خبرگزاری مهر، گروه دین و اندیشه _ رضا نساجی: سخن گفتن از دهکده جهانی (Global Village)، جهانی شدن (Globalization) و تعابیری از این دست، با معانی خنثی و یا مثبتاندیشانه در شرایطی که تاریخ پیشینی، دلالتهای ضمنی و نتایج پسینی آن را نادیده میگیرد؛ و از جمله جهان امروزی را در مسیر پیشرفت و تجدد جلوه میدهد که تمام ملل و فرهنگها را در برخواهد گرفت - جذب همگانی نه هضم همه در یکی - امروز شاید دیگر چندان خریدار نداشته باشد، خاصه اینکه به وضوح میتوان سیطره یک فرهنگ (متکی بر یک زبان خاص) و یک سیاست جهانگستر (متکی بر منافع سیاسی یک یا چند قطب، که متأثر و تأثیرگذار بر منافع اقتصادی آنان نیز هست) مشاهده کرد.
ابرقدرت سیاسی-اقتصادی آمریکا؛ که جانشین استعمار کهن بریتانیا در جهان شده است. مهمترین ابزارهای آن سیطره اقتصادی واحد پولی خود بهعنوان پول واحد جهان است، همچنانکه سیطره فرهنگی از طریق زبان رسمی خود بهعنوان زبان مسلط علمی و فرهنگی، و در عین حال انواع ابزارهای سیاسی همچون میزبانی، تأمین بخش مهمی از هزینهها و نفوذ همهجانبه در سازمانهای جهانی همچون سازمان ملل متحد را پی می گیرد.
اما آنچه در اینجا مورد تأکید است؛ بعد فرهنگی این سلطه است، که بهرغم مدعای چندفرهنگگرایی (Multiculturalism) درون این کشور و کشورهای همزبان، عملاً سیاست سرکوب درون و بیرون مرزهای جغرافیایی را در پی گرفته و فرهنگ آنگلوساکسون را نه فقط از طریق زبان علمی، که ابزارهایی چون تولیدات سینمایی خود ترویج میکند. در این مجال اما تنها به زبان خواهیم پرداخت؛ که چگونه زبان انگلیسی که خود در طول قرنها سیطره نورمنها، با آمیزه ای از زبان فرانسه و نروژی باستان آمیخت و به شکل امروزین - که ناهمخوانی بسیار میان نوشتار و گفتار را شامل میشود - درآمد، اکنون برای چند دهه است که بر فرهنگ و علم غلبه دارد.
از جنگ استعماری تا جهانیسازی
حاکمیت انحصاری زبان انگلیسی بر نظام آموزشی و جهان فرهنگی ایران و بسیاری از کشورهای جهان، محصول چند دوره تاریخی در جهان و بهتبع آن در ایران است. ادوار تاریخی این هژمونی زبانی را کمابیش میتوان به این شرح برشمرد:
نخست؛ گسترش استعماری بریتانیا در جهان، که حاکمیت زبان انگلیسی بر چند کشور بزرگ دنیا را علاوه بر مجموعه کنونی کشورهای پادشاهی متحد بریتانیا (انگلستان، ولز، اسکاتلند و ایرلند شمالی) در پی داشت؛ از جمله ایالاتمتحده امریکا، کانادا (به جز ایالت فرانسهزبان کبک)، استرالیا (و نیوزلند) و... که محصول شکل نخستین استعمار انگلستان بودند.
در این زمان، عمده کشورهایی که اکنون به «جهان سوم» شهرت یافتهاند - به جز کشورهای آمریکای لاتین که در ابتدای قرن نوزدهم از استعمار نخستین اسپانیا و پرتقال رهایی یافتند – در سیطره دو استعمار نوظهور بریتانیا و فرانسه قرار داشتند، که شامل کشورهای مسلمان خاورمیانه هم میشد. این مسئله از زمان انعقاد معاهده سایکس- پیکو (Accords Sykes-Picot) (۱۹۱۶م/۱۳۳۴ ه.ق) میان دولتهای انگلستان و فرانسه شروع شد که بر طبق آن سوریه و لبنان به فرانسه واگذار گردید و در مقابل، اردن و عراق سهم انگلستان گردید و فلسطین هم یک منطقه بینالمللی شناخته شد که کمی بعد تحت قیومیت انگلیسیها در آمد و نهایتاً آنها هم به دولت نوظهور اسرائیل واگذار کردند.
همچنین در این دوره بیشتر کشورهای آفریقایی - اعم از مسلمان یا غیرمسلمان؛ به جز معدودکشورهایی همچون اتیوپی که هرگز مستعمره نشد، کنگوی کینشازا که به بلژیک تعلق داشت، کامرون که مستعمره آلمان بود، لیبی که توسط ایتالیا استعمار شد، مراکش که اسپانیا بخشی از آن را در اختیار گرفت و چند مستعمره دیگر مربوط به پرتغال و هلند - بقیه مستعمره انگلستان و فرانسه بودند. درنتیجه این استعمار درازمدت است که میبینیم در کشورهای لبنان، سوریه، الجزایر، تونس و... همچنان فرانسوی رواج دارد و در بسیاری دیگر هم انگلیسی. به این لیست، کشورهای مسلمان بنگلادش و پاکستان را هم باید افزود که از دوران استعمار شبهقاره هندوستان تاکنون، زبان انگلیسی را در نظام آموزشی خود (از دبستان تا دانشگاه) پذیرفتهاند.
دوم؛ دوران حاکمیت استعمار نو (Néocolonialisme) و فرانوی بریتانیا در بخش بزرگی از کشورهای آفریقا و آسیا که در کنار حاکمیت ایالاتمتحده جدا شده از بریتانیا (اما همپیمان در یک سده اخیر که بر بریتانیا پیشی گرفته است) علیرغم استقلال و حفظ زبانهای محلی خود همچنان زبان انگلیسی را هم بهعنوان زبان اول یا دوم حفظ کردهاند. بهویژه کشورهای مشترکالمنافع (Commonwealth of Nations).
سوم؛ پیروزی امریکا و انگلیس بهعنوان دو کشور از سه کشور اصلی متفق در جنگ جهانی دوم که موجب شد زبان آنها در جهان فراگیر شود. در ادامه رونق اقتصادی و علمی امریکا بهعنوان کشور پیروزی که کمترین آسیب را در جنگ جهانی دیده بود (به جهت دور بودن مرزهایش از صحنه اصلی جنگ در اروپا) هم مزید بر علت شد و زبانهای دیگر و بخصوص آلمانی و فرانسه را کنار زد.
اما در مورد خود کشور آمریکا که مجموعهای از اقوام گوناگون است، ظاهراً بیشترین جمعیت آن را اقوام انگلیسیزبان و آلمانیزبان تشکیل میدادند، بهطوریکه آلمانیها بزرگترین شهر آلمانی را شهر میلواکی در ایالت ویسکانزین در آمریکا مینامیدند. این حضور گسترده آلمانیها، خود را بالاخص هنگام تصمیم و رأیگیری درباره زبان ملی آمریکا نشان داده که در آنجا زبان آلمانی با تفاوت بسیار کمی پائینتر از زبان انگلیسی قرار گرفت.
درنتیجه قابل درک است اگر در هنگام جنگ جهانی دوم که آمریکا هنوز وارد جنگ نشده بود و جنگ در واقع بین آلمان و بقیه کشورهای معتبر اروپائی بود، عدهای در آمریکا به نفع آلمان تبلیغ میکردند. اما از زمانی که آمریکا وارد جنگ شد تاکنون در هنگام طرح مسائل نظامی و تضاد منافع، در بسیاری مواقع، آلمان و هیتلر مترادف و متقارن با هم مورد استفاده قرار میگیرند و یک جو و فشار هنجاری بر ضد تمایلات آلمانی وجود دارد (رفیعپور، ص.۱۱۱).
بدین ترتیب جنگ جهانی دوم نه تنها رویای نازیها برای سلطه آلمان بر جهان را تحقق نبخشید که موجب شد آلمانیزبانها در آمریکا، فرانسه (آلزاس و لورن)، لهستان و دانتزیگ، چکسلواکی (بوهم)، مجارستان، روسیه (کرانه ولگا) و... به اقلیت تحت فشار تبدیل، یا به کلی تبعید شوند (همچنان که در پی شکست در جنگ جهانی اول بخشی از نقاط مرز شرقی را به لهستان و دانتزیگ/گدانسک را بهعنوان منطقه مستقل، و نیز موزل رن سفلی و علیا را به فرانسه واگذار کرده بودند که مجدداً تبدیل به ایالات آلزاس و لورن شد.
همچنین بخشهای دیگر به دانمارک، چکسلواکی، لیتوانی و بلژیک واگذار گردید). درنتیجه آلمان محدود به کشورهای آلمان غربی، آلمان شرقی (که خود تحت سیطره فرهنگ شوروی قرار گرفت)، اتریش و چند کانتون آلمانیزبان سوئیس شود، و همچنین زبان و فرهنگ آلمانی که سیطره ادبی و فلسفی در اروپای مرکزی و شمالی داشت، جای خود را به زبان آکادمیک انگلیسی و زبانهای ملی آن کشور بدهد.
اما این وضعیت برای زبان فرانسه هم که در ابتدای جنگ از آلمان شکست خورد و تسلیم آنان شد، وجود داشت، بهنحوی که فرهنگ و زبان فرانسه محدود به خاک فرانسه، بلژیک (والونی)، و چند کانتون فرانسوی سوئیس (و نیز مستعمرات خارجی فرانسه و بلژیک) شد، که آن هم در پی استقلال کشورهای آفریقایی و آسیایی کمرنگتر از گذشته شد.
چهارم؛ دوران جنگ سرد. در پایان جنگ جهانی دوم، آمریکا ابرقدرت سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جهان غرب شد که رقیبی جز اتحاد جماهیر شوروی در شرق نداشت، و جنگ سرد رقابت بلوک غرب و شرق را در تمام زمینهها دامن زد که البته شوروی هرگز نتوانست - یا نخواست - زبان و فرهنگ روسی را در رقابت با زبان و فرهنگ انگلیسی بهعنوان خط مقدم مطرح سازد. آمریکا هم که در تلاش بود تا دیگر کشورها را از پیوستن به اردوگاه کمونیسم بازدارد، با برنامههای توسعه همچون «اصل چهار» (Point Four Program) به ابتکار پرزیدنت هاری ترومن در جهان سوم و از جمله ایران به اجرا درآورد، که وابستگی اقتصادی و البته فرهنگی را در پی داشت.
پنجم؛ موج جهانیسازی. این جریان پس از فروپاشی شوروی و بلوک شرق در پایان جنگ سرد هم بهصورت پروسه جهانیشدن تاکنون ادامه یافته که بهزعم صاحبنظران، در واقع پروژه جهانیسازی (که برخلاف واژه جهانیشدن خنثی نیست، و یک برنامه است نه فرآیند خودبهخودی) و آمریکاییسازی (Americanization) است.
رقابت زبانها ادامه دارد
برخلاف وضع کنونی ایران که دانشگاههای آن همچون روشنفکرانش، در بهترین حالت از رقابت و روزآمدی علمی و فرهنگی، در احاطه کامل فرهنگ آنگلوساکسون هستند، در مقابل سیطره زبان انگلیسی در غرب، هنوز هم مقاومت وجود دارد و جریانات دیگر زبانی هرگز تسلیم نشدهاند. بهعنوان مثال در اروپا با پذیرش زبانها و فرهنگهای متعدد اروپایی بهویژه آلمانی که بیشترین متکلمین در اروپا را دارد، تلاش شده تا بر زبانهای دیگر نیز تأکید رسمی شود. درنتیجه کتاب سفید اتحادیه اروپا درباره آموزشوپرورش در ۱۹۹۵ صریحاً اعلام کرده که یکی از اهداف اصلی آموزشوپرورش در کشورهای اتحادیه اروپا این است که همه شهروندان این کشورها باید قادر باشند به سه زبان اروپایی تکلم کنند، و بنابراین آموختن دستکم دو زبان خارجی برای همه کودکان و نوجوانان لازم است.
البته ازآنجاکه زبان انگلیسی در عمل به زبان رایج در تجارت و صنعت و دنیای دانشگاهها در سراسر جهان بدل شده، زبانهای خارجی در برنامههای درسی مدارس بریتانیا کمتر مورد توجه قرار میگیرند و به همین دلیل دانشآموزان انگلیسی نسبت به بقیه کشورها راحتترند. در مدارس انگلستان و ایرلند بهطور متوسط به هر دانشآموز یک زبان خارجی تدریس میشود، درحالیکه در لوکزامبورگ، هلند و فنلاند همه مدارس بیش از دو زبان خارجی به هر دانشآموز تدریس میکنند (گیدنز، ص. ۷۱۸).
بر همین اساس تلاش برای آموزش زبان و ترویج فرهنگ آلمانی و فرانسوی در رقابت با زبان انگلیسی جدی است، چنانچه سفارت فرانسه که از دوران پیش از انقلاب «انجمن فرهنگی ابران و فرانسه» (ابتدا با نام فرانکوپرسان و سپس کامساکس) را در تهران داشت، امروزه «بخش همكارى و اقدام فرهنگى» سفارت (SCAC) و مرکز زبان فرانسه (CENTRE DE LANGUE FRANÇAISE) را اداره میکند. بر اساس همین سیاست فرهنگی است که میبینیم یک از سه مترجم مورد تأیید سفارت فرانسه در ایران، نویسنده و مترجم مشهوری به نام مدیا کاشیگر است که حضور وی در این مسند، در جریان سفر سال گذشته وزیر خارجه فرانسه به تهران به چشم آمد.
همچنین موسسه آموزشی گوته (Goethe-Institut) در کشورهای مختلف جهان (در ایران با نام «موسسه آموزش زبان آلمانی (Dsit)») به آموزش زبان و ترویج فرهنگ و ادبیات آلمانی همت گماشته و سفارتهای آلمان و اتریش (که انجمن فرهنگی اتریش (Österreichisches Kulturforum Teheran) و موسسه زبان ÖKF را نیز در ایران اداره میکند) در این زمینه پیشگاماند. چنانچه وبسایت سفارت آلمان در ایران زبان آلمانی را چنین معرفی میکند: «آلمانی بهعنوان زبان اول یا دوم بیش از ۱۲۵ میلیون نفر، از زبانهای مهم فرهنگی، علمی و محاورهای دنیاست.
در اروپا زبان مادری ۱۰۱ میلیون نفر آلمانی است: آلمانی علاوه بر آلمان، اتریش و بخشهایی از سوییس، در لیشتن اشتاین، لوکزامبورگ و بخشهایی از شمال ایتالیا، شرق بلژیک و شرق فرانسه نیز صحبت میشود. در سطح بینالمللی آلمانی پس از چینی، انگلیسی، اسپانیایی، روسی و هندی در رتبه ششم است. در نهادهای اتحادیه اروپا، آلمانی پس از انگلیسی، در کنار زبان فرانسه در زمره زبانهای مهم کاری میباشد.»
و نیز: «کسی که آلمانی میداند، میتواند نوشتههای نویسندگان بزرگ قرنهای گذشته مانند گوته، شیلر و برشت را به زبان اصلی بخواند، در شرح زندگینامه خود به این مطلب خاص اشاره نماید (بسیاری از شرکتها در پی داوطلبانیاند که زبان آلمانی میدانند)، در دانشگاههای آلمان، اتریش و سوییس بهطور رایگان تحصیل کند، به فستیوال فیلم برلین برود، در جشن اکتبر در مونیخ و یا در کارناوال کلن شرکت کند، آخرین مقالات و کتابهای علمی را مطالعه کند (در زمینه مقالات علمی آلمان در مقام دوم است. ۲۸ درصد تمام کتابهای علمی که در سطح بینالملل منتشر میشود، آلمانی است)، در سطح بینالمللی اعلام داوطلبی نماید.»
و از همین روست که میبینیم در همان سایت، از اقدام مشترک وزرای امور خارجه و کشور آلمان برای گسترش آموزش زبان آلمانی در جهان گفته شده است: «وزیر امور خارجه آلمان دکتر گیدو وستروله قصد دارد با ایجاد کمپین «آلمانی - زبان نوآوریها» از رواج زبان آلمانی در خارج پشتیبانی نماید. وزیر کشور آلمان، پیپر، این پروژه را به وزارت خارجه آلمان معرفی کرده است. پیپر یادآور شد که نهادینه کردن زبان آلمانی بهعنوان زبان خارجی مستلزم آن است که بتوانیم اهمیت چند زبانه بودن را بهعنوان زیربنای ارزشمندی برای توسعه فرهنگی و اقتصادی مورد توجه قرار دهیم. همچنین لازم است که در سطح کل اروپا نیز به این امر پرداخته شود. پروژههای آموزش زبان، پروژههای نسلی و در نتیجه مستلزم سرمایهگذاریهای درازمدت میباشند.
برای این که بتوانیم سیاستهای یادگیری زبان را به صورت ضربتی اجرا نماییم، لازم است که بودجه مالی برای حمایت از زبان به صورت درازمدت تدوین شوند. به طور تقریبی ۱۵میلیون نفر در سراسر جهان آلمانی را بهعنوان یک زبان خارجی گفتگو کرده و یا میآموزند. با وجود این از تعداد نوآموزان این زبان در سالهای اخیر کاسته شده است. پیپر این روند را به «زنگ خطری» برای معطوف ساختن توجه دولت آلمان به مشکلی تعبیر کرده است که لازم است در جهت برطرف ساختن آن اقدام نماید.»
بر همین اساس، دانشگاهها و مؤسسات پژوهشی در کشورهای آلمانیزبان و فرانسهزبان (و تا حدودی اسپانیولیزبان) علاوه بر دورههای کارشناسی و کارشناسی ارشد، دوره دکترا را نیز در بسیاری رشتهها (بهخصوص در رشتههای علوم انسانی که اندیشمندان آلمانی و فرانسوی سابقه و تأثیر عمده داشتهاند) به زبانهای ملی خود برگزار میکنند، و نه انگلیسی. عمده مقالات علمی در مجلات پژوهشی این کشورها هم به آلمانی و فرانسه منتشر میشود، حتی با پذیرش این ریسک که موجب کاهش ارجاع (Citation) پژوهشگران ناآشنا به این دو زبان به مقالات آنها و نزول جایگاه مجلات و دانشگاههای آلمانی و فرانسوی در رنکینگهای جهانی خواهد شد.
همچنین برخلاف کشوری مانند ایران و کشورهایی که تحت استعمار بریتانیا بودهاند، در بسیاری کشورها زبانهای ملی و خارجی متعدد در رقابت با زبان انگلیسی آموزش داده میشوند، و از جمله همچنان که گفته شد در اتحادیه اروپا، مدارس موظفاند دو زبان خارجه را به دانشآموزان بیاموزند، که البته سیستمی پذیرفته شده و فرایندی طبیعی است، چنانچه در برخی کشورهای چندقومیتی، زبانهای دوگانه یا چندگانه رسمی وجود دارند که آموزش و استفاده رسمی از آن اجباری است؛ همچون کانادا (دو زبان انگلیسی و فرانسه)، سوئیس (چهار زبان آلمانی، فرانسه، ایتالیایی و رومانش) و بلژیک (دو زبان فلمیش و فرانسوی).
سخن پایانی
حال که این مقاومت جهانی در برابر تفوق زبان انگلیسی - بهویژه بهعنوان ابزار علم - و نیز فرهنگ آنگلوساکسون وجود دارد، آیا نباید ما نیز در سطح ملی از این رقابت برای شکستن انحصار زبان و استیلای فرهنگی آن در کشور خود بهره ببریم؟ (همچنانکه در مسائل سیاسی و اقتصادی این دقت وجود دارد که تنها روی یک رابطه تمرکز نشود و یا از ارزهای معادل در مقابل دلار آمریکا، پوند بریتانیا و یوروی اروپا استفاده گردد.) چهبسا اگر ایران و نیز دیگر کشورهای جهان اسلام بار دیگر خیزش علمی و فرهنگی خود را از سر گیرند، با تکیه بر زبانهای ملی خود و نیز زبان دینی مشترک، میتوانند با جهان غرب رقابت کنند، همچنانکه بسیاری از خیزش مجدد آفریقای مستعمرات فرانسه و سلطه زبان فرانسه بر جهان هراس دارند، و نیز از خیزش ملل آمریکای لاتین که میتواند زبان اسپانیولی را - که بتع افزایش جمعیت مهاجران لاتین در ایالاتمتحده آمریکا نیز روبه گسترش است، تا جایی که اندیشمندی چون برژینسکی نسبت به خطر آن هشدار میدهد - بر جهان علم و جهان فرهنگ حاکم کند. و نیز خطر بالقوه اژدهای زرد در شرق آسیا، که با توجه به رشد شتابان اقتصادی و جمعیت انبوه جمهوری خلق چین - در کنار اقتصادهای کوچکتر تایوان، هنگکنگ و ماکائو - زبان چینی را بهعنوان مهمترین رقیب زبان انگلیسی در جهان مطرح ساخته است.
و البته این پرسش همچنان باقی میماند که آیا نباید در کنار تلاش برای رفع انحصار انگلیسی بهعنوان زبان خارجی بینالمللی، به فکر آموزش بهتر و گسترش کاربرد زبان فارسی در سطح جهان باشیم؟
منابع:
رفیعپور، فرامرز (۱۳۸۲). تکنیکهای خاص تحقیق در علوم اجتماعی. تهران: شرکت سهامی انتشار.
گیدنز، آنتونی (۲۰۰۳). جامعهشناسی (ویراست چهارم). ترجمه حسن چاوشیان (۱۳۸۶). تهران: نی.
نظر شما