۲ اردیبهشت ۱۳۹۸، ۱۰:۵۶

یادی از فاتحان قله عرفان؛

راز کارزار «بازی‌دراز» /روایتی از کلید فتح بغداد

راز کارزار «بازی‌دراز» /روایتی از کلید فتح بغداد

کرمانشاه- ۳۸ سال پیش در چنین روزی کارزاری در جبهه‌های غرب شکل گرفت که در رجزخوانی ‌میدان نبرد صدام برای ایرانی‌ها بازپس‌گیری بازی‌دراز در این منطقه را با کلید فتح بغداد وعده داده بود.

خبرگزاری مهر - گروه استان‌ها: جبهه‌های غرب غریب است و «بازی‌دراز» غریب‌تر؛ اصلاً مظلومیت جبهه‌های غرب با مظلومیت شهدایش عجین شده است.

بازی درازی که بعثی‌ها در اوایل جنگ آن‌را به تصرف خود درآورده و «دیدگاه صدام» را بر بلندای یکی از ارتفاعات صعب‌العبور و استراتژیکش بنا کرده بودند و خود صدام هم کلید بغداد را برای بازپس گرفتنش به ایرانی‌ها وعده داده بود.

۲۰ ماهی می‌شد این ارتفاعات سوق‌الجیشی با میدان دید و تیر وسیعش که درست در مرکز مثلث قصرشیرین، گیلانغرب و سرپل‌ذهاب قرار گرفته بود به دست متجاوزان بعثی افتاده و در اشغال آنها بود و به تمام مناطق مرزی ما در این قسمت اشراف داشتند.

مرکز دیده‌بانی منطقه بود و قاعدتاً بازپس گرفتنش هم دشوار؛ در این مدت عراقی‌ها برای دسترسی به مراکز مستقر در قله‌ها جاده‌کشی هم کرده بودند و به این ترتیب با در نظر گرفتن پشتیبانی آتش هوایی هم دیگر کاری نشدنی بود.

چهار عملیات برای آزادسازی بازی دراز در این مدت انجام شد و در نهایت در عملیاتی با سه ماه کار اطلاعاتی برای اشراف بر موقعیت دشمن در این مناطق، بازی دراز آزاد شد.

روایت یک سردار از مشقت‌های عملیات بازی‌دراز

در خاطرات سردار اکبر شاه‌ویسی در کتاب «بر بلندای کورک» در بیان کارهای شناسایی قبل از عملیات بازی‌دراز که وی در آنها شرکت داشته آمده است که «ما سه قله اصلی در بازی دراز داریم به نام‌های ۱۰۵۰ صخره‌ای، ۱۱۰۰ گچی و ۱۱۵۰ صخره‌ای که نسبت به دو قله قبلی بلندتر و مهم‌تر است، چون عراق از روی این قله به راحتی شهر سرپل ذهاب، دشت ذهاب و جاده ترانزیتی بغداد به تهران را کنترل می‌کرد.

همچنین به جبهه‌های قصرشیرین و گیلان غرب هم دید تیر کامل داشت. دشمن برای تسلط بر این قله سرمایه گذاری زیادی کرد، به طوری که از سه راهی نفت شهر به قصرشیرین به جاده آسفالت تانوک قله ۱۱۵۰ کشید و تانک‌هایش را روی آن مستقر کرد. حتی در منطقه چم دیره و دانه خشک هم نیرو گذاشته بود تا بازی دراز را حفظ کند و گرنه تدارک نیرو در آنجا خیلی مشکل بود. دشمن نمی‌خواست بازی دراز و موقعیت مناسب آنجا را از دست بدهد و با چنگ و دندان از آنجا محافظت می‌کرد.

در مرحله اول عملیات بازی دراز که محسن چریک و نیروهایش انجام دادند، موفق شدند مناطقی را از دشمن پس بگیرند تا جای پایی برای اجرای مرحله دوم عملیات باشد و نیروهای خودی بتوانند خودشان را به قله‌های بازی دراز برسانند. بنابراین عملیاتی در تاریخ ۰۲/‏۰۲/‏۱۳۶۰‬ تحت عنوان عملیات مرحله دوم بازی دراز انجام شد.

برادر محسن وزوایی هم فرماندهی گردانی بود که می‌خواست در این عملیات شرکت کند. نیروهای این گردان اکثراً از بچه‌های تهران بودند، چون مسئولیت جبهه‌های بازی دراز بر عهده بچه‌های تهران بود. خلاصه من به اتفاق آقای حاج علیانی به پادگان ابوذر رفتیم. غروب روزی که فردایش عملیات انجام می‌شد آقای محسن وزوایی به پادگان ابوذر آمد تا نیروها را جمع کنه ایشان کمی راجع به اهمیت عملیات و منطقه بازی دراز توضیح داد و به راجع به نظم و انضباط در عملیات هم به نیروها سفارش‌های لازم را کرد.

گاهی برای شناسایی موقعیت آنها در طول روز داخل دشت ذهاب می‌رفتیم. برای همین دشمن به راحتی از روی ارتفاعات منطقه ما را می‌دید و شب‌ها برایمان کمین می‌کرد. آن شب هم دشمن متوجه حضور ما شد و مرتب به سمت ما گلوله توپ و خمپاره شلیک می‌کرد. ما هم توی شیارهای منطقه خودمان را پنهان کرده بودیم. آقای توحی، کلاهی روی سرش بود و مرتب بلند می‌شد. چند بار به او گفتم که بنشیند؛ اما او دقت نمی‌کرد و بلند می‌شد، یک دفعه عصبانی شدم و کلاه را از روی سرش برداشتم و به زمین کوبیدم و گفتم: «چقدر بلند میشی. خب بشین، میخوای همه مان رو لو بدی؟!» بنده خدا چیزی نگفت و نشست.

یکی از دلایلی که باعث می‌شد ما در طول روز به شناسایی برویم، وجود مار و خزندگان وحشتناک در منطقه دشت ذهاب بود. چون در طول روز هوا خیلی گرم بود، آنها بیرون نمی‌آمدند و اما شب‌ها که هوا خنک می‌شد. از لانه‌هایشان بیرون می‌آمدند. از طرفی دید ما در طول شب به دلیل تاریکی خیلی کم بود. حتی نمی‌توانستیم یک متری خودمان را هم ببینیم، برای همین در طول روز مسیری که قرار بود شناسایی کنیم را معین می‌کردیم تا در طول شب به مشکل برنخوریم. واقعاً کار شناسایی توی آن منطقه دل و جرأت زیادی می‌خواست که خوشبختانه بچه‌های ما شهامت و شجاعت بی نظیری در این رابطه داشتند. یادم هست در جمع نیروها، علیرضا حیدری و اسفندیار بیات از همه شجاع‌تر بودند. علیرضا به راحتی مارها را می‌گرفت و دهانشان را باز می‌کرد تا زهرشان را بیرون بیاورد. یا اینکه آن قدر مار را دور دستش می‌چرخاند که مار بی حس می‌شد و می‌افتاد.

حماسه‌های بازی‌دراز و گفتن ناگفته‌ها

خالی از لطف نیست اگر نگاهی به کتاب «حماسه‌های بازی‌دراز» بیاندازیم که روایتگر خاطرات سرتیپ دوم بازنشسته امیر محمود بدری از رشادت‌های رزمندگان اسلام در دوران دفاع مقدس است که ناگفته‌های جنگ را روایت می‌کند.

«۱۰ روز از جنگ گذشته بود؛ یعنی ۱۰ روز از ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ سپری شده بود که به من ابلاغ شد باید به عنوان معاون به قرارگاه مقدم عملیاتی نزاجا در غرب کشور به کرمانشاه اعزام شوم. آن زمان مسئولیت سرزمینی قرارگاه غرب، شامل کردستان، ایلام، کرمانشاه و آذربایجان شرقی و غربی بود که از جانب فرماندهی نیروی زمینی برای سهولت در کار عملیاتی و نزدیک بودن به جبهه‌های منطقه تحت امر و نظارت لازم، دستور تشکیل این ستاد در کرمانشاه را صادر کرده بودند و فرماندهی این ستاد را به عنوان نماینده فرماندهی نیروی زمینی در رده جلو قرار داده بود.

...برای آزاد سازی بازی دراز، لازم بود جناح چپ و راستمان را به دقت بررسی کنیم. ما باید می‌فهمیدیم در جناح راست چه خطری ما را تهدید می‌کند، در جناح چپ، با چه خطری مواجه می شویم؟ باید اطلاعات کافی را از این اوضاع به دست می‌آوردیم، تجزیه و تحلیل می‌کردیم و با یک بررسی علمی به این یقین دست می‌یافتیم که در این عملیات موفق هستیم یا خیر؟

ارتفاعات گاری، یک رشته ارتفاعات گرده‌ماهی است که درست مقابل دشت جگیران، تپه رش و باویسی قرار گرفته است. آن زمان که هنوز نیروهای ما هنوز امادگی دفاع نداشتند اگر ارتش عراق به منطقه توجیه بود، می‌توانست از طریق قلخانی عبور کند و ماهیدشت را بگیرد و پس از آن، بسیار راحت کرمانشاه را تصرف کند. با این کار می‌توانست تمام نیروهای سرپل و کل نیروهای مستقر در منطقه را به محاصره در آورد…

ماجرای حضور رهبر معظم انقلاب در ارتفاعات شاه‌نشین

همزمان با آزادسازی کلینه و سیدصادق، حضرت آیت الله خامنه ای که آن زمان امام جمعه موقت تهران بودند، با لباس نظامی به بالای ارتفاعات شاه‌نشین تشریف آوردند. شاید یک ساعت پیش از ورود و شاید هم تقریباً مقارن ورود ایشان به منطقه - درست به خاطرم نمانده - تانک‌های عراقی برای بازپس گیری کلینه حمله کردند. ۱۴ دستگاه تانک را به یک ستون روی جاده راه انداخته بودند که بیایند و کلینه را پس بگیرند. ارتش عراق بر خلاف تبحر و قوتش در به کارگیری نیروهای پیاده، توپ خانه و مهندسی، در کاربرد عملیاتی تانک‌ها خیلی قوی نبود.

عراقی‌ها تانک زیاد داشتند. تانک‌های مجهز، متنوع و پیشرفته‌ای در اختیار آنها بود؛ ولی تاکتیک جنگ با تانک را بلد نبودند. برای نمونه به همین شیوه حمله آنها برای بازپس‌گیری کلینه توجه کنید؛ آنها ۱۴ دستگاه تانک را به یک ستون روی جاده راه انداخته بودند و می‌خواستند حمله کنند به هوانیروز. به پادگان ابوذر گفتم: بالگردهای کبرا را برای منهدم کردن تانک‌ها بفرستند...

ماجرای امداد الهی در تنگه حاجیان

تنگه حاجیان، نقطه حساسی در جناح چپ جبهه بازی دراز بود. ما از این منطقه احساس خطر می‌کردیم و باید امنیت این منطقه تأمین می‌شد. حدس ما این بود اگر به بازی دراز حمله کنیم، عراقی‌ها از تنگه حاجیان به دشت دیره می‌آیند و پشت واحدهای ما را در آنجا می‌بندند، که اگر این کار را می‌کردند از این منطقه به راحتی می‌توانستند به پادگان ابوذر هم بروند.

بنابراین برای برقراری امنیت و آزادسازی تنگه حاجیان، یک عملیات مشترک با تیپ مستقر در گیلان غرب طرح ریزی کردیم. انجام این عملیات ۱۰ روز طول کشید. آنجا نیروهای برادر شفیعی و نیروهای شهید ادیبان و عشایر کلهر و گردان پیاده امید، در تصرف تنگه حاجیان فعالیت چشم گیری کردند. یک گروهان تانک ام ۴۷ هم از مشهد به فرماندهی ستوان مقدم به مأمور شده بود...

شهادت شهید شیرودی چگونه رخ داد؟

من از زمان نبرد گردنه صلوات آباد با شهید شیرودی آشنا شدم و پس از حمله عراق، ایشان را در پادگان ابوذر سرپل ذهاب دیدم. شهید شیرودی به علت عملیات‌های موفقیت آمیز در بیشتر مناطق کردستان شهرت داشت. در آغاز جنگ، تعدادی بالگرد در سرپل ذهاب مستقر شدند تا از نزدیک مناطق عملیاتی لشکر ۸۱ را پشتیبانی نمایند. مسئولیت این بالگردها با شهید شیرودی بود. ایشان برای هر نوع نبردی جانانه اظهار آمادگی می‌کرد. در عملیات بازی دراز که شرح آن گذشت، در ارتفاع ۱۱۵۰ و یا خود بازی دراز تدارکات بچه‌ها کلاً با ایشان و هم پروازی‌های خستگی ناپذیرشان بود. نیروهای برادر شفیعی، برادر وزوایی، گردانی از ارتش و عشایر احمدبن موسی روی بازی دراز مستقر بودند که شهید شیرودی و خلبان‌های هم پروازش آنها را پشتیبانی می‌کردند.

در حمله لشکر ۷ به گذرگاه شهرک قره بلاغ - همان طوری که پیش از این اشاره کردم - بالگردها جانانه جنگیدند. هنگام حمله لشکر ۷ بغداد به دشت به خلبان شیرودی گفتم: " شما با چند بالگرد پرواز کنید و پشت سرپل ذهاب قرار بگیرید. آنجا یک سری تیغه‌های سنگی هست، پشت آنها جای بگیرید. توجه کنید که عراقی‌ها توی دشت و زیر دید و تیر ما هستند. ولی من فعلاً دستور تیراندازی ندادم شما آنجا مستقر شوید و هنگامی که به نیروها دستور تیراندازی داده شد، شما هم نیروها را پشتیبانی کنید.

شیرودی بالگردش را روی شهر سرپل ذهاب آورد. از آنجا به طرف شهرک زارعی سابق تغییر مسیر داد. درست روی آن شهرک رفت. من دوباره به او گفتم: " مواظب باش! آن سمت پرواز نکن. عراقی‌ها تو را می‌زنند."

شهید شیرودی گفت: " آقای بدری! ناراحت نباش من اینها را دارم." یک کم جلوتر رفت و از سرپل ذهاب رد شد و روی شهرک زارعی رفت. آنجا یکی از تانک‌های عراقی با تیر مستقیم تیر بارش بالگرد خلبان شیرودی را هدف گرفت و ایشان و بالگردش در همان شهرک زارعی افتادند. کارکنان پادگان ابوذر و دیگر همرزمان شهید شیرودی، آمدند و ایشان را برداشتند و بردند؛ ولی خلبان شیرودی بلافاصله همان جا به شهادت رسید.

امروز بازی‌درازی که زمانی کلید فتح بغداد بود به بهشتی جاودانه بدل شده و زیارتگاه عاشقان دلسوخته‌ای است که دل در گرو این آب و خاک دارند در این وادی مشق عشق می‌کنند.

دوران دفاع مقدس گنجینه‌ای طلایی از خاطرات ارزشمندی است که بازگو کردنش به مناسبت‌های مختلف به ما یادآور می‌شود رشادت و دلاورمردی‌های مردمان این سرزمین را؛ آنهایی که دیروز از همه چیزشان گذشتند تا امروز ما سرافرازانه زندگی کنیم.

یادشان گرامی باد…

کد خبر 4596583

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha

    نظرات

    • امیر. غ IR ۱۸:۰۳ - ۱۴۰۱/۰۲/۱۶
      0 0
      سلام. چندروزی از بمباران پادگان ابوذر نگذشته بود که به پادگان رفتم. صحنه های عجیبی از بمباران بر در و پیکر ساختمانها دیدم. الهی آن روز هیچگاه برنگرده.