۹ مهر ۱۳۹۶، ۱۰:۰۱

ز کودکی خادم این دیار محترمم؛

خادمان کوچکی که یک هیئت را می‌چرخانند

خادمان کوچکی که یک هیئت را می‌چرخانند

هیئت «فاطمیه ارشاد» تهران چند خادم کوچک مهربان دارد که ۱۰ شب عزاداری سیدالشهدا گرداگرد هیئت می‌چرخند تا بهترین مراسم را در این ایام برگزار کنند. چند دقیقه‌ای با این خادمان کوچک همراه شدیم.

مجله‌ مهر: رنج پیمودن پله‌ها که تمام می‌شود، سرت را بالا می‌گیری، چشمهایت رو به لبخند دختر نوجوانی با چادر و روسری مشکی صاف و مرتب باز می‌شود و با صدایی مهربان می‌گوید:«خیلی خوش آمدید» بعد یک کیسه پلاستیکی دستت می‌دهد. هنوز لبخند خادم نوجوان توی چشمانت مانده که دومی کنار در ورودی با لبخند شیرین دیگری بدرقه‌ات می‌کند. گوشه‌ای می‌نشینی که سومی از راه می‌رسد تا از تو پذیرایی کند. اولین اشک روضه که روی صورتت روان می‌شود چهارمی از راه می‌رسد. تا آن را از چشمت بگیرد. هیئت که شور می‌گیرد همه دور هم جمع می‌شوند صدای نازک ذکرشان و با بغض توی گلویشان آمیخته می‌شود و بلند بلند ذکر می‌گویند و بر سینه می‌کوبند. چونان کودکان کربلا که در فراق پدرانشان مویه می‌کنند. اینجا هیئت فاطمیه ارشاد در شرق تهران است و این دختران خنده‌رو خادمان کوچک هیئت هستند که ۱۰ روز است هیئت را روی دستان کوچکشان می‌چرخانند و حواسشان به همه جا هست که مبادا مجلس عزای ارباب کم و کسری داشته باشد. مبادا کسی چیزی بخواهد کاری داشته باشد و آنها باخبر نشوند. بعد از ۹ شب عزاداری کنار این خادمان کوچک نشستیم تا از حال و هوای حسینیه دل هایشان با خبر شویم. وجه مشترک همه آنها این بود که از خردسالی کنار پدر و مادرهایشان پا به هیئت گذاشتند و روزی همه آرزویشان این بود که بزرگتر شوند تا لباس خادمی هیئت به تن کنند.

چه حیف که نمی‌توانم لبخندهایشان، سر حرف پریدن‌هایشان، بغض‌هایشان و اشک‌های ریز ریز گوشه چشم‌شان هنگام حرف زدن را وصل به این متن کنم. اما شما بدانید این حرفها اگر چه شاید به سن و سال و چهره‌شان نخورد. اما موبه‌مو کلام این دختران حسینی ست که زکودکی خادم این دیار محترمند...

با «زینت سادات میرترابی» کلاس ششم، «ستاره سهیلی» کلاس هفتم، «نرگس پهلوان» کلاس هفتم، «زینب نظری» کلاس هشتم و «فرزانه ستاری» کلاس چهارم همراه شدیم.

چرا آنقدر هیئت را دوست دارید که حاضرید ۱۰ روز توی ماه محرم این همه سختی بکشید و در هیئت کار کنید؟

نرگس: عشق به امام حسین. یعنی دوست داشتن از ته دل. امام حسین همه بچه های خودشان و خواهرشان را فدای دین اسلام می کنند. واقعا امام زمان دست ما را می‌گیرد که به هیئت جدش بیاییم.

ستاره: شش ماهه امام حسین که سنی نداشت. اما با تیر زدنش. علی اصغر بچه بود. کاری با کسی نداشت. اما دشمن بی رحمانه او را کشتند. ما که سختی نمی‌کشیم.

زینت سادات: به خاطر هیئت هرچی رنج بکشیم. مهم نیست. آن زمان ها امام ‌حسین و یارانش رنج‌های زیادی کشیدند.

فرزانه: سر امام حسین بریدند و گذاشتند جلوی رقیه. رقیه مدام می‌گفت بابامو می‌خوام و رقیه سه ساله هم فدا شد.

زینب: هرکسی لیاقت هیئت رفتن ندارد. بسیاری از آدم‌ها وقتشان را جای دیگری پر می‌کنند. برای همین هیئت آمدن لیاقت می‌خواهد.

این حرفها را از هیئت یاد گرفتید که بزنید؟

نرگس: نه من همه این‌ حرفها را از ته دلم می‌زنم

ستاره: از مادر و پدرهایمان و از تربیتی که ما را کردند این ها را یاد گرفتیم.

اینکه می‌گویید ما خادم هیئت هستیم و حمایل دارید؟ یعنی دقیقا در هیئت چه کاری انجام می‌دهید؟

ستاره: من ۶ ساله کفش دار هستم. پلاستیک می‌دهم و مراقبم کفش‌هایشان را روی فرش نپوشند.

نرگس: من داخل هیئت کار میکنم. قند می‌دهم. استکان‌ها را جمع می‌کنم. دستمال کاغذی پخش می‌کنم. همه کار می‌کنم.

زینب: ما واقعا خادمی نوکرهای امام حسین را می‌کنیم. پذیرایی می‌کنیم. جارو می‌کشم.

فرزانه: من هم کیسه پلاستیکی برای کفش می‌دهم. کسانی که خیلی پیر هستند، وقتی به هیئت می‌آیند تا می‌خواهند خم شوند، سریع خم می‌شوم و کفشهایشان را بر می‌دارم و برایشان داخل کیسه می‌گذارم.من مسئول نقاشی بچه‌ها هم هستم. به آنها دفتر و مدادرنگی می‌دهم. به آنها می‌گویم در مورد چی نقاشی بکشید. صبحش از پدر و مادرم می‌پرسم که امشب شب چه کسی است؟ من هم به بچه‌ها می‌گویم. مثلا امشب شب حضرت علی اصغر است. درباره حضرت علی اصغر نقاشی بکشید.

زینت سادات: من هم به پذیرایی و اتاق نقاشی کمک می‌کنم. ما خادم‌ها اصلا نمی‌گذاریم کسی خسته شود و مدام جایمان را باهم عوض می‌کنیم.

اولین باری که قصه امام حسین و یارانش را شنیدید یادتان می‌آید؟ آن زمان چندساله بودید؟ قدیمی ترین خاطره‌ای که در ذهنتان می‌آید چیست؟

نرگس: پدر بزرگ من روضه می‌خواند و من هم به روضه‌هایش خیلی علاقه داشتم. طوری شده بود که برای خودم درباره امام حسین شعر درست می‌کردم و در خانه بلندبلند روضه می‌خواندم. همینطوری فی البداهه شعر می‌گفتم و کنار پدربزرگم بلند بلند می‌خواندم. ولی انصافا شعرهایم خیلی قشنگ بود و بعد همینطور گریه می‌کردم. (می‌خندد)

ستاره: من در بچگی دقیقا همین‌جا نشسته بودم که مداح داشت بلند بلند می‌گفت: «حسین عشق منی» همان موقع توی ذهنم ماند که حسین عشق من است.

زینت سادات: من از سه چهارسالگی چون شوهرخاله ام مداح بود خیلی از قصه‌ها و روضه‌ها را که می‌گفت می‌شنیدم و با خودم تکرار می‌کردم و عشق به امام حسین را فهمیدم.

فرزانه: من از چهارسالگی که مهدکودک می‌رفتم. در آنجا برایمان قصه عاشورا را تعریف می‌کردند و به ما کتاب می‌دادند. شبش آمدیم همین هیئت وقتی بغل مادرم نشسته بودم. مداح مدام درباره امام حسین می‌گفت. من گریه‌ام گرفت. بعد دیدم چند نفر از بچه‌ها اینجا نشستند و سینه زدند. من هم آمدم کنارشان که با آنها سینه بزنم.

زینب: وقتی که سه ساله بودم. در یک هیئت روضه حضرت رقیه می‌خواندند. آنجا بود که واقعا آن بچه را درک می‌کردم.

هرشب که هیئت می‌آیید مداح روضه می‌خواند. شما هم گریه‌تان می‌گیرد؟

همه باهم: خیلیییی

آن‌وقت خجالت نمی‌کشید کسی گریه شما را ببیند؟ یا اینکه دوست نداشته باشید اشک‌های شما را کسی ببیند و متوجه شود که گریه می‌کنید؟

زینب: نه چون گریه برای اهل بیت است

ستاره: چون اینجا همه آن عشق را به امام حسین دارند. کسی خجالت نمی‌کشد.

نرگس: من اصلا خجالت نمی‌کشم. آن اشک‌هایی که برای امام حسین و اهل بیت می‌ریزیم. همه اش برای قیامت ذخیره می‌شود.

زینت سادات: اصلا خجالت ندارد. آدم وقتی عشق به امام حسین داشته باشد. برای امام حسین گریه و زاری می‌کند و واقعا امام حسین حاجت آدم را می‌دهد.

فرزانه: وقتی که گریه می‌کنیم و مردم گریه ما را می‌بینند اصلا خجالت ندارد. امام زمان و امام حسین و بقیه امام‌ها ما را آن لحظه نگاه می‌کنند و باعث می‌شود که ما حاجتمان را بگیریم.

شما دخترها مدام می‌گویید. حاجت،‌ مگر شما چه حاجتی دارید که در هیئت از اهل بیت و امام حسین می‌خواهید و حتی برایش گریه می‌کنید؟

زینت سادات: من آرزو داشتم که کربلا بروم. واقعا هربار که اینجا می‌آمدم مدام گریه می‌کردم و واقعا حاجتم را دادند و امسال کربلا رفتم. امسال حاجتم این است که کمک کنند درس‌هایم را خوب بخوانم. پدر و مادرم سلامت باشند. اما مهم‌ترین حاجتم این است که امام زمان ظهور کند.

فرزانه: اولش اینکه امام زمان ظهور کند. بعدهم حافظ کل قرآن شوم.

ستاره: من حاجت دارم که بالاخره یک روز به کربلا بروم. بعدهم سلامتی دیگران و اینکه همه و خودم عاقبت بخیر بشویم و امام زمان ظهور کند که این جنگی که در همه جهان هست از بین برود و همه جا صلح شود. همه مردم از این جنگ‌ها خسته شدند.

نرگس: اول اینکه امام زمان ظهور کند. بعد هم اینکه عاقبت بخیری خودم و دوستانم دعا می‌کنم و اینکه سایه پدرو مادرم بالا سرم باشد و واقعا آرزو دارم کربلا بروم.

زینب: راس همه حاجت‌ها ظهور امام زمان است. خنده دار است اما شهادت را خیلی دوست دارم.

در ایام محرم روضه چه کسی بیشتر از همه اشک‌تان را در می‌آورد و بیشتر دوستش دارید؟

نرگس: حبیب عبدالهی (مداح هیئت)(همه بچه‌ها باهم می‌خندند) خیلی با سوز می‌خواند آدم گریه‌اش می‌گیرد.

 نه منظورم این نیست. منظورم این است که روضه کدام یکی از اهل بیت و یا شخصیت های عاشورا را بیشتر دوست دارید. یا اینکه بیشتر از همه دلتان را می سوزاند و اشکتان را در می آورد؟

ستاره: علی اکبر خیلی روضه سختی دارد. آدم به گریه در می‌آید. البته شام غریبان هم سخت است.

نرگس: کلا همه روضه‌ها سخت است. اما روضه‌هایی که برای بچه‌های امام حسین و خود امام حسین می‌خوانند. خیلی سخت است. کلا حالم را عوض می‌کند. انگار توی دلم غوغا می‌شود.

زینب: روضه حضرت علی‌اکبر، قاسم بن الحسن و روضه شش ماهه را خیلی دوست دارم.

زینت سادات: من روضه حضرت ابالفضل، حضرت علی اکبر و حضرت علی اصغر را خیلی دوست دارم.

فرزانه: بیش‌تر روضه امام حسین را دوست دارم. آنجایی که علی اصغر را دستش می‌گیرد و بالا می‌برد.

بعضی از آدم‌ها می‌گویند بچه‌ها را هیئت و روضه نبرید روحیه‌شان خراب می‌شود و یا اینکه برای سن‌شان خوب نیست که این قصه‌ها را بدانند چون در روحیه‌شان تاثیر منفی می‌گذارد. فکر می‌کنید حرفشان درست است؟

زینب: من گاهی مداحی زیاد گوش می‌دهم. بعضی می‌گویند چرا گوش می‌دهی؟ برای روحیه‌ات خوب نیست. اما من قبول ندارم

فرزانه: مدرسه ما گاهی مداح می‌آورند. محکم محکم سینه می‌زنم و بلندبلند می‌خوانم. دوستم می‌گوید زیر مقنعه ت سینی بزنی بیشتر حاجت می‌گیری ثوابش هم بیشتر است. اما من می‌گویم چه ربطی دارد. من به حرفش گوش نمی‌دهم و محکم محکم سینه می‌زنم. اصلا این حرفها را قبول ندارم.

ستاره: کسانی که می‌گویند بچه‌ها نباید مداحی گوش بدهند. پس حضرت رقیه چه بگوید که فقط سه ساله ش بود؟ حضرت رقیه رنج‌های بیشتری کشیده‌است. آن وقت ما مداحی گوش ندهیم؟ من اصلا قبول ندارم.

نرگس: یکبار داشتم در مورد امام حسین و یارانش با دوستانم حرف می‌زدم. دوستم گفت این موضوع برای ۱۴۰۰ سال پیش است. دیگر ول کنید. بهش گفتم پس تو عشق به امام حسین نداری. اگر عشق به امام حسین در دلت جاوید باشد. هیچ وقت این حرف را نمی‌زدی. اگر امام حسین آن روز قیام نکرده بود. ممکن بود بدترین دین را داشته باشی. یزید همه جور فسادی می‌کرد و ممکن بود ما هم آدم مفسدی بشویم و جایمان در جهنم باشد. پس امام حسین آمد تا قلب‌های ما را پاک و بهشتی کند.

نرگس: حضرت زهرا خواست ما بچه شیعه شویم. پس باید خدا را شکر کنیم.

زینب: عشق به امام حسین در همه دل‌ها هست. اما باید پیدایش کنند.

بچه‌ها ایام محرم چون باید اینجا باشید و کار کنید خسته نمی‌شوید؟ به کارهای مدرسه می‌رسید؟ خستگی اینجا اذیتتان نمی‌کند؟

نرگس: مدرسه ما چون ۱۴:۳۰ تعطیل می‌شود باید سریع خانه بروم و نماز بخوانم و غذا بخورم و باید بدوم تا ساعت ۴ بعد از ظهر به هیئت برسم. ۵ روز که اینطوری دویدم الان حسابی مریض شدم. اما مزه می‌دهد.

زینت سادات: از مدرسه می‌آییم. سریع می‌نویسیم و ناهار و نماز می‌خوانیم که سریع هیئت بیاییم.

زینب: من وقتی از مدرسه می‌آیم. باید سریع مشق‌هایم را بنویسم چون باید یک هیئت دیگری بروم و آنجا برنج پاک کنم. بعد از آنجا به اینجا می‌آیم.

ستاره: آدم باید برنامه ریزی داشته باشد. باید یک خرده استراحت کند. بعد یک خرده درس بخواند. البته بعد هیئت هم می‌شود کمی درس خواند.

فرزانه: من تا خانه می‌رسم ساعت ۱ می‌شود. اگر مشق‌هایم را ننویسم مادرم به هیچ وجه من الوجود مرا نمی‌آورد و من باید سریع بنویسم.

الان روزهای پایانی دهه‌ اول محرم است. خوشحالید یا ناراحتید؟

نرگس: خیلی ناراحتیم. بعضی‌ها به خاطر تعطیلی تاسوعا و عاشورا خوششان می‌آید. اما ما چون اینجا می‌آییم و روضه گوش می‌دهیم و می‌توانیم علاقه‌مان را به امام نشان بدهیم. تاسوعا عاشورا را دوست داریم.

زینب: هیئت تا فردا و پس فردا هست. اما محرم که تمام نمی‌شود. اگر می‌خواهی برای امام حسین گریه کنی نیازی به هیئت نیست. بهانه زیاد است که برای امام حسین گریه کنی.

زینت سادات: من خیلی ناراحتم که هیئت تمام می‌شود. من برای اینکه هیئت بیایم همه زندگی‌ام را تعطیل کردم. هیچ کدام از کلاس هایم مثل زبان و ورزش را نمی‌روم.

فرزانه: درسته که ما برای تمام شدن محرم ناراحت هستیم. اما محرم همیشه توی دل ما قرار دارد. بعد هم وقتی محرم تمام می‌شود لحظه شماری می‌کنم که پنج شنبه شود تا دوباره به فاطمیه بیایم. چون فاطمیه هر پنج‌شنبه برگزار می‌شود.

ستاره: منم ناراحتم. چون دیگر نمی‌توانم آنطوری عزاداری کنم. بعضی ها برای تمام شدن تعطیلات ناراحتند اما ما برای تمام شدن هیئت ناراحتیم.

شما بچه‌ها اینطوری که تعریف کردید در باقی ایام سال پنج‌شنبه‌ها هم به هیئت می‌آیید. آخر هفته‌ها معمولا همه مهمانی می‌روند یا اینکه برایشان مهمان می‌آید. برنامه خانوادگی شما چطوری می‌شود؟

نرگس: من همیشه برنامه ریزی می‌کنم که پنج شنبه شب هیچ جایی نرویم و بیاییم هیئت. اگر طول هفته نتوانیم به یاد امام حسین باشیم. هیئت کمک می‌کند آخر هفته کمی به یاد امام حسین و یارانش بیفتیم. من حتی شعرهای هیئت را در مدرسه می‌خوانم.

ستاره: البته نرگس خانه‌اش دقیقا جلوی هیئت است و برایش هیئت آمدن کاری ندارد. من از دورتر می‌آیم و خب سخت تر است. من سخنرانی های هیئت را خیلی دوست دارم به ما مطالب جدیدی یاد می‌دهد. به خاطر همان مطالب جدید به دانایی ما افزوده می‌شود.

زینب: ما حتی اگر مهمان هم داشته باشیم با مهمان‌هایمان به هیئت می‌آییم. یعنی آنها هم هیئت را دوست دارند.

فرزانه: ما هم اگر فامیل‌هایمان بیایند با هم می‌آییم هیئت. مثلا با خاله، مادر بزرگ به هیئت می‌آییم.

زینت سادات: اگر مهمان داشته باشیم یا مهمانی برویم قبل و بعدش اگر بتوانیم به هیئت می‌رویم.

مادر زینت سادات: وقتی اسم هیئت در خانه می‌آید زینت سادات طوری رفتار می‌کند که انگار می‌خواهد یک جای خوبی مثل تولد و عروسی برود. با ذوق و شوق حاضر می‌شود. این یک ساعتی که در هیئت است برای یک هفته اش کافی ست. گاهی در خانه می‌گوید چرا دخترهای همسن من به هیئت نمی‌روند که حجاب را یاد بگیرند.

بچه‌ها دوست دارید چه کاره‌شوید؟

ستاره: دوست دارم استاد حوزه و دانشگاه شوم. یعنی دوست دارم فیلسوف بشوم.

نرگس: من پرفسور سمیعی را برای درس خواندنم در نظر گرفتم. دوست دارم دکتر مغز و اعصاب شوم.

زینب: من دوست داشتم یک کاره‌ای شوم که اسلام را گسترش می‌دادم. مثل اینکه یک بلندگو داشتم و همه صدایم را می‌شنیدند.

زینت سادات: من دوست دارم دکتر قلب بشوم. پدرم خیلی دوست دارد.

فرزانه: دوست دارم در آینده پزشک زنان شوم. من از بچگی خیلی دوست داشتم پزشک زنان شوم. رفته بودیم شهربازی آنجا یک ویژه برنامه بود. گفتند یک دختر و پسر بیایند بالا. من هم دستم را بالا بردم. مجری از من پرسید دوست داری چه کاره شوی؟ من گفتم دوست دارم دکتر شوم. گفت چه دکتری؟ گفتم می‌خواهم بچه به دنیا بیاورم. یعنی دکتر زنان و زایمان شوم.

در هیئت بچه‌ها نقاشی می‌کشند. حال اگر به شما یک کاغذ سفید بدهند و بگویند یک صحنه از عاشورا را نقاشی بکشید؟ کدام صحنه را نقاشی می‌کنید؟

فرزانه: نماز خواندن امام حسین در روز عاشورا و زمانی که دشمن به آنها حمله کرد.

زینت سادات: من علی اصغر و گهواره‌اش را می‌کشم یا جایی که امام حسین (ع) علی اصغر را بالا گرفت.

ستاره: زمانی که ذولجناح اسب امام حسین بدون امام به خیمه‌ها برگشت.

نرگس: من آن‌جایی که دست حضرت ابالفضل را قطع می‌کنند می‌کشم.

زینب: من آن‌جایی که حضرت علی‌اکبر بدنش اربار اربا شد و امام حسین سرش را به دامن گرفت می‌کشم.

کد خبر 4101459

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha

    نظرات

    • IR ۲۱:۳۷ - ۱۴۰۰/۰۷/۰۴
      0 0
      سلام دستت شما درد نگنه بنده پدر زینت سادات میر ترابی عزیز هستم