به گزارش خبرنگار مهر، در بخش قبلی این یادداشت تأکید شد آموزش و تربيت در بين مجموعه امور شكل دهنده زندگی آدمی، مهمترين و اثرگذارترين عامل شمرده میشود و بايد با استعدادهای عالی فطری، همآهنگ باشد. لزوم اين هم آهنگی به طور كامل مورد تأييد عقل است.
اکنون ادامه ابن مطلب را با هم می خوانیم:
با پدیدار شدن نگرش و اندیشه و باور آدمی، بسیاری از صفات برجستهی اخلاقی و تربیتی، به دنبال آن تحوّل اعتقادی، بروز مینمایند که اشاراتی در گفتههای باور مندان شده و خداوند به نقل آنها پرداخته است.
سپاس و ستایش: «وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي هَدانا لِهذا وَ ما كُنّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللّهُ».[۱]
اخلاص: «اِنَّ الَّذینَ قالُوا رَبُّنَا الله...».[۲]
تسبیح: «وَ یَقُولُونَ سُبحانَ رَبِّنا...»[۳]، «رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا بَاطِلاً سُبحانَک...»[۴] «وَتَقُولُوا سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَذَا...».[۵]
توکّل: «وَ قالُوا حَسبُنَا الله ...»[۶] «فَقالُوا عَلَی اللهِ تَوَکَّلنا ...»[۷]، «قالُوا حَسبُنَا الله وَ نِعْمَ الْوَکیل».[۸]
اطاعت (پیروی) : «أَن يَقُولُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا...»[۹] «وَ قالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا...»[۱۰] مقابل آنهایی که از کافران میگفتند: «سَمِعْنَا وَ عَصَیْنا»
ادب: «وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلامًا» [۱۱] «قالُوا لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ لا نَبْتَغِي الْجاهِلينَ».[۱۲]
ارشاد: «قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَ كَفَرْتَ بِالَّذي خَلَقَكَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوّاكَ رَجُلاً».[۱۳]
«وَ قالَ الَّذينَ آمَنُوا إِنَّ الْخاسِرينَ الَّذينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْليهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ... ِ.».[۱۴]
امر به معروف و نهی از منکر: «قالُوا مَعْذِرَةً إِلى رَبِّكُمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ».[۱۵]
یقین: «قالَ الَّذينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللّهِ... ِ.».[۱۶]
امید بخشی، پایداری و صبر: «قالَ... كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثيرَةً بِإِذْنِ اللّهِ وَ اللّهُ مَعَ الصّابِرينَ».[۱۷] علّامه میفرمایند: «معلوم میشود در سختیها، همیشه مؤمنین پایدار میمانند».[۱۸]
نیایش: «رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْرًا وَ تَوَفَّنا مُسْلِمينَ».[۱۹]
۱-۲۴. آثار تربیتی این آیات میتواند بدین قرار باشد.
پس از اعتقاد قلبی و تحوّل اندیشه و نگرش، اقرار به زبان و بیان آن چه در دل است تا گواه درون باشد و جاری شدن آن دریافتها و باورها در اعضا و جوارح و ظهور و تجلّی آنها در مرحلهی عمل است، تا دلالت بر نیّت و باطن عامل و گویندهاش نماید، که علّامهe میفرماید: همان گونه که لفظ دلالت دارد، عمل هم دلالت دارد»
و این دلالت عملی، دعوت و فراخوان به کردار است. آن سان که دعوت گران و مصلحان خدایی انجام میدادند و این پروردگان شایسته نیز همان روش را بازتاب میدهند. صرف باور، سازنده نیست، آموزنده هم نیست! و کسی را خبر از نهان افراد نیست! آن چه ابراز میشود در گفتار و کردار، دلالت بر باطن دارد و هدف از نقل این گفتار شاید این باشد که این تربیت یافتگان در نقش الگوی رفتاری قرار گیرند، بر امکان تربیت، اثرگذاری تا آموزهها، مربّیان و ضمانت اجرایی بر پرورش شایستگان و تشکیل شهر نیکان در مرحلهی عمل (نه تز) گواه باشد.
به مقطعی از سرگذشت صالحان از زبان خودشان اشاره دارد تا بر شوق پاک دلان بیافزاید، کسانی که راه کمال و هدایت را به گام باور راسخ، اخلاص در عمل و ثبات در پیروی و... پیمودهاند و از روی خیر خواهی به همگنان از شرح حال و مقام خود میگویند، از قصّهی زندگی، باور خدایی، بندگی، اخلاص و تسلیم، شکر، راه دشوار امّا پر سود تربیت، داستان شیرین زندگی، که برای هر کسی دیدنی و شنیدنی خواهد بود.
و میآموزد پس از باورمندی، اخلاص، پای داری، توکّل، امید، پیروی و سپاس و ستایش باری تعالی به جهت توفیق و هدایت به سوی خیر و صلاح، از روش صلحاست و در گام بعد، امید بخشی و تقویت روحیّه، پیدا کردن یقین، رعایت ادب، در حوزهی اخلاق فردی تا رسید ن به ارشاد و پند گویی دیگران و نظارت بر کار کردهای دین داران در درون جامعه ضروری است، یعنی توجّه به ایمان وعمل خود و باور و رفتار دیگران و جز این هر چه هست زیان است. «وَ الْعَصْرِ إِنَّ اْلإِنْسانَ لَفي خُسْرٍ إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ» [۲۰]
و در طول زندگی، بردبارانه، دست نیاز به سوی او دراز نموده و زبان به نیایش میگشاید تا استعداد، شایستگی و توفیق برای انجام هر عملی که رضای او در آن است عطا فرماید و در نیایش این وارستگان مییابیم که نخست اقرار به ایمان و اسلام نموده و معاد را باورمندند، طلب آمرزش گناهان خود نموده و از خواری اهل آتش میگویند و برای خود رهایی میخواهند. به هدف داری نظام هستی و معنی داری زندگی توجّه داشته و خیر دنیا وآخرت، بردباری، پیروزی بر کافران و ستم گران نجات از میان مردمان، کفر پیشه، عمل صالح، توبه، شکرگزاری، مرگ به حال اسلام و همراه با نیکان و پاکان، ثبات قدم، تکفیر بدیها، دعای خیر و اصلاح فرزند و پیشوایی ایشان، و دعای خیر در حق برادران دینی و نگه داری از آتش جهنّم و خواری از روز رستاخیز را از آن شنوای هر دعا و پذیرندهی هر خواهش، میخواهند در نهایت ادب بندگی! و راه توسّل و نیایش را میآموزند و این گفتهها به همراه بیانات معصومان از نیایشهای پربار قرآنی است. میآموزند چه بخواهیم؟ چگونه بخواهیم! کی و کجا؟ چهقدر؟ و...!؟ برای خود، دیگران و آیندگان! همه وقت و همه آن، با اخلاص و فروتنی، با تضرّع و بیم و امید! برای دنیا و آخرت، برای زندگی سعادتمند و مرگ شرافتمند، مرگ به حال اسلام و اعتقاد خدایی و ...! این آموزهها از زبان صدق این وارستگان شایسته در روح و جان هر بیدار دلی کارگر بوده و سازنده خواهد بود! و هدف خدایی نیز در ارسال رسل و انزال کتب همین تربیت شدن و هدایت یافتن انسآنها بوده و هست و بخشی از آن با نقل مقطعی از سرگذشت و فرجام رستگاران تحقّق مییابد.
نقل قول، حکایتی است گزیده از زندگی، تاریخ، تجربههای تلخ و شیرین و پند واندرز، آشنا سازی با سیره و سنّت گذشتگان و نیاکان، انتقال ارزشها به آیندگان، بیان آسیبها، ارائهی راه کارها و رویارویی با چالشها و راههای برون رفت و... تا رسیدن به مقصود و مقصد نهایی!
۲۵. هدف نهایی تربیت دینی (پرستش الله)
خداوند متعال، خود هدف از آفرينش و تربيت آدمي را به روشني بيان داشته است و آن هم پرستش و بندگي است:
«وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ» [۲۱].
جنّ و انس را جز برای پرستش خود نیافریده ام.
«يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُواْ رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَالَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» [۲۲].
ای مردم، پروردگارتان را که شما و پیشینیان را بیافریده است بپرستید، باشد که پرهیزگار شوید.
«وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ» [۲۳].
و پرودگارت را پرستش کن تا لحظهی یقین فرا رسد.
«وَأَنْ اعْبُدُونِي هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ» [۲۴].
و مرا بپرستید، که راه راست (بندگي) این است.
و در ادامه به راز بعثت فرستادگانش اشاره دارد تا انسانها را از يوغ بندگي هر طاغوتي آزاد سازند.
«وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ وَاجْتَنِبُواْ الطَّاغُوتَ» [۲۵].
به میان هر ملّتی پیامبری مبعوث کردیم، که خدا را بپرستید و از اطاعت طاغوت دوری جویید.
و بندگي را با اخلاص ميخواهد و ميفرمايد: «وَقَضَى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِيَّاهُ» [۲۶].
و پروردگارت مقرّر داشت که جز او را نپرستید و هر كه سر بر آستان ربوبي ساييد به مهر دوست رسيده و به نيكي بندگي ميكند: إذا أحبّ اللهُ عَبداً ألهَمَهُ حُسنُ الِعبادَةِ. [۲۷] هرگاه كه خداوند بندهاي را دوست داشته باشد، نيكو پرستيدن را بدو الهام ميكند.
قال رسول الله لا عِبادَةَ اِلاّ بِیَقینٍ. [۲۸] عبادت فقط با یقین تحقّق میپذیرد.
أوّلُ عِبادَة اللهِ مَعرِفَتِهِ، وَ اَصلُ مَعرِفَةِ الله تَوحیدِه. [۲۹]
نخستين گام عبادت خداوند، شناخت اوست و ریشهي شناخت خداوند، اعتقاد به يكتايي اوست.
قال رسول الله: أُعبُدِ اللهَ کأنَّک تَراه فَإن کُنتَ لا تَراه فَأِنّه یَراکَ. [۳۰]
خدا را طوری عبادت کن که گویا او را میبيني که اگر تو او را نمیبینی او تو را میبیند.
قال علی: لا خَیَر فی عِبادَةٍ لا عِلمَ فیها. [۳۱]
عبادتی که خالی از معرفت باشد خیری در آن نیست.
قال السَّجادُ: لا عِبادَةِ اِلاّ بِالتَّفَقُّه[۳۲].
هیچ عبادتی ارزشمند نیست، مگر در پرتو بصيرت یافتن ]در مسایل دینی[.
قال الصّادق: اَلسُّجُودُ مُنتهیَ العِبادَةِ مِنَ بنی آدَم. [۳۳]
سجده، نهایت مرحله عبادت آدميان است.
۲۶. آثار تربیتی گفتههای پدیدههای بی جان وجان دار
با این رویکرد نخست به آثار تربیتی آیات نقل قول از سوي پديدههاي بي جان (آسمان و زمين، دوزخ، اعضا و جوارح)، سپس مجردات (فرشتگان) و موجودات مادّی نامحسوس (شيطان و اجنّه) وجان داران مادّی محسوس (مورچه وهد هد) ميپردازيم:
نکتهی قابل استفاده از فرمان خداوند بر شتافتن آسمانها و زمين به سوي خويش: "فَقال لَها وَ لِلأَرضِ اِئتيا طَوعاً أَو كَرهاً" این پاسخ تسلیم و شتافتن به سوی خدا با شوق هرچه تمام و با كمال ميل از سوي آسمانها و زمين: «قالوا أتينا طاعئين»، اگرچه خداوند متعال خود به اين حقيقت تسليم آسمانها و زمين گواهي كرده بود[۳۴] اينك از زبان خودشان در حوزهی تربیت آدمیان، حال تسلیم وشتافتن با شوق به سوی خداوند آنها را نقل میکند شاید هدف خدای حکیم از طرح این پرسش و پاسخ، بروز دادن حالت تسلیم و خشوع آفریدهها در برابر مقام کبریایی ربوبی و زنگ بیداری و خودیابی و خودباوری انسان در مجموعهی نظام هستی باشد. و چه بسا به نقل سخن زمین در واپسین لحظات عمر خود وآستانهی برپایی رستاخیز اشاره دارد : "يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا" بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحَى لَهَا"[۳۵] و آن روز است كه زمين خبرهاي خود را باز ميگويد چرا كه پروردگارت به او وحي كرده است.
نخستين خبرش وقوع قيامت است خبر ديگرش كه دنيا پشت كرده است و ترس و هراس بزرگ روي آن ميتواند خبر ديگرش باشد. سپس آن چه در روي آن انجام شده! در حديثي پيام بر اسلام فرمودند: «آيا ميدانيد اخبار آن چيست؟ گفتند: اخبار آن اين است كه بر هر بندهي خدا، مرد يا زن گواهي ميدهد كه بر پشت آن چه كرده است! و ميگويد كه كار فلان روز او فلان بوده است و هم چنين فرمودند: از زمين محافظت كنيد كه آن مادر شماست هيچ كس در آن نيست كه كار نيك وبدي انجام دهد مگر اين كه زمين خبر گزارش باشد».[۳۶]
انسان با لرزشهاي سهم گين زمين فرياد برآورد كه زمين را چه شده است؟ اين گونه لرزش دارد! و چون با شهادت دادن زمين رو به رو ميشود مانند اعضا و جوارح و ديگر گواهان مدهوش ميگردد. "در چنين روزي خداوند به زمين اذن اخبار ميدهد و به آن الهام ميشود آن چه را ميداني بيان كن! بنابراين زمين در دنيا شعور و آگاهي دارد و در اين عرصه (دنيا) تحمّل شهادت ميكند تا در روز رستاخيز بتواند آن را ادا كند. [۳۷]
پس شهادت زمين به اين معنا نيست كه خداوند در قيامت اينها را از كردار بندگان آگاه كند و آنگاه اذن سخن دهد تا باز گويند. قطعاً اين گونه شهادت مسموع نيست و استماع هم كامل نيست و بندگان ميتوانند اعتراض كنند كه اينها را اينك آگاهي دادي و در صحنهي عمل نبودند و چيزي را نديدند و اين شهادت پذيرفتني نيست چون مسبوق به تحمّل شهادت نبوده است. پس شهادت دادن فرع بر وجود علم و آگاهي است و گواهان روز قيامت با علم از رفتار ما خبر ميدهند در دنيا تحمّل شهادت نموده و در آخرت آن را ادا ميكنند.
و نكتهي ديگر شايد در كنار اين آيات [۳۸]اين باشد: "استفهامي است توبيخي به داعيان رفع استبعاد ناباوران رستاخيز و خطابي است بر سبيل عتاب بر مشركان كه ميگفتند: "أءنّا لَمَردُودونَ فِي الحافِرَهِ أَاِذا كُنّا عِظاماً نَخِرَه". و اشاره به تفضيل آفرينش آسمان دارد و در تثبيت اين معناست كه آفرينش آسمان شديدتر از خلقت شما. بوده است. [۳۹] و پس از گفت و شنود حضرت موسي"g" با فرعون و نداي" أَنَا رَبُّكُمُ الأَعلي "فرعون، ميفهماند: اي انسان سركش، يعني: از غرور و ادّعاي خدايي خود دست بردار، آفريدههايي سختتر و شديدتر از تو نيز هست!
و دربارهي زمين هم اشاره دارد كه با غرور خود اي آدمي نميتواني زمين را بشكافي و از نظر رفعت به بلندي كوهها برسي و مباهات ورزي! پس با كبر و خود پسندي و خود بزرگ بيني در آن راه مرو! [۴۰] و اين دو (آسمان و زمين) با اين وصف از زبان آفريدگار، خود به زبان تسليم آمده و سخن ميگويند تا به آدمي بفهمانند، ما با اين وصف در مقام تسليم به شوق فرمان حق آمده و آمادهايم (بدون اكراه) و تو با همهي ناتوانيهايت چرا تسليم نباشي!؟ و از زبان خود اينها شنيدن جاذبهاي افزونتر خواهد داشت! نقلي است مستقيم و بدون روايتگري.
یعنی، همهی پدیدهها در نظام هدفمند آفرینش به سیر خود میپردازند و کُرنش و خضوع دارند و تو ای انسان، امانتدار خدا، مسؤول و جانشین او در زمین، در این مجموعه، علاوه بر رسالت و بار امانت و مقام جانشینی و کرامت، هم سان سایر پدیدهها و آفریدههای جهان آفرینش بایسته است در مقام تسلیم و سجود و کرنش در آیی، چرا که علّت و انگیزهی همه آفرینش و پدیدههای هستی برای دانستن تو (... لِتَعْلَمُوا) [۴۱] و پرستیدن (لِیَعْبُدُونَ) و بندگی خاصّ تو بوده است. تویی که گل سرسبد آفرینش هستی!
سزاست کرامت خویش دریابی و در آستان حضرت دوست از سر شوق به بندگی پردازی و افتادگی آموزی اگر طالب فیض رحمانی!
و این غفلت زدایی برای انسان ناسپاس، نادان و آزمند و شتابزده به تعبیر قرآن ضروری است تا به خاطر خدا به خوداید، خودیابی یعنی خداشناسی!
بیان این نقل قول از زبان اعضاو جوارح آدمي" أَنطَقَنا الله الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيءٍ" در اعتراض به گواهي آنها از سوی خداوند تبارک و تعالی، شاید این هدف متعالی و مقدّس نهفته باشد که به انسان دور اندیش و فرجام نگر بیاموزد، به شدّت مراقب حال و مقال، اندیشه و باور، گفتار و کردار خود در طول زندگی باشد، سر در جیب مراقبت فروبرد و در کمین خصم نفس بنشیند و در هر سرکشی و نافرمانی او، دام فتح بروی بگشاید، در نهان جای جهان نیز، آن کار دیگر نکند!
مسعده بن حدقه از امام صادق روايت كرده كه امام عليg در خطبهي كه اوصاف قيامت را توصيف ميكردند فرمودند: "آن روز بر دهان انسانها مهر ميزنند، ديگر كسي سخن نميگويد: بلكه دستها به سخن در ميآيند، پاها خود شهادت ميدهند، پوستهاي بدن آدمي سخن ميگويند كه در دنيا چه كردهاند، در نتيجه «لا يَكتُمونَ اللهَ حَديثاً» هيچ كس نميتواند جرياني را از خدا پنهان دارد"[۴۲] "و شهادت اعضا و جوارح بر ضدّ آدمي نشان از اين است كه جرم را انسان مرتكب شده و اعضا وجوارح ابزارند و با عامل اصلي متفاوتند، يعني اينها اقرار به گناه نميكنند بلكه شهادت ميدهند كه انسان مجرم است".[۴۳] «الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ وَتُكَلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ» [۴۴]
امروز بر دهان آنها مهر ميزنيم و دستهاي شان، با ما سخن ميگويند و پاهاي شان بدان چه فراهم ميساختند گواهي ميدهند: اين آيه نشان ميدهد با آگاه شدن انسان از گناه خويش لب به انكار ميگشايد و مهرخاموشي زده ميشود بر دهان ايشان و آن گاه دست و پاها لب به سخن ميگشايند و بر ضدّ انسان گواهي ميدهند و اهمّیت اين آگاهي از شهادت اين اعضا بر آدمي در اين است كه انسان باوركند اعضا و جوارح همانند ساير گواهان از جنود الاهي هستند به فرمان ايزدي هميشه و همه جا همراه او و از خود او هستند، حاضر و ناظرند و فرداي روز زبان به گواهي بر ضّد او خواهند داد و اين آگاهي موجب ميشود به گرد گناه نگردد و مراقب حال و نفس خويش در همه حال باشد. «يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُم بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ» [۴۵] روزي كه زبانها و دست و پاهاي شان بر آن چه انجام ميدادند شهادت ميدهند.
همان زباني كه در آيهی پيش مهر خورده بود تا از انكار آدمي مصون بماند اين جا به سخن در ميآيد «يعني نخست ساير اعضاي بدن». غير از زبان گواهي ميدهند و چون كه همه چيز آفتابي شد زبان به اعتراف حقيقت گشوده ميشود. [۴۶]
و به نظر علّامه، شهادت در اين آيه، شهادت بر همهي گناهان به وسيلهي اعضا و جوارح مناسب با هر گناهي است. [۴۷] و خود گفته بود حال آن روز نطق و بيان موجودات و پديدهها را «لَّا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرحْمَنُ وَقَالَ صَوَابًا» چيزي نميگويند جز با اجازهی حق تعالي و هرچه هم گويند جز راست نخواهد بود! [۴۸]
اقرار و اعتراف اعضا وجوارح میآموزد که در پیدا و پنهان، خویشتندار باشید و پرهیزکار، علاوه بر رصد دوست پردهپوش و رازدار و بسی بردبار، بسیاری از فرشتگان، کارگزار ثبت و ضبط باورها، اندیشهها، گفتهها و شنیدههای ماست، همه هنگام میکوشند، بیدرنگ! وَ اِنَّ عَلَيكُم لَحافِظينَ، كِراماً كاتِبينَ[۴۹] قطعاً بر شما نگاهباناني هست. نويسندگاني ارجمند
و در کنار این نگارندگان پرتوان و نظارت و علم ربوبی، اعضا و جوارح خود نیز، بهترین گواه و راست گوترین شاهدند، شهودی از روی علم و بینایی و... که اگر گویا شوند و دیدهها و شنیدهها، یادداشتها و برداشتها به نمایش گذارند خواهی دید؛ هیچ کوچک و بزرگی فروگذار نشده است. «لایُغادِرُ صَغیرَةً و لا کَبیرَةً» آن گاه آرزوی واهی سراغت میآید، ای کاش فاصلهای بس دور و دراز افتد میان تو و کردار ناپسندت (اَمَداً بعیداً) [۵۰].
و ترسیم این صحنه از روز حساب در آستانهی دوزخ، یاد آور نمادین دادگاه این سرای بیداد است، که برای اثبات جرم بزهکار به یافتهها، اقرار و قراین روی آورند و اگر گواهانی باشند به حضور طلبند و آن گویند به سوگند راست، که زیان گناه کار باشد و حکم عدل از سوی داور! جای دروغ انگاری نیست! از خود است! پارهی تن! همان پیکرهای که روزی عزیزش میداشتی، از ارزشهای پایدار خویش به خوشیهایش (اگرچه گذرا) میگذشتی، با هر که مینشستی، هر چه میخواست مینمودی، و هر چه میگفتی، میشنیدی، میرفتی و میخواستی، همه و همه در رضامندی آنها بود!
اینها تو را یاریگر بودند و مددرسان، تا به خواستههایت نایل آیی و امروز از سختترین گواهان معترض و دادخواهان بیگذشتاند! بینا بودند و دانا، حاضر و ناظر! چه جای اعتراضی!؟ جز سکوت پر از شرم و آزرم، از این همه تباهی و روسیاهی، جز پذیرش گناه در دادگاه دادار، راهی نیست! و آموزهی پربهای دیگر این شهادت از سوی اعضا و جوارح آدمی. پرده از این حقیقت بر میدارد که هر چه برای رضای نفس کوشیدی، خواهشهایش را به اجرا در آوردی، تسلیم سفارش خام و پر مخاطرهی آن شدی، به تنآسایی، لذّتجویی، سرکشی، غفلت، عیش و نوش، پلیدی و ناپاکی پرداختی، در پرتو خود فراموشی، خدای را از یادبردی، محروم و دنیا دوست گشتی، آزمند و سیری ناپذیر و اینک در مییابی که از همهی آن نوشها، نیشی! و سازها، تنها سوزی مانده! و لباس خواری بر تو پوشانده و سوی آتش کشانده! و اعتراض تو وارد نيست! "لِمَ شَهِدتُم"؟ و نكتهی ديگر شهادت اعضا و جوارح بر اين است كه انسان به مانند زندگي دنيايي خود در آن سرا زبان به خواهش، توجيه وجیه ميكند، وعده ميدهد، فرياد ميزنند (اِذا هُم يَجئَرونَ) [۵۱]. "اِذا هُم فِيه مُبلِسُونَ"[۵۲] قال ربِّ ارجِعُون[۵۳] لَعَلِّي اَعمَلُ صالِحاً في ما تَركت[۵۴] اعتراف ميكنند[۵۵]. و خداي دادگر همان صحنهي دادرسي به مانند محاكم دنيايي را برايش مجسّم ميكند تا همهي شهود عليه او گواهي دهند و راه اعتراض و انكار او را ببندند و حكم قطعي است و فرصت جبران و تجديدنظر خواهي هم نيست! يعني از همين اعضاي زبان بسته پروا كن كه فرداي روز زمان به سخن ميگشايند و بد ضّد تو شهادت ميدهند.
و اگر انسانهای باورمند و فرجام نگران، نِگران بنگرند بر فردای خویش و سرانجام این ره گم کردگان دنیا دوست و عیش طلب! هرگز در رضای نفس نکوشند، که این خاموشی گواهان را اعتماد نشاید، امروز لذّت خرند و آسایش طلبند، فردای روز به ارزانی تو را فروشند، علیه تو قیام و شورش نمایند و به جرأت و جسارت بخروشند تا سوی آتش اندازند! پس؛ قدر و قیمت خود بدار و در داد و ستد پربهای عمر بکوش تا آن چه میستانی خوشنودی دوست باشد و ارادت او! ای گرفتار آمده به کردار خویش! چونکو بنگری، همهی جهان را مایهی پند شمری، که صحیفهی خدا «مَوْعِظْةٌ لِلْمُتَّقِینَ» است.
بیان حق تعالی در قالب پرسش از جهنّم كه آيا پر شدهاي؟ "هل اِمتَلأتِ؟" و پاسخ "هَل مِن مَزيدٍ! آيا هنوز (فزون بر اين) هم هست؟ و نقل گفتهی بدترین جایگاه، هول انگیزترین اقامت گاه با آتشی سوزان، گنجایشی بالا با آمادگی زیاد برای پذیرش اهل! این پیام بیم و نهیب غفلت زدا را میرساند که هیچ گریز و گزیری از این جای گاه پر درد و رنج نیست! همه گرد آیند و به غل زنجیر در آیند و سوی آتش افکنده شوند، دیر آمدن و زودرفتن، کم یا زیادی هم گنان، شمار افزون بر شمار دوزخیان، از آزمندی آتش نکاهد! یعنی پافشاری بر هر گناه و بِزِه از هر نوع و هرچه و هرجا، کفر و شرک به ذات پاک یزدان، آدم کشی، خود کشی، ستم، محروم آزاری، دین ستیزی، حق گریزی و بسیاری از عصیانها را وعده آتش است و این تصویر، تحقّق تمثیلی از آتش زبانه کشیدهی جهنّم است!
چون که زندگي انسان در آخرت به نحوهي زندگي و تربيت يافتگي او در دنيا وابسته است و ميان اين جهان و آن جهان رابطهي وثيق و عميق است و اصولاً اعتقاد به نظام اخروي آن گاه به عنوان مبناي تربيت به حساب ميآيد كه بين زندگي انسان در دنيا و آخرت ارتباط باشد. از منظر قرآن كريم، ميان اعمال و رفتار انسان در دنيا و نتايج اخروي آنها نه تنها رابطه بلكه رابطهي عينيّت وجود دارد و صورت اخروي اعمال و رفتار ما در دنيا در آن نشئه تجسّم پيدا ميكند و اين مطلب از منظر تربيتي بسيار در خور توجّه است. پس هر كس در آتشي كه خود افروخته ميسوزد و دوزخ ظهور و بروز اعمال پيش فرستادهي ماست و سير ناپذيري او را بايد در آزمندي خود در دنيا بجوييم. آن جا هر چه هست فریاد و شیون است، یاری طلبی است[۵۶]، مهلت خواهی است[۵۷] امان یابی است برای لختی آسایش[۵۸]! آرزوی واهی برگشت است، جبران مافات و اصلاح ماتَرک[۵۹]، کرداری دگر گونه نسبت به پیشین[۶۰]، پشیمانی از یارگزینی[۶۱]، بازماندن از پیروی رسول[۶۲]، عدم برپایی نماز[۶۳]، ننشاندن نیازمندی بر سرخوان و سفرهی نعمت[۶۴]! «و صدها بِزِه و نافرمانی... [۶۵]» که در برابر ابراز نیاز و راز و دست گیری و... پاسخ آید: «فَاخَسَؤا» خفه[۶۶]! زبان به کام گیرید و دم فرو بندید، شما را عادت به توجیه وجیه است، وعده دادن و امروز و فردا کردن، اینجا آن سرای نیست و فرصت عمل کسی را نمانده!
شايد نقل سخن دوزخ اين اثر تربيتي را داشته باشد كه آدمي از زبان خود آن بشنود به عنوان ظرف مجازات و تجلّي گاه خشم و عذاب الاهي و يكي از جنود خدايي و جايي كه همهي پليديها و پليدكاران به منصهي ظهور ميرسند و با پيش فرستاده اي خود، هيزم آتش دوزخاند. (ما قَدَّمَتْ يَداهُ) (فَكانوُا لِجهنّم حَطبَاً) [۶۷]. آتشي كه در انتظار است و شعلههاي شررش را عطشي است بي پايان و افزون خواهي ميكند و قهر و غلبهي الاهي است، خود از حال خويش ميگويد تا خطر را جدّيتر احساس كنيم كه او را رحمت و شفقتي نيست!
و در انتظار ما لحظه شماري ميكند و چه بسا در كمين است. نكته اي كه خداي متعال گواهي كرده است كه: "مِن وَرائِهِم جَهَنَّم"[۶۸]. لكِنَّ حَقَّ القَوُلَ مِنيّ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ، [۶۹] "إِنَّ جهنّم كَانَتْ مِرْصَادًا"[۷۰] مركز كمين و مرتع جزا، سنّتي الاهي و نظامي مقرّر شده كه هرگز آن را دروغ و انكار نخواهد يافت. استفاده ميشود كه جزاي روز نشور به دوگونه است: نخست خود عملي است كه انسان امروز مرتكب ميشود و به صورت جزا و مكافات درست و شايسته در آخرت براي او تجسّم پيدا ميكند مثل آتشي كه در خانهي خود روشن ميكند و مايهي سوختن او ميشود يا درخت ميوهاي ميكارد و از ميوهاش بهرهمند ميگردد. گونهی دوّم پاداشي كه خداوند به فضل خود براي صالحان در بهشت مقرّر كرده براي يك حسنه و كار نيك ده چندان پاداش ميدهد.
با توجّه به این که نگرش و نگارش ما، بر پایهی جهتگیریهای تربیتی است و مجرّدات (فرشتگان) از ویژگیهای مادّی، (اثر پذیری، دگرگونی، کمال تدریجی، عقل و دانش اکتسابی، غفلت و نسیان، خواب و خور، خشم و شهوت) دل بریدهاند. به کمال رسیدگانی که ذاتشان از دگوگونی به دور است، نماد قداست و مظهر پاکیاند و در همه حال زبان به نیایش گشوده و قامت به طاعت تا کردهاند، شاید قصد خدای حکیم از بیان گفتههای ایشان، معرفی الگوهای پاکی، قداست و تسلیم و دایم به قیام و قعود را به آدمی معرّفی نماید، چون انسان نیز با فطرت سلیم و خدایی خود گرایش به پاکی داشته و میتواند به این اسطورهها نظر غبطهی خویش را بیافکند و در پرتو آن به خود آید!
و این خود باوری، او را به معرفت نفس و خدا شناسی میرساند و از خدا فراموشی باز میدارد و هدف تربیت الاهی و مربّیان پرمهرش نیز بر آورده میشود. شاید آفریدگار مهربان خواسته با نقل بیان اینها بفهماند، ای انسان! تو خلیفه و جانشین من در زمین هستی، از روح خود در کالبد تو دمیدم، وجودت پرتوی از وجود من است، بیا و از سر اخلاص و تسلیم بندگی کن و به ایشان بنمای که نه آنی که میپنداشتند! همانی که من میدانستم! «اِنِّی اَعلَمُ ما لا تَعلَمُونَ» [۷۱] شاید میخواهد بیاموزد از روی مهر و افق دید بشر را به سوی دوردستها بگشاید که همهی عالم محسوس و نامحسوس، لاهوت و ناسوت، مُلک و ملکوت و همه و همه به حمد و ثنا و تسبیح و تنزیه او میپردازند[۷۲]، سزا نیست گرامیترین آفریده در مجموعهی نظام هستی[۷۳]، صبح و شامی به بیخبری و غفلت سپری کند.
اینها همه، با همهی قداست و کمال ذاتی خودشان، هم راه و هم سو با خداوندگار، همه هنگام زبان به درود و ثنا و سلام و صلوات بر فرستادهای میفرستند که الگوی رفتاری است با اخلاق نیکو و عظیم خود (انّک لعَلی خُلقٍ عظیم[۷۴]). «اِنَّ الله وَ ملائِکتَهُ یُصَلّونَ عَلَی النَّبیّ...)، پس سزاست شما امّت نیز او را پیرو به قدم باشید نه دَم! و اگر بکوشی در راهی که نمایاندهایم، راهنمایی که گسیل داشته و منشوری که فرو فرستادهایم به چکاد هستی شناسی و باورمندی و یقین خواهی رسید، به جایی که از اینها نیز گوی سبقت، به سرعت بربایی! و اینها با نهایت ادب و فروتنی به محضر انسان کامل و معصوم میرسند و برای آدمیان در همه آن طلب آمرزش میکنند و در خدمت کمال و تربیت بشری هستند.
ج. موجودات مادّی نامحسوس ونامرئی
ره آورد دیدن و شنیدن این سخنان از زبان شیطان و گزارش خدای متعال از زبان او، شاید روح کاوش و حقیقت جویی و دریافت آگاهی با کمترین واسطه (بلکه بدون واسطه) به رسم زندگی مادّی است، حتّی درخواست پیام بران نیز برای دیدن به چشم تا رسیدن به طمأنینه و یقین، حکایت از این روح آدمی دارد. و خداوند به نقل آیات پرداخته تا از زبان خود شیطان بشنویم، گویا میبینیم، با ما بیپرده و واسطه و میانجی سخن میگوید، مخاطبش هستیم، تنها حکایت و پند خیرخواهانه از سوی حق تعالی نیست! شايد هدف اين بوده كه واسطه را حذف كند. رو در رو بشنود سخن او را و بداند كه اگر او نيز با شيطان كاري ندارد. چه بسا شيطان با او كار دارد و باور كند اين دشمن ديرين، ماهر و سوگند خورده را كه از هر سو بر سر راهش كمين كرده و از هر سو حمله ميكند[۷۵].
و آسيب شناسي راه هدايت و ضلالت و عوامل بازدارنده براي آدمي ضروري است.
و در تمام صفات ناپسند مانند عُجب[۷۶]، فخرفروشي[۷۷]، حسادت[۷۸]، كينه توزي، [۷۹] عصيان و فسق[۸۰]، حيله گري و نفاق[۸۱]، پيش گام بود. [۸۲]
و مرزهاي ورودش را اعلام ميكند پس از كمين بر سر راه آدمي: ثُمَّ لآتِيَنَّهُم مِّن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَيْمَانِهِمْ وَعَن شَمَآئِلِهِمْ...[۸۳] آن گاه از پيش رو و پشت سرشان از طرف راست و چپ شان به سراغ آنها ميآيم. چون محل ورود شيطان، دل آدمي است اين جهتها جغرافيايي نيست. آينده كه پيش روست ميترساند. گذشته كه پشت سر است، از راست، به به جهت توان منديها و چپ به خاطر كاستيهاي آدمي است كه وارد ميشود. [۸۴]
"چون از همهي راهها و حمله چهار جانبه بود از طرف شيطان، دل فرشتگان به حال آدمي بسوخت[۸۵] و فرمان آمد دو راه باز است بالا و پايين! يا دست بر دعا و نيايش يا سر بر سجده نهادن!
پس این دشمن قهّار با کینهای دیرینه، سوگند خورده که از فریب و گمراه ساختن بندگان خدا، در همهی زمین و زمان، از هیچ کوشش و تلاش و از هیچ ابزار و دست آویزی، کوتاهی نخواهد کرد، کسی را مصونیّت از شرّ و نیرنگ هزار رنگ او و دست نشاندگانش نیست، جز بندگان خاصّ و مخلصان درگاه دوست.
- خود این ملعون در پندی به حضرت نوحg میگوید: در سه حالت به بنده نزدیکترم، درحالت خشم، در داوری و اندرز میان دو نفر و در میان زن و مرد (نامحرم) درخلوت، به گونهای که کسی نباشد. [۸۶]
خداوند دربارهي رسولان جن[۸۷] و شنيدن قرآن از سوي اجنّه[۸۸] ايمان به پيام بر اسلام[۸۹]، اجنّهي غوّاص[۹۰]، بنّا[۹۱] سپاهيان جن[۹۲]، قدرت جن[۹۳]، عروج و استراق سمع، [۹۴] دشمنهاي انبيا[۹۵]، اجنّهي مبلّغ و پيام رسان[۹۶]، و به هنگام تلاوت آيات قرآن و گوش دادن به آيات فرمان داده بود[۹۷] همهي انس و جن را! گواهي داده بود و براي باورمندي به وجود اين موجودات كه در فرهنگهاي مختلف مردمان زمانه آميخته با داستانپردازيها و پندارهاي واهي شگفت انگيز هم بوده، سعي كرده بدون واسطه به بيان گفتههاي ايشان بپردازد تا انسانها با ويژگيها، باورها، گرايشها و فرمان برداري آنان آشنا گردند ضمناً انسان به وجود موجودي نامحسوس و مكلّف علم پيدا كند، كه در بسياري از حوزهها چون، ايمان و كفر، كيفر و پاداش، دعوت به نظارت، شايسته و ناشايسته، هدايت و گمراهي هم سان او هستند و مشركاني دارند به ابلاغ و امر و نهي ميپردازند، عبادت و بندگي دارند، و به رفتار هم نوعان خود احساس تكليف نموده و به ارزيابي و نظارت ميپردازند و انسان در اين قافله سالار تنها نيست! بلكه میفهمانند انسانها را كه، فرداي روز در صورت نافرماني و اهل دوزخ شدن با اين گروه گرد هم آيند و جهنّم را پر كنند، امروز بسياري از شنيدن نام او بيم دارند يا ساده انديشان را بيم ميدهند، فردا هم نشين آنان خواهند بود! چه بسا ميآموزد؛ خیلی دل خوش به پرستشها و نيايشها و بندگي خود نشوند و خداي را منّتي ننهند به عنوان اشرف آفريده ها! و هم سو با همهي آفريدهها و مجموعهي نظام هستي به هدف نهايي آفرينش چشم بدوزند و يكتا آفريدگار را بندگي كنند[۹۸]. علاوه بر اين شايد برخود گروه اجنّه نيز اثر گذار بوده و به عنوان معرّفی الگوهاي رفتاري كه به شايستگان از خود بنگرند و پيروي شان نمايند چون به قرآن و پيام بر اسلام باورمند هستند.
پیامهای آموزندهی این نقل قولها از سوی خدای متعال و از زبان پریان، بسی ارزشمند است که به شماری اشارتی میرود:
- ژرف اندیشی در دیدهها و شنیدهها، تشخیص خیر و صلاح، راه راست هدایت گری و اثر گذاری با شنیدن کلام وحی و دریافت پیامهای آن و اقدام به پیام رسانی و دعوت گری از شنیدههای سودمند و اثر بخش به حال محرومان و جامعه. [۹۹]
- سکوت برای شنیدن و دریافت دقیق آموزهها و حریم و حرمت نگه داشتن برای کلام خدا که فرمان است به هنگام تلاوت آیات، سکوت برگزینید شاید مورد رحمت الاهی قرار گیرید: «وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ» [۱۰۰]
- انذار از پی آمدهای بی ایمانی و سرزنش منحرفان و گروندگان به باطل و تکذیب مشرکان.
- دعوت به گرایش و باورمندی به قرآن به عنوان کتاب هدایت، پروردگار عالم[۱۰۱] و نازل کننده کتاب، رسالت و نبوّت پیام بر و شریعت اسلام برای یافتن راه حقّ و تسلیم شدن در محضر ربوبی و وعدهی نجات در سایه سار باور خدایی. [۱۰۲]
- تسبیح و تنزیه ذات اقدس باری تعالی و دور دانستن از شرک و توبیخ مشرکان. [۱۰۳]
- سرزنش دیوانگان و نابخردان منحرف خود و ایجاد حسّاسیّت برخورد با اندیشهها برخوردها و باورهای نادرست و تلاش برای تصحیح اندیشهها، آرمان و عمل همگنان. [۱۰۴]
- پیدا کردن یقین و علم قطعی به ناتوانی خود در نستوه سازی و ناتوان گردانی خدای متعال در زمین با نافرمانی و سرکشی و عدم امکان پر گشایی به آسمان و گریز از قلمرو قدرت و فرمان ایزدی. [۱۰۵]
- گرایش به قرآن و آموزههای رشد دهندهی آن به محض شنیدن و ایمان بی درنگ. [۱۰۶]
- طرح مشکل استراق سمع و بررسی روی داد مربوط به اهل زمین و انگیزه و پی آمد خیر و صلاح بودن یا مایهی رشد آن از سوی پروردگار حکیم. [۱۰۷]
- تمایز میان شایستگان و ناشایستگان، باورمندان و ناباوران، روشها و مسلکها و تفرقه و اختلافهای موجود در حوزهی اندیشه و باور و...[۱۰۸]
- توجّه به پی آمدهای پناهندگی به نا اهلان از جمله بروز گناه ترس، خواری و فرومایگی و سقوط از جای گاه پیروی و تسلیم مقام خدایی. [۱۰۹]
- گواه بر باور دیرین خود نسبت به کتب و شریعت آسمانی پیش از بعثت رسول اسلام و منشور جاوید آن حضرت که تصدیق گر همهی کتب و شرایع پیشین است. [۱۱۰]
- خودشناسی، خودباوری، شناخت مقام و موقعیّت خالق و تسلیم شدن تا پلیدیهای درون به نورباور خدایی بزدایند و آمرزیدهی درگاه حق گردند و از عذاب و خشم الاهی در امان باشند. [۱۱۱]
د. جان داران(مادّی محسوس)
بیان این حکایت كه موري با رسيدن لشكريان حضرت سليمان به سرزمين مورچگان گفت: به لانههاي خود رويد، زيرا سليمان و لشكريانش نادانسته شما را لگدمال نكنند[۱۱۲]. از سوي خداي متعال یادی نیک از موجودی خیرخواه، مسؤول و دگراندیش است، بی تفاوت به وضع سرنوشت هم گنان نیست، به طور فطری و غریزی از احساس خطر میرهاند، ارشاد میکند، امر به معروف و نهی از منکر دارد! هشدار میدهد، برای اصلاح و سالم سازی فرد و جامعه میکوشد، از بروز آفتها، بلاها، گرفتاریها، دام و خطر دشمن در کمین (دانسته یا نادانسته) میرهاند، آگاه سازی این موجود در مقام ایفای مسؤولیّت در ایمن سازی حیات مورچگان درسی است در کلاس زندگی برای آنانی که کنج عافیت میطلبند و هر کار را به اهل خود میسپارند و میگویند!
سلیمانی با آن سلطنت، خیل عظیم سواران، حَشم و خَدم، از پَری و پرنده! با موری سر راه برخورد میکند، یعنی، هر چه داری و هر چه هستی، باید زیر پایت را بنگری! موری نیازاری، حرفهایش بشنوی، درسها بگیری، شاید تو را خنده آید ولی توان فهم و بیان او تو را به سپاسگزاری نعمتهای الاهی وامیدارد! میفهماند روش ملک و مملکتداری چون این است، از رعایت حال زیردستان نباید غافل بود! شاید ریز نقشها، سخنهای درشتی زنند، پندهای پربهایی دهند، گوش شنوا میباید، انتقادپذیر و دور از غرور با کم کردن فاصله و فرود آمدن از مرکب توانگری! آنسان که انسانی چون سلیمانg با مور به انجام رساند.
نكتهي حائز اهمّیت در نطق مورچه و عنايت حق تعالي به بيان گفتهي آن شايد در اين باشد كه بسياري از موجودات آوا، آواز و سر و صدايي دارند اما از مورچه هرگز سر و صدايي شنيده نشده است مانند: همان بي زباني زمين و اعضا و جوارح، يعني بايد از زبان بستهها نيز پروا داشت و در هر مورد نمونه اي را ياد كرده است از جهان محيط بر ما، از موجود است در كنار ما و از پوست و از اعضاي بدن ما و پيوسته با خود ما. و شكر حضرت سليمان نيز تأكيد بر اين مطلب است كه آن حضرت نطق مورچه را شنيد و فهميد در حالي كه در بيان هدهد زبان به شكرگزاري نگشود و از آن به عنوان نعمت بزرگ ياد نكرد. شگفتي از همين بي زباني و ناتواني موجودي چون مورچه بوده است.
درس ديگر اين نقل از زبان مورچه وجود اطلاع رساني به موقع، نظام رهبري، مديريّت، آگاهي از مسايل پيرامون خود، نوع دوستي و خيرخواهي در پرتو شناخت و شعورمندي مطرح است كه ما آدميان درس بگيريم و از قضاياي اطراف خود به سادگي نگذريم. بي تفاوت نباشيم. امروز و فردا نكنيم، احساس مسؤوليّت نماييم (كُلّكُم راعٍ و كُلّكُم مَسئولٌ عَن رَعِيَّتِه) [۱۱۳] را جدّي ميگيريم.
و ميفهماند كه همهي موجودات شعورمند بوده و درك و فهم دارند. و رفتار ما را در مييابند و در هر جاي مناسب كه خدا بخواهد گواهي ميدهند، ضمن اين كه بندگان خاص خدا به ويژه پيشوايان معصوم دانستنيهاي مربوط به هر چيز و هركس را آگاهند همان طور كه پيام بران الاهي ميدانستند كه خود در اين روايات اشاره دارند به اين حقيقت:
امام صادق ميفرمايد: "وَ الله عَلِمنا مَنطِقَ الطّير وَ عِلمَ كُلَّ شَئٍ[۱۱۴]" به خدا سوگند ما زبان پرندگان و دانستنيهاي مربوط به هر چيز را ميدانيم.
امام باقر: كُل شئٍ خَلَقَهُ الله مِن طَيرٍ وَ بَهِيمَهٍ اَو شئٍ فِيهِ رُوحٌ فَهُوَ اَسمَعُ لَنا وَ اَطوَعُ مِن اِبنِ آدَم[۱۱۵]
هر چيزي كه خداوند از پرندگان و حيوانات و صاحبان روح آفريده از آدميان شنواتر و فرمان بردارترند.
امام علي: اِنّ الامامَ لا يَخفي عَليهِ كَلامُ اَحَدٍ مِن النّاس و لا طَيرٍوَلا بَهِيمَهٍ وَ لا شَيئٍي فِيه الرُُّوح فَمَن لَم يَكُن هذِه الخِصالُ فِيه لَيس هُو بِأمامٍ[۱۱۶]. بر امام معصوم كلام هيچ كس در جهان پنهان نميماند هم چنين كلام پرنده و جنبنده و ذي روحي بر امام پنهان نيست كسي كه زبان مردمان، جنبندگان و پرندگان را نداند امام نيست.
نتيجه اين كه عالم با همهي اجزايش در محضر خداست و بر ما نظارت داشته و گواه است و همه چيز در محضر و علم امام معصوم است پروا داشتن از نافرماني و گناه بسي شايستهتر است بر آدمي كه اشرف آفريدههاست!
سزاست در کار خدای حکیم و نقل حکیمانهی این دلجویی، حضرت سليمانg از حال مرغان و پرسش او كه گفت: هدهد كجاست؟ او را نميبينم؟ آيا بدون اجازه غيبت كرده است[۱۱۷]؟ به مسألهي غیبت، بازخواست، تهدید، شدّت و خشونت، توجیه، گزارش سفر و بیان دیدهها و شنیدهها از آداب، باور، فرهنگ، اقتصاد، حکومت و سیاست مردمان سرزمینهای دیگر، آموزههای آموزندهی آن توجّه نمود تا تجربه شدهها را در شرایط کنونی شبیه سازی کنیم و راههای رشد و تعالی دینی، اجتماعی و... را بازشناسیم و از چالشها، آسیبها و ناهنجاریها در حوزهی آرمان، اندیشه و عمل و دوری گزینیم و گزارههای ارزشی ملّت و مردمان خود را به نیکوترین روی رتبه بندی نماییم.
این نقل خدایی ازگفتهها و شنیدهها این است که به اصل مهمّی میرساند و آن درک و دریافت موجودات بر اساس اصل شعور دینی است. و غافل از كردار، باور، آداب و رسوم زندگي، سياست و حكومت و... نيستند.
ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند
تا تو ناني به كف آريّ و به غفلت نخوري
برخي مينگرند، دريافتههاي خويش گزارش ميكنند به جانشين صالح و انسان برگزيدهي خدا و رسالت دارند تا در پرتو رهبري الاهي مردمان را به خدا پرستي فرا خوانند و در كاروان هدايت بشر در زندگي نقش آفريني نمايند، مانند هدهد كه به فرجام نيك ملت و و مُلك و ملكه انجاميد در ركاب حضرت سليمان، خداوند با نقل گفتههاي موجود خواسته به شعور، آگاهي، درك و فهم، تسبيح و تحميد، سجود، تحمل و اداي شهادت، تسليم و تذلّل آنها پي برده و ساحت هستي شناسي افقي تازه پيش روي خود داشته باشيم. نمونهي بارز اين باور در بيان هدهد نهفته است كه به روشني از احاطهي علمي او اذعان دارد و خداوند نيز آن را تأييد كرده و حضرت سليمان نيز در نهايت او را تصديق و صداقت او را عملاً تأييد ميكند[۱۱۸].
بيان هدهد از باورها، گرايشها، اقتدار، فرمان روايي، ملكه، آرايههاي شيطاني بر كردار ايشان، گمراهي، سجده بر خورشيد و فراواني نعمتهاي مادّی. نشان از شعور، احاطهي علمي، خداشناسي، جامعه شناسي و مردم شناسي، راه و راه نما شناسي او دارد. و شگفت آور اين كه ميگويد: "چيزي را من ميدانم كه تو نميداني".[۱۱۹]
يعني همه چيز در جهان، فهم و درك و رسالتي دارند، هدفمند در نظام هستي و گزارش به شايستهترين و پاكترين جانشين و فرستادهي خدا را در هر عصر و زمان و اينك هوشياران را، مراقبت بر رفتار، انديشه و گفتار خود بسي سختتر خواهد بود و كوتاهي و نافرماني عذري است بدتر از تقصير!
تشابه گفتهي مورچگان و هدهد در اين است كه هر دو در احساس مسؤولیّت در قبال فرد و جامعه تن به اداي تكليف سپردهاند يكي مورچگان را از خطر ميرهاند و امر به معروف و نهي از منكر دارد و ديگري به پروا دادن از خدا گريزي و دين ستيزي، ايمان و عمل جامعه و مردمان ميپردازد و گزارش ميكند به محضر معصوم و انسان شايستهي خدايي تا به هدايت و رسالت الاهي خويش عمل نمايد.
۱-۲۶. نتيجه گيري کلی (پدیدههای بی جان وجان دار)
با نگرش در محتواي نقدهاي صورت گرفته در بخش نخست از زبان پديدههاي بيجان، موجودات مادّی و محسوس و نامحسوس ميتوان اذعان داشت كه هدف ایزدي معرّفی الگوي رفتاري و قابل پيروي براي انسان كه اشرف آفريدههاست نيست! شايد هدف خداي حكيم، توان مند سازي عقل آدمي در تربيت ديني و رشد شناخت و معرفت او باشد. چرا كه عقل به عنوان حجّت باطني براي رشد خود به موضوعات متناسب با شأن و اهمّیت خود نيازمند است. اگر عقل رها شود، به همه چيز ميپردازد و مشغول ميشود، از اين رو نبايد آن را رها كرد. [۱۲۰]
چون عقل، صاحب عقل را اداره ميكند و خردمند نيز بايد عقل را اداره كند و اين هنري است عقلاني يعني: عقل به امور عاقل سامان ميدهد و عاقل نيز عقل را پاس ميدارد، پس در گام نخست، تربيت عقلاني ميتواند هدف الاهي باشد تا نيروي خرد و انديشهی آدمي در ارتباط با روان در درون و هستي در بيرون به رشد فزاينده اي برسد و به اهداف متعالي پرورش فهم آدمي نسبت به جای گاه خود در جهان هستي بيانجامد و قوّهي تحليل او براي شناخت هرچه بهتر رابطهي خود با ساير ابعاد آفرينش تقويت شود و سرانجام به تقويت ايمان و باور فرد و دستيابي به شاكلهي واحده كه در آن، عقل و ايمان منطبق با يك ديگر باشند برسد و با كاروان هستي در تسبيح و تنزيه، خضوع و خشوع و بندگي هم راه گردد و هدف مندي آن را دريابد. به راز هستي پي برده و از سر اخلاص بندگي كند.
يكي از ابعاد نظام فكري اسلام، دعوت به تعقّل و تفکّر است. دليل اساسي اين دعوت، ويژگي عقلاني انسان است. انسان خليفهی خدا در زمين است و از آن جا كه كمال و زندگي سالم و بالندهی او، به ميزان رشد انديشهاش بستگي دارد. تربيت عقلاني اين موجود مكرّم، يكي از اصول اساسي تعليمات قرآن كريم است. تفکّر، اگر سطحي و پراكنده باشد؟ آسان، امّا بي ثمر است و اگر عميق و مبتني بر مطالعات دقيق مسبوق ايمان و حقيقت جويي باشد، سخت، امّا بسيار مفيد است. اسلام، ركن اساسي خود را توحيد قرار داده و آدمي را به تفکّر در پايههاي اصلي دين دعوت كرده است. تقليد در اصول دين، باطل، و رسيدن به يقين در آنها واجب است. اين موضوع نشان ميدهد كه گذرنامه ورود به اردوي موحّدان، تحقيق و تفکّر است. يكي از نكات بسيار مهم در تربيت عقلاني از نگاه اسلام، آن است كه اسلام، موضوع تفکّر را مطلق و مبهم نگذاشته، بلكه با تعيين موضوعات تفکّر، به اين سرمايه مهم انسان جهت داده است؛ از جمله توصيه به تفکّر در عالم خلقت و پديدههاي طبيعي نموده است.
"يكي از نكات بسيار برجسته و ظريف تربيت عقلاني در اسلام، پيوند ذاتي و حكمت آميز موضوع تفکّر با پرورش تفکّر است. در اسلام، هر چيزي شايستهی تفکّر نيست؛ زيرا عقل با آن چه در مورد آن ميانديشد، تغذيه ميشود و رشد ميكند. بنابراين، ميتوان گفت كه بحث در مورد موضوعات تفکّر، انسان را به روشهاي تفکّر نيز رهبري ميكند و شرايط مناسب را براي توسعهی فكر فراهم ميسازد: «اسلام براي تربيت خرد، از محدود ساختن ميدان عمل و جولان گه آن شروع به كار ميكند و آن را از تشتّت و پراكندگي و از فرورفتن، در پشت پردهی مجهولات و ناديدههايي كه عقل را ياراي قدم گذاشتن در آن نيست، محفوظ و مصون ميدارد و نصيب انسان را از ناديدهها و نامحسوسات تا آن جا كه خواستههاي كنجكاوانه و ميل به كشف مجهولاتش قدرت و ظرفيّت دارد، به او عطا ميكند.»[۱۲۱]
به بيان ديگر، خداي متعال به جهت كرامت انسان و شرافت عقل و اهمیت معرفت وي خواسته به ياري ابزار معرفت[۱۲۲] انسان بيابد و معرف حسی و تجربي او را؛ با جهان طبيعت و آسمان و زمين، موجودات پيرامون او را با مورچه و هدهد، از زمين و هوا و خودشناسياش را با اعضا و جوارح و عقل او را با موجودات نامرئي و نامحسوس و در نهان مانند؛ فرشتگان، اجنّه و دوزخ به افقهاي برتر و فراتر از جهان محسوس و مادی برساند و دل آدمي را با گفتههاي شيطان كه تنها راه نفوذش دل آدمي است[۱۲۳]، بيدار سازد و با نزول آیات خود و فرستادن پيام بران، دربارهي وحي و انديشه در شريعت را ارزاني دارد و با الهام به صورت فطري به خود انسان و غريزي به موجوداتي چون مورچه و هدهد و تكويني بر آسمان و زمين، معرفت او را ارتقاء دهد و اين معرفت حسّی به معرفت عقلي، الهامي و وحياني ميرسد به عنوان مجاري دانش بشري.
و در پرتو خردورزي و شناخت بر پايهي مجاري مطمئن (وحي و آموزههاي الاهي) آدمي از مرز معرفت حس گرايي محض و برخورد تجربي با امور و استدلال مداري محض بگذرد و به صميم واقعیّت و بازشناسي اشیا و پديدههاي هستي با چشم و گوش باز برسد و در برابر هر رأی و نظريّه اي حالت انفعالي نداشته، بلكه خود صاحب نظر شود و عقل و انديشهي او از حجابها و موانع آزاد گردد واین توان مندی به بصیرت او میانجامد تا در مسیر هدایت و تربیت الاهي توفيق يابد و مهمترين غرض خداوندي در ظهور انسان كامل جامهي عمل بپوشد.
۲۷. نابایستههای تربیتی (ناشایستگان والگوهای رفتاری منفی)
یکی از رفتارهای نکوهیدهی ایشان که در پرتو گفتار آنان بروز مینماید، ادّعای خدایی است تا سرها به فرود آرند و کرنش، «اَنَا رَبُّکُمُ الْأعلی».[۱۲۴] سر میدهند وادّعای خدایی میکنند و لازمهی خدایی، داشتن قدرت است بر انجام هر کاری که در جهت فریب مردمان اظهار توان گری نموده و میگویند: «اَنا اُحْیِی وَ اُمیتُ».[۱۲۵]
و با احساس این توهّم به فخر و مباهات فزاینده میرسد و خود بزرگ بینی و خود پسیندی خودش را میستاید همان سان که ملک و داراییاش رابه رخ رعیّت میکشد. [۱۲۶]
قرآن از زبان ملكهي سبا، ويژگي پادشاهان و زمام داران جبّار را چنين معرّفی ميكند كه: «قَالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً وَكَذَلِكَ يَفْعَلُونَ» [۱۲۷] پادشاهان هنگامي كه در منطقه آبادي ميشوند آن را به فساد و در حقيقت ملكهي سبا كه خود پادشاه بود، شاهان را خوب شناخته بود كه برنامهي آنها در دو چيز خلاصه ميشود: «فساد و ويران گري» و «ذليل ساختن عزيزان» چرا كه آنها به منفع خود ميانديشند نه به منافع ملّتها و آبادي و سربلندي آنها و هميشه اين دو بر ضدّ يك ديگرند. [۱۲۸]
علّامه طبرسي در توضيح آيهي فوق ميگويد: «هرگاه پادشاهان با زور و هم راه با جنگ وارد آباديها شوند آن جا را از بين ميبرند و عزّت صاحبانش را به ذلّت مبدّل ميسازند و به اشراف و بزرگان آن جا اهانت ميكنند تا كار خودشان راه بيافتد و به مقصود خود نایل شوند... خداوند نيز گفته ملكهي سبا را تصديق كرده و ميگويد: «و كَذلِكَ يَفعَلُونَ» يعني پادشاهان همان گونه عمل ميكنند كه ملكهي سبا گفت[۱۲۹].
صاحب تفسير الكاشف نيز دربارهي آيهي فوق ميگويد: حق اين است كه فساد به مقدار قدرتي كه ستم گران دارند در زمين گسترش مييابد و هرچه قدرت آنها بيشتر باشد فساد آنان نيز بيشتر است، خواه پادشاه باشند يا ديگران. و آيه پادشاهان را ياد نموده زيرا آنها از همه قدرتمندترند[۱۳۰]. در صحنه اي ديگر، قرآن از سياست شوم فرعون براي بهره كشي بيشتر از قومش پرده برداشته است و بيان ميدارد: «فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمًا فَاسِقِينَ» [۱۳۱] فرعون قومش را ذليل و زبون داشت تا همه مطيع فرمان وي شدند، آنها مردمي فاسق و نا به كار بودند.
اصولاً طاغوتها و فرعونها مهمترين نقش را در گم راهي مردم و بازداشتن آنها از نيل به سرچشمهي هدايت ايفا نمودهاند. هم چنان كه قرآن دربارهی فرعون و تمام كساني كه روش وي را در پيش گرفته بودند، ميفرمايد: «وَأَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَمَا هَدَى» فرعون قوم خود را گم راه ساخت و هرگز هدايتشان نكرد. اين جمله در واقع ردّي است بر ادّعاي دروغين فرعون كه خود را مصلح كل ميپنداشت و ميگفت: «وَمَا أَهْدِيكُمْ إِلَّا سَبِيلَ الرَّشَادِ» [۱۳۲] من شما را جز به راه راست هدايت نميكنم.
اين ويژگي تمامي فرعونيان است كه با وجود نقشي اساس كه در گمراهي مردم دارند باز مدّعي هستند كه جز خيرخواهي و هدايت مردم هدف ديگري تعقيب نميكنند، آنان در اصل اين ترفند را از استادشان ابليس فرا گرفتهاند كه با وجود اغواگريها و وسوسههاي فريبندهاش باز خود را خيرخواه آدم معرّفی نمود. [۱۳۳]
قدرت سلطهي افرادي و حاكميت انحصاري فرعونها، طاغوتها، و ديگر جبّاران و ديكتاتوريهاي تاريخ با از ميان بردن آزادي، انسانها را از انسانيّت خويش محروم ميسازد؛ «چه تمايز انسان فقط به داشتن اختيار و آزادي در انتخاب راه و داشتن قواي تفكر و انديشه و خلّاقيّت و سازندگي است و استبداد مطلقه، نفي كنندهي همهي اين استعدادها و حقوق است. در چنين شرايطي انسانها نميتوانند طبق آن چه از روي حق به دست آوردهاند، عمل كنند. آنها مجبور خواهند بود در چارچوب خواستها و اميال قدرت حاكم عمل كنند و حتي احساسات و عواطف خود را به صورتي كه ديكتاتور ميل دارد بروز دهند. اين همان جدا كردن و بيگانه ساختن انسان از ماهيّت انساني خويشتن است» [۱۳۴].
يكي از صحنههايي كه قرآن آن را به خوبي به تصوير كشيده و به وضوح از استكبار و استبداد فرعون پرده برداشته، آن جايي است كه فرعون در جلسهي مشورتي خود با اطرافيانش، بعد از اين كه ميبيند سخنان «مؤمن آل فرعون» در دلهاي آن جمع اثر بخشيده و آنها را از تصميماتشان براي قتل موسي منصرف نموده است، سكوت را جايز نميبيند و با قطع سخنان مؤمن آل فرعون رو به آن جمع نموده و ميگويد: «قال َفِرْعَوْنُ مَا أُرِيكُمْ إِلَّا مَا أَرَى» [۱۳۵]
مطلب همان است كه من گفتم و من جز آن چه را كه معتقدم به شما دستور نميدهم (و راهي جز كشتن موسي باقي نمانده است).آري چنين است حال همهي جبّاران و طاغوتها در طول تاريخ كه هميشه رأي صواب را رأي خود ميپندارند و به احدي اجازه اظهارنظر در برابر رأي خود نميدهند و اساساً براي آنها پذيرفته نيست كه كسي بر خلاف اوامر ملوكانهي آنها رأي ديگري ارائه دهد و خاطر عاصر آنها را آزرده سازد!
۵. رواج ارزشهاي مادّي و دروغي
طاغوتها با دامن زدن به ارزشهاي كاذب و دروغين و رواج ارزشهاي مادّي در جامعه نقش مؤثّري در بازداشتن مردم از گرايش به ارزشهاي معنوي و اخلاقي داشتهاند و دارند. به عنوان مثال فرعون معيار سنجش شخصيّت افراد را در بهرهمندي از ثروت و خلاصه ميكند و پيام بر خدا موسيg را كه لباسي پشمينه به تن داشت و بهره اي از طلا و جواهر و ثروت دنيايي نداشت، تحقير ميكند. فرعون در ميان قوم خود ندا ميدهد كه اي قوم من! آيا حكومت سرزمين پهناور مصر از آن من نيست؟ و اين نهرهاي عظيم تحت فرمان من قرار ندارند؟ و اين نهرهاي عظيم تحت فرمان من قرار ندارند؟ و از قصر و مزارع و باغهاي من نميگذرد؟ آيا نميبينيد؟ بدون شك من از اين مردي كه از خانواده و طبقه پستي است و هرگز نميتواند فصيح سخن بگويد برترم! اگر راست ميگويد چرا دست بندههاي طلا به او داده نشده؟ [۱۳۶]
برای استمرار بهرهکشی رو به فریب کاری مینهند و دعوت گران به حق را فسادانگیز میخواند با طرح و نقشهی دین زدایی، تحوّل باورهای مردم و جادوگری «إِنِّي أَخَافُ أَن يُبَدِّلَ دِينَكُمْ أَوْ أَن يُظْهِرَ فِي الْأَرْضِ الْفَسَادَ».[۱۳۷] و این ادّعا را با علم و یقین عرضه میدارد تا مقبول افتد «يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ مَا عَلِمْتُ لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَيْرِي... وَإِنِّي لَأَظُنُّهُ مِنَ الْكَاذِبِينَ» [۱۳۸] من یقین دارم(ظنّ، از واژگان اضداد است، به معنای شکّ و یقین، اینجا یقین است). اگر چه خود میداند سخنش بیپایه است ولی برای مردم با علم و یقین سخن میگوید. اگر جز این باشد مردم نمیپذیرند. سپس خود را به تجاهل زده و اظهار بی اطّلاعی میکند از وجود خدای یکتا و میپرسد: «وَ ما رَبُّ العالَمینَ» [۱۳۹] خدای تو کیست؟ [۱۴۰]
آنان نميتوانستند در برابر پيام حيات بخش انبيا كه همگان را به عبوديّت الاهي و كرامت انساني فرا ميخواندند، ساكت و بي اعتنا باشند. "طاغوتها به خوبي دريافته بودند كه اگر مردم به آن چه پيام بران و مصلحان الاهي براي آنها آوردهاند تمايل پيدا كنند، ديگر جايي براي عرض اندام شان وجود نخواهد داشت و كيان حكومت و سلطنت آنها در معرض خطر قرار خواهد گرفت و به همين جهت دعوت انبيا را همواره زنگ خطري براي خود به شمار میآوردند و تمام تلاش خود را براي مقابله با آنها و تعاليم حياتبخش آنها به كار ميبردند".[۱۴۱]
و از سر غرور به تمسخر پرداخته و اظهار میداشتند «أَنُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنا وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ» [۱۴۲]
بلکه متّهم میساختند به کفر «وَ اَنتَ مِنَ الکافِرینَ».[۱۴۳]
علّت اصلي هلاكت و نابودي قوم عاد و ثمود را آن دانسته است كه آنها با وجود آگاهي و عقل و شعور و تدبير، به خاطر وسوسههاي شيطان و زينت دادن گناهان شان به دامان انواع مفاسد و ظلم و ستمها افتادند در حالي كه خلاف خود را صواب و اعمال زشت شان را زيبا و مفاسدشان را اصلاح ميپنداشتند آن جا كه ميفرمايد: شيطان اعمال شان را براي آنها زينت داده بود و آنها را از راه (راست) باز داشته بود در حالي كه ميديدند (ولي تشخيص نميدادند).[۱۴۴] به گفتهی بسياري از مفسّران به اين معناست كه آنها داراي عقل و شعور و قدرت استدلال بودند و ميتوانستند حق را از باطل تشخيص دهند ولي شيطان آنها را چنان فريفته بود و كارهاي زشت آنها را در نظرشان آراسته بود كه به عواقب گناهان شان توجّه نداشتند و در حقايق تدبّر نميكردند. [۱۴۵]
و هدهد نيز از ديدن تمدّن عظيم و رفتار مردمان و ملكهي سبا چنين ميگويد: من او (ملكهي سبا) و قومش را ديدم كه براي غير خدا ـ خورشيد ـ سجده ميكنند و شيطان اعمال شان را در نظرشان زينت داده و آنها را از راه باز داشته و هدايت نخواهند شد[۱۴۶]. در صحنه اي ديگر فرعون را مشاهده ميكنيم كه با برخورداري از ثروتهاي سرشار و داراييهاي فراوان، خود را ملاك حقانيّت معرّفی ميكند و اموال خود را به رخ مردم ميكشد و از اين راه به جلوه گيري در براي قومش ميپردازد: «قال یا قَوْمِ أَلَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَهَذِهِ الْآن هارُ تَجْرِي مِن تَحْتِي أَفَلَا تُبْصِرُونَ» [۱۴۷]
اي قوم من! آيا حكومت سرزمين مصر از آن من نيست و اين نهرها تحت فرمان من جريان ندارند؟ آيا نميبينيد؟ هم چنين قرآن از زبان موسيg چنين نقل كرده است: «رَبَّنَا إِنَّكَ آتَيْتَ فِرْعَوْنَ وَمَلأهُ زِينَةً وَأَمْوَالاً فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا رَبَّنَا لِيُضِلُّواْ عَن سَبِيلِكَ رَبَّنَا اطْمِسْ عَلَى أَمْوَالِهِمْ وَاشْدُدْ عَلَى قُلُوبِهِمْ» [۱۴۸] وجود ثروت و مكنت بسيار در دست مفسدان، ابزاري است براي فتنه گري و جلوه گري آنها در برابر مردم و عاملي است براي انحراف دلهاي افراد ضعيف النّفس، از اين رو موسي از خداوند ميخواهد تا جلوي اين مفسده جوييها و اغواگريها را بگيرد و دست آنها را از اين ابزارهاي گم راه كننده كوتاه سازد به گونه اي كه ديگر نتوانند از اموال خود در راه چنين مقاصدي بهره جويند. [۱۴۹] و خود را خیرخواه خوانده و هدایتش را بهترین! «وَ مَا اَهدیکُم اِلّا سَبیلَ الرَّشادِ».[۱۵۰]
«اَنا خَیرٌ مِن هَذا الَّذی هُوَ مَهینٌ و لا یَکادُ یُبینُ».[۱۵۱] و از روی استهزا و روی گردانی از دعوت به حقِّ فرستادگان الاهی، با زبان احسّاس مردمان ظاهر بین سخن میگوید و نردبانی میطلبد تا دست یا زد به خدای یکتا در آسمانها، در صورت وجود! [۱۵۲] و در ادامه به تحقیر و منّتگذاری میرسد؛ که تو را از کودکی ما پروردهایم و بخشی از زندگیات را در میان ما گذراندهای...!؟ اینک چه شده که تو از خدای یگانه سخن میگویی و به باور ما کفر میورزی! [۱۵۳]
و برای اتمام حجّت و اثبات درستی و راستی ادّعای خود و بطلان اظهارات حریف، وهم آورد حق طلب، با اطمینان درخواست تحقّق وعدهی عذاب میکند، «فَأتِ بِهِ اِن کُنتَ مِنَ الصّادِقینَ».[۱۵۴] جبهه گیری نموده و به عناد و کفر خود پافشاری میکند، آیات حق را نمیشنود و برای دنیا دوستی به بهره کشی و فساد و اسراف میپردازد و بر گمراهی و طغیان خویش میافزاید. و به راه کارهای مقابله روی میآورد تا در پرتو شکست رقیب جاودانگی او را باشد و بس!
طاغوتها همواره چهرهي زشت و نفرت آور خود را پشت واژههاي زيبا و دل پذير و شعارهاي پر جذبه و مقدّس پنهان ميكنند و خود را اصلاح گر و ناجي بزرگ مردم معرّفی ميكنند كه هدفي جز خدمت به خلق و سازندگي و گشودن دروازههاي سعادت به روي مردم ندارند.
فرعون از جمله فريب كاراني بود كه از اين ترفند، فراوان سود ميجست. هنگامي كه ميبيند آيين موسيg به سرعت رو به گسترش است و حتّي ساحران او نيز به دنبال مشاهدهی آن معجزهي آشكار الاهي به موسي گرويدهاند، درنگ را جايز نميبيند و تصميم به كشتن موسيg ميگيرد و براي توجيه اين امر، دست توسّل به مقدّسات دراز ميكند و ميگويد: «إِنِّي أَخَافُ أَن يُبَدِّلَ دِينَكُمْ أَوْ أَن يُظْهِرَ فِي الْأَرْضِ الْفَسَادَ» [۱۵۵] من از اين ميترسم كه او آیين شما را عوض كند و دين نياكانتان را بر هم زند. يا اين که فسادي بر روي زمين آشكار سازد! "در هر كجا و در هر عصري كه شاهد رويارويي حق و باطل ايمان و كفر و صلاح و فساد با يكديگر هستيم اين منطق نيز حكم فرماست بي آن كه تفاوتي به چشم بخورد. "[۱۵۶] البته «دين» از دريچهی فكر فرعون چيزي جز پرستش او يا بتهاي ديگر نبود، آييني در مسير تخدير و تحميق مردم و وسيله اي براي مقدّس شمردن سلطه جایرانهاش و «فساد» نيز از نظر او به وجود آمدن انقلابي ضدّاسكتباري براي آزاد ساختن تودههاي اسير و دربند و محو آثار بت پرستي و احياي توحيد بود.
"هميشه زورمندان و فساد انگیزان براي توجيه جنايات خود و مبارزه با مردان خدا به اين دو بهانهی دروغين دست زدهاند كه امروز نمونه هايش را در گوشه و كنار دنيا ميبينيم".[۱۵۷] سامري نيز با سوء استفاده از مقدّسات، نقشهی شيطاني خود را براي منحرف ساختن مردم طرّاحي ميكند و آن را به مرحلهی اجرا در ميآورد. او دربارهی شگردش ميگويد: «قَبْضَتُ قَبْضَهً مِّنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَكَذَلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي» من قسمتي از آثار رسول (و ردّپاي فرستادهی خدا) را گرفتم سپس آن را افكندم و اين چنين نفس من مطلب را در نظرم جلوه داد[۱۵۸]. در صحنهی ديگري مشاهده ميكنیم نُه گروهك مفسد كه در توطئهی قتل حضرت صالحg شركت داشتند، تصميم ميگيرند تا شبيخون خود را «با نام خدا!» آغاز كنند و ميگويند: «قَالُوا تَقَاسَمُوا بِاللَّهِ لَنُبَيِّتَنَّهُ وَأَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِيِّهِ مَا شَهِدْنَا مَهْلِكَ أَهْلِهِ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ» [۱۵۹] بياييد و سوگند ياد كنيد به خدا كه بر او (صالح) و خانوادهاش شبيخون ميزنيم و آنها را به قتل ميرسانيم... . "اين ماجرا نشان ميدهد كه آنها آن قدر مست و مغرور بودند كه اين جنایت بزرگ خود را با نام خدا انجام دادند! گويي ميخواهند عبادت يا خدمتي خداپسندانه انجام دهند و اين راه و رسم مغروران از خدا بي خبر و گم راه است".[۱۶۰]
۱۰.بهره گيري از ناآگاهي توده ها
طاغوتها و رهبران فاسد براي حفظ موقعیّت خود، مصلحت را در اين ميبينند كه چشمان مردم بسته باشد و چراغ عقل و انديشه آنها فروغي نداشته باشد. آنها مردم را بردگاني تسليم، افرادي انعطاف پذير ميخواهند كه هم چون موم در دست آنها باشند. از اين رو خرافات و موهومات ميان مردم طرف داري ميكنند و بر دفاع از آداب و سنن خرافي و جاهلي حاكم در ميان ايشان به سختي پاي ميفشرند.
خداوند نمونههاي متعدّدي از اين موضوع را در نقلهاي خود گزارش كرده است. از جمله راهبران گم راه قوم نوح مردم را ترغيب ميكردند كه به سنّت بت پرستي خود پايبند باشند و دست از خدايان و آلهههاي چوبي و سنگي خود بر ندارند، روي پنج بت معروف آن عصر تأكيد فراواني داشتند و ميگفتند: «وَقَالُوا لَا تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ وَلَا تَذَرُنَّ وَدًّا وَلَا سُوَاعًا وَلَا يَغُوثَ وَيَعُوقَ وَنَسْرًا» [۱۶۱] دست از خدايان و بتهاي خود برنداريد، به ویژه بتهاي ودّ و سواع و يغوث و يعوق و نسر را هرگز رها نكنيد (و دست از دامنشان نكشيد).
"اين چنين رهبران گم راه و گم راه كننده، بتهايي را ساخته و پرداخته ميكنند، بتهايي كه به مقتضاي جاهلیّت هر عصر و زماني اسمها و اشكال گوناگوني دارد. و از حماقت و بيخردي آنها در پيشبرد اهداف و مقاصد خود سود ميجويند. تفاوتي ندارند كه اين بتها از جنس سنگ باشد يا از نوع بتهاي انساني و يا بتهايي اعتقادي، چرا كه در هر حال طاغوتهاي هر عصري از اين بتها براي انحراف مردم از خدا و منصرف ساختن دلها از گرايش به رهبران الاهي، بهره ميجويند".[۱۶۲] به همين جهت حضرت نوحg پس از نقل مكرهاي عظيم اين جماعت ميافزايد: «وَقَدْ أَضَلُّوا كَثِيرًا».[۱۶۳]
در صحنه اي ديگر ميبينيم جبّار اغفال گري چون نمرود با استفاده از ساده لوحي مردم، خود را خالق و مدبّر جهان هستي معرّفی ميكند و در برابر اين گفتههای حضرت ابراهيمg كه خداي جهانيان را كسي معرّفی نمود كه زنده ميكند و ميميراند و قانون حيات و مرگ به دست اوست، او نيز از راه تزوير و سفسطه و براي اغفال، مردم، ميگويد: «أَنَا أُحْيِي وَأُمِيتُ» [۱۶۴] و چون به راه و رسم فرعون نگاهي ميافكنيم، ميبينيم او نيز براي بهره كشي بيشتر از قومش آنها را سبكسر ساخت: «فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأطاعُوهُ» [۱۶۵] او قوم خود را تحميق كرد و عقول آنها را سبك شمرد و آنها نيز از وي اطاعت كردند.
اين شيوهی فرعون يعني استخفاف عقول با شدّت هرچه تمامتر در عصر و زمان ما بر همه جوامع فاسد حاكم است. در صحنه اي ديگر اذناب و حاشيه نشينان فرعون را ميبينيم كه از همين منطق پيروي ميكند و رو به فرعون ميگويند: آيا موسي و بني اسراییل را به حال خود رها ميكني كه در زمين فساد كنند و تو و خدايانت را رها سازند؟
از نظر آنها دعوت به سوي پروردگار عالم كه نتيجهی آشكار آن از كف دادن حاكميّت نامشروع آنان بود، «فساد» در روي زمين قلمداد ميگرديد. همان طور كه امروزه بر چنين حركتهايي اسم «شورش» «كودتا» و يا فتنه و انقلاب مخملي ميگذارند، زيرا حكومت اين طواغيت بر پايهی رقيّت و به بندگي كشيدن بندگان خدا استوار شده و دعوت به خداپرستي بر چنين چيزي خط بطلان ميكشد و آن را نميپذيرد.
از جمله گروههايي كه بذر فساد و تباهي در هر جامعه اي ميافشانند و در تحكيم نظامهاي فاسد فرعوني نقش اساسي ايفا ميكنند، «اشراف» و ملأ، سرمايه داران خودكامهاي هستند كه در فرهنگ قرآن از آنها با عنوان «ملأ» ياد شده است. واژهی «ملأ» در لغت به معني «پر كردن» است و به هر چيزي كه چشم پر كن باشد و تعجّب بيننده را برانگيزد نيز اطلاق شده است. به گفتهی راغب «ملأ» گروهي را گويند كه بر فكر خاصّي اتّفاق نظر دارند و منظر و ديدارشان چشمها را پر ميكند و شخصيّت ظاهرشان مردم را به خود متوجّه ميسازد. [۱۶۶]
"در قرآن مجيد اين تعبير بيشتر در مورد اشراف و بزرگان هر قوم و جمعيّتهاي خودخواه و خودكامه كه ظاهري آراسته و باطني آلوده دارند و به تعبيري در مورد افرادي كه چشم پر كن و توخالي هستند به كار رفته است".[۱۶۷] قرآن كريم از اين طبقه ۳۰ بار ياد كرده است. ملأ در واقع همان اشراف هر جامعه اي هستند كه وضع ظاهري شان، نظر افراد محروم را به خود جلب ميكند. ايشان سياستمداران خودكامه هستند كه در تضعيف روحيّهی مستضعفان نقش فعّالي دارند. قرآن اين طبقه را افرادي سرمايه دار و اسير زينتهاي دنيا معرّفی ميكند. [۱۶۸]
از زبان موسي ميشنويم كه ميگويد: «رَبَّنَا إِنَّكَ آتَيْتَ فِرْعَوْنَ وَمَلأهُ زِينَةً وَأَمْوَالاً فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا رَبَّنَا لِيُضِلُّواْ عَن سَبِيلِكَ» [۱۶۹] پروردگارا، تو فرعون و ملأ او را زينت و اموالي (سرشار) در زندگي دنيا داده اي و نتيجهاش آن شد كه (بندگانت) را از راه تو گم راه ميسازند. هم چنان كه ميبينيم نام ملأ در كنار فرعون ياد شده است چرا كه آنها در اصل ياران و كارگزاران طاغوتها و سردم داران كفر به شمار ميروند و در تحكيم نظام فاسد جبّاراني چون فرعون و نمرود و... نقشي اساسي ايفا ميكنند. هامان (وزير فرعون) نمونه و الگويي تمام عيار از اين طبقه است كه قرآن كريم نام او را در كنار جبّاران و مترفين ياد كرده است. «وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآيَاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُّبِينٍ إِلَى فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَقَارُونَ فَقَالُوا سَاحِرٌ كَذَّابٌ» [۱۷۰]
ما موسي را با آيات خود و دليل روشني به سوي فرعون و هامان و قارون فرستادیم ولی آنها گفتند: او ساحر بسیار دروغ گویی است و ملأ از جمله گروههايي به شمار ميروند كه همواره پرچم مخالفت را در برابر پيامبران بر افراشتهاند و در برابر مصلحان الاهي به موضع گيري خصمانه پرداختهاند. از همان ابتدا چنين جماعتي در برابر نخستين پيامبر اولوا العزم صف آرايي نمودند و به تحقير و استهزاي پيروان آن رسول الاهي پرداختند. قرآن اين صحنه را چنين به تصوير كشيده است. اشراف قوم نوح گفتند: ما تو را جز بشري هم چون خودمان نميبينيم و كساني را كه از تو پيروي كردهاند جز گروهي اراذل ساده لوح نمييابيم و فضيلتي براي شما نسبت به خود مشاهده نميكنيم بلكه شما را دروغ گو تصوّر ميكنيم. [۱۷۱]
در صحنه اي ديگر، قرآن از عكس العمل شديد اشراف قوم شعيب ياد نموده و خودخواهي و برتري جويي آنها را چنين ترسيم كرده است:اشراف زورمند و متكبّر قوم شعيب به او گفتند: سوگند ياد ميكنيم كه قطعاً هم خودت و هم كساني را كه به تو ايمان آوردهاند، از شهر و آبادي خود بيرون خواهيم راند، مگر اين كه هرچه زودتر به آيين ما بازگرديد. [۱۷۲] اين طبقهی خودخواه هيچ گاه توقّع ندارند تا كسي آنها را از مفاسد و گناهان شان باز دارد و بر بت پرستي آنان اعتراض كند و پيش نهاد ترك خدايان شان را به آنها بدهد و آنها را از اعمال زشتشان بيم دهد. بنابراین وقتي با چنين كسي رو به رو ميشدند تعجّب ميكردند و او را با تأكيد هرچه تمام گم راه ميخواندند. [۱۷۳]
همچنان كه به نوح ميگفتند: «قَالَ الْمَلأُ مِن قَوْمِهِ إِنَّا لَنَرَاكَ فِي ضَلاَلٍ مُّبِينٍ» [۱۷۴] ما تو را در گمراهي آشكاري ميبينيم! آنها هميشه به دنبال اين بودهاند تا با القاي شبهات، وسوسههاي رنگارنگ در دل پيروان انبيا، روحيّهي آنان را تضعيف كنند و آنها را از گرد شمع رسولان الاهي پراكنده سازند.
به عنوان مثال، قرآن از شبهه افكني اشراف قوم صالحg ياد كرده آن جا كه آنها به تودههاي پاك دل و مؤمني كه اطراف آن حضرت را گرفته بودند، ميگفتند: «أَتَعْلَمُونَ أَنَّ صَالِحًا مُّرْسَلٌ مِّن رَّبِّهِ» [۱۷۵]. آيا به راستي شما اعتقاد داريد كه صالح از طرف خداوند براي راه نمایي ما فرستاده شده است؟ یعنی: او در ادّعای رسالتش راست میگوید!؟ از سوي ديگر، اشراف، پول و امكانات مادّي را ملاك ارزشها و برتري خود بر ديگران به شمار ميآورند و كساني را كه هم چون خودشان از ثروتهاي سرشار مادّي بهره مند نيستند، به چشم تحقير مينگرند.
در داستان انتخاب طالوت توسّط پيامبر بني اسراییل براي زمام داري آنها و جنگ در ركاب او با دشمنان، مشاهده ميكنيم اشراف بني اسراییل به موضعگيري در برابر او پرداختند و گفتند: «أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِّنَ الْمَالِ» [۱۷۶]. چگونه او بر ما حكومت كند در حالي كه ما از او براي زمام داري شايستهتريم و او ثروت زيادي ندارد!؟
ج. لذّت طلبان و هوسرانان (مترفين)
يكي ديگر از گروههايي كه در تضعيف ارزشهاي اخلاقي فساد و تباهي در جوامع نقش مؤثّري دارند افراد لذّت طلب و لجام گسيخته اي هستند كه به دليل بهرهمندي فراوان از ثروتها و تمتّعات مادّي، راه طغيان و فسق و فجور را در پيش گرفتهاند و در اشباع غرايز خود هيچ حدّ و مرزي نميشناسند و تمام سدهاي اخلاقي را در مينوردند و مقدّسات آنها در زندگي تنها لذايذ مادّي و خوش گذرانيها و عيش و نوش است. قرآن از اين گروه با نام «مُترفين» ياد نموده است. اين واژه از كلمه «ترفه» گرفته شده كه به گفتهی راغب به معني گشادگي و وسعت در نعمت است. [۱۷۷] امّا اصطلاحاً «مُتّرف» به كسي ميگويند كه فزوني نعمت و زندگي مرفّه، او را مست و مغرور و غافل كرده و به طغيان واداشته است. [۱۷۸]
علاّمه طَبِرسي در معناي كلمهی مترف به نقل از ابن عرفه ميگويد: "مترف كسي است كه به خود وا نهاده شده و هرچه ميخواهد ميكند و كسي جلودار وي نيست. [۱۷۹] " "مترفين به طبقه اي از بزرگان مرفّه هر جامعه اطلاق ميشود كه ثروت و خدمت كاران بسياري در اختيار دارند و غرق در خوشيها و راحتي دنيا هستند و از سيادت و آقايي برخوردارند و همينها سبب گرديده تا آنها به تن پروري و آلودگيهاي اخلاقي و فسق و فجور سوق دهد، به گونه اي كه مقدّسات و ارزشها را تحقير ميكنند و نواميس و حرمتها را زير پا ميگذارند. اگر كسي آنها را از كارشان بازندارد، در زمين فساد به راه مياندازند و در ميان مردم فحشا و زشتيها را اشاعه ميدهند. و ارزشهاي معنوي را كه زيربناي هر جامعه اي را تشكيل ميدهد بي اعتبار ميسازند و به هر حال جامعه را به نابودي ميكشند. [۱۸۰] از سوي ديگر مترفين را ميتوان قدرت مندان اقتصادي به شمار آورد كه با حفظ پايگاه ثروت به عرصهی سياسي هم وارد ميشوند.
پی نوشتها:
[۱]. اعراف، ۴۳.
[۲]. احقاف، ۱۳، حج، ۴۰، فصّلت، ۳۰.
[۳]. اسراء ۱۰۸.
[۴]. آل عمران، ۱۹۱.
[۵]. زخرف، ۱۴.
[۶]. توبه، ۵۹.
[۷]. یونس، ۸۵.
[۸]. آل عمران، ۱۷۳.
[۹]. نور، ۵۱.
[۱۰]. بقره، ۲۸۵.
[۱۱]. فرقان، ۶۳.
[۱۲]. قصص، ۵۵.
[۱۳]. کهف، ۳۷.
[۱۴]. شوری، ۴۵.
[۱۵]. اعراف، ۱۶۴.
[۱۶]. بقره، ۲۴۹.
[۱۷]. بقره، ۲۴۹.
[۱۸]. المیزان، ج۲، ص ۴۴۱.
[۱۹]. اعراف، ۱۲۶.و. ن. ک به آیات : یونس، ۸۶. بقره، ۲۰۱، ۲۵۰، ۲۸۵، ۲۸۶. وآل عمران ۸، ۹، ۱۶، ۵۳، ۱۴۷، ۱۹۱، ۱۹۲، ۱۹۳، ۱۹۴. کهف، ۱۰. مؤمنون ۱۰۹.فرقان ۶۵و۷۴.احقاف، ۱۵. حشر، ۱۰ .
[۲۰]. عصر ۱.۳.
۱. ذاریات، آیه ۵۶.
۲. بقره، آیه ۲۱.
۳. حجر، آیه ۹۹.
۴. یس، آیه ۶۱.
۵. نحل، آیه ۳۶.
۱. اسراء، آیه ۲۳.
۲. غرر الحکم.
۳. بحار، ج ۷۷، ص ۱۶۹.
۴. عیون أخبار الرّضا، ج ۱، ص ۱۲.
۵. بحار، ج ۷۷، ص ۷۴.
۶. بحار، ج ۷۸، ص ۷۵.
۷. بحار، ج ۷۸، ص ۱۳۸.
۸ . بحار، ج ۸۵، ص ۱۶۴.
[۳۴]. رعد، ۱۵، و لله يسجد من في السموات و الارض طوعاً و كرهاً آل عمران، ۸۳؛ حال آن كه هر كه در آسمانها و زمين است خواه يا ناخواه فرمان بردار اوست و همه به سوي او بازگردانده ميشوند.
[۳۵]. زلزال ۵، ۴.
[۳۶]. تفسير نمونه به نقل از مجمع البيان، ج ۱۰، ص ۵۲۶ و تفسير هدايت، ج ۱۸، ص ۲۶۴.
[۳۷]. الميزان، ج۲۰، ص ۳۴۲. مجمع البيان، ج ۱۰، ص ۷۹۸ و تفسير البرهان، ج ۵، ص ۷۲۷.
[۳۸]. اِنَّكَ لَن تَخرِقَ الأَرضَ وَ لَن تَبلُغَ الجِبالَ طُولاً ...، اسراء ۳۷ نازعات، ۲۷، "أأنتُم اَشَدُّ خَلقاًام السَّماءِبَناها.
[۳۹]. الميزان، ج۲۰، ص ۳۰۷ و ۳۰۸.
[۴۰]. اسراء، ۳۷.
[۴۱]. طلاق، ۱۲.
[۴۲]. تفسير عياشي، ج ۱، ص ۲۴۲، حديث ۱۳۳.
[۴۳]. الميزان، ج ۱۷، ص ۳۷۹.
[۴۴]. یس، ۶۵.
[۴۵]. نور، ۲۴.
[۴۶] مكارم شيرازي ناصر، پيام قرآن، ج۶، ص ۱۵۵.
[۴۷]. الميزان، ج ۱۵، ۷ ۹۴ و ۹۵، مجمع البيان، ج ۸، ص ۶۷۳، البرهان، ج ۴، ص ۵۸۰.
[۴۸]. نبأ، ۳۸.
[۴۹]. انفطار، ۱۱ و ۱۰
[۵۰]. آل عمران، ۳۰.
[۵۱]. مؤمنون، ۶۴.
[۵۲]. مؤمنون ۷۷.
[۵۳]. مؤمنون ۹۹.
[۵۴]. مؤمنون، ۱۰۰.
[۵۵]. مؤمنون ۱۰۶.
[۵۶]. شعراء، ۱۰۰.
[۵۷]. ابراهیم، ۴۴.
[۵۸]. غافر، ۴۹.
[۵۹]. مؤمنون، ۱۰۰.
[۶۰]. فاطر، ۳۷.
[۶۱]. فرقان، ۲۸.
[۶۲]. فرقان، ۲۷.
[۶۳]. مدّثر، ۴۳.
[۶۴]. مدّثر۴۴.
[۶۵]. به آیات نقل از کافران در آخرت و دوزخیان بنگرید.
[۶۶]. مؤمنون، ۱۰۷.
[۶۷]. جن، ۱۵.
[۶۸]. جاثيه، ۱۰.
[۶۹]. سجده، ۱۳ و هود۱۱۹، اعراف، ۱۸ و ص ۸۵ .
[۷۰]. نباء ۲۱.
[۷۱]. بقره، ۳۰.
[۷۲]. اسرا ۴۴، حديد ۱، حشر ۲۴، رعد ۱۳، شوري ۵، تغابن ۱، ص ۱۸، نور ۴۱، صف ۱، انبياء ۷۹، جمعه ۱.
[۷۳]. اسراء، ۷۰.
[۷۴]. قلم، ۴.
[۷۵]. ن. ك به آيات: اسرا ۵۶، اعراف ۲۳، يوسف ۵، فاطر ۶، زخرف ۶۲.
[۷۶]. اعراف، ۶۲.
[۷۷]. فافتخرعلي آدم لخلقه، خطبهي ۱۹۲، نهج البلاغه.
[۷۸]. اسراء، ۶۲.
[۷۹]. حجر، ۴.
[۸۰]. كهف، ۵۰.
[۸۱]. حشر، ۱۶.
[۸۲]. رهيافتي بر اخلاق و تربيت اسلامي، نجارزادگان، فتح الله، ص ۱۶۹، چ ۳، دفتر نشر معارف، قم، ۱۳۸۸.
[۸۳]. اعراف ۱۷.
[۸۴]. مباني تربيت در قرآن، بهشتي، محمّد، ص ۲۷۰. پژوهشگاه فرهنگ و انديشه، قم، ۸۷ .
[۸۵]. مفاتيح الغيب، ج ۱۳، ص ۴۲.
[۸۶]. سفینه، البحار و مدينه الحكم و الأثار، شيخ عباس قمي، ج۱، ص۹۹. چ ۱، مشهد، بنياد پژوهش اسلامي، ۱۳۷۵ ش.
[۸۷]. يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالإِنسِ أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِّنكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيَاتِي (انعام، ۱۳۰).
[۸۸]. وَإِذْ صَرَفْنَا إِلَيْكَ نَفَرًا مِّنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ.
[۸۹]. جن، ۱.
[۹۰]. انبياء، ۸۲ .
[۹۱]. ص، ۳۷.
[۹۲]. نمل، ۱۷.
[۹۳]. نمل، ۳۵.
[۹۴]. جن، ۸ و ۹.
[۹۵]. انعام، ۱۱۲.
[۹۶]. احقاف، ۳۲.
[۹۷]. وَإِذَا قُرِىءَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُواْ لَهُ وَأَنصِتُواْ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ اعراف، ۲۰۴.
[۹۸]. وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ ذاريات، ۵۶.
[۹۹]. احقاف، ۳۰و ۲۹.
[۱۰۰]. اعراف، ۲۰۴، احقاف، ۲۹.
[۱۰۱]. جن، ۱۵
[۱۰۲]. احقاف، ۳۱و جنّ ۱و۲.
[۱۰۳]. جنّ۳و۴.
[۱۰۴]. جنّ۴ و۱۵.
[۱۰۵]. جن، ۱۲.
[۱۰۶]. جن، ۱و ۲و ۱۳.
[۱۰۷]. جن ۸و ۹ و ۱۰.
[۱۰۸]. جن، ۱۱
[۱۰۹]. جن، ۶
[۱۱۰]. احقاف، ۳۰
[۱۱۱]. احقاف، ۳۱.
۴. نمل، ۱۸.
[۱۱۳]. صحيح مسلم، ج ۳، ص ۴۵۹ و به نقل از: اسلام و تعليم و تربيت، ابراهيم اميني، ص ۶۷ و مجموعهي ورام، ج ۱، ص ۶، به نقل از تعليم و تربيت اسلامي كلان نگر دكتر حسن ملكي، ص ۲۲۷، نشر عابد، تهران، ۸۹ .
[۱۱۴]. تفسير نور الثقلين، ج ۴، ص ۷۶.
[۱۱۵]. همان.
[۱۱۶]. همان.
[۱۱۷]. نمل، ۲۰.
۱. نمل، ۲۷ تا ۴۴.
۲. نمل، ۹ تا ۱۷
۱. امام عليg در اين باره ميفرمايد: عقل خود را به فرمان و رشته كاري كار خود را به دست گير، نهج البلاغه، نامهي ۶۳.
۱. قطب. سید محمد، روشهای تربیتی دراسلام ... ترجمهی جعفری. ص ۹۶.
۲. ابزار معرفت، حواس پنجگانه، عقل و دل آدمي است.
[۱۲۳]. الذی یوسوس فی صدور الناس، ناس ۵ .
[۱۲۴]. نازعات، ۲۴.
[۱۲۵]. بقره، ۲۵۸.
[۱۲۶].زخرف ۵۳ تا ۵۱. و سبأ، ۳۵و ۳۶.
[۱۲۷]. نمل، ۳۴.
[۱۲۸]. تفسير نمونه، ج ۱۵، ص ۴۵۵.
[۱۲۹]. مجمع البيان، ج ۷، ص ۳۴۴.
[۱۳۰].مغنیه، محمدجواد، تفسير الكاشف، ج ۶، ص ۱۸.
[۱۳۱]. زخرف، ۵۴.
[۱۳۲]. غافر، ۲۹.
[۱۳۳]. اعراف، ۲۱.
[۱۳۴]. پایدار، حبیب الله، حيات و مرگ تمدّنها، ص ۵۰ و ۵۱.
[۱۳۵]. مؤمن، ۲۹.
[۱۳۶]. زخرف، ۵۱-۵۳.
[۱۳۷]. غافر، ۲۶.
[۱۳۸]. قصص، ۳۸.
[۱۳۹]. شعراء، ۲۳.
[۱۴۰]. طه، ۳۹.
[۱۴۱]. ابن لطف، دیلمی، عبدالوهاب، معالم الدعوه في قصص القرآن كريم، ج ۲، ص ۷۴۰ وجواد، محمدعلی - خط الانبياء، و المواجهه، تأليف: محمد علي جواد.
[۱۴۲]. مؤمنون، ۴۷.
[۱۴۳]. شعراء ۱۹.
[۱۴۴]. عنكبوت، ۳۸.
[۱۴۵]. ر. ك: تفسير مجمع البيان، ج ۲، ص ۴۴۴؛ تفسير طبري، ج ۲۰، ص ۱۷۴ و تفسير قرطبي، ج ۱۳، ص ۲۲۸.
[۱۴۶]. نمل، ۲۴.
[۱۴۷]. زخرف، ۵۱.
[۱۴۸]. يونس، ۸۸.
[۱۴۹]. ر. ك: تفسير في ظلال القرآن، ج۶، ص۱۸۱۷ – فضل الله – محمد حسین - تفسير من وحي القرآن، ج ۱، ص ۳۴۳.
[۱۵۰]. غافر، ۲۹.
[۱۵۱]. زخرف، ۵۱.
[۱۵۲]. غافر، ۳۷ و ۳۶. قصص، ۳۸.
[۱۵۳]. شعراء۲۳.
[۱۵۴]. شعراء، ۳۱.
[۱۵۵]. مؤمن، ۲۶.
[۱۵۶]. تفسير في ظلال القرآن، ج۵، ص ۳۰۷۸ .
[۱۵۷]. تفسير نمونه، ج ۲۰، ص ۸۰ .
[۱۵۸]. طه، ۹۶.
[۱۵۹]. نمل، ۴۹.
[۱۶۰]. تفسير نمونه، ج ۱۵، ص ۴۹۶.
[۱۶۱]. نوح، ۲۳ .
[۱۶۲]. تفسير في ظلال القرآن، ج ۶، ص ۳۷۱۶.
[۱۶۳]. نوح، ۲۴ .
[۱۶۴]. بقره، ۲۵۸.
[۱۶۵]. تفسیر نمونه، ج ۲۰، ص ۸۰ در اوایل سال ۱۳۵۷ پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، شاه مقبور به عنوان دل سوزی میگفت: «من از آن میترسیم که این شورشها آسیبی به دین برساند» البته دینی که او از آن دم میزد جز همان آیین ستم شاهی نبود که در کنار خدا و میهن قرار میگرفت و خود را درکنار آفریدگار جهان قرار میداد. یعنی میترسم که سلطنت من به خطر افتد. منشور جاوید، ج ۱۲، ص ۱۱۰.
[۱۶۶]. المفردات في غريب القرآن، ص ۴۷۳.
[۱۶۷]. تفسیر نمونه، ج ۲، ص ۱۷۰ و ج ۶، ص ۲۲۰ و ر. ک: تفسیر المیزان، ج ۸، ص ۲۴۱ و ۲۴۲ .
[۱۶۸]. نصری، عبدالله، مباني رسالت انبياء در قرآن، ص ۷۷ .
[۱۶۹]. يونس، ۸۸ .
[۱۷۰]. مؤمن، ۲۱ و ۴۲ و ر. ك: عنكبوت، ۳۹.
[۱۷۱]. هود، ۲۷ .
[۱۷۲]. اعراف، ۸۸ .
[۱۷۳]. تفسير الميزان، ج ۸، ص ۲۴۲.
[۱۷۴]. اعراف، ۶۰.
[۱۷۵]. اعراف، آيهي۷۵.
[۱۷۶]. بقره، ۲۴۷.
[۱۷۷]. راغب اصفهانی، المفردات في غرايب القرآن، ص ۷۴ .
[۱۷۸]. ابن منظور، لسان العرب، ج ۹، ص ۱۷.
[۱۷۹]. مجمع البيان، ج ۶، ص ۶۲۵.
[۱۸۰]. تفسير في ظلال القرآن، ج ۴، ص ۲۲۱۷.
*نویسنده: دکتر احمدعلی افتخاری استاد دانشگاه اصول الدین
ادامه دارد ... .
نظر شما