تنها مسیر برای زندگی بهتر(۷)؛

علاقه‌ها در غرب توسط رسانه‌ تحمیل می‌شود/ باید به زندگی عشق ورزید

علاقه‌ها در غرب توسط رسانه‌ تحمیل می‌شود/ باید به زندگی عشق ورزید

پناهیان گفت: بعضی‌ها با زندگی خود طوری برخورد می‌کنند، انگار ناراحت هستند که خدا آنها را در بستر این زندگی آفریده است! باید به زندگی عشق بورزیم چون خدا ما را در این فضا قرار داده است.

به گزارش خبرنگار مهر، حجت الاسلام والمسلمین علیرضا پناهیان که در رمضان گذشته با موضوع «تنها مسیر ـ راهبرد اصلی در نظام تربیت دینی» سخنرانی کرد و مورد استقبال جوانان قرار گرفت، امسال قرار است به مدت ۳۰ شب در مسجد امام جعفر صادق(ع) میدان فلسطین به موضوع «تنها مسیر برای زندگی بهتر» بپردازد و به سوال «چگونه یک زندگی بهتر داشته باشیم؟» پاسخ دهد.

در ادامه فرازهایی از این سخنرانی را می‌خوانید:

دین علی‌رغم مذمت حب‌الدنیا، به علاقۀ ما به زندگی بها داده

علاقۀ عمومی آدم‌ها به زندگی قابل احترام است و در دین هم به این علاقه، بها داده شده است. زندگی برای پروردگار عالم، مورد اهتمام و مورد اعتنا است. با تعابیر مختلف از اهل‌بیت(ع) سؤال می‌کردند که شما محبت به دنیا را مذمت کرده‌اید ولی ما دنیا را دوست داریم، آیا ما آدم‌های بدی هستیم؟ می‌فرمودند: دنیا را برای چه دوست دارید؟ می‌گفتند: دنیا را دوست داریم برای اینکه کسب و کاری داشته باشیم تا از فقر نجات پیدا کنیم و بتوانیم نیاز خود و خانوادۀ خودمان را تأمین کنیم و عزت خودمان را حفظ کنیم، اگر توانستیم دست دیگران را هم بگیریم و صدقه بدهیم و... اهل‌بیت(ع) می‌فرمودند: این چیزهایی که شما دوست دارید، محبت دنیا نیست، بلکه جزء آخرت است.  (عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي يَعْفُورٍ قَالَ: قَالَ رَجُلٌ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع وَ اللَّهِ إِنَّا لَنَطْلُبُ الدُّنْيَا وَ نُحِبُّ أَنْ نُؤْتَاهَا. فَقَالَ تُحِبُّ أَنْ تَصْنَعَ بِهَا مَا ذَا ؟ قَالَ: أَعُودُ بِهَا عَلَى نَفْسِي وَ عِيَالِي وَ أَصِلُ بِهَا وَ أَتَصَدَّقُ بِهَا وَ أَحُجُّ وَ أَعْتَمِرُ فَقَالَ ع: لَيْسَ هَذَا طَلَبَ الدُّنْيَا هَذَا طَلَبُ الْآخِرَةِ؛ کافی/۵/۷۲ و رسول الله(ص): مِن فِقهِ الرجُلِ أن يُصلِحَ مَعِيشَتَهُ و ليسَ مِن حُبِّ الدنيا طَلَبُ ما يُصلِحُكَ و مَن طَلَبَ الدُّنيا حَلالاً اِستِعفافا عَنِ المَسأَلَةِ و سَعيًا عَلى أهلِهِ و تَعَطُّفا عَلى جارِهِ لَقِيَ اللّه و وَجهُهُ كَالقَمَرِ لَيلَةَ البَدرِ؛ جامع‌الاخبار/۱۳۹)

خلقت انسان، زندگی و حیات دنیایی او، موضوع بسیار زیبا، دوست‌داشتنی و مهمی است. ما نباید با زندگی بد برخورد کنیم. بعضی‌ها با حیات و زندگی سرِ جنگ دارند! وقتی آیۀ «هَلْ أَتى‏ عَلَى الْإِنْسانِ حينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً»(انسان/۱) نازل شد-در واقع خداوند در این آیه بر انسان منّت می‌گذارد که انسان را آفریده و در مسیر این زندگی قرار داده- یکی از کسانی که بعدها درِ خانۀ حضرت علی(ع) را آتش زدند، گفت: «حالا خدا خیلی کار کرده، که ما را آفریده است؟!» اخلاق این‌قبیل آدم‌هاست که با حیات سرِ جنگ دارند، گویا اینها ناراحت هستند از اینکه آفریده شده‌اند و در این فضا قرار گرفته‌اند.

باید به زندگی عشق بورزیم چون خدا ما را در این اردوگاه قرار داده

نباید با زندگی سرِ جنگ داشته باشیم، بلکه باید زندگی را بشناسیم و آن را بپذیریم، همین یک مرحلۀ خیلی عالی برای انسان است. تصور کنید یک کسی دارد برای کنکور درس می‌خواند. به هر حال این درس خواندن یک سختی‌هایی دارد و او را از تفریح باز می‌دارد. مخصوصاً که ببیند دوستانش دارند بازی می‌کنند ولی او مجبور است درس بخواند. حالا او با اکراه، مشغول درس خواندن شود و هر چند دقیقه یک‌بار مُشتی روی کتاب‌هایش بکوبد و با ناراحتی بگوید: «این درس خواندن هم که تمام نمی‌شود؟!» آیا چنین کسی می‌تواند واقعاً عالِم بشود؟ آیا دانشمند مفیدی خواهد شد؟ خیلی بعید است! بعضی‌ها با زندگی خودشان همین‌طوری برخورد می‌کنند. انگار ناراحت هستند که خدا آنها را در بستر این زندگی آفریده است!

ما باید به زندگی عشق بورزیم، چون جایی است که خدا ما را در آن قرار داده است. باید به زندگی علاقه داشته باشیم، زندگی مخلوق خداست و او ما را در این فضا قرار داده است. خداوند ما را در این اردوگاه زندگی قرار داده است ولی بعضی‌ها به در و دیوار این اردوگاه، ناسزا می‌گویند! گویا اساساً دوست ندارند در این اردو حضور داشته باشند! در حالی که خداوند متعال این حیات را به ما داده است. متاسفانه بعضی‌ها به‌خاطر اصل حیات، از خدا تشکر نمی‌کنند و احساس خوبی ندارند. نعمت حیات و نعمت بستر و بساط زندگی، نعمتی است که اکثر آدم‌ها به‌خاطرش شکر نمی‌کنند. کمااینکه فرمود: «وَ قَليلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ»(سبأ/۱۳)

کلّ قطعات زندگی ما را خدا برای ما تعیین کرده است

اگر به فرض مثال، امام زمان شما به شما فرموده باشند «شما در این رشته تحصیل کنید، شما در این مدرسه درس بخوانید، شما در این خانه یا در این محله زندگی کنید، شما این همسر یا این شغل را انتخاب کنید...» بعد شما می‌روید این شغل، این مدرسه، این همسر یا این خانه را انتخاب می‌کنید و یک عمر هم عشق شما به این است که «آقا و مولایم فرموده‌اند» اگر شما بر اساس چنین رؤیایی، خانه‌ای را بخرید، دیگر با بد و خوب آن خانه می‌سازید، اگر هم گیرِ یک همسایۀ بد بیفتید، صبر می‌کنید و می‌گویید: «چون آقا گفته‌اند به اینجا بیاییم؛ پس حتماً تحمل اذیت‌های این همسایه، بخشی از امتحان من است...»

اگر یک قطعه‌ای از زندگی شما را امام زمان(ع) تعیین کرده باشند، ارتباط شما با آن قطعه از زندگی خودتان کاملاً متفاوت خواهد شد. حالا فکر کنید به اینکه کلّ بساط زندگی را چه کسی برای ما فراهم کرده است؟ چه کسی این‌طوری طراحی کرده است که ما به حیات پرتکاپوی خودمان ادامه بدهیم و به یک نقطه‌ای برسیم؟ کلّ زندگی ما را خدا برای ما تعیین کرده است، اصل زندگی ما را خدا تعیین کرده و ما را درون این زندگی قرار داده است. این جزئیاتی که در حیات ما اتفاق افتاده، همه را خدا طراحی کرده است، نه ابلیس! همۀ اینها طراحی‌شده توسط پروردگار عالم است و ما باید دست خدا را هم به‌خاطر این زندگی ببوسیم.

باید به زندگی عشق ورزید؛ البته نه آن‌طور که خدا را هم کنار بزنیم!

باید به زندگی عشق ورزید؛ منتها ممکن است یک کسی آن‌قدر به زندگی عشق بورزد که خدا را هم کنار بزند! کمااینکه ممکن است انسان به نماز خودش هم عشق بورزد ولی از خدا غافل شود. مثلاً وقتی خدا یک‌بار ما را از سرِ سجاده نماز صدا بزند که برویم فلان کارِ مهم‌تر را انجام دهیم، بگوییم: «نه! من عشقِ نماز هستم و الان می‌خواهم نماز بخوانم و به حرف تو گوش نمی‌کنم!» مثل ابلیس که عشق نماز بود و به آدم سجده نکرد!

این بد است که انسان یک‌طوری به زندگی عشق بورزد که از خدا غافل شود و یا اینکه به یک جاهایی از زندگی عشق بورزد که حتی موجب نفرتش از خدا و اولیاء خدا بشود ولی «دوست داشتن اصل زندگی» در یک حد معقول، در یک حد نشاط‌آور و یک حدی که به انسان بینایی بدهد، یک امر بسیار مطلوب است.

زندگی آن‌قدر عزیز است که توصیه شده «با وضو زندگی کنید»

زندگی آن‌قدر برای ما عزیر است که حتی به ما توصیه شده است که با وضو زندگی کنیم و دائم‌الوضو باشیم. یکی از دلایلی که قبر بدن برخی انسان‌ها را نمی‌پوساند این است که انسان دائم‌الوضو باشد. حالا معنای دائم‌الوضو بودن که خیلی هم توصیه شده، چیست؟ معنایش این است که من می‌خواهم با وضو «زندگی» کنم، و این خیلی زیباست. یعنی من می‌خواهم با وضو غذا بخورم، با وضو حرف بزنم، با وضو کار کنم و...

این‌طور نیست که در منظر دین، فقط آن لحظه‌ای که شما نماز می‌خوانید مهم و خوب باشد و لحظات بعدی زندگی مهم نباشد! درست است که الان نمی‌خواهیم نماز بخوانیم، ولی به‌هر حال داریم زندگی می‌کنیم، و خیلی خوب است که با وضو زندگی کنیم.

نه‌فقط کلیات زندگی، بلکه جزئیات زندگی هم محترم است

زندگی نه فقط برای عوامِ دنیازده محترم است؛ بلکه «زندگی» برای مؤمنِ عارف بالله-به‌دلیل آن روحیۀ شاکرانه‌ای که ایجاد می‌کند و به‌دلیل آن معرفتی که نسبت به حکمت پروردگار عالم به وجود می‌آورد- محترم است. نه‌تنها کلیات زندگی محترم است بلکه جزئیات زندگی هم محترم است. نگاه انسان به زندگی باید اساساً مثبت باشد.

خداوند برای زندگی انسان خیلی احترام قائل است. مثلاً یکی از قطعات زندگی که خیلی محترم است همین دوران پیری و کهنسالی است که ضعف در بدن انسان پدید می‌آید. آن‌قدر انسانی که در دوران پیری زندگی می‌کند، پیش خدا محترم است که پیامبر اکرم(ص) می‌فرماید: یک انسان پیر در جامعه و محلۀ خودش باید مورد احترام قرار بگیرد، همان‌طوری که یک پیغمبر در میان امت خودش مورد احترام است. (الشَّيْخُ فِي أَهْلِهِ كَالنَّبِيِّ فِي أُمَّتِه‏؛ جامع‌الاخبار/۹۲)

عروسی آن‌قدر در دین محترم است که دعای عروس و داماد در شب زفاف مستجاب است

یکی دیگر از قطعات زندگی که خیلی پیش خدا محترم است، ازدواج است. مثلاً اینکه دعای زن و شوهر در شب زفاف، مستجاب است، لذا کسانی که به یک مراسم عروسی دعوت شده‌اند، خوب است به عروس و داماد بگویند: «التماس دعا».  می‌دانید چرا در بین ما رسم نیست که در شب عروسی، به عروس و داماد «التماس دعا» بگوییم؟ چون ما فکر می‌کنیم که دین به زندگی بها نمی‌دهد! اما چطور ممکن است که دین ما به این بخش شاد، حساس و مهم زندگی ما اهمیت نداده باشد؟! (قَالَ رسول الله ص:‏ يُفَتَّحُ أَبْوَابُ السَّمَاءِ بِالرَّحْمَةِ فِي أَرْبَعِ مَوَاضِعَ عِنْدَ نُزُولِ الْمَطَرِ وَ عِنْدَ نَظَرِ الْوَلَدِ فِي وَجْهِ الْوَالِدَيْنِ وَ عِنْدَ فَتْحِ بَابِ الْكَعْبَةِ وَ عِنْدَ النِّكَاحِ‏؛ جامع الاخبار،۱۰۱)

اکثر مردم حتی حدس نمی‌زنند که خدا این‌قدر برای عروسی احترام قائل باشد که دعای عروس و داماد در شب زفاف مستجاب باشد! و این خیلی جای تأسف دارد، و نشان می‌دهد که بعضی‌ها به چه دین خشنی معتقد هستند! چون به دینی معتقد هستند که در جشن عروسی ما شرکت نمی‌کند! چون فکر می‌کنند که این دین ذره‌ای برای زندگی ارزش قائل نیست.

اگر غذا خوردن برای کسی محترم باشد، آدابش را هم رعایت می‌کند

دین برای زندگی خیلی احترام قائل است و زندگی باید نزد ما هم محترم باشد. بعضی از اجزاء زندگی هست که خداوند آن‌قدر در دین به آن اجزاء احترام گذاشته است که به‌خاطرش آدابی را مطرح کرده است. مثلاً برای غذا خوردن، کلی آداب بیان شده است. اگر غذا خوردن برای کسی محترم باشد، آداب غذا خوردن را رعایت می‌کند و قبل از غذا «بسم الله» می‌گوید.

تو لحظه‌ای که داری غذا می‌خوری، این غذا دارد در وجود تو به تکامل می‌رسد؛ لذا این گوشت یا این گیاهی که توسط تو خورده می‌شود، خوشحال است که یک آدم دارد او را مصرف می‌کند، خوشحال است که دارد فدای تو می‌شود. مثلاً آن گوسفندی که گوشتش را آبگوشت کرده‌ای و داری می‌خوری، کمالش به این بوده که تو آن را بخوری و در زندگی تو مصرف شود. وقتی که تو این قدر زندگی خودت را در کائنات محترم دیدی، «بسم الله» هم می‌گویی و آدابش را رعایت می‌کنی. چرا ما در زندگی آداب رعایت نمی‌کنیم؟ چون زندگی خودمان را زیاد محترم نمی‌دانیم.

مرور تعریف زندگی

حالا به تعریف زندگی برمی‌گردیم و تعریف زندگی را دوباره مرور می‌کنیم. می‌خواهیم از زوایای دیگری به این تعریف بپردازیم، و بعد بر اساس همین تعریف زندگی بگوییم که «زندگی بهتر یعنی چه؟» در واقع از دل تعریف زندگی باید معنای زندگی بهتر را دربیاوریم.

تعریفی که از زندگی ارائه دادیم این بود که «زندگی مدیریت تمایلات است» تمایلات و علاقه‌ها محور حیات بشر و موتور محرک انسان است و حرف اول را می‌زند. زندگی مدیریت علاقه‌هاست؛ اما چرا گفتیم «مدیریت»؟ برای اینکه شما می‌توانید علاقه‌های خود را تغییر دهید؛ کمااینکه دیگران دارند علاقه‌های شما را تغییر می‌دهند. اگر خودت علاقه‌های خودت را مدیریت نکنی، دیگران علاقه‌هایت را تغییر می‌دهند یا علاقه‌هایی را به تو تحمیل می‌کنند.

در غرب علاقه توسط هنر و رسانه‌ها به مردم تحمیل می‌شود

در یکی از دانشگاه‌های غربی، در جمع برخی افراد غیرانقلابی یا ضد انقلاب حاضر شدم تا با آنها گفتگو کنم. به آنها عرض کردم: «شما اگر در غرب، آزادیِ رفتار یا آزادیِ گفتار یا آزادیِ افکار داشته باشید (که در غرب شعار آزادی خیلی مطرح است) اما شما آزادیِ علاقه ندارید، بلکه علاقه توسط رسانه‌ها به شما تحمیل می‌شود و هنر را در این رسانه‌ها برای تحمیل علاقه به خدمت گرفته‌اند.» در آن جلسه‌ای که بعضاً به بنده توهین می‌کردند، هیچ کسی در مقابل این سخن، حرفی نزد. حتی بعد از جلسه بعضی از آنها آمدند و گفتند: ما حرف تو را قبول داریم.

اگر علاقه‌های خودت را مدیریت نکنی علاقه به تو تحمیل می‌کنند؛ تو مجبور هستی علاقه‌های خودت را مدیریت کنی و الا دیگران این‌قدر علاقه‌های تو را مدیریت می‌کنند که اصلاً خودت را گم کنی. یعنی دیگر نمی‌فهمی که خودت چه می‌خواهی، چون همه‌اش دنبال این بوده‌ای که خودت را در دلِ دیگران پیدا کنی.

زندگی ترکیب سه فرآیند است: ۱.حرکت به سوی علاقه‌ها ۲. تغییر و کنترل علاقه‌ها ۳. پذیرش محدودیت‌ها

زندگی مدیریت علاقه‌هاست و تلاش و مبارزه برای رسیدن به علاقه‌هاست؛ منتهی از بین علاقه‌هایت علاقه‌های برتر را انتخاب می‌کنی. البته زندگی جزء دیگری هم دارد و آن «تسلیم شدن به محدودیت‌هاست» به عبارت دیگر، زندگی ترکیب این سه فرآیند است: ۱.فرایند حرکت به سوی علاقه‌ها ۲. فرایند تغییر و تحول و کنترل علاقه‌ها ۳. فرایند پذیرش محدودیت‌هایی که سر راه رسیدن به علاقه‌ها وجود دارد.

زندگی تلاش و مبارزه برای رسیدن به علاقه‌ها و مدیریت علاقه‌ها، در ضمن پذیرفتن محدودیت‌هاست، منتها همۀ اینها در بستر مقدرات الهی است. و خداوند فرموده است که همۀ مقدرات من برای امتحان است(الَّذي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ؛ ملک/۲) پس به‌جای «در بستر مقدرات الهی» می‌توان گفت: «در بستر امتحان‌های الهی». بنابراین «زندگی تلاش و مبارزه برای رسیدن به علاقه‌ها و مدیریت علاقه‌ها، ضمن پذیرش محدودیت‌هاست، منتها در بستر امتحانات الهی»

زندگی فرایندی است برای «فهمیدن»

حالا می‌خواهیم زندگی را از زوایای دیگری ببینیم. در تعریف فوق «علاقه» محور است اما تعابیر کلیدی دیگری هم در زندگی و حیات انسان وجود دارد؛ مثل مفهوم «معرفت، علم و آگاهی». در اینجا می‌خواهیم از یک زاویۀ دیگری که بیشتر فرایند علم و رابطۀ ما را با علم در زندگی را مشخص می‌کند، دربارۀ تعریف زندگی توضیح دهیم.  

یک تعریف دیگر از زندگی این است: «زندگی فرایندی است برای فهمیدن». ما برای فهمیدن برخی از مفاهیم عالی در هستی، لازم بود به دنیا بیاییم و این فرایند پیچیده و گاهی رنج‌آور و گاهی شوق‌برانگیزِ زندگی را طی کنیم تا به درک برخی از مفاهیم عالی حیات برسیم. چون فهمیدن بعضی چیزها یک عمر کار می‌برد.

اگر کسی گفت «کل زندگی برای معرفت است» این تعریف را از او قبول کنید؛ و مغایرتی هم با این تعریف ما از زندگی ندارد. هنوز هم موتور محرکه همین علاقه‌هاست، منتها سؤال این است که «این علاقۀ من، مرا به مسیری می‌کشاند و می‌برد و من به بن‌بست می‌رسم و سرم به سنگ می‌خورد و برمی‌گردم، تا چه چیزی را بفهمم؟ که بعد فردا با این فهم چه‌کار کنم؟»

زندگی برای فهم معارف عالی و حقایق ناب است نه آگاهی‌های ابتدایی 

زندگی برای این نیست که ما فقط بفهمیم «دنیا دو روز است!» یا اینکه «آدم تا مادر نشود نمی‌فهمد مادری یعنی چه؟، آدم تا پیر نشود و جوان نداشته باشد، نمی‌فهمد احترام به والدین یعنی چه؟» این‌ها جزء آگاهی‌های ابتدایی است و باید خیلی زودتر بفهمیم. بعضی‌ها هفتاد سال از عمرشان می‌گذرد تا به این آگاهی برسند که «به هر کسی محبت می‌کنی، قدر تو را نمی‌داند» یعنی عمر خود را گذاشته‌اند که به همین آگاهی برسند در حالی که می‌توانستند این را با خواندن چند روایت هم متوجه شوند. اگر روح انسان از اسارت رها باشد در هجده‌سالگی هم می‌تواند این چیزها را بفهمد نه اینکه هفتاد سال عمرش را برای فهم آن بگذارد. کمااینکه حضرت امام در وصیت‌نامه‌های شهدای هجده ساله یک چیزهایی را می‌دید که می‌فرمود: اینها یک شبه راه صدساله را طی کرده‌اند.

زندگی برای رسیدن به معارف عالی در حیات است که راهی جز زندگی برای رسیدن به این معارف نبوده است؛ و کتاب و معلومات عادی و رایج نمی‌تواند آن معرفت‌ها را به آدم بدهد؛ زندگی فرایندی است برای فهمیدن؛ منتها برای فهمیدن حقایق ناب عالم هستی. نه یک‌سری آگاهی‌های عادی که به‌راحتی می‌توان به آنها دسترسی پیدا کرد.

زندگی یعنی فهمیدن؛ منتها فهمیدن چه چیزی؟

امیرالمؤمنین علی(ع) هدف بعثت پیامبران را این‌گونه بیان می‌فرماید: «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُول‏»(نهج‌البلاغه/خطبۀ ۱) یعنی پیامبران آمده‌اند که دفینه‌های گران‌بهای عقل را اکتشاف کنند.

زندگی یعنی فهمیدن؛ منتها فهمیدن چه چیزی؟ وقتی عظمت خلقت و پیچیدگی حیات را نگاه می‌کنیم، می‌گوییم: «جل الخالق! خدا با این عظمتی که آفریده است می‌خواهد انسان را به چه فهمی برساند؟ خدا می‌خواهد ما چه چیزی را بفهمیم؟ کل این عالم هستی و زندگی ما، برای فهمیدن چه حقایقی است؟» آیا این حقایق گفتنی است؟! نوشتنی است؟! آیا در قالب کلمات در می‌آید؟!

آیا زندگی با این‌همه عظمت و پیچیدگی، خلق‌شده توسط پروردگار عالم و طراحی‌شده توسط خدا، برای فهمیدن همین چیزهایی است که من و تو می‌دانیم و همین آگاهی‌های عادی و معمولی است؟ نه؛ این خلقت باعظمت برای فهمیدن این چیزها نبوده است.  

ما از یک زاویه‌ای گفتیم که «زندگی تلاش برای رسیدن به علاقه‌ها و مدیریت علاقه‌ها و پذیرش محدودیت‌هاست» منتها همان مادۀ اصلی عملیات حیات از یک زاویۀ دیگر می‌‌شود «فرایندی برای فهمیدن» ولی یادمان باشد، فهمیدن چه؟ انسان به‌خاطر فهمیدن چه حقایقی در عالم آفریده شده است؟ آن‌وقت ببینیم که ما زندگی‌مان را صرف فهمیدن چه چیزهایی می‌کنیم؟ ملائکة الله از هر کسی می‌پرسند: «این‌همه زندگی کردی چه فهمیدی؟» ما می‌توانیم خیلی چیزها بفهمیم که ملائکه هم کم می‌آورند.

زندگی یعنی یک اتفاق‌هایی بیفتد که انسان در نهایت یک چیزهایی را بفهمد

زندگی یعنی اتفاق‌هایی بیفتد که آدم آخرش یک چیزهایی را بفهمد. در دوران دفاع مقدس جوان‌های زیادی را دیدیم که به یک فهم بسیار عمیق رسیده بودند، که امام به بعضی‌ها می‌فرمود: «پنجاه سال عبادت كرديد، و خدا قبول كند، يك روز هم يكى از اين وصيتنامه‏ها را بگيريد و مطالعه كنيد و تفكر كنيد»(صحیفۀ امام/۱۴/۴۹۱) یعنی ببینید اینها به کجا رسیده‌اند که خیلی‌ها ممکن است با خیلی‌ چیزها نرسیده باشند، آن‌وقت حضرت امام(ره) از وصیت‌نامه‌های این بچه‌ها یک چیزی می‌فهمید که ما نمی‌فهمیم. (امام خامنه‌ای: اینکه امام یک‌وقت فرمودند «این وصیتنامه‏ها را بخوانید» به همین‏خاطر است. من چون خودم وصیتنامه ‌ها را مى‏خواندم - و الان هم هر وقت به دستم بیاید، مى‏خوانم- فهمیده‌‏ام که امام چرا این نکته را فرمودند. زیرا در این وصیتنامه‌‏ها، گاهى مطالبى وجود دارد که یک‌دنیا عرفان حقیقى و ناب است. یعنى حتّى عرفاى برخوردار از علوم دینى و علوم ظاهرى، که طبعاً امکان عروج و رشدشان بیشتر است و قهراً پاکیزه ‌ترند -نه یک عارف سالکى که معرفتى از لحاظ علوم دینى ندارد- آنچه را که بعد از مثلاً چهل، پنجاه سال مجاهدت، در سن هفتاد سالگى، هشتاد سالگى احساس و درک و مشاهده مى‏کنند، یک جوان به برکت فداکارى مخلصانه، در مدت چند ماه به دست مى‏آورد. چیز عجیبى است ! ببینید چطور نعمت الهى، بى‏دریغ به سمت دلهاى بااخلاص روانه مى‏شود؛ بیانات در دیدار فرماندهان و مسئولان سپاه پاسداران -۲۶/۶/۱۳۷۶)

بنده با یکی از شهدای عزیز «ابوالفضل میرزایی» آشنا بودم و برخی از حالات او را دیده‌ بودم. این‌قدر از بالا به زندگی نگاه می‌کرد، این‌قدر چیزها فهمیده بود که به کل عالم نگاه «عاقل اندر سفیه» داشت. وقتی با تو صحبت می‌کرد انگار مثلاً یک پیرمرد عارف نود ساله با تو حرف می‌زند؛ البته با کمال تواضع. آن چیزهایی که ما خوانده بودیم انگار او دیده بود، و چیزهایی دیده بود که دیگر اصلاً نمی‌توانست به ما بگوید. زبان حالش این بود: «من گنگ خواب دیده و عالم همه کر»

اگر امام صادق(ع) نفرموده بود که هجده سال برای کمال یافتن کافی است(وَ سُئِلَ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْکُمْ ما یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَنْ تَذَکَّرَ  فَقَالَ تَوْبِیخٌ لِابْنِ ثَمَانِیَ عَشْرَةَ سَنَةً؛ من‌لایحضره‌الفقیه/۱/۱۸۶) ما باور نمی‌کردیم که چطور این بچه‌ها به قول امام(ره) راه صدساله را  یک شبه طی کردند.

کد خبر 2787626

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha