیله را توجیه می کند، عمل می کند و به این روش اعتقاد دارد. این را از همان ابتدا می بینیم که او در این جمع از همه هوشمندتر است و بیش از بقیه منافع خود را می داند و می داند که چگونه باید از منافعش حمایت کند. ولی باز این نیست که او از ابتدا این ساختار را شکل داده باشد. شکوفه در این فیلم مثل کسی است که شیء بی ارزشی را در خیابان پیدا می کند و بلافاصله آن را بر می دارد و تبدیل به عاملی میکند که برایش منفعت زاست. شکوفه از آن دست آدم هایی است که از هر چیزی استفاده بهینه می کند. اتفاقاتی از این دست که برای ۵ نفر دیگر تنها جنبه شوخی و خنده و رو دست زدن و رو کم کنی دارد، برای او یک منفعت کلی میشود، بنابراین نگاهش با بقیه متفاوت است.
به طور کلی آنچه که هم در فیلمنامه اولیه که توسط محمدرضا گوهری کار شده بود و هم در آنچه من خودم بعدا کار کردم، به آن تاکید داشتیم نشان دادن تفاوتی است که در جوانان نسل امروز با گذشته وجود دارد. ما در جامعه کنونی مجموعهای از جوانانی را داریم که بر اساس این شرایط و نوع ارتباطی که در حال حاضر در جامعه ما وجود دارد، زندگی می کنند. در واقع اینها یا آرمانی ندارند یا آرمان هایشان به طور کل با آرمانهای نسل ما فرق کرده و نسل ما ممکن است بسیاری از آرمان های نسل امروز را درک نکند.
به عنوان مثال همین خود من، گاهی نگاه پسرم به زندگی را درک نمی کنم. البته خیلی سعی نمی کنم نگاه خودم را به او بقبولانم و بگویم نگاه یا آرمان من درست تر است. به هر ترتیب ما در «رخ دیوانه» سعی کردیم در این مجموعه ۶ نفره از جوانان این «واریاسیون»وجود داشته باشد، یعنی هر کدام بخشی از این هویت کلی را که در جامعه جوانان ما وجود دارد در خود داشته باشند اما نه تا حدی که حالت شعاری به خود بگیرد. بنابراین در این واریاسیون ۶ نفره، ما یک ترکیب کلی می بینیم که در این ترکیب کلی می توان گفت تا اندازه ای به شخصیت عمومی این نسل نزدیک شدیم.
ادامه دارد...
نظر شما