به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از ایندپندنت، وقتی لیلا سلمانی ۱۵ سال داشت با صحنه قتل شنیع در رمان «جنایت و مکافات» داستایوسکی آشنا شد. در این صحنه ضدقهرمان فقیری به نام راسکولنیکوف یک زن پیر را با لبه تیز یک تبر به قتل میرساند. سلیمانی این صحنه را دقیقاً ۲۰ بار خواند.
خودش در این باره میگوید: واقعاً دیوانه این صحنه شده بودم. میتوانستم اتاق را ببینم. زن را. خون را. عاشق این ایده شده بودم که همه ما هیولایی در درونمان داریم.
این نویسنده ۳۷ ساله که خودش هم یک هیولا خلق کرده این هیولا را در قالب یک پرستار بچه فوقالعاده قرار داده که دو بچهای را که مراقبت از آنها بر عهدهاش بود میکشد. این شخصیت در رمانی با عنوان «لالایی» خلق شده و از داستانی مشابه الهام گرفته است.
«لالایی» برنده مهمترین جایزه ادبی فرانسه یعنی گنکور سال ۲۰۱۶ شد. این کتاب به ۴۴ زبان ترجمه شد و موجب شد تا امانوئل مکرون این نویسنده جوان را به عنوان نماینده ادبیات فرانسوی زبان انتخاب کند. البته خانم سلیمانی این پیشنهاد را رد کرد و به وزیر فرهنگ گفت: «میخواهم بخوابم!»
یک فیلم هم با اقتباس از «لالایی» ساخته شده که امسال در جشنواره کن برای نخستین بار دیده میشود.
اکنون، یکی دیگر از هیولاهای تخیل این نویسنده فرانسوی-مراکشی از دل سایهها بیرون آمده است. ترجمهای از رمان نخست او با عنوان «آدل» درباره زنی که یک معتاد است؛ به تازگی در بریتانیا منتشر شده است. در حالی که سلیمانی با تابوی مادری ناقص و معیوب در «لالایی» همرا ه شده در «آدل» او به بررسی موضوع تمایلات ویرانگرانه یک زن میپردازد.
این کتاب که به وضوح تحت تأثیر رسوایی جنسی سیاستمدار سوسیالیست دومینیک استراوس-کان است که به عنوان یک معتاد جنسی شناخته شده بود، به نوعی یادآور «مادام بواری» فلوبر هم هست. آدل زنی زیبا اما خسته است؛ یک زن از طبقه متوسط جامعه که تنها هدفش در زندگی این است که مورد تحسین واقع شود. همسر او، مانند همسر مادام بواری، پزشکی است که همسرش را درست درک نمیکند و از اینجاست که این زن زندگیاش را کوچک، مایه شرمندگی و فاقد عمق مییابد. در نهایت آدل معتاد مواد مخدر میشود که از نظر جسمی به شدت به او آسیب میرساند.
سلیمانی دوست دارد تا قهرمانهای زنی خلق کند که پیچیده باشند و بسیار با ایده زنانی که او با آن فکر بزرگ شده متفاوتاند. او زنان مشهور بازیگر یا خواننده مانند شارون استون و مدونا را به یاد میآورد، اما میگوید از چنین تصویری که برای زنان قدرتمند ساخته میشود متنفر است. او میگوید حتی از چنین زنانی میترسد و هرگز دوست ندارد به سراغ تصویر کردن آنها برود. او میخواهد زنانی از جنس دیگر را توصیف و ترسیم کند؛ زنانی را که از قدرت متنفرند و حتی میخواهند تحت سلطه باشند.
وقتی با او چند ایستگاه مترو دورتر از از خانهاش در «پیگاله» پاریس ملاقات میکنیم، سلیمانی یک کت بلند سیاه خز پوشیده و دستکشهای طلایی دارد. همانطور که در ساحل رود سن راه میرویم او دمی میایستد تا درختی قطع شده و شناور در رود را تماشا کند، تنهای که ناگهان در موجی از آب فرو میرود. میگوید: «شبیه یک جسد است». به نظر میرسد این تصویر او را برای مدتی درگیر خود کرده باشد.
امیل زولا تأثیر بزرگی بر کار سلیمانی داشته است تا آن حد که او نام پسرش را امیل گذاشته است و عمدتاً در تصاویر بینظیر واقعگرایانهاش از فقر، جنسیت و مرگ از وی الهام گرفته است. این امر را میتوان در «آدل» نیز دید؛ در جایی که سبک نویسندگی سلیمانی سرد و گسیخته است. تصاویر گرافیکی، بسیار دقیق و بالینی است.
سلیمانی مانند زولا علاقه زیادی دارد تا حباب بورژوایی پاریس را به تصویر بکشد؛ و این در حالی است که تصدیق میکند خودش بخشی از این ماجراست. در زمان صحبت ما جلیقه زردها در خیابانها هستند و او میگوید دوست دارد واکنش بورژوازی به این بحران را نیز توصیف کند. میافزاید: «ما برای خودمان زندگی میکنیم. میخواهیم برویم و بخوریم و با بچههایمان انگلیسی حرف بزنیم و ویولون بنوازیم». چشمهایش را میچرخاند و ادامه میدهد: «بعضی وقتها، وقتی آنها درباره جلیقه زردها صحبت میکنند میتوان خشونت را در خود کلمات آنها بیابید. این وحشتناک است؛ اینکه این مردم خوب و آرام چنین چیزهای وحشتناکی را به زبان میآورند وحشتناک است».
سیاست در قلب رمان بعدی او جای دارد که وی تصمیم دارد آن را تا سال دیگر منتشر کند. میگوید: «این امر از نظر سیاسی باید عواقب پیچیدهای در زندگی شخصی من داشته باشد…» اما از توضیح بیشتر خودداری میکند. شاید این موضوع با تجربه او به عنوان یک «مهاجر بد» مرتبط باشد.
میگوید: «فرض بر اینکه من گفتهام فرانسویها نژادپرست هستند، اما به عنوان یک زن عرب، من یک قربانی هستم. تأثیرات نوشتن من به من احساس ناامنی میدهد. هم در فرانسه و هم در مراکش».
در فرانسه حس او «دیگری» بودن است. میگوید: «با توهین به من گفتهاند باید به کشورم برگردم».
و هنوز رابطه او با مراکش هم بسیار پیچیده است. میگوید: «یک داستان عاشقانه است. من میخواستم مراکش دوستم داشته باشد. چون من یک فرانسوی زبان لیبرال هستم، به من به عنوان یک بیگانه نگاه نکند. به همین دلیل میخواستم این کشور را فتح کنم؛ اما حقیقت این است که آن کشور هرگز مرا آنطور که دوست داشتم مرا دوست داشته باشد، دوست نداشته است».
به همین دلیل سلیمانی شروع به نوشتن چیز دیگری کرده است. یک رمان ترسناک. میگوید: «باید کتاب خیلی سیاهی شود؛ شبیه کتابهای استیون کینگ. زیرا این دورهای که ما در آن زندگی میکنیم شبیه فیلمهای ترسناک است».
اما سلیمانی یک تابوی اجتماعی دیگر هم برای مبارزه دارد: بالا رفتن سن. میگوید: «مادرم ۷۹ ساله است و به من گفته است باید درباره زنان نامرئی رو در رو با افزایش سن بنویسم. برای همین شخصیت بعدی من یک زن پیر خواهد بود. برای من همچنین جالب است که ببینم زنان مسن چگونه بر شوهرانشان مسلط هستند. یک زن میتواند بیرحم شود و بخواهد در این دوره انتقام همه سالهایی که خودش تحت سلطه بوده را بگیرد. من این را در مادربزرگم و حالا در مادرم میبینم».
همانطور که خورشید غروب میکند و سلیمانی به رود سِن پشت میکند، به من درباره نیازش به حفاظت از خودش میگوید. او در رسانههای اجتماعی حضور ندارد و آنلاین هم نیست. میگوید: «نمیخواهم مادرم یا فرزندانم روزی بخوانند که یک مرد میگوید میداند کجا زندگی میکنم و میخواهد به من حمله کند و ما را بکشد».
با این حال او نامههای زیادی دریافت میکند و یکی از آنها را از یک مرد به یاد میآورد. او نوشته بود: «آدل را میشناسد، با او ازدواج کرده بود و از او سالها نفرت داشت. اما بعد از خواندن کتاب من، او فهمید که این زن، زن بدی نبوده، فقط داشت رنج میکشید. و او تصمیم گرفت تا بار دیگر زنش را صدا کند و برای اولین بار پس از مدتی دراز به او بگوید که سرانجام درکش کرده است».
نظر شما