به گزارش خبرنگار مهر، نشر افکار چندی است که انتشار مجموعه «امید و آرمانشهر» را با دبیری رضا نساجی در دستور کار خود قرار داده است: متون اتوپیا و امید با مبانی الهیات (یهودی و مسیحی)، چپ (سوسیالیستی و آنارشیستی) و دیگر اندیشههای آلترناتیو …؛ از آثار کلاسیک مانند ارنست بلوخ تا متون جدیدتر.
از این مجموعه تاکنون «فضاهای امید» از دیوید هاروی منتشر شده و آثاری که در دست ترجمه و انتشار قرار دارند، شامل «روح اتوپی» از ارنست بلوخ؛ «تتبعی در انحای وجود: انسانشناسی مدرنها» از برنو لاتور؛ «درونیسازی امید» مجموعه مقالات درباره بلوخ زیر نظر اسلاوی ژیژک و پیتر تامسون؛ و «اتوپیا برای واقعگرایان» از راتجر برگمان است.
روزبه صدرآرا هم به تازگی ترجمه کتاب «تتبعی در انحاء وجود: انسان شناسی مدرنها» به قلم برونو لاتور را برای این مجموعه آغاز کرده است و به همین مناسبت نیز گزارشی را در اختیار خبرگزاری مهر قرار داده که در ادامه آن را مطالعه خواهید کرد.
برش نخستی
یوتوپیا: «اگر اوضاع فکر معاصر بر وفق مراد نیست، به دلیل بازگشت به انتزاع، ذیل نام «مدرنیسم» است. به دلیل بازگشت به مساله خاستگاههاست از هر نوعی که باشد… راه هر تحلیلی را که با ملاک جنبشها و بُردارها باشد، مسدود کردهاند. در دوران پر ادباری به سر میبریم: دوران واکنش. با این همه فکر فلسفی تکلیفش را با مساله خاستگاهها روشن کرده است. دیگر پرسش از شروع یا پایان دو کار نیست. پرسش بجا این است که «در بین» چه اتفاقی میافتد؟ «دیگر خاستگاه یا نقطه شروعی وجود ندارد، بلکه به مدار – وارد – شدن در کار است.» (دولوز، میانجیها، ۱۹۸۵)
انجلولوژی، میانجی شناسی است؛ شاید بتوان این گزاره را به شالودهها، جریانها و گذرهایی که متون سِر را شکل دادهاند، نسبت داد. این انجلولوژی را نباید صرفاً به «فرشته شناسی» در معنای تحت اللفظی کلمه تقلیل داد دیزاین: «میانجیها، نقش اساسی دارند. همه چیزِ خلق، منوط به میانجیهاست. بدون وجود آنها هیچ اتفاقی نمیافتد. میانجیها میتوانند انسان باشند – برای یک فیلسوف، هنرمندان یا دانشمندان، برای یک دانشمند، فیلسوفان یا هنرمندان – اما اشیا، حیوانات و گیاهان نیز میتوانند میانجی باشند. مهم نیست واقعی باشند یا تخیلی، زنده باشند یا بیجان؛ شما مجبورید خودتان به میانجیها شکل بدهید. این یک مجموعه است، اگر در یک مجموعه قرار نگیرند، ولو اینکه آن مجموعه کاملاً تخیلی باشد، شکست میخورید. برای بیان خودم به مجموعههای خودم نیازمندم و آنها هم بدون من هیچوقت از عهده بیان خود برنمیآیند. شما همیشه در گروه کار میکنید، حتی وقتی خیال میکنید خودتان با خودتان تنها هستید. (دولوز، همان)
میشل سِر مبدع انجلولوژی: انجلولوژی، میانجی شناسی است؛ شاید بتوان این گزاره را به شالودهها، جریانها و گذرهایی که متون سِر را شکل دادهاند، نسبت داد. این انجلولوژی را نباید صرفاً به «فرشته شناسی» در معنای تحت اللفظی کلمه تقلیل داد، بلکه کار اصیل و نوآورانه سِر، تاسیس یک علم شبکه – میانجی – رابطه – حسن تفاهم است که تمامی ژانرهای مسلط در گفتارهای علمی، ادبی و فلسفی را فرو میکوبد و دقیقاً از مرز تفوق و هژمونی ژانرها درمیگذرد تا سنخی قلمروزدایی ژنریک را تجربه کند. به همین دلیل او یک فیگور اسطورهای را – هرمس – را برمیگزیند. هرمس توامان یک سیاح و مدیوم (یک میانجی) است که حرکت «درمیان» عرصههای گوناگون حیات اجتماعی را میسر میسازد. سِر یک متفکر و فیلسوف هرمتیک (و نه هرمنوتیکی یا هرمنوتیسین) است بدین معنا که او انتقال و ارتباط را به ترجمه و ابداع تبدیل (ترانسفورم) میکند و یک شبکه عظیم مفهومی چند رگه – ناهمرگه تولید و خلق میکند. مجموعه پنجگانه «هرمس» او از دهه شصت تا هشتاد میلادی دست اندرکار خلق تورهایی گسترده از مفهوم ارتباط است، یا به عبارتی یک انجلولوژی آلترناتیو.
برش میانی
یوتوپیا: «بیش از هر چیز، ما اعتقادی به جهان نداریم، ما جهان را به طور کامل از دست دادهایم؛ جهان از ما گرفته شده است. اگر به جهان باور دارید، حادثههایی را که کنترل را پس میزنند دست کم به طور پنهان، شتاب میبخشید؛ فضا – زمانهایی جدید پدید میآورید؛ هرچند اندازه یا حجم کمی داشته باشد.
این چیزی است که تو (یعنی آنتونیو نگری) اسمش را بستر میگذاری. توان مقاومت ما در برابر کنترل یا تسلیم شدن به آن باید با توجه به میزان حرکت ما ارزیابی شود. ما هم به خلاقیت و هم به مردم نیاز داریم.» (دولوز، کنترل و صیرورت، ۱۹۹۰)
دیزاین: «[تتبع] هزار فلات در جهتها و مسیرهای بسیار مختلفی پیش میرود. اینها سه مسیر عمده هستند: نخست، ما فکر میکنیم که هر جامعه آنقدر که با خطوط پروازش تعریف میشود، با کشمکشهایش تعریف نمیشود. برای مثال تکنوکراتها [ی اروپایی] تلاشهای فراوانی کردهاند تا به [نظام] اجرایی و قواعدی یکپارچه دست یابند. اما سپس از یکسو، با خیزش ناگهانی جوانان و زنان غافلگیر میشوند… و از طرف دیگر خنده آور نیز هست وقتی توجه کنیم این اروپا تاکنون به طور کامل پیش از آنکه تاسیس شود، تهدید به سقوط میشود. یعنی جنبشهایی که از شرق میآیند آن را دچار تزلزل میکنند. اینها خطوط اصلی پروازند. در «هزار فلات» مسیر دیگری هست که به جای طبقات، اقلیتها را مورد توجه قرار میدهد. نهایتاً مسیر سوم به توصیف «ماشین جنگ» میانجامد که ربطی به جنگ ندارد، بلکه به شیوه خاص طرح و اشغال فضا – زمان یا ابداع فضا – زمانهای جدید مربوط میشود: جنبشهای انقلابی و بلکه جنبشهای هنری نیز به این معنا ماشینهای جنگی هستند.» (دولوز، همان)
«تتبعی در انحا وجود: انسان شناسی مدرنها» (۲۰۱۲) به قلم برونو لاتور پژوهشنامهای است که سه عنصر دگردیسنده و برسازنده را از سر تا به ته با خود دارد: یوتوپیا، دیزاین و انقلاب انقلاب: «شارل پگی در «کلیو» که یک اثر فلسفی برجسته است، توضیح داده که حادثهها را به دو شیوه میتوان مورد توجه قرار داد: یکی از طریق بررسی جریان وقایع، اینکه چگونه به طور تاریخی رقم میخورد، چگونه تاریخ ساخته و سپس متلاشی میشود. راه دوم بازگشت به درون رخداد است؛ مکان چیزی را در آن به عنوان [امری] در حال شدن در نظر بگیریم. جدید و قدیم را در درون آن یکسان بپنداریم، تمام عناصر یا یگانگیهایش را تجربه کنیم. شدن بخشی از تاریخ نیست؛ تاریخ فقط شامل مجموعهای از پیش شرطهاست که چیز پشت سر میگذارد تا «بشود»، یعنی چیز جدیدی بیافریند… میگویند انقلابها افتضاح به بار میآورند. اما اینجا همیشه دو امر کاملاً مجزا را با هم خلط میکنند: شیوه وقوع انقلابها از نظر تاریخی و شدن انقلابی مردم. اینها به دو مجموعه مختلف از مردم مرتبطند. تنها امید انسانها در شدن انقلابی نهفته است.» (دولوز، همان)
برش مردمی
«تتبعی در انحا وجود: انسان شناسی مدرنها» (۲۰۱۲) به قلم برونو لاتور پژوهشنامهای است که سه عنصر دگردیسنده و برسازنده را از سر تا به ته با خود دارد: یوتوپیا، دیزاین و انقلاب؛ گرچه روابط این سه عنصر مقوم، به گونهای غیر دیالکتیکی (مقصود، گفتار غیرهگلیانیستی – مارکسیستی است) و در میانه فلسفه سِر – دولوز (دو سنخ فلسفیدن میانجی باورانه و شبکه محورانه) چیده شده است.
لاتور در طی بیست و پنج یا شش سال شبکهای عظیم از یک تتبع جمعی را به دقت و با شعوری یوتوپیایی دنبال کرده. این پی جویی لاتور دست کمی از یک خلق جمعی ندارد. اگر بخواهیم با فراغ بال درباب متن یوتوپیک لاتور اظهار نظر کنیم و آن را به شبکه مهمی از متون یوتوپیک همعصرش متصل بدانیم، میتوانیم «تتبع» لاتور را با متون موسسی چون «اصل امید» ارنست بلوخ، به مثابه یک نووم (یا امر نو) مارکسیستی (که ترکیبی از فلسفه طبیعت شلینگ و عنصر ماده نزد ابن سینا و چپهای ارسطویی) از یکسو، «هزار فلات» دولوز در مقام یک ماتریالیسم ریزوماتیک (در برابر هر سنخ تفکر استعلایی و عمودی) از سوی دیگر و نیز سه گانه میشل سر با عنوان کتاب بنیادها (رم، تندیسهها و هندسه در دهههای هشتاد و نود میلادی) در این سوی؛ و از همه جالبتر متون داستانی اورسولا لوژین (خاصه «آمدن به خانه هماره») را که در حوزه فردیت، جنسیت و تکنولوژی از کلاسیکهای ادبیات علمی – تخیلی غرب محسوب میشود، در رشد و نضج گفتار یوتوپیانیستی معاصر و آلترناتیو در یک شبکه ناهمرگه و چند رگه مفهومی قرار دهیم بی آنکه بخواهیم هر یک را به دیگری تقلیل دهیم. «تتبع» لاتور یک هایپر تکست است برساخته از شمار بسیاری از فصلها، پاره فصلها، ایضاحات، مداخلات، مواجهات و حتی محاجهها و به طریق اولی «تتبع» لاتور در مقام یک کتاب – چیدمان برخوردار از دیزاینی لایبنیتسی است، چرا که کتاب هیچگاه پایان نمییابد (به مقدمه لاتور در پیشانی کتاب مراجعه کنید) و هماره در حال صیرورت و نو شدن از طریق به یاری گرفتن شبکه عظیمی از پژوهشگران و خلق یک کمون گشوده پژوهشی است.
«تتبع» لاتور مملو از غرفههای بیشمار لایبنیتسی و مونادهای گشوده رو به وجود و انحائش است. انقلاب لاتور دقیقاً کجا نطفه میبندد؟ در جعلِ نامدرنها. نامدرنها نه وابسته به پیشامدرنهایند، نه پسامدرنها و نه مدرنها. نامدرنها اگر دقیقتر نظر بیفکنیم، دقیقاً به خط فارق میان تاریخ یک انقلاب یا انقلابها (که لاتور سرسختانه در برابرشان موضع میگیرد!) و انقلابی شدن مردم (تصریح میکنم انسانها و غیر انسانها) ارجاع دارد چیزی که دولوز به شدت بر آن پای میفشارد. آنچه دولوز فضا – زمانهای مردم – خلاقیت نام مینهد، همان یوتوپیایی است که «تتبع» لاتور پیش مینهد: یک نووم علمی (یا دانشمندانه) که با جهان اجتماعی – فرهنگی (تمدن آتی) همبسته است.
دولوز زمانی در آخرین کتابش «فلسفه چیست؟» نوشت: «فیلسوف باید نافیلسوف شود، برای اینکه نافلسفه زمین و مردمِ فلسفه شود.» به نظرم این تعبیری است که میتواند سرشت نامدرنهای لاتور را به زیباترین وجه بیان کند.
نظر شما