«ققنوس» منتشر کرد؛

ورود «دزد» ژاپنی به کتابفروشی‌های ایران

ورود «دزد» ژاپنی به کتابفروشی‌های ایران

رمان «دزد» نوشته فومی نوری ناکامورا با ترجمه پیام غنی‌پور توسط نشر ققنوس منتشر و راهی بازار نشر شد.

به گزارش خبرنگار مهر، رمان «دزد» نوشته فومی نوری ناکامورا به تازگی با ترجمه پیام غنی‌پور توسط نشر ققنوس منتشر و راهی بازار نشر شده است. این کتاب به عنوان صد و سی و دومین اثر مجموعه «ادبیات جهان» و صد و هشتمین کتاب «رمان» این ناشر به چاپ رسیده است. رمان مذکور در سال ۲۰۱۰ برنده جایزه ادبی ژاپن شده است.

فومی نوری ناکامورا نویسنده این اثر متولد سال ۱۹۷۷ است. این نویسنده در یکی از مصاحبه های خود گفت که «از هجوم ایده برای داستان نویسی در حال انفجارم. این استعداد نیست. بیشتر شبیه مریضی است.» این نویسنده بعد از چاپ رمان «دزد» و برنده شدن جایزه کنزابورو اوئه در ژاپن، تبدیل به یک چهره بین المللی شد.

داستان‌های نوری ناکامورا عموما به نگاه‌های پوچ‌گرایانه، کودکان آزاردیده، فقر، باندهای گانگستری بی‌رحم، جنایت و بی‌اعتمادی به سیستم اجتماعی در زندگی معاصر ژاپن، می‌پردازند. در رمان «دزد» نویسنده روی شخصیت‌هایی متمرکز می شود که در جامعه معاصر ژاپن در فقر به دنیا آمده‌اند. در این رمان، یک دزد در پر ازدحام ترین اماکن و نزدیک ترین فواصل با آدم ها در تردد و کاسبی مشغول است. این شخصیت در همین حال، دور از ارتباطات انسانی و در دنیای ذهنی خود زندگی می کند.

در قسمتی از این رمان می‌خوانیم:

کیف پولش احتمالا توی جیب ژاکتش بود. برای همین فکر کردم از روش معمول استفاده کنم و از جلو به پیرمرد تنه بزنم. اما بعد گفت که گرمش است، قدم هایش کندتر شد و شروع کرد به باز کردن دکمه‌ها. از عقب رفتم سمت راستش، بدنم را مانع دید پشت سری‌ها کردم. باید قبل از این که همسرش بخواهد کمکش کند، کیف را می‌زدم. همین که دکمه‌ها را باز کرد و شروع کرد به در آوردن ژاکتش، دستم را به سمتش دراز کردم و جیب چپش رساندم. انگشت‌های اشاره و میانه را توی جیبش بردم و کیف را گرفتم. در آن لحظه انگار انگشت هایم توانستند قیافه خوش مشرب و سبک زندگی آسوده پیرمرد را احساس کنند. کیف را بلند کردم و لغزاندمش توی آستینم. رفتم سمت چپش، او هنوز در تقلای درآوردن ژاکتش بود. همسرش چیزی گفت و دست دراز کرد تا کمک کند.

توی کیف پولش دویست و بیست هزار ین بود و چند کارت اعتباری و چند عکس کوچک که با نوه‌اش گرفته بود. پسر خندان ایستاده بود بین‌شان و با ادای بامزه‌ای که درآورده بود، واقعا شاد و سرزنده به نظر می‌رسید. کیف را چپاندم داخل یک صندوق پستی و بی خیال باقی چیزهایی شدم که در آن بودند. ستون براق نقره ای یک ساختمان اداری در حال درخشیدن بود. نورش حرکت می کرد و می رفت بالا و در نور خورشید ذوب می‌شد. به جمعیت نگاه کردم و بار دیگر رفتم به میان مردم.

این کتاب با ۱۶۰ صفحه، شمارگان هزار و ۱۰۰ نسخه و قیمت ۸۵ هزار ریال به چاپ رسیده است.

کد خبر 2974753

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha