۳ دی ۱۳۹۷، ۸:۴۴

یادداشت مهمان؛

بازار هنر ایران فرصتی برای جولان یغماگران/دانشجویان انگیزه ندارند

بازار هنر ایران فرصتی برای جولان یغماگران/دانشجویان انگیزه ندارند

ابوالفضل حداد، بازار هنر ایران را صرفاً برای بالابردن حباب کاذب قیمت، بدون در نظر گرفتن نظرهای کارشناسان، مأمنی امن و خوش آب و هوا برای یغماگران و سرمایه‌داران می‌داند.

به گزارش خبرنگار مهر، ابوالفضل حداد کارشناسی ارشد ادبیات نمایشی، مدرس و پژوهشگر در یادداشت زیر به نقد لیبرالیسم و نئولیبرال (بازار آزاد) پرداخته است و سپس به بازار هنری ایران می‌پردازد و در نهایت، داشتن سرمایه و به عبارتی محور بودن آن را باعث نظارت کمتر کارشناسانه و دلسوزانه نسبت به هنر این مرز و بوم می‌داند.

در متن این یادداشت با عنوان «لیبرالیسم و نئولیبرال از دانشگاه تا گالری» می‌خوانیم:

«سیلی بنیان کن جاری شد که در شدت گستردگی مثل بهمن بود. همه مرزها و حدود اخلاقی و طبیعی، سنی و جنسی ، روشنایی و تاریکی را در هم شکست. سرمایه پیروزی‌اش را جشن گرفت.» (سرمایه جلد اول، کارل مارکس.)

بسیاری شنیده‌ایم که روزی یکی از افسران فاجعه گرونیکا، هنگامی که این شاهکار را می‌دید از پیکاسو پرسید این اثر شماست؟ و پیکاسو در جواب گفت: خیر اثر شماست.

همین مثال ساده معلوم می‌کند که قرار نیست برای نقد حتما، فضایی آرامش بخش که از نور و رنگی ملایم و دکوری مناسب و درخور شأن برخوردار باشد استفاده کنیم. علت و معلول‌های زیادی را در کنار هم قرار دهیم تا نقد را با کمی لبخند بدون آن که برای نقد شونده برخورنده باشد پیش ببریم. زیرا در بسیاری از مواقع عمق فاجعه و بحران به حدی است که همچون گفته مارکس «این سیل بنیان کن که در گستردگی یک بهمن است»، آن قدر مهیب است که برگزارکنندگان این فاجعه در کمال خونسردی یا فراموش کرده‌اند یا ترجیح می‌دهند خود و دیگران نبینند که چه پیش آمده است و تبعات آن چیست.   

لیبرالیسم نظریه‌ای بود که طبقه نوظهوری به نام طبقه متوسط یا بورژوازی شعر خویش قرار داد تا زندگی اجتماعی خود را سر و سامان دهد و بتواند در برابر طبقه زمین دار و صاحب عنوان و نظام سلطنتی و کلیسا قد علم کندقبل از هرچیز، باید این ایده را که زمانی یک دوران طلایی داشتیم کنار بگذاریم. مسائل گذشته، متفاوت و از بعضی لحاظ بهتر بودند زیرا صاحبان سرمایه سوالات و جواب‌هایی هم چون همان افسر ارتش را مطرح می‌کنند. همچنان که نمی‌توانید بی کاری ساختار یافته‌تان را بی‌خیال شوید، زیرا نتوانسته‌اید کارآفرین باشید. اعتبار کارت اعتباری‌ات تمام شده؟ لابد ضعیف و بی‌احتیاط بوده‌اید. فراموش کنید اگر در مدرسه کودکانتان زمین بازی و ورزش مناسب ندارند. اگر هم چاق شوند، تقصیر شماست. در دنیایی که رقابت حکمرانی می‌کند، آن که عقب می‌ماند، از دید دیگران و حتی خودش، بازنده محسوب می‌شود. پس اگر ندانیم که با چه پدیده ریشه‌داری مواجه هستیم، قطعا جشن سرمایه تا ابد ادامه پیدا خواهد کرد.

لیبرالیسم نظریه‌ای بود که طبقه نوظهوری به نام طبقه متوسط یا بورژوازی آنرا به‌عنوان شعار خویش قرار داد تا زندگی اجتماعی خود را سر و سامان دهد و بتواند در برابر طبقه زمین‌دار و صاحب عنوان و نظام سلطنتی و کلیسا قد علم کند. آنچه به پیروزی این طبقه کمک کرد فقط در دست داشتن چند مفهوم فلسفی درباره‌ حکومت نبود؛ تاریخی طولانی از تعصب و خرافه به نام دین، جنگ‌های طولانی دینی و مذهبی، جنگ پایان‌ناپذیر سلطنت و کلیسا بر سر قدرت و بر آمدن خورشید علم و کشف مقام انسان و به رسمیت شناختن قوا و استعدادهایش و رشد تفکر فلسفی و علمی از دوره‌ رنسانس به بعد و بالاخره، کشف منابع تازه‌ ثروت که مولود کار و داد و ستد بازرگانان و صاحبان حرفه‌ها و مشاغل در شهرها بود، و نه تاراج و چپاول دولت‌ها، به این طبقه نشان داد که نمی‌تواند در جهانی زندگی کند که امتیازات موروثی و نا امنی مدنی بر آن حاکم باشد.

افراد طبقه‌ متوسط جز به خودشان به کسی دیگر نمی‌توانند متکی باشند، بنابراین، این طبقه به نظریه‌ای متوسل شد که آزادی‌های فردی و امکان رقابت عادلانه و تضمین اندوخته‌ها را به رسمیت می‌شناخت. متفکرانی از همین طبقه‌ نوظهور از نخستین ناقدان این جامعه‌ جدید بودند، بی‌آن که واپسگرا باشند یا بخواهند دستاوردهای آن را ناچیز بشمارند. فرد و فردگرایی، با اینکه از عهد باستان تا عصر مسیحیت مطرح بود، در لیبرالیسم، از سرچشمه‌اش یعنی در دوره‌ رنسانس می‌نوشد. به همین دلیل امروز در غرب کلمه‌ فرد و فردگرایی تا حدودی به کلمات مذموم تبدیل شده‌اند و برخی متفکران معنای «فرد» را محدود به «فردی با خواهش‌های غریزی» کرده‌اند و به جای آن «شخص (person) را به معنای «فردی با تمایلات معنوی» گذاشته‌اند و شخص‌گرایی(personalism)  را جانشین فردگرایی کرده‌اند. کسانی نیز که امروز به دوستداران اجتماع (communitarians)  مشهورند، بدترین ضعف لیبرالیسم را همین فردگرایی می‌دانند.

نئولیبرالیسم

پیشوند نئو در ابتدای کلمه لیبرالیسم به معنی آن است که درباره نوع جدیدی از لیبرالیسم صحبت می‌کنیم. بنابراین نوع کهنه چه بود؟ مکتب لیبرالیسم اقتصادی در اروپا زمانی مشهور شد که یک اقتصاددان انگلیسی به نام آدام اسمیت در سال ۱۷۷۶ کتابی با نام ثروت ملل منتشر کرد. او و دیگر لیبرال‌ها از لغو مداخله دولت در مسایل اقتصادی دفاع کردند. هیچ محدودیتی در ساخت و هیچ مانعی در تجارت و تعرفه‌ای را قبول نداشتند.

او بیان کرد تجارت آزاد بهترین راه برای توسعه اقتصادی ملت هاست. که این امر به راحتی مسیر وسیعی را برای سود کلان سرمایه‌داران مهیا می‌کرد. اولین مثال روشن نئولیبرالیسم با کودتایی در شیلی و با تاثیر از رویکرد اقتصادی میلتون فریدمن در دانشکاه شیکاگو آمریکا پدید آمد که متعاقب آن در دیگر کشورها نیز اجرا شد. به گونه‌ای که تورم و کم شدن قدرت خرید مردم به شدت افزایش یافت و دستمزدها تا چندین برابر کاهش یافت.

اما به طور خلاصه نکات اصلی آن این گونه است که نئولیبرالیسم همچون یک پروژه سیاسی توسط طبقه سرمایه‌دار کلید خورد. آنها در ابتدا به گونه‌ای ناامیدانه به دنبال جریانی بودند که بتوانند طبقه کارگر را به دلیل داشتن سرمایه مهار کنند. به عبارتی این پروژه ضد انقلابی با رویکردی ایدئولوژیکی به دنبال ملغی کردن قوانین کار و گردش آن قوانین به سود صاحبان سرمایه و در نهایت صنعت زدایی و اتوماسیون بود که در نهایت باید موارد زیر تحقق یابد.

۱-قانون بازار

رها کردن شرکت‌های آزاد یا شرکت‌های خصوصی از هر محدودیتی که توسط دولت وضع شده باشد بدون توجه به این که سبب چه مقدار آسیب اجتماعی می‌گردد. کاهش دستمزدها از طریق پراکندن کارگران از اتحادیه‌ها و محو حقوق کارگران که از پی سال‌ها مبارزه به دست آوردند. عدم کنترول قیمت‌ها و روی هم رفته آزادی برای حرمت سرمایه. قطع هزینه‌های عمومی برای خدمات اجتماعی مانند آموزش و مراقبت‌های بهداشتی، کاهش دادن خالص مقرری برای فقرا و حتی نگهداری جاده‌ها پل‌ها و عرضه آب و... به نام کاهش نقش دولت.

۲-مقررات زدایی

کنار گذاشتن آن دسته از مقررات دولتی که سود را کاهش می‌دهد شامل قوانین ایمنی و محافظتی در محیط کار.

۳- خصوصی سازی

فروش شرکت‌های دولتی، کالاها و خدمات به سرمایه‌گذاران خصوصی شامل بانک‌ها، صنایع کلیدی، راه آهن، عوارض بزرگراه‌ها، مدارس و حتی آب آشامیدنی، که در ظاهر به منظور افزایش کارایی ولی در نهایت متمرکز کردن ثروت در دست عده‌ای اندک است.

کالاسازی دانشگاهی

بهداشت، درمان، آموزش، بهزیستی و... از جمله مواردی است که تامین آن‌ها، همان طور که در قانون اساسی ذکر شده است، بر عهده دولت‌هاست. اما اگر هرگاه هر کدام آن موارد تبدیل به کالایی شدن و یا کالاسازی بشوند، منجر به آن می‌شود که پیامدهای اجتماعی آن ریشه‌دارتر و کاملا تبعیض‌آمیزتر شود که خود خلاف و تخطی از قانون اساسی است.

در این رهگذر هنگامی که اساسی‌ترین نیازهای مردم بدون هیچ تعهد قابل توجهی به دست بازار آزاد و خصوصی‌سازی سپرده شود، ابتدایی‌ترین نیازهای مردم به کالاهایی گران قیمت تبدیل می‌شوند و در طبقات مختلف جامعه تفاوت‌ها و فاصله اقشار محسوس خواهد بود.

در ایران نیز در سال‌های نه چندان دور، سرمایه‌داری و خصوصی‌سازی بدون در نظر گرفتن زیر ساخت لازم، به یک دغدغه تبدیل شد. با ملاک قرار دادن اصل چهل و چهار قانون اساسی بود که باید مسیر برای فعالیت بخش خصوصی در ایران هموار می‌شد. یکی از اولین نهادهایی که خیلی زود در این ورطه غوطه ور شد بخش آموزش و دانشگاه بود. زیرا گمان نمی‌رفت که در خصوصی سازی و بازار آزاد، به جای آن که ابتدا زمینه اشتغال و کارآفرینی به واسطه طبقه فرادست فراهم شود، مردم خود به کالا و منبع درآمد دولت مبدل شوند. البته بسیاری معتقدند که آزاد کردن دانشگاه زیر سیطره دولت بوده و این نهاد صرفا نام آزاد بودن را یدک می‌کشد اما به هر حال از آنجا که تمام هزینه‌های آن باید از طریق شهریه و جیب مردم تامین شود تنها نشان می‌دهد که قرار است در آینده‌ای نه چندان دور تنها هاله‌ای از دولت‌ها هم به لحاظ نظارتی و کیفی بر قرار باشد.                            

اصطلاح خصوصی‌سازی در آموزش عالی بر فرآیند یا گرایشی اطلاق می‌شود که در آن دانشگاه‌ها و مدارس عالی (اعم از دولتی و خصوصی) منش‌ها و هنجارهای عملی مربوط به بخش خصوصی را پیش بگیرند. (جانسون:۱۳۸۳،۲). نزدیک‌ترین و سهل‌ترین معنی به واژه خصوصی‌سازی برای آموزش عالی عبارت است از یکسری فعالیت‌هایی که در دانشگاه خدماتی را که دولت به نام الزامات مالی به آنها عرضه می‌کند، قطع کنند و به یافتن منابع جدید مالی بپردازند. زیرا هنگامی که آموزش عالی به حد اعلا کالایی شده باشد، یگانه و تنها قطب نمای عرضه کنندگان آموزش عالی که این نهاد ارایه می‌کند، سنجش سودآوری آن است.             

بنیانگذاری صرف سودآوری و تولید مدرک به مثابه کالایی که در کارخانه‌ای که صنعت فرهنگ را در هر حوزه‌ای در سطح کلان تولید می‌شود؛ بعضا آن قدر پیش روست که از پارامترهای نئولیبرالیسم هم فراتر می‌رود. اما به هر روی کاملا وفادار به نظام سرمایه و در خدمت تولید بی امان کالا (دانشجو) است.

از جمله آمارهایی که این روند کالایی شدن نظام آموزش را روشن‌تر می‌کند این است که در سال ۱۳۸۰ نسبت بخش رایگان به بخش شهریه‌ای دانشگاهی در ایران ۴۱درصد بود که در سال ۸۷ به ۲۲ درصد کاهش پیدا کرده است. امروزه بیش از ۸۲ درصد دانشگاه‌ها در حال حاضر خصوصی و شهریه محور هستند و ۱۸ درصد باقی مانده نیز که بخش اعظم آن شبانه هستند. این اصرار دولت‌ها مبنی بر ادامه این چرخه کالایی‌سازی نظام آموزشی بر اساس آخرین استخراج تحقیق‌های گوناگون، بر ما این موارد را معلوم می‌کند:

۱- ایجاد فشار بر طبقات پایین جامعه

۲-صرفه جویی در هزینه‌های دولت

۳- فقدان مشارکت در تشکل‌های سیاسی دانشجویان

۴-عدم مشارکت دانشجویان در زمان پدید آمدن بحران‌های اجتماعی

۵- پایین بودن سطح آموزش و سوق گیری دانشجویان به سمت خرید پروژه‌ها و پایان نامه ها

۶-افزایش نابرابری‌های اجتماعی و طبقاتی شدن آموزش به نفع طبقات بالای جامعه

۷-تغییر آرمان دانشگاه‌های نخبه گرا از شهروندان فرهیخته آینده به مشتریان آموزش عالی.

قابل تامل است که در زمینه خصوصی‌سازی نظام آموزشی و پیامدهای‌های آن در بسیاری از موارد درآمد خانواده‌های دانشجویان مراکز دولتی به مراتب بیش تر از مراکز خصوصی است، زیرا خانواده‌هایی که فقیرتر هستند در گذشته قادر به فراهم کردن شرایط تحصیلی مناسب نبوده‌اند و این خود نشان دهنده مغایرت کامل بین ایجاد عدالت اجتماعی و خصوصی سازی آموزش عالی است. در این راستا از آنجا که مناسبات قدرت بر اساس مصلحت‌ها و همان رویه لیبرالیسم و نئولیبرالیسم پیش می‌رود، دولت نیز کاملا به دنبال گردش و ورود سرمایه است و چندان اهمیتی به محصول با آورده نمی‌دهد، و این امر منجر به آن می‌شود که دانشجویی که هزینه‌های زیادی متحمل شده و به عبارتی مورد هجوم امر کالایی قرار گرفته است، برای رها شدن از این وضعیت دست‌آویز هرچیزی می‌شود و این دقیقا همان رویکردی فردریش فون هایک از رهبرانِ بزرگ نئولیبرال را به عرصه ثمر می‌رساند؛ زیرا وی معتقد است دولت تماما مسئول نرسیدن افراد جامعه به خواسته هایشان نیست و اگر فردی نتواند به خواسته هایش دست یابد حتما از عدم توانایی خویش بوده است. پس فردی که در یک وضعیت نئولیبرالی زندگی خود را سپری کرده و مورد هجوم کالایی شدن قرار گرفته است، خود می‌خواهد که یک بازنده نباشد پس خود در پی آن است که همان الگویی که در مورد او به کار گرفته شده است، در ادامه زندگی خویش پیش بگیرید و باز هم این نیز از دیگر خصوصیات سرمایه داری خصوصی است که به طور غیر مستقیم کالای تولیدی خویش را مجددا بازیافت می‌کند تا دوباره به خودش سودرسانی کند.

این چرخه خطرناک ذکر شده که از قرن بیستم به بعد سیاست مسلم نظام‌های سرمایه‌داری است رویکردی کاملا مصرفی و سرمایه‌محور را در راس قرار داده است و به پیش می‌برد، به خوبی نشان می‌دهد که  شاید نطفه نئولیبرالیسم با خودخواهی بسته نشد اما به وضوح در تاروپود آن جای گرفت.

از دانشگاه تا گالری

با توجه به مواردی که در زمینه نئولیبرالیسم، بنیادگرایی بازار آزاد و کالاسازی دانشگاهی ذکر شد، می‌توانیم به‌عنوان نمونه رشد این امر را در دانشکده‌های هنر و به‌عنوان مثال رشته هنرهای تجسمی بهتر درک کنیم.

ما در این باره که خیلی سریع مسئولیت‌های دولت را به فراموشی بسپاریم و بسیاری از ارزش‌ها را بازارمحور کنیم، از بسیاری از کشورهایی که مولد این امر هستند متاسفانه پیش‌‎روتر هستیم. در این باب در کتاب «دکترین شوک» نائومی کلاین ذکر شده است که از آنجا که کشور شیلی در دوران حکومت پینوشه، اولین جایگاه برای سنجش و آزمایش سرمایه‌داری بود، عده‌ای از دانش آموختگان شیلیایی دانشگاه شیکاگو وقتی به وطن بازگشتند، از خود فریدمن هم فریدمنی‌تر شده بودند.

این مساله قابل تعمیم در تمام حوزه‌ها است، زیرا سال‌هاست که پول‌محوری و نبود اولین امکانات بدیهی و توجه نکردن به شأن دانشجو، رویه‌ای است که در باب خصوصی‌سازی کماکان اجرا می‌شود و در این راستا این را به خوبی می‌دانیم که اگر دانشگاه‌های معتبری در سراسر دنیا، از دانشجویان برای دادن پذیرش شهریه اخذ می‌کنند از نظر سخت افزاری و طبعا کیفی بسیار موفق تر عمل می‌کنند.   

در هنگام ورود به دانشگاه‌های هنر حس و حال این که وارد محیطی هنری یا هنرمندانه شده‌ایم به ذهن متبادر نمی‌شود، اما فارغ از این موارد بدیهی، در زمینه کمی و کیفیت آموزشی نیز وضعیت کاملا نگران‌کننده استرشته هنرهای تجسمی شامل زیر مجموعه رشته‌های نقاشی، مجسمه‌سازی، گرافیک، عکاسی و... است که در بخش‌های مختلف آموزشی در هنرستان، مقطع کاردانی، کارشناسی و... فعال هستند. این مقاطع در دانشگاه‌های علمی کاربردی و پیام نور نیز فعالیت گسترده ای دارند. از طرفی به غیر از دیگر دانشگاه‌ها،  آموزشگاه‌های آزاد هنری که امروزه در هر شهرو حتی روستایی فعالیت می‌کنند  به وضوح هر ساله  به صورت کلان هنرجو و دانشجو تولید می‌کنند.

در بسیاری از این مراکز، به غیر از چند دانشگاه شناخته شده بعضا در مرکز، امکانات اولیه کارگاهی که شامل تجهیزات مختلف است، تقریبا زیر استانداردهای اولیه بوده و فضاهای ساختمانی برای این رشته‌ها کاملا فاقد درون مایه‌های زیبایی شناسانه (معماری) است و چندان فرقی با ساختمان‌های رشته‌های مختلف فنی و پزشکی ندارند. یعنی در هنگام ورود به این مراکز حس و حال این که وارد محیطی هنری یا هنرمندانه شده‌ایم به ذهن متبادر نمی‌شود، اما فارغ از این موارد بدیهی، در زمینه کمی و کیفیت آموزشی نیز وضعیت کاملا نگران‌کننده است. زیرا مسیری علمی و کارگاهی که یک دانشجوی رشته‌های هنرهای تجسمی باید در آن هدایت شود به درستی پدید نمی‌آید.

در سال‌های اخیر شاهد بوده‌ایم که بی‌انگیزگی به خصوص در زمینه مسیر کاری آینده، برای دانشجویان کاملا محسوس است. البته این امر دلیل ریشه‌دارتری دارد که بخش عمده آن در مدارس و هنرستان‌های بعضا غیرانتفاعی است که آنها دوران مختلف آموزش خود را در آن سپری کرده‌اند. اما به هر روی در محیط دانشگاه پایین بودن کیفیت آموزشی و کم بودن حق‌الزحمه تدریس اساتید، در بسیاری از مقاطع امری است که به‌روشنی پس از چند سال هنگام برگزاری نمایشگاه‌های انفرادی یا گروهی نمایان می‌شود.

اما بحث و نقد اصلی این جستار همان طور که ذکر شد؛ مربوط به افرادی است که خود تاوان نظام سرمایه‌داری یا کالایی شده را در گذشته پرداخت کرده‌اند و دیگر نمی‌خواهند یک قربانی باشند. بلکه می‌خواهند وارد بازی شده و آنها نیز سهم خود را از سفره‌ای که در گذشته حق برداشت از آن نداشته‌اند تلافی کنند. اما آنها که اتفاقا تعدادشان در حال گسترش است در پی آنند که کارگردانان یا بازیگران اصلی سرمایه‌داری مافیایی در رشته خود را بیابند. و همچون یک سر سپرده بتوانند این افتخار را داشته باشند تا در جوار اساتیدی گرانمایه کسب فیض کرده تا شاید آنها نیز بتوانند از برکت وجود آن اساتید به روزی خود دست یابند.

امروزه در هنرهای تجسمی همچون بسیاری از رشته‌های دیگر، در زمره مافیا بودن خود نوعی افتخار و اعتبار محسوب می‌شود زیرا می‌تواند بسیاری را تا سر منزل مقصود که فروش بالا، شرکت در حراجی مختلف و برگزاری نمایشگاه‌های پر فروغ است، نزدیک تر کند.              

امروزه در هنرهای تجسمی همچون بسیاری از رشته‌های دیگر، در زمره مافیا بودن خود نوعی افتخار و اعتبار محسوب می‌شود زیرا می‌تواند بسیاری را تا سر منزل مقصود که فروش بالا، شرکت در حراجی مختلف و برگزاری نمایشگاه‌های پرفروغ است، نزدیک‌تر کنداما سرمایه‌محور بودن بازار هنر ایران صرفا به جایی که ذکر شد ختم نمی‌شود. زیرا سرمایه دار بودن یا با سرمایه داران (گالری داران یا مجموعه داران) نشست و برخواست داشتن تنها بخشی ابتدایی از بازار کار محسوب می‌شود که شاید کمتر از پنج درصد فارغ‌التحصیلان دانشگاهی توانسته‌اند به آن ورود کنند.

امروزه بسیاری از گالری‌داران، هنگامی که با افرادی برگزیده موردتوجه‌شان هم پیمان می‌شوند، علاوه بر هدایت آنها به سمت موضوعات مورد توجه بازار، بعضا آنها را به سوی ورک‌شاپ‌هایی گران قیمت فرا می‌خوانند و پس از کسب پول‌های کلان، آنها را بر اساس سیاست‌هایشان تربیت می‌کنند و شاید سوال اصلی این باشد دوره‌ای که در دانشگاه سپری شده چه می‌شود؟ حال اگر خود دانشجو یا هنرمند به دور از درخواست‌های دیگران بخواهد فعالیت کنند و از قافله عقب نماند، باید دید که می‌تواند بدون در نظر گرفتن وضعیت بازار به کار خویش ادامه دهد؟

متاسفانه طی سال‌های اخیر آنچه بیش از همه به چشم آمده و بارها توسط افراد مختلف و یا رسانه‌های مستقل فاش شده است، افزایش کپی‌کاری از هنرمندان غربی و البته ایرانی بوده است که این امر منجر به ظهور قیمت‌های کلان و خریدن همان اثرها توسط خود سرمایه‌داران خصوصی هنرهای تجسمی بوده است. این رویدادها کاملا نشان می‌دهند که بازار هنر ایران صرفا برای بالابردن حباب کاذب قیمت، بدون در نظر گرفتن نظرهای کارشناسان، مامنی امن و خوش آب و هوا برای یغماگران و سرمایه‌داران است. از این رو محور بودن صرف بازار برای کسب درآمدی افزون‌تر، منجر به تقلب‌های زیادی شده است که خود باعث کم اعتمادشدن دیگر کشورها در حراجی ها، نسبت به هنرمندان و آثار ایرانی شده است.

پس به خوبی روشن است وقتی نوع آموزش آکادمیک در سطح کلان، با محوریت کالاسازی و کم تعهدی نسبت به آموزش‌های عملی و تئوری دانشجو رو به افزایش باشد و بازده جدیدی از هنر در دنیای امروز به وی عرضه نشود، کشف و خلاقیت‌های هنرمندانه به تدریج کم‌رنگ‌تر می‌شود و بسیاری را به تدریج در ناامیدی محض فرو می‌برد. زیرا علی‌رغم نظر بسیاری که حوزه کار در ایران با فعالیت آموزشی متفاوت است، باید گفت که اتفاقا کاملا لازم و ملزوم یکدیگرند.

دانشجویان یا فارغ التحصیلانی که بتوانند برای آثار خویش سرمایه‌گذاری‌های قابل توجهی انجام دهند و از آن رهگذر بتوانند در مافیای بعضی از گالری‌داران و مجموعه‌داران به رسمیت شناخته شوند، می‌توانند در این حوزه فعالیت پررنگ‌تری داشته باشند.  و این خود فاجعه‌ای بس عظیم است و نشان‌دهنده آن است که عدم توجه به زیرساخت‌های خصوصی‌سازی و نبودن قانون‌های لازم در این زمینه، منجر به جولان مافیا و از طرفی ایجاد راه‌هایی برای دور زدن دولت می‌شود. که عدم پرداخت مالیات، عدم وجود نظارت کافی و نبودن آمارها و لیست‌های دقیق از آثار مختلف  تنها حضور صاحبان کلان سرمایه را مستحکم‌تر خواهد کرد.

آنچه در پایان می‌توان اذعان داشت این است که «کالاسازی دانشجویی» متاسفانه همپای «کالاسازی فرهنگی و هنری» پیش می‌رود و داشتن سرمایه و به عبارتی محور بودن آن، باعث نظارت کمتر کارشناسانه و دلسوزانه نسبت به هنر این مرز و بوم می‌شود که حاصل آن سوء استفاده‌های فرهنگی و هنری است که لحظه ای بر محور و حاکم نبودن بازار نمی‌اندیشد. 

منابع:

۱-بالیبار، اتین.  فلسفه مارکس، ترجمه عباس ارض پیما، نشر سایه، چاپ اول، ۱۳۹۳.

۲-ژیژک، اسلاوی. خواست ناممکن ، ترجمه کامران برادران، نشر حکمت کلمه، چاپ اول،۱۳۹۵

۳-کلاین، نائومی. دکترین شوک، ترجمه  مهرداد(خلیل) شهابی و میر محمود نبوی، نشر کتاب آمه، چاپ پنجم ۱۳۹۳.

۴-هگل، گئورک، ویلهم فردریش. پدیدار شناسی جان، ترجمه باقر پرهام، نشر آگاه، چاپ اول،۱۳۸۷.

کد خبر 4482133

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha