به گزارش خبرنگار مهر، کتاب «روی خط چشم» به عنوان مجموعه داستان جدید پیمان هوشمندزاده به تازگی توسط نشر چشمه به چاپ دوم رسیده است. این کتاب، صد و پنجاهمین عنوان از مجموعه «جهان تازه داستان» است که این ناش چاپ می کند.
پیمان هوشمندزاده بیشتر در حوزه داستان کوتاه فعالیت دارد و اغلب آثارش در این ژانر نوشته و چاپ شده اند. علاوه بر «روی خط چشم» که در سال جاری چاپ شد، مجموعه داستانهای «شاخ»، «ها کردن»، «دو تا نقطه» و دو کتاب «لذتی که حرفش بود» و «وقت گل نی» نیز از این نویسنده توسط همین ناشر چاپ شده که دو کتاب آخری، یکی در حوزه داستان و عکس، و دیگری در زمینه داستان بلند نوشته شده اند.
«ها کردن» مجموعه داستان موفق این نویسنده بود که میانه دهه ۸۰ چاپ شد و دیگر کتابهایی هم که پس از آن منتشر شدند، ادامه راه هوشمندزاده در همین مسیر بودند.
مجموعه داستان «روی خط چشم» ۱۰ داستان کوتاه را در بر می گیرد که عناوین شان، حروف الفبای فارسی هستند. نام این داستانها به این ترتیب است: ر، س، ع، ب، ی، م، پ، ل، ن، ش. این داستانها از حیث ساختار، به هم وابسته اند اما می توان به طور مستقل مطالعه شان کرد. آن چه در این داستانها به چشم آید، جهان فکری این نویسنده در ارتباط با انسانها و اشیای امروزی است.
شروع هرکدام از داستانهای کتاب پیش رو با یک اتفاق پیش پا افتاده همراه است اما این اتفاق دم دستی، کل متن داستان را به تسخیر در می آورد...
در قسمتی از داستان «ی» از این کتاب می خوانیم:
جیم: پنیر تبریز
آیا پنیر واقعن ساخت تبریز است؟ یا نه، فقط تکنیکی ست که لو رفته و تحت کنترل شهرهای اطراف درآمده؟ و اگر این طور باشد تبریزیها راضی هستند؟ چرا تا به حال اعتراضی نکرده ایم؟ چرا توی این سالها ساکت مانده ایم؟ ما معمولن به این راحتیها رضایت نمی دهیم، متعصب هستیم. روی مال مان تعصب داریم. ولی مگر من تبریزی نیستم؟ چرا حساسیتی نشان نداده ام؟ چرا تا به حال اقدامی نکرده ام؟
درست است که زمان زیادی ست که با زادگاهم قطع ارتباط کرده ام ولی به گمانم هنوز اصالتم را حفظ کرده ام. هنوز با ترکها ترکی حرف می زنم و با فارسها فارسی. همچنان تفاوت بین قند تبریز و ارومیه را می دانم. هنوز فرق پنیر تبریز و لیقوان را می فهمم. اینها نکاتی نیست که قرار باشد به آنها فکر کنم. چیزهای ساده ای است که حس می کنم. در خونم هستند. با آنها بزرگ شده ام. کسی نمی تواند بابت شان سرم کلاه بگذارد. شاید نباید اطمینان می کردم. شاید بیش از حد صمیمی شدم. سادگی کردم و اجازه دادم کار به جایی بکشد که یک تبریزی سر همشهری اش کلاه بگذارد.
چرا با من درست حساب نکردی؟ چرا پنیر لیقوان را جای تبریز جا زدی؟ مگر به قول خودت سوپرمارکت شما تخصصی نیست؟ سوپرمارکت؟! سوپرمارکت کجا بود، بقالی هم نیست. فکر کرده ما از دهات آمده ایم. فکر کرده ما نمی فهمیم. اگر صدای مان در نمی آید احترامت را نگه می داریم. همشهری گری می کنیم در حقت. وگرنه کور که نیستیم، می بینیم کثافت کاریهایت را. نه ممدآقا، تو انصاف نداری. تو تبریزی نیستی. نه تو و نه آن پنیر لیقوانی که سه بار پشت هم توی پاچه ما کردی.
این کتاب با ۱۰۳ صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت ۹ هزار تومان منتشر شده است.
نظر شما