مجله مهر: میگویند در داستان تاریخ، «کربلا» سنگ محک آدمهاست. در دل همه روایتهای ریز و درشت این واقعه تا دلتان بخواهد میتوانید شخصیتهایی را پیدا کنید که درست در بزنگاه عاشورا راهی را رفتهاند که یک پایان سیاه برای زندگیشان رقم زده. آدمهایی که تاریخ هر روز یا قصهشان را برایمان تعریف میکند یا آدمهایش را تکرار!
اگر درباره سرگذشت و زندگی مالک بن نسیر جستجو کنید میان همه مطالبی که درباره او نوشتهاند با صفاتی مثل «خبیث»، «بی رحم»، «جانی» و «جاسوس» زیاد بر خواهید خورد؛ همه کلماتی که تمام تلاششان را میکنند تا گوشهای از زندگی نکبت بار او را برایتان توصیف و توضیح دهند.
سفیرعبیدالله برای محاصره و بستن آب بر روی کاروان امام
مالک بن نسیر از نیروهای عبیدالله بن زیاد و سرباز لشکر عمربن سعد در روز عاشورا بود. او قبل از اینکه به سپاهیان کربلا بپیوندد. سفیر پسر مرجانه بود تا دستور محاصره سیدالشهدا و اهل حرمش را به حر برساند. وقتی روز دوم محرم کاروان امام به نینوا رسیده بود. نمیر سوار بر اسب و شتابان خودش را به دو سپاه رساند. نوشتهاند وقتی مالک به آنجا رسید به حر سلام کرد و از سلام کردن بر امام خودداری کرد. او پیک نامه ابن زیاد بود. عبیدالله در آن نامه از حر خواسته بود تا بر خاندان سیدالشهدا تا میتوانند سخت بگیرند و آنها را در منطقهای بی آب و علف نگهدارند. ابن زیاد در آن پیغام نوشته بود: «فرستادهام مأموریت دارد همراه تو باشد، تا ببیند که چگونه فرمان من انجام میشود.» در آنجا بود که مالک به سپاه اشقیا اضافه شد.
غارت کلاه امام حسین (علیه السلام)
او در واقعه عاشورا جنایات زیادی را انجام داد که از جمله آن به شهادت رساندن عمرو بن جناده فرزند صحابی پیامبر صلی الله علیه و آله بود. او بعد از اینکه دست به جدا کردن سر این نوجوان در نبردی شدید زد، آن را به سمت خیمههای امام حسین علیه السلام پرتاب کرد. اما اوج خباثتها و بی رحمیهای مالک بن نسیر در قتلگاه سیدالشهدا است. او جزو کسانی بود که در پایان جنگ وقتی شمر دستور داد؛ در دسته مهاجمانی قرار گرفت که بر پیکر اباعبدالله حمله برد و با دشنام شمشیرش را بر سر امام حسین علیه السلام فرود آورد و زره و کلاه برنس امام را به غارت برد. نوشتهاند که سیدالشهدا در ظهر عاشورا مالک را نفرین کرد و به او فرمود: «با این دست، نه نانی بخوری و نه آبی بیاشامی، و خدا با ستمکاران محشورت کند.»
دچار شدن به نفرین سخت امام
میگویند مالک بن نسیر وقتی از کربلا برگشت و کلاه امام را به غنیمت گرفت و به خانه برد و خون آن را شست همسرش گفت: «تو یغمای فرزند پیامبر (صلی الله علیه و آله) را به خانه آوردی؟ آن را از خانه دور کن و بیرون انداز.» از قول اطرافیان او نوشتهاند که مالک به نفرین امام دچار شد برای همین هم تا آخر عمر در فقر، بدبختی و گدایی زندگی کرد و مرد.
سرانجام فلاکت بار با انتقام مختار
در نفس المهموم نوشته شده مالک سرانجام سال ۶۶ هجری قمری وقتی مختار ثقفی به خونخواهی سیدالشهدا قیام کرد، به دستور مختار دستگیر شد. او و چند تن دیگر را شبانه نزد مختار به کوفه بردند. مختار بر سرآنها فریاد زد و گفت: شما کسی را که در نمازمان بر او صلوات میفرستیم کشتید؟
آنها گفتند: خدا تو را رحمت کند. ما را بر خلاف رضایت مان به جنگ او فرستادند، بر ما منت گذار و ما را مکش. مختار گفت: چرا شما بر حسین علیه السلام، منت نگذاشتید و او را کشتید؟ سپس به مالک بن نسیر گفت: آیا تو برنس (کلاه جنگی) آن امام را برداشتی؟
عبدالله بن کامل از فرماندهان مختار که آنجا حاضر بود گفت: آری، او بود.
مختار دستور داد تا دست و پای او را بریدند و گفت: او را به این حال بگذارید آنقدر به خود بپیچد تا هلاک شود آنها چنین کردند. آنقدر از دست و پایش خون رفت و به خود پیچید تا مرد و به آتش دوزخ واصل شد.
نظر شما