به گزارش خبرنگار مهر، رمان «پردهخوان» نوشته گرت هوفمان بهتازگی با ترجمه محمد همتی توسط نشر نو منتشر و راهی بازار نشر شده است. اینکتاب یکی از عناوین مجموعه «کتابخانه ادبیات داستانی معاصر» است که اینناشر چاپ میکند. نسخه اصلی اینکتاب سال ۱۹۹۰ در مونیخ منتشر شده است.
گرت هوفمان نویسنده آلمانی اینکتاب متولد سال ۱۹۳۱ در لیمباخ/زاکسن است. او در دوران نویسندگی خود، گذاری از نمایشنامهنویسی رادیویی به داستان و رمان داشته که البته کار سادهای هم نبوده است. بهاینترتیب ایننویسنده اولینرمان خود را در آستانه ۵۰ سالگی نوشت که برنده جایزه اینگه بورگ باخمان شد و باعث شد هوفمان از استادی زبان و ادبیات آلمانی در دانشگاه استعفا دهد تا خود را وقف نوشتن کند.
ایننویسنده از ۱۹۷۹ تا ۱۹۹۳، هفده کتاب نوشت و سال ۹۳ هم درگذشت. آثار ایننویسنده به دقت زبانی و قدرت متقاعدکنندگی بالا شناخته میشوند. رمان «پردهخوان» درباره یک پردهخوان سینما است که مخاطب کتاب، از خلال روایت نوه او، با اینشخصیت آشنا میشود.
داستان «پردهخوان» مربوط به زمان سینمای صامت است که پردهخوانها، صحنهها را برای مردم روایت میکردند و تلاش داشتند شور و حال بیشتری به تماشای فیلم بدهند. بسیاری از پردهخوانها با ناطقشدن سینما، بیکار و افسرده شدند. پردهخوان داستان گرت هوفمان هم معتقد است فیلمها بدون او، بیمعنی هستند...
رمان «پردهخوان» در ۱۴ فصل نوشته شده است.
در قسمتی از اینکتاب میخوانیم:
بابابزرگ کلاهش را توی دستش نگه داشته بود. بازوانش را از هم باز کرده بود. من پشت سرش بودم. کاش هنوز همان آدم قبلی بود، یا دست کم ذرهای جوانتر! اما متاسفانه اینطور نبود و این را همهجا احساس میکرد. برای مثال الآن به نسبت سنش پلهها را زیادی تند بالا رفته بود. اما نباید میگذاشت دوشیزه فریچه بفهمد. رفتیم به اتاق نشیمن. دوشیزه فریچه توی همان اتاق به دنیا آمده بود و البته نمیخواست که همانجا هم بمیرد.
هر وقت سرم پایین بود، بابابزرگ میخواست شیطنت کند، اما دوشیزه فریچه دستش را پس میزد.
دیوارهای این اتاق هم مثل دیوارهای تمام خانههای خیابان کانال، کج بود. کفپوش خانه از چوب روغنجلاخورده صنوبر بود. روی دیوارها عکسهایی از بازیگران مرد و زن سینما بود که بابابزرگ زمانی به او هدیه داده یا امانت داده بود. همینعکسها به دیوار خانه ما هم بود. اما این هیچ ایرادی نداشت، چون هیچیک از این دو زن به خانه دیگری نمیرفت. فقط من و بابابزرگ هر دو خانه را میشناختیم. دوشیزه فریچه هروقت که مهمان داشت، عکسها را از روی دیوار جمع میکرد. «لازم نیست همه بدانند که ما اغلب درباره سینما حرف میزنیم.»
بابابزرگ گفت: در هر حال آنها میدانند. این که ممنوع نیست.
دوشیزه فریچه گفت، من ترجیح میدهم روی دیوار نباشند.
هروقت که منتظر آمدن ما بود، عکسها را دوباره به دیوار میآویخت. بهمرور جای عکسها روی دیوار سفید شده بود و معلوم بود که آنجا عکسی آویزان بود. خود عکسها هم در طول آن سالها روشنتر شده بودند.
اینکتاب با ۳۱۶ صفحه، شمارگان ۷۷۰ نسخه و قیمت ۴۸ هزار تومان منتشر شده است.
نظر شما