۱۹ اسفند ۱۳۹۷، ۱۲:۳۰

یک شاعر با مهر مطرح کرد؛

حاضرم کیفیت شعرم پایین اما صدای خودم باشد

حاضرم کیفیت شعرم پایین اما صدای خودم باشد

سعید فکورثانی می‌گوید: این روزها بیشتر اشعار شاعران ما شبیه به یکدیگر است چون همه دارند در یک جهان شعری زندگی می‌کنند و صدای خودشان را ندارند.

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ_صادق وفایی: مجموعه‌شعر «هر روز یک نفر کم می‌شوم» سروده سعید فکورثانی چندی پیش رونمایی شد. این کتاب که به‌تازگی توسط انتشارات فصل پنجم چاپ شده، تعدادی از سروده‌های سپید این شاعر را در بر می‌گیرد و اولین عنوان چاپ‌شده از اوست.

در جلسه رونمایی کتاب، به مرگ‌اندیشی موجود در اشعار «هر روز یک نفر کم می‌شوم» اشاره شد. همچنین درباره تغییر مسیری که شاعر کتاب از غزل به سمت شعر سپید داشته، صحبت شد. در فرصتی که توانستیم گپ و گفت صمیمانه‌ای با فکورثانی داشته باشیم، درباره این دو مساله صحبت کردیم.

این گفتگو به موضوع مهم تفاوت شعر کلاسیک و سپید انجامید. فکورثانی در این گفتگو به دو شاعر مهمِ جریان شعر نو و سپیدسرا اشاره کرد که بزرگ‌ترین تأثیر را روی او داشته‌اند. او معتقد است داشتن پیشینه غزل‌سرایی می‌تواند به آینده شعری یک شاعر کمک زیادی کند. در مشروح متن گفتگو، این موضوع را به‌طور مفصل مطالعه می‌کنیم.

در ادامه گفتگو با این شاعر را از می‌خوانیم؛

* آقای فکورثانی چه‌شد از غزل به سمت شعر سپید رفتید؟

از سال ۸۵ یا ۸۶ بود که حدود چهار پنج سال برای غزل می‌نوشتم، تلاشم شاعرانه بود اما این تلاش‌ها به شعر کاملی که قابل قبولم باشد نمی‌رسید یعنی غزل‌هایی را که می‌سرودم، شعر کامل نمی‌دانستم. اما پس از آن‌که توانستم غزل کاملی بنویسم، موفق شدم حدود ۲۰ تا ۳۰ غزل بسرایم. اما خواندن آثار شاعرانی چون احمد شاملو و فروغ فرخزاد باعث شد نکته‌هایی را دریابم که یکی از آن‌ها این بود: لازم نیست قالب و فرم بیرونی شعر را انتخاب کنم تا محدود بشوم. به‌علاوه اطرافیان و دوستانی که نوشته‌هایم را می‌خواندند، می‌گفتند با توجه به فضای مخیل در نوشته‌هایت، بهتر است شعر سپید بگویی!

خب، شعر سپید من را آزاد می‌گذاشت. همان‌طور که می‌دانیم غزل مضمون‌های مشخصی مانند عشق یا حکمت دارد؛ مضمون‌هایی که به زمان ما ارتباط چندانی ندارند. البته منظورم این نیست که امروز نمی‌شود غزل گفت. می‌شود غزل گفت، مدرن هم سرود که قابل بحث است. اما من می‌خواستم شعر مدرن را روی کاغذ بیاورم. نمی‌خواستم از بیرون، فرم و لباس به شعرم بپوشانم.

* یعنی دیگر نمی‌خواستید غزل بگویید!

نه به این معنی. اما خب نمی‌خواستم خودم را به‌خاطر قالب شعرم، محدود کنم. چیزی که من تجربه کردم، این بود که غزل برایم یک محدویت به ارمغان می‌آورد. به‌علاوه غزل از بیرون شکل می‌گیرد نه از درون. به این نتیجه هم رسیدم که شعر مدرن، به حال و هوا و همه چیز زندگی ما نزدیک‌تر است. وقتی غزل را انتخاب می‌کنی، پس باید درباره به شکل شعر بگویی و قالب را رعایت کنی.

* الان که غزل نمی‌گویید و به شعر سپید رو آورده‌اید، حس آزادی و رهاشدگی دارید؟

نه. بحث من درباره آزادی و این حسی که می‌گوئید نیست. درباره چند عنصر است. یکی از این المان‌ها این است که فضای شعر کلاسیک، شاعر را در قالب محدود می‌کند. آشنایی‌ام با شعرهای شاملو و فروغ باعث شد با جهان دیگری آشنا شوم. اوایل که شعر می‌خواندم، از رهی معیری، حافظ و شاعران کلاسیک سرا می‌خواندم. اما جلوتر که رفتم، دیدم کسی مثل فروغ هم هست و کتاب آخرش واقعاً دگرگونم کرد. چنین شاعرانی بودند که ذهن من را به این سمت هدایت کردند که به این شکل هم می‌توان سرود.

* با این حساب به برگشت به غزل فکر نمی‌کنید!

فکر می‌کنم غزل باید پیش از شعر سپید اتفاق بیافتد. شاعری که با غزل شروع کرده باشد، می‌تواند موسیقی را در شعر سپیدش پیش ببرد. کسی که با غزل شروع کرده باشد، می‌تواند سپیدسرای خوبی باشد. البته معنی این حرف، این نیست که دیگران نمی‌توانند؛ هستند ولی اندک‌اند. به‌نظرم مهم است که شاعر پیش از این‌که شعر سپید بگوید، غزل گفته باشد. البته الان هم مواقعی پیش می‌آید که یک یا چند بیت غزل می‌گویم اما خب دیگر کار اصلی من نیست و ترجیح می‌دهم سپید را به‌طور حرفه‌ای ادامه دهم.

* پس معتقدید غزل مقدمه شعر سپید است؟

بله. به‌نوعی همین احساس را دارم. اکنون، شعر سپید به من نزدیک‌تر است تا غزل. یعنی با شعر سپید اخت‌تر هستم و ترجیحم این است که شعر سپید بگویم. درباره طی مراحل هم همان‌طور که اشاره کردم به‌نظرم درست‌تر این است که از غزل به سپید برسی. به‌نظرم شما نمی‌توانید سپیدسرای خوبی پیدا کنید که غزل نسروده باشد. قرن ششم و هشتم، شاعرانی در حوزه کلاسیک دارد که خیلی درشت هستند. یعنی من بالاتر از سعدی و حافظ نمی‌شناسم. این دو و شاعرانی که ادامه آن‌ها بودند، داشتند شعر کلاسیک را پیش می‌بردند؛ روندی که تقریباً تا سال ۱۳۰۱ ادامه پیدا کرد.

* که شعر نو متولد شد.

بله. نیما آمد و لباس شعر را عوض کرد. و نشان داد می‌شود جور دیگر هم شعر گفت. این دید و نظرگاه، به خاطر شناختی بود که از شعر فرانسه پیدا کرده بود. کاری را که نیما کرد، شاملو ادامه داد و فروغ تکمیل کرد.

* خب شاعران دیگر شعر نو و سپید چطور؟ یعنی جز شاملو و فروغ، شاعری مثل اخوان در شعر نو کار تأثیرگذاری نکرده است؟

نه این طور نیست. آن‌ها و خیل دیگری از شاعران هم حضور داشته‌اند. اخوان فضای متفاوتی دارد اما من بین اخوان و شاملو، شاملو را انتخاب می‌کنم. او را مدرن‌تر می‌دانم. آن اتفاقی که شاملو رقم زد و فروغ ادامه‌اش داد، برایم متفاوت‌تر بود. البته باید بگویم که اخوان را شاعرتر از شاملو می‌دانم اما آن کاری که شاملو کرد، نتیجه بهتری داشت.

* این کاری که شاملو کرده یا همان دگرگونی که گفتید شعر شاملو و فروغ در شما ایجاد کرده، دقیقاً چیست؟

من اسمش را متاثرشدن می‌گذارم. این یکی از چیزهایی است که با شاعر زندگی می‌کند. هرچیزی که انسان را متأثر و به فکر وادار کند، مهم است. به نظرم کسی که می‌خواهد شعر را ادامه دهد و شاعربودن را تجربه کند، به‌طور مداوم باید متأثر شود. اسم این حالت را هم پر کردن ظرف وجودی می‌گذارم. این تأثر و به فکر فرو رفتن ممکن است با خواندن یک کتاب یا دیدن یک فیلم سینمایی یا هر اتفاق دیگر رخ بدهد. اما به هر حال، اگر کسی می‌خواهد شاعری را تجربه کند، باید تعادلش به هم بخورد. من معتقدم شاملو و فروغ باعث تأثر من شدند و تعادلم را به هم زدند. فروغ می‌گوید ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد. من با این سطر از شعر او متأثر می‌شوم و به آن فکر می‌کنم. البته این حالتی است که برای فردی مثل من رخ می‌دهد. ممکن است برای شما با دیدن فیلم رخ بدهد. ممکن است فیلمی ببنید که مثل شعر باشد و شما را متأثر کند. تأثر هم به معنی غم و اندوه نیست. ممکن است برای یک فرد غم و برای انسان دیگر شادی، تولد یا مرگ باشد.

* درباره شعرهای شما که کتاب «هر روز یک نفر کم می‌شوم» این حرف زیاد زده شده که حاوی مرگ‌اندیشی زیاد هستند. بیایید الان که فرصت هست درباره این مساله صحبت کنیم.

بله. باید در این باره توضیح بدهم چون زیاد حرفش را می‌زنند. می‌گویند مرگ‌اندیشی در این کتاب زیاد است اما خب، این‌طور نیست. مرگ‌اندیشی زمانی وجود دارد که ما مرگ را همراه با یاس و ناامیدی داشته باشیم. با آقای احمد پوری که در مراسم رونمایی کتاب هم درباره‌اش صحبت کردند، درباره همین مساله صحبت می‌کردم. ایشان جمله خوبی داشت که دوست دارم این‌جا هم به شما بگویم. آقای پوری گفت تو با مرگ زندگی کرده‌ای و شانه‌به‌شانه‌ات حرکت کرده است و در شعرت، پایان همه‌چیز نبود. به‌نظرم این جمله ایشان، جمله کاملی بود. من خودم، خیلی تاریکی یا سیاهی و ناامیدی در کتابم نمی‌بینم. مرگ را پدیده‌ای دیدم که کنارمان است و دارد با ما زندگی می‌کند. فروغ هم در آخر همان شعرش (ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد) در نهایت به امید می‌رسد.

* حال و هوای فعلی شعر سپید را چه‌طور می‌بینید؟

به‌نظرم پس از فروغ، چهره شاخصی در این زمینه نداشتیم که مثل او و شاملو، تحول ایجاد کند و با شعرش بر قله ایستاده باشد. و گمان می‌کنم با وجود نام‌های بزرگ دیگر مثل احمدرضا احمدی، شمس لنگرودی، سید علی صالحی و بسیاری نام‌های دیگر که هر کدام به نوبه خود موفق بوده‌اند، اما جریان شاخصی نداشته‌ایم که بگوییم، پس از فروغ در فلان برهه زمانی، تغییری شگرف در شعر ایجاد کرده‌اند. البته شعر شهرام شیدایی و غلامرضا بروسان و گروس عبدالملکیان را به شخصه بسیار می‌پسندم و احساس می‌کنم به شعر زمان ما نزدیکتر است.

در حال حاضر، اندک‌شاعرانی هستند که خوب شعر می‌گویند اما اتفاق مهمی که افتاده این است که تمام کسانی که علاقه‌مند به نوشتن شعر و کار در فضای شعر هستند، دارند در جهان دیگر شاعران زندگی می‌کنند. مثالی دارم که بعداً درباره‌اش به‌طور مفصل خواهم گفت اما خلاصه‌اش این است که امروز اگر به یک کتابفروشی بروید و یک کتاب شعر را از قفسه بیرون بیاورید، اگر اسم شاعر را ندانید و پس از آن کتاب دیگری را بیرون بیاورید، نمی‌توانید تشخیص دهید که تفاوت‌شان چیست و فکر می‌کنید همه را یک نفر سروده است. علت این پدیده این است که همه، یک نوع شعر را خوانده‌اند و زیست یک شاعر را تجربه کرده‌اند. منظورم این نیست که هیچ کتاب دیگری نخوانده‌اند. مقصودم این است که همه به جای یک شاعر یا جریان شعری زندگی کرده‌اند. البته من سعی کردم از همه شاعران بخوانم اما خب نمی‌شود آثار همه را خواند. اما حرف کلی‌ام در این زمینه این است که حاضرم کیفیت شعرم پایین باشد ولی صدای خودم باشد. به‌نظرم کسانی هم که در شعر و تاریخ‌اش باقی می‌مانند، همین کار را می‌کنند. شاملو چون جهان و زبان خودش را پیدا کرد و نوشت، ماندگار شد. اما بقیه‌ای که این کار را نمی‌کنند، حذف می‌شوند.

* با این اوصاف، همه بحث درباره محتواست و ساختار، اصلاً جایی در بحث ندارد. چون شعر سپید از نوع ماندگارش، حاوی ایدئولوژی و محتوایی است که مورد توجه قرار می‌گیرد نه قالب و قافیه خاص! این‌که می‌گوئیم فلان‌شاعرِ سپیدسرا زبان خودش را دارد، ناشی از همین ایدئولوژی است.

بله قبول دارم. صحبت درباره فرم شعر، صحبت طولانی می‌طلبد و جای بحث دارد اما وقتی درباره شاعر و زبانش صحبت می‌کنیم، بحث درباره همان جهان‌بینی و زبان متعلق به اوست. وقتی شما شعر سهراب سپهری را می‌شنوید و لذت می‌برید، به این دلیل است که سهراب جهان خودش را دارد. حضور طبیعت را در شعر هیچ شاعر دیگری نمی‌بینید و ویژه خود اوست. بنابراین اگر شعرش را جلوی شما بگذارم، می‌توانید تشخیص دهید که این شعر سهراب است. به همین دلیل هم هست که ماندگار است.

* پس چرا نامش را کنار شاملو و فروغ نمی‌آورید؟

این، بحث خاص بودن و نزدیک‌بودن به جهان و سلیقه من است. من سهراب را خیلی می‌پسندم و خیلی شاعر و موفق می‌دانم، اما آن‌طور که شاملو و فروغ دگرگونم می‌کنند، سهراب نمی‌کند.

* آقای فکور جمع‌بندی کنیم!

فکر می‌کنم دو مورد مهم را مطرح کردیم. اول این‌که داشتن پیشینه غزل، می‌تواند به آینده شعری شما کمک کند. شاعر باید موسیقی و ریتم را بشناسد. دوم هم این‌که به‌نظرم امروز مطالعه چندانی نمی‌شود و آشنایی با شعر شاعران دیگر، شاعران عرب، ترکیه، فرانسه و … وجود ندارد. امروز خیلی‌ها دنبال این هستند که طی مدت کوتاهی از نقطه صفر به ۱۰۰ برسند.

آرزو می‌کنم فضای شعری و فرهنگی مخاطبین ما به‌جایی برسد که مردم ترجیح بدهند، هرچیزی را به عنوان شعر نپذیرند؛ و هرچیزی را لایک نکنند. وقتی مطالبم در فضای مجازی طولانی باشد، به‌طور ضمنی می‌نویسم «اگر در حوصله‌ات هست بخوان گرنه عابر باش و بگذر!» متأسفانه فضای فرهنگی ما آن‌قدر بد و سطحی شده که مردم با هر نوشته و هر مطلبی راضی می‌شوند. انگار بیش از این مطالب سطحی که فراگیر شده‌اند، نمی‌خواهند. ما امروز شاعران خوب زیادی داریم که کتابشان در چاپ اول یا دوم باقی مانده و دیده نمی‌شود اما مطالب خیلی‌های دیگر که شاعر نیستند، دیده و تشویق می‌شود.

* پس آینده را تاریک می‌بینید! شما که گفتید شعرتان یاس ندارد و در آن امید وجود دارد!

خب شرایط به این بدی هست اما معتقدم زمان غربالگر خوبی است و پشت سر ما حرکت می‌کند. یعنی آن‌هایی که کارشان ارزشی ندارد می‌آیند و می‌روند. یعنی نمی‌مانند و نمی‌پایند. خیلی‌ها در همان قرن ششم بودند که معاصر با سعدی و حافظ شعر می‌سرودند، اما ما از آن دوران فقط شاعرانی چون سعدی و حافظ را ماندگار می‌بینیم.

کد خبر 4563168

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha