به گزارش خبرگزاری مهر، تمدن نوین اسلامی که امروز سخن از آن می رود تمدنی است با بن مایه و پیشینه غنی فرهنگی برخاسته از تلاش اندیشمندان بزرگ و البته مردمی که در ادامه مسیر این اندیشمندان همواره در برهه های مختلف تاریخی سعی داشته اند این میراث غنی را حفظ کنند؛ هرچند که تلاطم و حوادث متعدد تاریخی شکل گیری ونسج این تمدن غنی را همواره با مشکلاتی مواجه ساخت. امروز قرنها از آن زمان می گذرد و تمدن نوین اسلامی در واقع سرآغازی است دوباره برای شکل دهی به تمدنی که در جامعه معاصر امروز می کوشد با بهره گیری از تجربیات درخشان گذشته، ماهیتی نوین را در حوزه تمدن اسلامی رقم زند. در راستای بررسی سیر تاریخی تمدن اسلامی در ایران و راهکارهای دستیابی به شکل نوین تمدن اسلامی با دکتر اصغر فهیمی فر به گفت وگو نشسته ایم، او از جمله پژوهشگرانی است که در حوزه تاریخ و هنر آثار متعددی را در قالب مقاله و کتاب به رشته تحریر در آورده و در عین حال در پروژه های فیلم های تاریخی نقش آفرین بوده است.
وی در کارنامه خود مسئولیت های اجرایی چون معاونت کل فرهنگی سیما فیلم و سرپرستی تهیه متون سریال های امام حسن(ع)، ولایت عشق، ملاصدرا(روشن تر از خاموشی) را دارد. همچنین عضویت در کمیته علمی ایران در کنفرانس بین المللی هنر و معماری ایران و هند، معاونت گروه هنرهای تجسمی دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران ازدیگر سوابق اجرایی وی در گذشته است. او هم اکنون عضوهیأت علمی و معاون پژوهشی دانشکده هنر و معماری دانشگاه تربیت مدرس است. به منظور بررسی مباحث یاد شده وی را در دفترش در دانشگاه تربیت مدرس ملاقات کردیم. آنچه که در ادامه می آید حاصل این گفت وگو است.
*ایرانیان در شکوفایی و ساخت تمدن اسلامی چه نقش و جایگاهی داشتند؟ اشاره ما بیشتر به این مبحث است که ایرانیان در جریان تمدن اسلامی به ویژه در دوره ای که از آن به عنوان عصر طلایی مسلمین یاد می کنند بیشتر در چه حوزه هایی فعالیت داشتند و حضور آنان عمدتا در چه حوزه هایی نمود داشت؟
این مساله مسجل است که ایرانیان در معماری تمدن اسلامی و بنیانگذاری و تکامل فرهنگ و تمدن اسلام نقش شگرفی داشتند، واقعیت این است که وقتی اسلام در شبه جزیره عربستان به پیروزی رسید بلافاصله بعد از رحلت پیامبر(ص)، فتح کشورهای دیگر توسط اعراب شروع شد و این موقعیت را برای اسلام ایجاد کرد که در فاصله کوتاهی سایر تمدن های غیرعرب بتوانند در اسلام مشارکت کنند. یعنی خیل عظیمی از مردم که متعلق به سرزمین ها و اقلیم های متفاوت و متعلق به زبانها و فرهنگها و تمدنهای دیگر بودند مسلمان شدند و میراث خود را در خدمت اسلام گذاردند.
تقریبا از هند تا مصر و از یک طرف از آسیای مرکزی تا یمن به عنوان مثال این اتفاق افتاد. جغرافیای بزرگی شکل گرفت در نتیجه این فرصت را در تمدن اسلامی یا دین اسلام ایجاد کرد که برای ساخت فرهنگ و تمدن اسلامی غیر از اعراب سایر اقوام هم مشارکت کنند آن هم مشارکت بسیار نزدیک و حیاتی. در واقع وقتی اسلام پیروز شد عملا کتابی به نام کتاب وحی (کتاب قرآن) و مجموعه ای از احادیث و روایات پیامبر بود و چیزی جز این برای مسلمین وجود نداشت؛ یعنی ما اسلام را به مثابه یک مکتب فکری، یک دینی که دارای ابعاد مختلفی است در آن زمان نداشتیم، یک کتاب داشتیم به علاوه سنت پیامبر.
ما مجموعه ای از تعالیم تحت عنوان کلام اسلامی، فلسفه اسلامی، حدیث، عرفان اسلامی، اقتصاد، علم الجمال را در آن ابتدا نداشتیم. یعنی قرآن و سنت پیامبر مبنایی شد برای تولید این علوم، یعنی یکی از ریشه های علوم به قرآن بر می گردد و از سوی دیگر فرهنگ هایی نظیر فرهنگ ایران، فرهنگ شام، فرهنگ مصر، فرهنگ روم، فرهنگ هندی، با اسلام پیوند خوردند وهرچه داشتند را در اسلام آوردند، اسلام توانست از قدرت این فرهنگ ها استفاده کند تا دین را تبدیل به فرهنگی جهانی کند و این اتفاق افتاد.
می خواهم بگویم این فرآیند اتفاق افتاد تا دین اسلام دین اعراب باقی نماند و دین اسلام دین تعداد قابل توجهی از ملت هایی شد که از همان بدو شکل گیری این دین را می پذیرند و بسیار صادقانه و فعالانه در شکل دهی به این مکتب به عنوان یک مکتب جهانی ذوابعاد تلاش می کنند.
در این ارتباط اگر نگوییم مهمترین ملت، سرزمین و فرهنگ که در این جهاد علمی مشارکت کرد ایران بود حداقل آن است که ایران یکی از ملت هایی بود که در این جنبش مشارکت جدی داشت. یکی از علل این واقعیت آن است که فرهنگ ایران انصافا فرهنگ غنی ری بود، ایران جزو دو ابرقدرت نظامی و سیاسی جهان قدیم در کنار جهان رومی بود بنابراین یک فرهنگ بدوی و عقب مانده نبود که نتواند به اسلام کمک کند، اما این یک علت بود که توانست این فرهنگ را در خدمت اسلام قرار دهد، علت دیگر این بود که شاید ما یک شانس تاریخی آوردیم.
اینکه در اوایل تقریبا قرن دوم پایتخت جهان اسلام از غربی ترین جغرافیای جهان اسلام به شرقی ترین جغرافیای جهان اسلام آمد، یعنی از شامات که تحت نفوذ امپراطوری روم شرقی و بیزانس و فرهنگ رومی بود ابتدا به مرو در خراسان آورده شد و بعد هم به بغداد که توسط ایرانیان ساخته شد که باز در جغرافیای فرهنگی ایران بود و این موقعیتی را ایجاد کرد که ایرانیان بیش از سایر اقوام به اسلام خدمت کردند و در شکل دهی اسلام به یک فرهنگ جهانی و ناب دینی نقش موثری ایفا کردند.
این را بسیاری ازجمله ریچارد نلسون فرای هم می گوید که ایرانیان بزرگترین ملتی بودند که این معاضدت و کمک را به اسلام کردند و این کتاب آسمانی را تبدیل به یک مکتب ذوابعاد در همه حوزه ها کردند، این جریانی بود که اتفاق افتاد و البته این را هم بگویم یکی دیگر از علتها این بود که ایرانیان در مقایسه با سایر اقوامی که مسلمان شدند گویی به نظر می رسد خالصانه تر با اسلام روبه رو شدند و با وجود حفظ ملیت شان کاملا در خدمت این دین قرار گرفتند.
جالب است که بدانیم بعد از عربستان که محل تولد اسلام است کشور ایران به طور متوسط بیشترین مسلمان را پیدا کرد یعنی در کشورهایی که مسلمان می شوند در راس تبدیل دین قبلی به اسلام ایران قرار دارد که از دین خود یعنی دین زردشتی به اسلام می گروند.
از اینجاست که کاروان علم و فرهنگ و هنر در ایران اسلامی راه می افتد و شروع به بالیدن می کند، بعد از کندی که برخی می گویند فیلسوف و برخی می گویند مترجم است اولین فیلسوف به معنای خاص کلمه که فلسفه اسلامی را طراحی کرد فارابی بود که یک ایرانی است و متعلق به خراسان بزرگ. کسی که فلسفه ارسطو و فلسفه یونان را بر اساس تعالیم آسمانی اسلام بازتعریف می کند البته برخی مانند نصر به ابوالعباس ایرانشهری که قبل از کندی به علوم عقلی پرداخت اشاره دارند.
بعد از آن ایرانیان قافله سالار این کاروان می شوند و امثال بوعلی، زکریای رازی تا خواجه نصیر و ملاصدرا یک جریان فلسفه اسلامی در ایران شکل می دهند. جالب است که در کنار فلسفه مکتب های عرفانی عمده شان ایرانی هستند مثل جنید، حسین بن منصور حلاج و چه مکتب عرفانی خراسان مثل مکتب بایزید همه ایرانی هستند.
در سایر شقوق حوزه علم و علم تجربی دانشمندانی مثل ابوریحان، در حوزه تفسیر و علم نحو عربی ایرانیان مشارکت عظیمی در شکل دادن به فرهنگ اسلامی داشتند، اگر بخواهیم این مساله را باز کنیم حرف های زیادی باید گفته شود.
بدین ترتیب ایران در مدار یک امت تحت عنوان امت اسلامی قرار گرفت و با حفظ داشته های فرهنگی خود که آنها را به خدمت اسلام در آورد توانست کمک های شایانی به شکل دهی فرهنگ اسلامی داشته باشد.
*امروز با در نظر گرفتن تمامی حوادث و اتفاقات تاریخی که بر ایران و ایرانیان رفت و سلطه سلسله های مختلف که هرکدام در دوره پادشاهی شان خرده فرهنگ های مختلفی را به بدنه اصیل فرهنگی ایرانیان وارد ساختند، اکنون از چه طرقی می توان با تکیه بر تاریخ(از آن جهت که تاریخ نقش اول را در شناخت حقایق دارد) تمدن ایران را به جهانیان معرفی کنیم؟ جنابعالی در مقام یک شخصیت برجسته دانشگاهی تصور می کنید نظام آموزش عالی ما چگونه می تواند در معرفی و ترویج مولفه تمدن نوین اسلامی اثرگذار باشد؟
در واقع فرهنگ ایرانی بعد از ورود اسلام دیگر از اسلام جدا نیست. البته فرهنگ اسلامی در نقاط دیگر هم هست و لزوما ایرانی نیست ولی حوزه تمدن ایرانی اسلام فوق العاده شکوهمند، گسترده، عمیق و ذوابعاد است؛ اما این فرهنگ به دلایلی تحت فشار یک سری عوامل تاریخی قرار گرفت، مثل همین مهاجرت هایی که در سوال اشاره شد. اینکه چه اتفاقاتی افتاد هنوز جای بحث دارد و هنوز به اندازه کافی بحث نشده است که چه شد این تمدن که ویژگی اصلی آن تعقل بود به این وضعیت رسید.
ما فیلسوف و عالمان بزرگ در حوزه علوم تجربی داریم. یعنی در قرن پنجم عقلانیت مبنای تمدن ماست به همین دلیل است که این تمدن جنبه توامان دنیوی و اخروی دارد. اما چه شد که از اواسط قرن پنجم وقرن ششم به هر رو به زوال رفت، این مساله خیلی مشخص نیست ولی می توان عللی را بر شمرد، اول ورود اقوام زردپوست آسیاسی مرکزی که چادرنشین بودند و چندان با تمدن آشنا نبودند، آنها این تمدن را به زوال بردند، این بحث حتی در دیدگاه های ابن خلدون هم آمده است، یعنی از زمانی که اقوام زرد ترک وارد ایران می شوند وضعیت متفاوت می شود البته منظور ما از ترک، آذری ها نیستند، چرا که آذری ها ایرانی هستند زبان شان پهلوی بود و بعدها تحت حاکمیت مغول ها زبان این خطه تغییر می کند.
به هرحال این اقوام وارد ایران می شوند و سیصد سال در ایران حکم روایی می کنند تا دوره مغول، در دوره مغول هم حدود صد و پنجاه سال حکومت آنها ادامه دارد و بعد تیموریان هستند که باز هم جزو اقوام مغول هستند، بسپس صفویان روی کار می آیند.
بعد از فروپاشی خلفای عباسی در ۶۵۶ اندک اندک زمینه هایی مهیا می شود که ایرانیت و شیعه می تواند نشو و نما کند تا در صفویان به بار می نشیندتیموریان سر کار می آیند، می خواهم بگویم از اواخر قرن چهارم که این اقوام زرد آسیای مرکزی می آیند ویژگی شان زندگی عشیره ای است. آنها حکومت را تا دوره صفویه در دست می گیرند، آنها چندان فکر شهری ندارند یعنی تمدن ایران اسلامی که تمدن به معنای خاص شهری است فرهنگ را به سمت ماهیت روستایی می برند.
البته مواردی که می گویم با تعابیر و تعاریف امروزی شهر و روستا منطبق نیست، منظور این که این اقوام زندگی مبتنی بر سلسله مراتب قومی را رواج می دهند و دیگر چیزی به اسم ملیت سرشان نمی شود، بلکه بیشتر هویت قومی برایشان مهم است، استقلال ایران و آن جنبش شاهنامه نویسی بعد از ورود آنها افول می کند و آن فرهنگ تعقلی ما به دلیل نوع فکر آنها به سمت تصوف می رود. ماهیت تصوف هم به نوعی دوری از دنیا و بی توجهی به دنیاست بنابراین نوعی اراده ملی که قبل از آن وجود دارد از بین می رود.
در نتیجه کلا جریان عرفانی در هنر ما مطرح می شود و البته در جای خود شکوهمند است. ما کاملا این جریان را رد نمی کنیم ولی اگر آن جریان گفتمان که تا قرن پنج امتداد یافت ادامه پیدا میک رد قطعا وضعیت دیگری پیدا می شد. قرن ششم ویژگی هایی که داشتیم این بود که اندیشه تعقلی و عقلانیت رو به محاق رفت و کمتر فیلسوفان بزرگ می بینیم، دستگاه های فلسفی کمتر به وجود می آید، علم تجربی به محاق می رود و بیشتر نگاه کلامی و فقهی از منظر تفکر اشعری حاکم می شود.
منظورم این است که نوعی جریان روی کار می آید که عملا تیپ آدم هایش یا فقیه است یا صوفی، دیگر فیلسوف و دانشمند به معنای علم تجربی دیگر نیست، دوران این آدم ها سپری می شود، در حوزه هنر دیگر آن مکتب حماسی ملی را نداریم و بیشتر مکتب های صوفیانه داریم و به اعتقاد من استقلال ایران را حدود چهارصد سال عقب می اندازد چون این اقوام زرد آسیای مرکزی که به آنها ترکان می گویند به دلیل اینکه هنوز ملت نشده اند بنابراین هویت ملی برایشان چندان درک نمی شود و دنبال استقلال ایران نیستند و بیشتر سرسپرده خلفای عباسی هستند و چون خلفای عباسی ضد تعقل و ضد ایران سیاسی مستقل و ضد شیعه هستند در نتیجه چنین فضایی در ایران ایجاد می شود.
این گفتمان در دوره مغول تا حدی متلاشی می شود به این ترتیب که با ورود مغول ها مرکزیت حاکمیت عباسی و عربی را از بین می برند، بنابراین ایرانیان مجال می یابند به اندیشه سیاسی ملی بازگردند، آن جریان فقهی که وابسته به مرکزیت عباسی است تحریف می شود و ایران مجال می یابد که در حوزه شیعه، فلسفه و ایرانیت بالنده می شود.
از حمله مغول ها تا دوره غازان که حدود هفتاد سال از حمله مغول می گذرد ایران نه نظام اداری دارد و نه حتی اسلام دین رسمی است، از زمان غازان خان است که اتفاقات دیگری می افتد و غازان خان حتی شیعه و ایرانی می شود و ارتباط شان را با مغلوستان قطع می کنند و متوجه می شوند کشوری هست به نام ایران و شروع می کنند به تولید، شهرسازی و سرمایه گذاری در هنر وتفکر و اندیشه، همچنین در تاریخ نویسی سرمایه گذاری می کنند اما آن قدر این خرابیهای گذشته کمرشکن است که بسیاری از بزرگان ایرانی در حوزه هنر مهاجرت می کردند و ایران آن بنیه خود را برای اعاده کردن از دست می دهد، اما با توجه به اینکه زمینه ای برای اعاده اتفاق می افتد در دوره صفویه این تشیع که از زیر بار تعصب عباسی کمر راست کرده است شرایط متفاوتی می یابد.
به بیان دیگر این تعصب عباسی و عربی دو ویژگی داشت، یکی تعصب ضد ایرانی بود و دیگری تعصب ضد شیعی بود و چون از این بار تاریخی خارج می شوند با هم پیوند می خورند و زمینه ایجاد شیعه را در صفویه ایجاد می کنند، اما با توجه به تخریب های علم تجربی در گذشته، مکتب صفوی علم به معنای دقیق کلمه و به شکل وسیع شکل نمی گیرد. یعنی آن زمان تکنولوژی در غرب پیشرفت کرده است ولی ما از آن بهره ای نداریم در نتیجه اولین هیات های اروپایی به ایران می آیند.
بنابراین نتیجه آن می شود حدود حداقل سیصد سال که از صفویه می گذرد تفکر و علم در ایران رو به زوال رفته و ما هنوز نتوانسته ایم اعاده کنیم و بعد از صفویه و از دوره قاجار به خصوص ایران با غرب مواجه شد و گذشته خود را نتوانست احیا کند. راهی که اکنون باید به آن برویم خوانش دقیق و انتقادی گذشته به اضافه ادراک و فهم عمیق تمدن مدرن غرب است تا بتوانیم از برخورد این دو حوزه تمدنی و فرهنگی، تمدن نوین اسلامی ایرانی که هم از غرب متاثر هم ریشه های خود را فرموش نکرده است را استخراج کنیم.
من فکر می کنم انقلاب اسلامی طلیعه این جنبش است و حرکت در این مسیر کار بزرگی است با این حال دارد با تأنی و البته کند اتفاق می افتد و به نظر من برای نیل به این منظور اول باید در حوزه علوم انسانی کار کنیم، انقلاب اسلامی ابتدا یک سازه فرهنگی است؛ اگر این سازه صاحب تشخص شد آنگاه علوم تجربی خود به خود شکوفا می شود.
موضوع آن است که ما در حوزه علوم انسانی نظریه و تئوری به وفور نداریم و هنوز آبشخور دیدگاه های ما غرب است و تا این اتفاق نیفتد یعنی در حوزه علوم انسانی دچارتحول نشویم سایر وجوه به ما اضافه نمی شود و باید این موانع را برداریم. این غفلتی است که دانشگاه به آن دچار شده است، منظور من از دانشگاه، دانشگاه به معنای عام است به معنی نمام دستگاه های علمی که فکر می کنند که به صرف رسیدن به تکنولوژی مشکلات حل می شود در حالی که باید از علوم انسانی شروع کنیم.
*با ورود مدرنیته به ایران و تغییر فراوانی که در بخش های مختلف زندگی افراد ایجاد شد، بعضا دوگانگی هایی نیز برای برخی ایجاد شد، بسیاری نتوانستند خود را با این شرایط تطبیق دهند، ما هنوز در تقابل جدی میان افکار سنتی و مدرن هستیم اما این دو رویکرد هرچه که باشد به معنای تام نمی تواند مورد تایید قرار گیرد چراکه حد وسطی ندارد، شاید حد وسط همان مولفه تمدن نوین اسلامی باشد که می کوشد تمدن ایرانی اسلامی را در جامعه امروز و در روزگار کنونی به مردم معرفی کند، یا این مقدمه می خواهم نظر شما و به بیان دیگر تعریف شخص شما از تمدن نوین اسلامی را بدانم، چه راهکارهایی را برای تحقق این سبک تمدنی پیشنهاد می کنید؟
تمدن نوین اسلامی اتفاقا تعبیر جالبی است؛ یعنی نشان می دهد که اگر بخواهیم آن شکوهمندی تمدن سنتی اسلام را زنده کنیم باید یک رویکرد نوین داشته باشیم، رویکرد نوین یعنی چی؟ یعنی داشته های فرهنگی و تمدنی خودمان را با مقتضیات جهان مدرن باید یک نوع مواجه دهیم، یعنی نه می توانیم به گذشته سفر کنیم و از تمدن مدرن فارغ شویم و نه می توانیم بدون ریشه های خودمان زندگی کنیم، پس این مواجه جریانی است که مختوم است که باید به آن توجه کنیم، این مهم اینگونه به دست می آید که ما گذشته خودمان را فارغ از تعصبات معمول بشناسیم و نگاه انتقادی داشته باشیم، قابلیت هایی گذشته تمدنی خود را دریابیم و نواقص را بشناسیم و در رفع کاستی ها کار کنیم.
تمدن شرق و غرب را بشناسیم، الان می شود گفت تنها تمدنی که در دنیا وجود دارد تمدن غرب است، ما تمدن به معنای غیر غربی نداریم. البته اینجا فرصت توضیح کافی نیست ولی اجمالا تمدن به معنای دقیق کلمه اکنون در غرب است و ما مشغول استفاده از آن تمدن هستیم. ما متجدد هستیم و تمدن آنها را وارد می کنیم. مظاهر تمدن توسط ما تولید نمی شود ولی ما فرهنگ را داریم. فرهنگ مجموعه داشته های معنوی است، داشته های مادی ما داشته های مادی سنتی است و در حدی نیست که بتوانیم با غرب رقابت کنیم، پس به نظرم مسیر آن است که بر اساس داشته های فرهنگی و معنوی مان تمدن غرب را بشناسیم و بتوانیم یک دیالوگ و گفت وگو بین خودمان و غرب ایجاد کنیم که این نیازمند شناخت غیر متعصبانه خودمان به اضافه ادراک دقیق غرب است.
مساله آن است که ما هنوز غرب را به معنای دقیق اش نمی شناسیم، غرب یک دستگاه فکری و فلسفی است که در حوزه های مختلف فکری شقوق خود را تببین می کند و می شود اقتصاد، هنر، جامعه شناسی، بانکداری، تکنولوژی، شهرسازی و غیره. وقتی که این موارد شکل گرفت خودش اقتضائات کالبدی اش را ایجاد می کند و آن تمدنی که می توان گفت ماهیت مادی فرهنگ غرب است شکل می گیرد.
*این امر به نظر نیازمند تعاملات دانشگاهی است؟
بله، ما باید تا انتهای تمدن و علم غرب را بررسی کنیم و در پایان این بررسی شروع به نظریه دادن کنیم، نظریه های که حاصل مواجه گذشته غنی ما و ادراک دقیق غرب است. اما این مساله هنوز اتفاق نیفتاده است چراکه هنوز نه گذشته خودمان را دقیق می شناسیم و نه غرب را به درستی شناخته ایم.
نظر شما