به گزارش خبرنگار مهر، رمان «هتل آنایورت» نوشته یوسف آتیلگان بهتازگی با ترجمه عینله غریب توسط نشر چشمه منتشر و راهی بازار نشر شده است. اینکتاب دویستونودوپنجمین عنوان کتاب «داستان غیرفارسی» مجموعه «جهان نو» است که اینناشر چاپ میکند.
یوسف آتیلگان نویسنده معروف ترکیهای متولد سال ۱۹۲۱ و درگذشته به سال ۱۹۸۹ است. به گفته اغلب منتقدان، دو رمان «آتیلگان، علاف» و «هتل آنایورت» ایننویسنده از نمونههای نخستین و در عین حال موفقترین رمانهای ترکیه هستند که با رویکردی فلسفی _ روانکاوانه به شخصیتپردازی در ادبیات پرداختهاند. هر دو رمان مذکور، یکشخصیت محوری دارند که طرح و پیرنگ داستان، بر محور تبیین حالات روانیِ آشفته او قرار دارد. روانرنجوری اصلی اینشخصیت هم مبتنی بر ازخودبیگانگی فرهنگیای است که ناشی از تنهایی مفرط و ممتد است.
ایننویسنده پس از تحصیلات دانشگاهی، وارد ارتش شد و به استخدام ایننهاد نظامی درآمد تا در دانشگاه افسری شهر آکشهیر، ادبیات تدریس کند. اما پیش از آنکه مدت حضورش در ارتش به یکسال برسد، بهدلیل فعالیتهای سیاسی و عضویت در حزب کمونیست ترکیه، از ارتش اخراج شد. سپس تحت پیگیرد قرار گرفت و به ۱۰ ماه زندان محکوم شد. همچنین از هر نوع فعالیت در دارات دولتی برای مدت ۳۰ سال محکوم شد. بههمیندلیل به زادگاهش مانیسا برگشت و در روستای حاجیرحمانلی به کشاورزی و دامداری پرداخت. در همینبازه زمانی بود که به نوشتن ۲ رمان مشهورش و حدود ۲۰ داستان کوتاه پرداخت.
تعریف آتیلگان از روانرنجوری، مارکسیستی است. دغدغه بنیادیناش هم در زندگی شخصی، رابطه متقابل فرد و جامعه، و عوامل و عناصر موثر در آن است. این اصل محوری را میتوان در داستانهای کوتاه ایننویسنده هم مشاهده کرد. آتیلگان بهدلیل سکته قلبی درگذشت اما عدهای مرگ او را مشکوک میدانند. برخی هم او را برازنده لقب کافکای ترکیه میدانند.
در قسمتی از رمان «هتل آنایورت» میخوانیم:
وقتی پلیس به متهمان دستبند میزد، حاضران آرامآرام سالن را ترک میکردند، درحالیکه زبرجد در جایش نشسته بود و از ترس به خودش میپیچید! بعد از همه از سالن بیرون رفت. روی یکی از نیمکتهای بیخدیوار نشست و سیگاری روشن کرد. به اطرافش نگاهی انداخت؛ همه نیمکتها پُر بود، مقابل همه درها ازدحام بود، در تمام سالنْ گروههای هفتهشتدهنفره مشغول بحث بودند، و هرازگاهی وسط اینهمهمه ماموری بر آستانه دری ظاهر میشد و با صدای نخراشیدهاش نامونشان یک متهم یا شاهد یا وکیل مدافعی را با فریاد تکرار میکرد. درِ بزرگ همواره در حال چرخیدن بود. در هر کدام از سالنها پشتسرهم جلساتی تشکیل میشد. پیدا بود رفتوآمد متهمان از درِ دیگری انجام میشود، لابد از پشت ساختمانِ دادگاه به ساختمانِ زندانِ جدید...، به سیگارش نگاهی انداخت، هنوز به نیمه هم نرسیده بود؛ نمیتوانست بلند شود. تا سرانگشتانش با آتشِ سیگار نسوختند، بیخیالش نشد و بعدش هم تهسیگارش را بین دوپایش رها کرد، بلند شد، با پا تهسیگار را له کرد. دوباره به سالن دادگاه رفت و روی همان صندلیِ قبلی نشست. منشیِ جلسه با صدایی یکنواخت و بیاحساس به سرعت متنی را میخواند، «اول صبح ساقدوشها برای بیدار کردنش آمدند گفتیم خوابشان سنگین است رفتند اما هنوز ساعتی نگذشته بود که برگشتند و گفتند مگر خاک گور فاطمه بر لباسهایشان ریختهاند از متهم احمد کوروجا در اینباره پرسیده شد گفت فاطمه کوروجا مادرش است گفت مادرم فاطمه کوروجا از پلهها بالا رفت و تلخ و گزنده فریاد کشید من هم از پلهها بالا رفتم در باز بود فاطمه کوروجا دمدر روی زمین نشسته بود و دادوفغان میکرد نوعروس دراز به دراز افتاده بود در حالیکه صورتش کاملا له شده بود خون همهجای بدنش را گرفته بود...
اینکتاب با ۱۷۷ صفحه، شمارگان ۷۰۰ نسخه و قیمت ۲۸ هزار تومان منتشر شده است.
نظر شما