به گزارش خبرنگار مهر، رمان «مدار توحش» نوشته ناتاشا آپانا بهتازگی با ترجمه مرضیه آرمین توسط نشر افق منتشر و راهی بازار نشر شده است. این کتاب، صد و سی و یکمین رمان از مجموعه «ادبیات امروز» است که این ناشر چاپ میکند.
این کتاب با خرید حق کپیرایت از ناشر اصلی آن در سال ۲۰۱۶ در ایران چاپ میشود و ترجمهاش از زبان فرانسوی به فارسی بوده است.
آپانا این کتاب را در سال ۲۰۱۶ نوشت که همان سال هم نامزد جوایزی چون گنکور، فمینا و مدیسی شده است.
داستان «مدار توحش» در یکی از فقیرترین مستعمرات فرانسه جریان دارد و درباره فقر و سختی زندگی انسانهایی است که در محیطی محروم و خشن روزگار میگذرانند. این آدمها نمیتوانند از تقدیر تلخ و دشوار خود فرار کنند. این رمان داستان آدمهایی است که میخواهند اما نمیشود یا نمیتوانند.
عناوین فصلهای این رمان به ترتیب عبارت است از: ماری، موشه، بروس، اولیویه، ماری، موشه، بروس، موشه، بروس، موشه، بروس، موشه، استفان، موشه، بروس، استفان، موشه، بروس، موشه، اولیویه، بروس، ماری، موشه.
در قسمتی از این رمان میخوانیم:
سوار خودرو که شدم، صدای آرام کولر بود، نرمی صندلی توی کمرم و فرشی که رویش پاهایم را عقب و جلو کردم. استفان حرف نمیزد، ششدانگ به رانندگی ادامه داد، بدون موسیقی و در سکوت، خوشایند بود. تمام تنم رها و پلکهایم سنگین شد. هیچ مقاومتی نکردم.
بیدار که شدم، داخل خودرو تنها بودم. بلند شدم و کوله و جای زخمم را ورانداز کردم. نمیدانم چرا هر وقت بیدار میشوم همین کار را میکنم. میدانم جای زخمم همیشه همین جا هست اما نمیتوانم جلوی خودم را بگیرم و این خط ورمکرده را که از روی صورتم عبور کرده ورانداز نکنم. شاید هر روز صبح توهم این را دارم که به گذشته بازگشتهام، به گذشتهام پریدهام و این جای زخم چیزی جز خوابی بد نیست یا شاید میترسم بزرگ شده باشد، که درازتر شده باشد، که چشمم را برای همیشه ببندد و دورتادور سر و بدنم را فرا بگیرد. مثل همان کابوسی که همیشه میبینم، که پشهبند تختم تبدیل به ماری میشود و دورم حلقه میزند و خفهام میکند.
خودرو کنار خانهای زیر سایه درخت شعلهفام پارک شده بود. اطرافم را نگاه کردم، هیچکس نبود. مدتی بیآنکه بدانم چه بکنم همان جا ماندم. هر لحظه ممکن بود استفان برگردد. باغ خانه با پرچینی از بامبو محصور شده بود. چند بوته و گلدان در حیاط بود. اینجا و آنجای انتهای باغ چند اسباببازی با رنگهای شاد، قرمز، سبز، زرد بود.
با احتیاط از خودرو پیاده شدم و یک دستم را روی دستگیره نگه داشتم. هوا گرم بود اما خبری از کوره غزه نبود. هوا را با بینیام فرو دادم اما هیچ بویی نمیداد. خیلی خوب بود. صدای پرندگان را بالای سرم میشنیدم، از کمی دورتر هم؛ از انتهای باغ، از آن سوی پرچینِ بامبو، از پشت سرم، فراتر از آن، از هر طرف، پرندگان چهچهه میزدند.
این کتاب با ۱۶۰ نسخه و قیمت هزار و ۱۰۰ نسخه و قیمت ۲۰ هزار تومان منتشر شده است.
نظر شما