مجله مهر - عطیه کشتکاران: پیش از ورود به ورودی محوطه، دکهای برای پاسخ به سوالات با تمرنگی سفید و آبی فیروزهای وجود دارد که دو آقا و خانم جوان با خوشرویی، بروشورهای متنوع خود را در اختیار مسافران قرار داده بودند. بنر عمودی با شعری فارسی نظرم را جلب کرد؛ روی آن با فونت نستعلیق کامپیوتری نوشته بودند: «من بنده مختارم اگر جان دارم، من خاک ره محمد مختارم» پایینتر، ترجمه ترکی و انگلیسی این سروده مولوی نیز نوشته شده؛ اما استقبال با تکبیت فارسی و بروشور معرفی مکانهای دیدنی قونیه حس شیرینی از وطن و پیوند فرهنگها را به نمایش گذاشته بود.
این روزها در ترکیه، جوان و پیر، مرد و زن، محجبه و غیرمحجبه رو به سوی آرامگاه شاعربلندآوازهای دارند که برایشان منبع الهامات عرفانی و معنوی است. شعار امسال مراسم بزرگداشت مولانا «به وقت سلام» است. هر سال از دهم تا هفدهم دسامبر شهر قونیه در کشور ترکیه، میزبان مولویپژوهان، مولویدوستان و علاقهمندان فرهنگ، شعر و هنر فارسی است.
حضور ایرانیها در ایام بزرگداشت سالگرد مولونا در شهر قونیه مشهود است. هر سال از دهم تا هفدهم دسامبر شهر قونیه در کشور ترکیه، میزبان مولویپژوهان، مولویدوستان و علاقهمندان فرهنگ، شعر و هنر فارسی است. مولانا جلالالدین محمد بلخی ۵ جمادیالثانی ۶۷۲ قمری (مصادف با ۴ دی ۶۵۲ شمسی) و پس از ۶۶ سال زندگی دار فانی را وداع گفته است.
۳ میلیون گردشگر در یک هفته!
راهنمای روستباری که بعدا فهمیدم بزرگ شده انگلستان بوده با کمک همکار اهل ترکیه، در جواب سوال من برای برآورد تعداد بازدیدکنندگان، آمار تقریبی ۳ تا ۳.۵ میلیون نفری در بازه زمانی یک هفته گذشته را ارائه داد. وقتی هم که از ملیت گردشگران پرسیدم، شهروندان ترکیه، ایران و گردشگرانی از شرق اسیا را دارای بیشترین سهم دانستند. در قسمت ورودی صحن اصلی به بارگاه مولوی، برخلاف آنچه از همه زیارتگاهها سراغ داشتم، کیسههای کفش بین مسافران توزیع میشد تا روی کفش را بپوشانند و بعد وارد شوند.
در سمت چپ ورودی، چندین روسری با رنگهای روشن و شاد برای استفاده خانمهای بیحجاب قرار داده شده بود؛ اجباری برای پوشش سر وجود ندارد اما اکثر خانمها به حرمت آن فضا سعی میکردند با شال، کلاه یا بخشی از لباس، موهای خود را بپوشانند. ساختمان از چند اتاق متصل به هم طراحی شده و جمعیت با سرعتی آهسته اتاقها را رد میکرد تا به درب خروج برسند. پلیس ترکیه به افرادی که در مسیر عبور مردم ایستاده بودند تذکر میداد تا عبور کنند.
۱۰ مقبره در این ساختمان قرار دارد که همگی از شاگردان، مریدان و بستگان مولوی هستند. مقبره اصلی در حال تعمیر است و بنر بزرگی با طرح و نقشی مرتبط با فضا، جلوی آن را پوشانده. دختری با موهای آبشاری بلوند صورتش را به بنر چسبانده بود و هر دو دستش را به نشانه توسل و اتصال معنوی روی بنر گذاشته بود. دقایقی گذشت و دختر در همان حس و حال بود؛ اما خانم میانسالی که به نظر از اهالی ترکیه میآمد کنار دستم ایستاده بود و ترجیح میداد با روش سنتیتر قرائت ادعیه از آن فضا استفاده کند.
گردشگران زیادی هم فقط مشاهدهگر بود و از اتاقها عبور میکردند و به ثبت تصویر مشغول بودند. اما ردیف کناری و گوشههای دنج بنا، جایگاه خانمهای عمدتا بیحجاب و مردانی بود که به حظ معنوی مشغول بودند. رسم و قانونی وجود نداشت. یکی چشمانش را بسته و زیر لب چیزی زمزمه میکرد، دیگری هدفون گذاشته و با ریتم ثابتی جلو و عقب میرفت، مرد جوانی به نشانه احترام دست بر سینه گذاشته و از گوشه پلک بستهاش قطره اشکی جاری میشد.
یک جعبه عجیب!
مکعب مستطیل شیشهای بزرگی در میان اتاق دوم بود که جعبهای در میان آن قرار داشت و توجه خیلیها را به خودش جلب کرده بود و مسافرانی که شاید بشود نام زائر را نیز بر روی آنها گذاشت، صورت خود را به سمت گوشه این جعبه میبردند. از دختر جوانی که به نظر میرسید اهل شرق آسیا باشد علت این کار را پرسیدم. سوراخ گوشه حجم شیشهای را نشانم داد و گفت عطر خوشی از آنجا به مشام میرسد. گویا چند تار مو و ریش مولوی در آن جعبه قرار داده شده و چهار سوراخ در چهار سوی حجم، برای استشمام عطری که به آن جعبه زده شده تعبیه شده است.
بیشتر که با هم گرم گرفتیم، فهمیدم از تایلند آمده است. در اتاقکهای کناری، جمعی گرد هم نشسته بودند برای مثنویخوانی. مرد میانسالی هم با ریشهای بلند خاکستری با صدای رسا ابیاتی را میخواند و بقیه در سکوت زیر لب زمزمه میکردند. در اتاقک کناری حدود بیست نفری رو به سوی مزار مولوی نشسته بودند و هر کدام حس و حال خودشان را داشتند. جلوتر از همه، خانمی با بلوز قرمز و موهای پریشان و مجعد مشکی قرار داشت که هدفون سفیدی در گوش گذاشته و دقایق طولانی با چشمهای بسته زمزمههایی داشت.
نام چهارده معصوم بر دیوارها حک شده بود
تقریبا متعجب از این رفتارها بودم که یکی از همسفرها انگار که چیز تازهای پیدا کرده باشد، توجه من را به سمت قسمت زیرین گنبد و نوشتههای روی دیوار جلب کرد. اسامی چهارده معصوم و برخی از شاگردان و مریدان مولوی با خط خوشی در آنجا نقش بسته؛ اما کمتر کسی به آن توجه میکرد.
موسیقی ملایم سنتی هم که از ابتدا در فضا پخش میشد، اینجا بیشتر به چشم میآمد. حتی موزه قرآن مختصری در گوشه اتاق اصلی که شامل قرآنهای کهن و دستنویس است هم مشتری زیادی به خود جلب نمیکرد.
از اتاق پایانی که نمازخانه مجزای آقایان و خانمها است هم عبور کردیم و پلاستیکهای روی کفش را برداشتیم به صحن اصلی رفتیم؛ جایی که آبنمای کوچکی ساخته شده و مردم برای تبریک و گرفتن عکس یادگاری اطرافش حلقه زدهاند؛ کنار آبنما اسم آن را نوشته سلسبیل. هرکس به طریقی شور و حس معنوی و عرفانی خود را به معرکه آورده بود...
هنگام دور شدن از مجموعه بارگاه مولوی، دختری را دیدم که با بلوز و دامن بلند و گشادی همراه با ریتم آهنگی که در چند متری در حال نواختن است به شور آمده و با حرکاتی که به نظر میرسد از قبل برنامهریزی نشده دور خودش میچرخید. چند نفری دورش حلقه زده و تماشایش میکردند اما به نظر نمیرسید برایشان چندان اهمیتی داشته باشد. بعد از آنکه ایستاد و احساس کردم از شور اولیهاش فاصله گرفته سراغش رفتم. اهل آنتالیا بود و صوفیمسلک. میگفت پیر و مرشدش که اخیرا فوت شده یک دوره صد روزه سماع برایشان تجویز کرده... وقتی از معنای حرکات و حس و حال روحیاش پرسیدم، کمی مکث کردم و با نگاهی به سرتاپایم و چادر مشکیام گفت که این رقص سماع برای من است و حس آن برایم قابل بیان نیست!
اینجا همه چیز را میشد دید؛ از ظواهر دینی گرفته تا آیینهای صوفیگری و گاهی مندرآوردی. اینجا خیلی چیزها عجیب است؛ از حضور چشمبادامیها تا رقص سماع صوفیها... اینجا همه چیز عجیب بود درست مثل دنیایی که در آن هستیم.
نظر شما