خبرگزاری مهر- گروه هنر: «داره صبح میشه!» این عنوان اولین فیلم بلند سینمایی یلدا جبلی است که بیتا با بازی رویا نونهالی در قسمتی از فیلم آن را بر زبان می آورد.
در اولین صحنه از فیلم «داره صبح میشه» دیده می شود که دو شخصیت آن با نام های سامان و گلی که یکی از قصه های فیلم را تشکیل می دهند قبل از ازدواج خود جشنی گرفتهاند و دوستانشان را دعوت کرده اند. در قصه ای دیگر از این فیلم که روایتی غیر خطی دارد شخصیت بیتا با بازی رویا نونهالی را می بینیم که همسر استاد سرشناسی است که در یک شب بارانی او را از دست داده است و بیتا احساس می کند که همزمان با مرگ او قسمتی از هویتش نیز رفته است. همچنین در داستانی دیگر زنی با بازی رعنا آزادی ور بعد از سالها همسر سایق خود را در یک پاساژ می بیند و در این دیدار تازه از مسایلی سخن گفته می شود که در این سال ها ناگفته مانده است. قصه چهارم از این فیلم نیز داستان پدربزرگی با بازی بابک کریمی است که نوه اش درگیر یک ارتباط عاشقانه می شود و در این ارتباط رازهایی از زندگی پدربزرگ نیز مطرح می شود.
این فیلم اگرچه ساختاری اپیزودیک دارد اما اپیزودها در هم تنیده شده اند و شاید همین چند داستانی بودن قصه فیلم باعث شده است که مخاطب به دقت و حوصله بیشتری برای پیگیری داستان نیاز داشته باشد.
این فیلم به سراغ چند خانواده فرهنگی و روشنفکر رفته است و دغدغه هایی را از این طبقات مطرح می کند. خودشناسی و یافتن هویت، توجه به تصمیم هایی که در طول زندگی می گیریم، نحوه ارتباطات و... از مواردی است که در این داستان ها مورد توجه قرار می گیرد.
فیلم «داره صبح میشه» در گروه «هنر و تجربه» سی و سومین جشنواره فیلم فجر حضور پیدا کرد و نامزد دریافت جایزه بخش «هنر و تجربه» نیز شد. این فیلم این روزها در همین گروه سینمایی در حال اکران است که به این بهانه گفتگوی خبرگزاری مهر با یلدا جبلی شکل گرفت.
جبلی در این گفتگو درباره اکران فیلم خود در گروه «هنر و تجربه» و امکانات کمی که در حوزه تبلیغات در اختیار فیلمساز قرار می گیرد سخن گفت و اینکه امیدوار است با توجه به مشکلات اکران در این گروه سینمایی بعد از پایان نمایش فیلمش فکر نکند که اشتباه کرده است.
وی همچنین درباره ساختار اپیزودیک فیلم که قصه چهار شخصیت را بیان می کند و سعی دارد اطلاعات کمی از ارتباط این شخصیت ها به مخاطب ارایه کند، توضیح داد که این فیلم قصد دارد مخاطبش را به کشف و شهود وادارد.
در این گفتگو با ما همراه باشید:
*«داره صبح میشه» حدود یک ماه و نیم است که در گروه «هنر و تجربه» اکران شده است. تاکنون از اکران راضی بوده اید؟
- ماه اول نسبتا خوب بود. ولی فکر می کنم در ماه دوم با ورود فیلم های جدید با افت فروش مواجه خواهیم شد. به نظرم با توجه به تعداد سالن های اندکی که در اختیار یک فیلم در گروه «هنر و تجربه» قرار می گیرد و تعداد سانس های نامرتب و کم، اضافه کردن این حجم فیلم در ماه به نوعی گرفتن همین شانس و فرصت اندک برای دیده شدن، از فیلم های این گروه است. من قبل از شروع اکران فیلمم تصور دیگری نسبت به پخش «هنر و تجربه» داشتم که با آنچه این روزها اتفاق افتاده است فرق می کرد و به همین دلیل هم با وجود پیگیر بودن دو پخش کننده در گروه دیگر، «هنر و تجربه» را انتخاب کردم.
*بنابراین شما انتظار داشتید که گروه سینمایی «هنر و تجربه» حداقل هایی را در تبلیغات و یا دیگر مسایل اکران در نظر بگیرد؟
- بله. دقیقا حرف از همان حداقل هاست، الان هم من نمی گویم حداقل هایی نیست، بحث بر سر نظم و درست و به موقع اتفاق افتادن همان حداقل هاست، درحالیکه چند هفته است که فیلم من در پردیس چارسو نمایش داده می شود اما هنوز استند فیلم به سالن تحویل داده نشده است. در سینما کاپری گرگان فیلم بدون هیچ پوستری در سالن نمایش داده می شود و مخاطب به هیچ ترتیبی نمی تواند متوجه شود که «داره صبح میشه» یا هر فیلم دیگری مربوط به این گروه در آن سالن سینمایی در حال اکران است. به هر حال من به خودم اجازه نمی دهم در رابطه با مسایل کلان «هنر و تجربه» که وصل به امکانات موجود و محدویت هاست، حرف بزنم و این حرف را هم بارها گفته ام که «هنر و تجربه» در ابتدای راه است و قطعا من و امثال من از امکانات و محدودیت های گروه اجرایی «هنر و تجربه» اطلاعات کافی نداریم. در بسیاری از بخش ها شاید اگر خود ما جای آنها بودیم به مراتب همه چیز بدتر پیش می رفت، بنابراین در بسیاری موارد باید قضاوت را به زمانی موکول کرد که اطلاعات کامل از شرایطش در اختیار باشد ولی انتقادی که بیان شد مربوط به مسایل جزیی و اتفاقات ساده و ابتدایی است که دیگر انجام و پیشبردش خیلی به امکانات مربوط نیست.
*فکر می کنید اگر فیلم شما به صورت آزاد اکران می شد فروش بیشتری داشت؟
- بله. این روزها به فیلم هایی بر می خورم که از نظر فاکتور فروش و ارتباط با مخاطب به نسبت «داره صبح می شه» شانس کمتری دارند ولی در همان یک ماه و با در نظر گرفتن حتی نرسیدن به کف فروش و محاسبه آن ماجرای یک سوم متعلق به مالک فیلم، باز فروششان از این طرف، یعنی «هنر و تجربه»، بیشتر است. به هر حال ما «هنر و تجربه» را انتخاب کردیم و برای پخش فیلم من جبری وجود نداشت و «هنر و تجربه» تنها گزینه نبود. فقط امیدوارم در پایان دوره اکران به این نتیجه نرسیم که اشتباه کردیم.
*البته شاید بخشی از فروش پایین فیلم ها در گروه «هنر و تجربه» به تعداد پایین سالن های سینمایی در این گروه باشد که با محدودیت هایی روبروست.
- من می دانم گروه «هنر و تجربه» از محدودیت برخوردار است و امکانات کمی را بین گروه های زیادی تقسیم می کند و مدیریت این ماجرا و مسئولیت آن هم کار راحتی نیست اما به نظرم یکی از مشکلات این است که تعداد فیلم هایی که در ماه اضافه می کنند زیاد است. شاید بهتر باشد فیلمسازان مدت بیشتری برای اکران در این گروه سینمایی منتظر بمانند. بالاخره کسی که منتظر می ماند ترجیح می دهد یک سال و نیم انتظار بکشد ولی شرایط اکرانش بهتر باشد به همان نسبت کسی هم که ده سال صبر کرده مطمئنا یک سال دیگر هم صبر کردن برای رسیدن به شرایط بهتر را تحمل می کند.
تاکنون یکی از نقدهایی که بسیاری از سینماگران و منتقدانی که با آنها در ارتباط بوده ام، داشتند، این بوده که سانس های نمایش فیلم ها در «هنر و تجربه» یک ماهه شود. به طور مثال فیلم یک ماه در یک سینما و ماه دیگر در سینمایی دیگر اکران شود و اینقدر سانس ها پخش و پراکنده نباشد. البته مطمئنا مسئولین «هنر و تجربه» این حرف ها را شنیده اند که حالا هم رسیدیم به جایی که سانس فیلم ها یک هفته ای شده است و حتما خودشان هم به این نتیجه رسیده اند که تداوم تکرار سانس اهمیت دارد. من هر بار که سایت فروش بلیت را نگاه می کردم متوجه می شدم وقتی سانس ها متوالی و پشت سر هم است هر روز تعداد بلیت ها نسبت به روز قبل بیشتر می شود اما زمانی که این سانس ها پراکنده هستند و تک سانس، فروش افزایش که ندارد هیچ، گاهی اصلا اتفاق هم نمی افتد. در واقع در رابطه با بعضی فیلم ها ارایه سانس های پراکنده و تک با ندادن سانس هیچ فرقی نمی کند، چون افراد در خاطرشان نمی ماند که چه فیلمی در کجا اکران می شود. از طرف دیگر فیلم ها باید در سانس های عادلانه اکران شوند، عادلانه منظورم تعداد سانس مساوی برای همه فیلم ها نیست، منظورم عادلانه به نسبت هر فیلم و شرایط آن فیلم است.
*«داره صبح میشه» ساختاری اپیزودیک دارد که داستان چهار خانواده را به طور موازی پیش می برد و در نهایت همه این خانواده ها به نوعی با یکدیگر ارتباط پیدا می کنند اما در طول فیلم گاهی این حس بوجود می آید که بیشتر از داستان، خودِ شخصیت ها درحال معرفی خود هستند، اتفاقی که بیشتر در اپیزودهای بیتا که همسرش فوت کرده است و لیلا که از همسرش جدا شده است رخ می دهد و شاید به خاطر اپیزودیک بودن و زمان محدود، بحران های موجود در زندگی شخصیت ها کمتر به تصویر کشیده شده است.
- به هر حال بنای «داره صبح می شه» از ابتدا بر دادن اطلاعات سر راست نیست و فیلم تشخیص نسبت بین داستان و شخصیت های چهار قصه را بر عهده بیننده گذاشته است. وگرنه من می توانستم با چند بار تاکید بیشتر روی بعضی از اسامی داستان را به شکل مشخص تری بیان کنم تا حداقل مخاطبان روابط میان شخصیت های چهار قصه را به راحتی و از همان ابتدا دریابند ولی فیلم در جایی که به نظر حد کفایت اطلاعات بود بسته شد، مثلا در رابطه با مخاطبی که بیان می کند، نسبت بین آوا و بیتا شخصیت های دو اپیزود فیلم چندان مشخص نیست، این نشان دهنده این است که او قسمت اعظم اطلاعات فیلم را نگرفته یا از کنار آن بی تفاوت گذشته است. در رابطه با همین موضوع آوا و بیتا، کلید واژه هایی مثل «استاد» یا «دو سال پیش» وجود دارد که در دو داستان مشترک است و به وضوح قصه ها را به یکدیگر وصل می کند و بارها تکرار می شود. علاوه بر آن که در نوار اعترافات آخر بیتا کامل همه اطلاعات دوباره داده می شود.
*اتفاقا من در این باره مساله ای ندارم اما به لحاظ ساختاری فکر می کنم معنا و حسی که قرار است مخاطب با دیدن فیلم دریافت کند گاهی تنها به دیالوگ و جملاتی که از زبان شخصیت ها بیان می شود منحصر می شود. به طور مثال در اپیزود بیتا که داستان در شب مرگ همسرش که یک استاد مشهور و هنرمند سرشناس عکاسی است، می گذرد متوجه نگرانی های بیتا می شویم و او در دیالوگ هایی از احساسات خود نسبت به همسرش، اینکه چقدر او را دوست داشته است و حتی اینکه همیشه زیر سایه او بوده است سخن می گوید. او با این دیالوگ ها به مخاطب می گوید که بعد از نبودن همسر هنرمندش حالا در هویت خود دچار چالش هایی شده است و همه اینها دیالوگ و درواقع مونولوگ هایی است که برای مخاطب بیان می شود و شاید مخاطب به دلیل اینکه قصه به معنای ساختاری آن رخ نمی دهد کمتر بتواند ارتباط حسی با آن برقرار کند.
- اپیزود بیتا درباره زنی است که در شب مرگ همسرش که اتفاقا عاشق او بوده است دچار هزیان گویی می شود، من در قصه بیتا سراغ زنی رفتم که حال طبیعی یک زن عزادار در شب مرگ همسرش را ندارد او حتی وقتی خواهر شوهرش را در آغوش می گیرد، انگار او را نمی شناسد. او آنقدر خودش را در طی این ۱۰ سال در زندگی با همسرش که یک استاد سرشناس است گم کرده و جا گذاشته است که به یکباره با مرگ او خیال می کند خودش هم مرده است. بنابراین آن شب با یک جسم سرگردان به نام خود و به نام بیتا درگیر است. اپیزود بیتا هزیان گویی و سردر گمی این زن تا صبح را نمایش می دهد. همچنین در این اپیزود از راز دو سال پیش او نیز پرده برداری می شود و مواجهه اش با دختری که قصد نزدیکی به همسرش را داشته بیان می شود.
من چندی پیش نقدی را خواندم که منتقدی با نامی غیر آشنا بیان کرده بود فیلم «داره صبح میشه» قرار بوده است که شکل و شمایل و ساختاری غیر از چیزی که مخاطب بر پرده می بیند، داشته باشد اما خروجی نهایی به این شکل درآمده است. اما باید بگویم این فیلم دقیقا همان است که قرار بود، باشد. اینکه خروجی نهایی فیلم خوب شده است یا بد و اینکه عده ای آن را دوست دارند یا خیر مساله ای دیگر است که برای هر تماشاگر مخالف و موافق با روند فیلم، کاملا طبیعی است.
اصلا ریسک و سختی «داره صبح می شه» هم در همین شکل فیلمنامه و روایت آن است، شاید رفتن سراغ یک قصه خطی و سرراست در این دوره از تجربه ای که دنبال می کردم برایم به اندازه قصه «داره صبح میشه» و سختی های آن جذاب نبود. به هر حال «داره صبح می شه» فیلمنامه غیر متعارفی است از این بابت که کفه ادبیات آن از کفه سینمایی اش سنگین تر است، فیلمی با چهار قصه، تمام شب و فیلمی که قصد دارد تماشاگرش را به کشف و شهود وادارد نه اینکه صرفا یک قصه ساده و سرراست را تعریف کند، فیلمی که نوعی از تجربه و روابط عاشقانه را هدف گرفته است که شاید برای خیلی ها قابل درک نباشد و اتفاقا برای خیلی ها هم ملموس و دوست داشتنی است.
*از حیث روایت داستان گویی و حتی ساختار، نوعی تفاوت بین چهار اپیزود وجود دارد مخصوصا که این تفاوت در قصه بیتا بنا به همان دلایلی که گفتید با سایر قصه ها مشهودتر است، درحالیکه در آثار اپیزودیک وقتی قصه ها در هم تنیده می شوند مخاطب به دنبال نقاط اشتراک بیشتری مخصوصا در ساختار قصه ها می گردد.
- در رابطه با تم و قصه، تمام اپیزود ها در رفتن به طرف دو عنصر عشق و قضاوت به نوعی مشترک هستند. در رابطه با ساختار و سر و شکل فیلم هم تلاش ما بر دو نکته بود. از طرفی بنای من به عنوان کارگردان بر این است که فیلم در کل یک انسجام و وحدت مخصوص به خود را داشته باشد و از طرف دیگر هم در نظر داشتم که هر قصه ویژگی های منحصر به فرد خود را هم حفظ کند. من در انتخاب لوکیشن ها و حتی میزانسن بازیگرها و موقعیت های آنها جلوی دوربین و دیگر عناصر بصری به شدت به دنبال فضاهای قرینه بودم و همین کار مرا سخت می کرد از این جهت که باید مراقب بودیم که در چهار قصه متفاوت به طرف تکرارهای بیهوده نرویم. یکی از ویژگی هایی که در طول فیلم حفظ می شود فیلمبرداری است و تمام فیلم این وحدت را دارد که دوربین روی دست باشد و ۹۰ درصد تصاویر هم با لنز تله گرفته شده است ولی در کنار این وجه اشتراک باید در هر اپیزود نورپردازی متناسب با همان اپیزود جاری می شد. تلاش ما این بود که در عین اینکه فضاهای فیلم در این رفت و برگشت ها پرش عجیب نداشته باشد اما تشخص خود را از نظر نور، ریتم و حتی درصدی تفاوت در تکان های دوربین حفظ کند.
*یکی از ویژگی های مشترکی که در تمام اپیزودها وجود دارد استفاده از رنگ های گرم است و جالب اینجاست که با این وجود فیلم فضایی سرد، ساکت و دلگیر را منتقل می کرد.
- بله این فضای حاکم بر قصه هاست، حس خود من این بود که شخصیت ها یک شب تا صبح در فضایی مثل چاله گیر کرده اند. احساس می کنم شب برای اینکه آدم ها را در استیصال اسیر کند فضا و قدرت بیشتری دارد و در روز فضا و ابزار بیشتری برای نجات از این حال وجود دارد، گویی شرایط و شلوغی روز امکان پنهان شدن پشت نقاب یا پرده را بیشتر می دهد. برای مثال آوا یکی از شخصیت های داستان در روز برای اینکه با پدربزرگش سخن نگوید و چشم در چشم نشود، می تواند به راحتی از منزل خارج شود اما در شب این امکان به راحتی برایش میسر نمی شود. به هر حال هر کدام از این شخصیت ها به نظرم به نوعی در حفره شب اسیر هستند و صبح برای هر یک از آنها به معنای صبح رهایی است، رهایی که شاید با گرفتن تصمیمی سخت همراه است.
بنابراین بیتا نمی خواهد صبح شود چون از تصمیم گرفتن فرار می کند و یا خود را عاجز می بیند، برای هر کدام از شخصیت ها به فراخور قصه شان احوال متفاوتی وجود دارد ولی در رابطه با استفاده از فضای گرم یک توضیح اینکه از ابتدا با توجه به سردی خود قصه ها و ریتم درونی به شدت کند قصه ها این نکته برای من مهم بود که به تجربه ای خلاف جهت و خلاف روال معمول فیلم ها دست بزنم یعنی از نورپردازی و معماری بسیار گرم برای فیلم بهره بگیرم و در مونتاژ هم سراغ ریتمی بسیار تند خلاف جهت ریتم درونی فیلم بروم.
*شخصیت های هر اپیزود از فیلم «داره صبح میشه» قصه هایی دارند که در داستان به نوعی از آن ماجراها پرده برداری می شود. چه نقطه ای در این داستان ها مشترک است که تصویر کشیدنش برای شما مهم بود؟
- آنچه که در «داره صبح می شه» می بینیم این است که در پس زندگی های ساده رازهای زیادی وجود دارد که ما در یک شب تا صبح شاید قرار است تنها یکی از رازهای این زندگی ها را ببینیم. ما نمی دانیم رازهای دیگر زندگی آنها چیست اما مهم این است که گاهی در پس ظاهری که از یک زندگی دیده می شود دنیای دیگری وجود دارد که می تواند قضاوت ها را تغییر دهد. با توجه به همین نگاه است که به تصویر کشیدن فضای گرم برای من مهم بود. زمانی کارگردان می خواهد از فضای سرد فیلم کمک بگیرد برای سردی مضاعف یا تاکید بیشتر بر آنچه که قصد انتقالش را دار. اما قصد من اینجا این بود که نوعی تضاد داشته باشم. در واقع تاکید بر اینکه پشت همین ظاهر کاملا طبیعی و پشت این خانه گرم و صمیمی می تواند حفره هایی ایجاده شده باشد و بحران هایی وجود دارد که در طی سال ها بر آن سرپوش گذاشته شده و یا در سکوت دفن شده است، مد نظرم بود.
*نکته ای هم در پس این روایت ها یافت می شد؛ اینکه قرار است به نوعی مساله همیشگی قضاوت طرح شود و در این فیلم یکی از بحران هایی که در پس خانه های این شخصیت ها می بینیم مواجه شدن با مساله قضاوت است.
- من به تصویر کشیدن و روایت قصه هایی را که در آن، آدم ها با شرایط ناشی از قضاوتشان درگیرند دوست دارم. افرادی که در شرایطی با تصمیم یا قضاوتشان می توانند قصه خود یا دیگری را تغییر دهند. درباره تصمیم هایی که آدم ها در شرایط سخت مجبور به گرفتن آن می شوند، تصمیم هایی که زاییده استیصال است، تصمیم هایی که خودشان شاید اگر سال ها بعد برگردند و به پشت سر نگاه کنند در تصورشان هم نگنجد که چگونه این تصمیم را گرفته اند، چگونه این مسیر را طی کرده اند و چگونه از پس آن بر آمده اند.
گفتگو از عطیه موذن
نظر شما