به گزارش خبرنگار مهر، رمان «اژدهای چهاربال» نوشته مریم عزیزی بهتازگی توسط نشر افق منتشر و راهی بازار نشر شده است. این کتاب، پنجمین عنوان از مجموعه داستانی «دشت پارسوا» است که به قلم این نویسنده و توسط نشر افق چاپ میشود.
عزیزی متولد سال ۶۲ در تهران و دانشآموخته رشته شیمی محض است. مجموعه «دشت پارسوا» یک مجموعه ۶ جلدی است که تا به حال ۵ جلدش منتشر شده و علاوه بر داشتن ویژگیهای ادبیات فانتزی، در گونه ادبیات وحشت هم جا میگیرد. رمانهای این مجموعه فضایی سحرآمیز و شخصیتهای عجیبی دارند که میتوان آنها را بهعنوان عناصر سازنده رمان فانتزی ایرانی شناخت.
مجموعه کتابهای «دشت پارسوا» فضایی سحرآمیز دارند و افسانه و فانتزیهای ایرانی را با خود دارند. کتاب اول، «حومه سکوت» و کتاب دوم «پیشگویی سپیده دم» نام داشتند که تیرماه سال ۹۵ منتشر شدند. «نفرین دفراش» و «دو ریسمان جادویی» هم کتابهای سوم و چهارم این مجموعه بودند که پیش از «اژدهای چهاربال» به چاپ رسیدند.
شخصیت اصلی کتابهای «دشت پارسوا» دختری ۱۹ ساله به نام ماندانا است که موفق به کشف دنیای جادوگرها میشود. ماندانا متوجه دلیل جداشدن دنیای جادوگرها از دنیای آدمها میشود و وارد دنیای آنها میشود تا…
پنجمین جلد «دشت پارسوا» با نام «اژدهای چهاربال» از فصل ۴۴ داستان شروع شده و به فصل ۶۸ میرسد.
در قسمتی از این کتاب میخوانیم:
ساعتی بعد از نیمهشب، خیره به اشیکند که روی صندلیاش برگشته بود، پیراهن همیشگیاش را به تن کرد. آخرین دکمهاش را جا میانداخت که صدای بنفشه در گوشش پیچید. شاد و سرحال بود: «راست میگفتی. نریمان بالاخره اعتراف کرد. گفت اونقدر دوستم داره که لازم باشه حتی تا آخر دنیا هم شده دنبالم میآد و دست از سرم برنمیداره و هزارجور خزعبل دیگه. بعداً باید از هامین هم سپاسگذاری کنم. اون ازم خواست از نریمان برای جشن دعوت کنم. من هم یک بار توی عمرم تصمیم گرفتم خلاف صدایی که توی مغزم بود عمل کنم… نمیدونی دیوانگی چقدر شیرینه، ماندانا!»
تماس که قطع شد، نگاهش را از اشیکند گرفت و به نگاه فرسوده آدمیزاد درون آینه خیره شد. آن لحظه معنای آن خوشی و غرور نشسته در نگاه نریمان را میفهمید. نریمان ترس و بزدلی را بالاخره شکست داده بود. چشمهایش را تنگ کرد. شاید هم امشب شب شکست غولهای ترس و بزدلی بود؟ بیصدا از خانه بیرون دوید و داخل کارگاه شد. مقداری از محلول رویاساز را از بطریاش درون قمقمه شیشهای خالی کرد. بند قمقمه را به دوش انداخت و بعد جرعهای نوشید.
نیازی نمیدید خودش را به دردسر بیندازد. دستکم اینبار دوست نداشت جرعهاش صرف چیزی جز آرامش شود. در آن لحظه ترس برایش معنایی نداشت، اما به دنبال مواجهه با آن و شکست عملیاش هم نبود. آرامش و خوشبختی میخواست. حسی که بنفشه و نریمان به آن رسیده بودند. بیلحظهای درنگ از صحرای بدون آسمان به ساحل دریایی سیاه لغزید، روی شنهای طلاییرنگش نشست و چشم به جنبش بیآرام امواجش دوخت.
این کتاب با ۳۲۸ صفحه، شمارگان هزار و ۱۰۰ نسخه و قیمت ۳۲ هزار تومان منتشر شده است.
نظر شما