خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ: رمان «مردی به نام اوِه» نوشته فردریک بکمن وبلاگنویس و نویسنده سوئدی سال ۹۵ بود که وارد بازار نشر ایران شد و پس از آن چند ترجمه از این کتاب در کشورمان عرضه شد. این رمان بهخوبی در فضای مجازی و البته فضای حقیقیِ میان کتابخوانان شناخته شد و جلسات نقد و بررسی و گفتگو و انتشار یادداشت دربارهاش رونق گرفت.
نویسنده این رمان همسری ایرانی دارد و در رمانش هم زنی ایرانی به نام پروانه حضور دارد که همسایه پیرمرد غرغروی داستان یعنی همان اوه است. اوه در ۵۹ سالگی به تازگی همسرش سونیا را از دست داده و از کار بیکار شده است. زندگی اووه جایی دگرگون میشود که میفهمد با خانوادهای ایرانی-سوئدی همسایه شده و پروانه، مادر ایرانی خانواده، با حضورش در همسایگی این مرد سنتی سوئدی دنیایش را آرام آرام تغییر میدهد…
فضه خاتمینیا پژوهشگر و محقق که دارای مدرک دکترای زبان و ادبیات انگلیسی است، در یادداشتی کوتاه به این رمان و شخصیتپردازی اوه در مرکز آن پرداخته است. خاتمینیا این مطلب را با عنوان «دگردیسی از سیلورمن تا انسان شدن» در اختیار خبرگزاری مهر قرار داده است.
در ادامه مشروح متن این یادداشت را میخوانیم:
در رمان مردی به نام اُوِه نوشته فردریک بک من با شخصیتی پنجاه و نه ساله رو برو میشویم. مردی که گفتگوی ذهنی با خودش جای گفتگوی او با انسانهای دور و برش را پر میکند. از همین دیالوگهای ذهنی او میتوان متوجه شد که اُوِه در «وضعیتِ در خود» دچار تنش است. معیارهای او با جامعه مدرن و پیشرفتهای که در آن "هیچکس نمیتواند به طریقی منطقی با دست بنویسد و قهوه دم کند" در تعارض است. این تعارض به رفتارهایی منجر میشود که بیگانگی او با محیط اطراف را پر رنگتر میکند. به عبارتی دیگر، عدم توجه اُوِه به وضعیت درون خود به عدم پذیرش واقعیت بیرونی جامعه منجر میشود. واقعیتهای بیرونیای که با هیچیک از معیارهای درونی اُوِه همسو نیستند. این عدم همسویی و هماهنگی باعث میشود رفتارهای اُوِه از کنترلش خارج شوند و رفتهرفته در دنیایی که مدام در حال تغییر و نو شدن است، جایی برای او نباشد.
اُوِه از همان ابتدای رمان با تمام افرادی که به اجبار با آنها مواجه میشود، مخالفت میکند و تقریباً اکثر آنها را با صفتهای منفی و لحن عصبی از خود دور میکند. این نوع از رفتار بیرونی نه تنها دیدگاهش در رابطه با انسانها بلکه در نوع برخوردش با حیوانات، اشیا، محیط اطراف و ماشینها نیز مشاهده میشود. تنشهای درونی اُوِه تا اندازهای تشدید میشود که زمانی که از محل کارش به او اعلام میکنند که "باید ترمزش را بکشد" چون "کار کم شده و میخواهند نسل قدیم را بر کنار کنند" به فکر خودکشی میافتد. رفتاریهای بیرونی اُوِه در تناقض با رویکرد درونی او قرار میگیرند. زمانِ روایتِ داستان در ذهن اُوِه نیز یک زمان خطی نیست و خلاف تمایلش به حفظ ثبات و مخالفت با هرگونه تغییر، مدام از حال به گذشته و آینده در حال تغییر است. در این رفت و برگشتهای زمانی متوجه میشویم که اُوِه از زندگی ماشینی و مدرن متنفر است؛ اما در رفتارهایش فراتر از یک ربات یا دستگاه عمل نمیکند. حتی در برخی مواقع دقیقتر از یک ربات عمل میکند و نوع برخوردش با اطراف، عاری از هرگونه واکنش عاطفی است. اُوِه نتوانست بپذیرد که قرار است با نیروهای جوانی جایگزین شود که "همهشان ۳۱ سال دارند" و "دیگر قهوه عادی نمینوشند و هیچ کدامشان نمیخواهند مسولیت بپذیرند". اُوِه مدام از زندگی ماشینی و اهمیت دادن به ماشینها و دستگاههای جدید شکایت میکند؛ اما خودش را بهعنوان ماشینی تعریف میکند که پس از اتمام دوره مصرفش هیچجایی در جامعه ندارد و حتی در انبار ذخیرهها نیز نمیتواند کاربردی داشته باشد. به همیندلیل نمیتواند درک کند "چه حسی دارد که آدم یک روز صبح سهشنبه از خواب بیدار شود و ببیند دیگر به هیچ دردی نمیخورد". بهترین راه حل از نظر او خودکشی است. او در گفتگوهای ذهنی خودش از نسل جوان ایراد میگیرد که دیگر نسل قبلی را قبول ندارند، در حالیکه خودش نیز نسل جوان را نه تنها به خاطر بیعرضه بودن بلکه به دلیل تغییر مدام لایق کارکردن نمیداند.
از نظر اُوِه نسل جوان امروزی تنها ویژگیشان این است که " شغلشان را عوض میکنند؛ زنشان را عوض میکنند؛ مارک اتومبیلشان را عوض میکنند. تمام مدت. هر وقت که عشقشان بکشد". زندگی اُوِه تا زمانی که در وضعیتِ در خود، دچار تنش و عدمِ ثبات است معنایی به جز کارآمدی انسان به مثابه یک ماشین ندارد. و برای تقابل با این وضعیت رفتارهایی از خود بروز میدهد که هر چه بیشتر او را از انسان بودنش دور میسازد و به تعبیر رضا امیرخانی در رمان بیوتن به "سیلور من" نزدیکتر میشود. سیلورمنی که رنگ نقرهای به خود میپاشد تا خودش را شبیه آدم آهنیها و رباتهایی کند که در دنیای مدرن بیشتر از هر انسانی به آنها توجه میشود.
به موازات بحرانهایی که باعث بروز رفتارهای مکانیکی، خشک و عاری از احساس اُوِه میشود و رفتهرفته با کاهش کارآمدیاش انسانیت و انسان بودن او نیز تحلیل میرود شخصیتی به زندگیاش ورود پیدا میکند که به اُوِه در پذیرش واقعیتهای بیرونی و در نتیجه رسیدن به ثبات در وضعیت در خودِ او کمک میکند. شخصیتی ایرانی به نام پروانه که بخشهایی از هویت خویش را در این جامعه غربی حفظ کرده و توانست به مرور روح انسان بودن و مفید بودن را در اُوِهای که تصمیم به خودکشی گرفته ایجاد کند. پروانه به واسطه تصادف شوهرش با صندوق پستی منزل اوه با او آشنا میشود. انگار پروانه توانست از لای این صندوق به متن زندگی و روح اوه نفوذ کند و جانی دوباره به او ببخشد. حس نوعدوستی پروانه به دور از نژاد و رنگ و مذهب و جنسیت به شخصیتهایی که به نوعی با آنها مرتبط میشود روح زندگی را نه تنها در اُوِه که در سایر اعضای محله نظیر آنیتا، اندرش و جیمی جاری میسازد و برای لحظاتی آنها را از زندگی مادی وابسته به حساب و کتاب جدا میکند و به مهربانی و عاطفه و محبت پیوند میزند تا آنها را از فضای خشک ماشینی و بیمصرف بودن به انسانهایی مفید و پُرفایده تبدیل کند.
اُوِه تا پیش از این به دلیل بیمصرف شدنش نه تنها به انسانها توجهی نشان نمیداد؛ بلکه حیوانات را نیز دشمن خودش میدانست؛ اما الان حس تنفر جایش را به حس کمک و نجات دیگران داده است. بهگونهای که اُوِه تن ماهی را به گربه میدهد و برایش مهم میشود که گربه را از گرسنگی نجات دهد. دیالوگهای درونی اُوِه با خودش و تعارضهای درونی او پس از برانگیختهشدن حس انسان بودنش کمتر و کمتر میشود و جایش را به تعامل با انسانهای اطرافش و پناهدادن به جوانهایی که در جامعة مدام در حال تغییر، دچار نوعی سرگشتگی و بیهویتی شدهاند میدهد. پس از حل تعارضهای درونی خودش، رفتارهای بیرونیای که از خود بروز میدهد به حفظ آرامش او منجر میشود و او را از درماندگی، تنش و ناامیدی دور میکند. با ورود پروانه و تاکیدش بر حفظ انسانیت آدمها نه تنها زندگی اوه که زندگی سایر شخصیتهایی که نام برده شد را نیز تغییر میدهد. شخصیتهایی که از گرداب پوچی و ناامیدی رهایی پیدا میکنند و از دریچه امید و روشنایی با دنیای انسانهای اطرافشان ارتباط برقرار میکنند.
نظر شما