۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۹، ۱۰:۳۵

مرور و بررسی؛

نگاهی به کتابی که حاج‌قاسم می‌خواست در رونمایی‌اش شرکت کند

نگاهی به کتابی که حاج‌قاسم می‌خواست در رونمایی‌اش شرکت کند

«پاییز پنجاه سالگی»، کتاب زندگی شهید محمد جمالی است که حاج قاسم سلیمانی قول داده بود در رونمایی‌اش شرکت کند اما این‌مراسم وقتی انجام شد که کمتر از ۴۰ روز از شهادت حاج‌قاسم می‌گذشت.

خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ: «پاییز پنجاه سالگی» مروری بر زندگی سردار شهید محمد جمالی، کتابی است که مرتضی سرهنگی درباره‌اش گفت حاج قاسم سلیمانی وعده داده بود در مراسم رونمایی‌اش شرکت کند. این‌کتاب که نوشته فاطمه بهبودی است، چندی است توسط انتشارات خط مقدم به چاپ رسیده و خاطرات مریم جمالی همسر شهید جمالی را شامل می‌شود. شهید جمالی، از جمله مدافعان حرم بود که حاج‌قاسم سلیمانی در مراسم تشییع وی، به مادرش گفته بود: «محمد ۲۵ سال پیش شهید شده بود و روح او کنار همرزمان شهیدش در دوران دفاع مقدس بود.»

علیرضا محمدی پژوهشگر در یادداشتی که درباره این‌کتاب و شخصیت محوری‌اش نوشته و آن را در اختیار خبرگزاری مهر قرار داده، به مرور زندگی و کارنامه شهید جمالی پرداخته است.

در ادامه، مشروح این‌یادداشت را می‌خوانیم:

پاییز ۱۳۹۲ حاج محمد جمالی، خزان پنجاهمین سال عمرش را در سوریه سپری می‌کرد. رفته بود تا مدافع حریم اهل بیت شود و در همین مسیر نیز دوازدهمین روز از آبان ۱۳۹۲ در دمشق به شهادت رسید. «پاییز پنجاه سالگی» برگ هایی از زندگی شخصی و جهادی این‌شهید از زبان همسرش است. از حضور در جبهه‌های دفاع مقدس تا مبارزه با اشرار در سیرجان و نهایتا شرکت در جبهه دفاع از حرم؛ زندگی حاج محمد چکیده‌ای از تاریخ معاصر کشورمان است که امثال شهید جمالی‌ها نقش فعال و پر رنگی در آن دارند.

کتاب با خاطره خوابی که همسر شهید در نوجوانی دیده، آغاز می‌شود. تعبیر این‌خواب کمی بعد با خواستگاری و وصلت حاج محمد با مریم جمالی دختردایی‌اش، تعبیر می‌شود. سبک روایتی کتاب در کنار قلم ساده و بی‌تکلف نویسنده باعث شده خواننده از همان‌ابتدا جذب داشته‌های کتاب شود و زندگی سردار جمالی را از زبان همسرش دنبال کند. اگرچه کتاب از زاویه دید یک زن روایت می‌شود، اما گره‌خوردن زندگی شهید جمالی با جهاد و حضور در جبهه‌های مختلف، باعث شده تقریبا هیچ‌کدام از فصل‌های «پاییز پنجاه سالگی» از خاطرات رزمندگی این‌شهید مدافع حرم خالی نماند و از این‌رهگذر، ما با بخش‌هایی از تاریخ کشورمان آشنا می‌شویم.

در فصل اول کتاب می خوانیم: «بعد از مهمانی که سه‌روز بعد مراسم عروسی می‌گیرند و پاتختی به حساب می‌آید، محمد گفت: باید برگردم جبهه؛ اما قبلش می‌روم از مادرم خداحافظی کنم... عمه دلبسته محمد بود و محمد حرمتش را نگه می داشت... یکبار عمه دلواپسی اولین جبهه‌رفتن محمد را این‌طور برایم بازگو کرد: کلاس یازده بود که جنگ شد. همکلاسیش از رفسنجون اومد. گفتم از ممد ما چه خبر؟ گفت او که رفت آموزش نظامی ببینه؛ می‌خواد بره جبهه...»

محمد جمالی به‌عنوان یک‌رزمنده پاسدار بلافاصله بعد از ازدواج با همسرش، راهی جبهه می‌شود. از همان فصل اول، دوران جدایی‌های این‌زوج شروع می‌شود. در فصل دوم، بی‌قراری‌های همسر شهید از حضور وقت و بی‌وقت همسرش در جبهه بیشتر نمود پیدا می‌کند. او هم از زمان حال همسرش و عملیاتی که در آن حضور می‌یابد، می‌گوید و هم گریزی به گذشته و دیگر عملیاتی می‌زند که پیش از ازدواج‌شان، حاج محمد در آنها حضور یافته و مجروح شده بود. مثل عملیات خیبر که کتف حاج محمد گلوله می‌خورد، یا در عملیاتی دیگر که دچار موج گرفتگی می‌شود.

مریم جمالی سال ۶۷ مجبور می‌شود به خاطر حضور طولانی‌مدت همسرش در جبهه‌ها، همراه فرزندش به جبهه برود. جنگ که تمام می‌شود، به کرمان برمی‌گردند. اما این‌بار حاج‌محمد ماموریت می‌گیرد برای مقابله با اشرار، به سیرجان برود و دوباره همسر و فرزندانش را با خود به آنجا می‌برد. ماموریت در سیرجان بیش از سه‌سال طول می‌کشد. یکی از فرازهای مربوط به این‌دوره، این‌چنین است:

«یک شب بعد از دو شبانه‌روز ماموریت، دیر وقت به خانه آمد؛ خسته و با سرو وضع خاکی. چیزی توی دستش بود... گفتم چیه؟ پارچه کهنه توی دستش را باز کرد. نزدیک یک کیلو طلا بود. گفتم این‌ها را رو از کجا آورده‌ای؟ گفت چندتا قاچاقچی رو غافلگیر کردیم. پا به فرار گذاشتند. از دست‌شون افتاد. وقتی برگشتم اداره، دیگه کسی توی واحد نبود که برم و صورت جلسه کنم... آن شب تا صبح اجیر بود که مبادا همین امشب دزدی بیاید و دست به امانتش ببرد.»

ارتباط نزدیک و صمیمی با حاج‌قاسم

نکته بارز در زندگی شهید جمالی، ارتباط نزدیک او با سردار شهید حاج‌قاسم سلیمانی است. این‌دو، از دوران دفاع مقدس دوستی دیرینه‌ای با هم داشتند و رخصت رفتن به سوریه را هم شهید جمالی از حاج قاسم می‌گیرد و آن روز که این‌اتفاق می‌افتد، در پوست خود نمی‌گنجیده است : «شب که به خانه آمد گفتم چه خبر شده که توی پوست خودت نیستی؟ گفت: حاج قاسم پرسید چی کار می‌کنی؟ گفتم هیچی بیکارم. گفت می‌خوای بری سوریه. گفتم از خدامه...»

شهید جمالی اوایل شهریورماه ۱۳۹۲ رهسپار دفاع از حرم می‌شود و دوازدهم آبان ماه ۹۲ در دمشق به شهادت می‌رسد. کتاب «پاییز پنجاه سالگی» تا شهادت سردار جمالی و مراسم خاکسپاری شهید که خود حاج قاسم، پیکر وی را درون مزار می‌گذارد، ادامه پیدا می‌کند. سردار سلیمانی پس از شهادت همرزمش، به شخصه پیگیر چاپ کتاب وی بود و قول داده بود در مراسم رونمایی آن شرکت کند، اما رونمایی از این‌کتاب در بهمن ۱۳۹۸، زمانی رخ می‌دهد که کمتر از ۴۰ روز از شهادت حاج‌قاسم می‌گذشت.

در پایان بخشی از کتاب آمده است: «سردار سلیمانی پای قبری که حفر کرده بودند، ایستاده بود. رفتم جلو. گفتم: دیدید آخر حاجی شهید شد؟ سرش را زیر انداخت و گفت: قسمتش بود. سر گودی نشستم. چطور می‌توانستم باور کنم تا دقایقی دیگر محمد را به خاک می سپارند؟ ... سردار سلیمانی، توی قبر رفت. حسین را صدا زدند. دلم می خواست جای حسین بودم و وقتی که کفن را از روی صورتش کنار می‌زدند، یک بار دیگر می دیدمش. دخترها دورتر کز کرده بودند...»

کد خبر 4929214

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha