۲۹ فروردین ۱۴۰۰، ۹:۵۹

یادداشت وارده

بررسی شعر دیباچه از مجموعه «طفلی به نام شادی» شفیعی کدکنی

بررسی شعر دیباچه از مجموعه «طفلی به نام شادی» شفیعی کدکنی

نقد جزو حقوق فردی انسان‌هاست و به آنها این اجازه را می‌دهد که هر چیزی را به طور عقلایی مورد بررسی قرار دهند تا آن را اگر با عقل جور باشد به عنوان حقوق فردی بپذیرند.

به گزارش خبرنگار مهر، حسن گل محمدی در تازه‌ترین یادداشت ارسالی خود به مهر به نقد و بررسی شعر دیباچه مجموعه «طفلی به نام شادی» دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی نشسته است.

گل محمدی شاعر، مترجم، مصحح و منتقد ادبی است. «امیرهوشنگ ابتهاج: شاعری که باید از نو شناخت»، «دکتر شفیعی کدکنی چه می‌گوید؟»، «نیما چه می‌گوید؟»، «محمود دولت آبادی چه می‌گوید؟»، «تصحیح دیوان شاطر عباس قمی»، مجموعه شعر «از سکوت تا فریاد»، «اندیشه‌های ایرانی برای زندگی امروز»، «فضول خان در تورنتو»، «گزیده‌ی شاهنامه‌ی فردوسی: به نظم و نثر» و ترجمه‌های «فریاد آفریقا: سروده هایی از شاعران تانزانیا سرزمین فقر و جنگل» و «قصه‌ها، افسانه‌ها و سروده‌های مردم و سرزمین کانادا» از دیگر کتاب‌های منتشر شده گل محمدی است. این نقد را در ادامه بخوانید:

دکتر شفیعی کدکنی، آخرین سروده‌های خود را با عنوان «طفلی به نام شادی» شامل پنج دفتر شعر به نام‌های «زیر همین آسمان و روی همین خاک»، «هنگامه شکفتن و گفتن»، «از همیشه تا جاودان»، «شیپور اطلسی‌ها» و «در شب سردی که سرودی نداشت» در سال ۱۳۹۹ منتشر کرد.

روال کار در مجموعه شعرهای قبلی این شاعر بر این منوال بود که او قبلا دفتر شعرهایی را که در مقاطع تاریخی مختلف منتشر شده بودند، در یک مجموعه بزرگتر به بازار ارائه می‌کرد، ولی پنج دفتر فوق الذکر، پیشتر منتشر نشده بودند و این نام‌ها دسته بندی‌ای است که خود شاعر سروده‌های اخیرش را ذیل آنها مرتب کرده است.

شعر دیباچه نخستین سروده از بخش اول این مجموعه شعر یعنی از دفتر «زیر همین آسمان و روی همین خاک» است. تاریخ سرودن آن مشخص نیست. شاعر در این شعر به مطالب و مباحثی اشاره کرده است که جای بحث فراوان دارد و با تجزیه و تحلیل آن تا حدودی می‌توان به مانیفست فکری و ذهنی دکتر شفیعی پی برد. دیباچه (Introduction) را به مقدمه و شرحی که اول هر کتاب نوشته‌ می‌شود، می‌گویند، مانند دیباچه سعدی بر گلستان. دیباچه در حقیقت همان پیشگفتار یا نوشته‌ای است که در آن اغلب به مطالب و مباحث داخل کتاب به طور اختصار برای شناخت مقدماتی خواننده، اشاره می‌شود تا ذهن او برای خواندن مطالب مندرج در کتاب آمادگی بیشتری پیدا کند. غالبا نویسندگان در دیباچه کتاب علت تالیف اثر خود را نیز بیان می‌کنند. استاد سخن سعدی در دیباچه گلستان درباره علت تالیف کتاب آورده است: برای نزهت ناظران و فسحت حاضران، کتاب گلستانی تصنیف کرده است که باد خزان و گردش زمان بر آن خللی نتواند وارد کند و همگان از آن استفاده خواهند برد.

اینک با این مقدمه به نقد و بررسی اجمالی شعر دیباچه دکتر شفیعی کدکنی می‌پردازم. استاد تنها راه رهایی انسان را هنر می‌داند:

تنها ره رهایی انسان بود هنر*زیبایی است و نیست جز آن روزنی دگر

معلوم نیست که چگونه دکتر شفیعی با قید تنها ره رهایی، از هنر نام برده است. چون دانش‌ها و آموخته‌های بسیار دیگری هم وجود دارند که انسان می‌تواند برای رهایی از قید و بندها از آن استفاده کند. معلوم نیست این رهایی که استاد از آن نام می‌برد، چه نوع رهایی است، دامنه بحث در این باره فراوان و گسترده است. در ضمن دکتر شفیعی از کدام هنر نام می‌برد؟ خود ایشان هنر را از دید فرمالیستی می‌بیند، هنر فرمالیسم، هنر پیشرو و تغییر دهنده در جامعه تلقی نمی‌شود. یک هنر فرمالیستی شبیه هنر برای هنر است نه هنر برای مردم و تعالی جامعه. جامعه برای رشد و تعالی خود به اندیشیدن و تغییر و تحول مداوم نیاز دارد که با تفکر فرمالیستی به آن تحول و رنسانس زیربنایی نمی‌توان دسترسی پیدا کرد.

استاد شفیعی این مطلب را از قول فرزانه‌ای بیان می‌کند که او از حقیقت ازلی خبر داشته است:

فرزانه‌ای که این سخن از او به ما رسید * داد از حقیقتی ازلی خلق را خبر

 امروز با توجه به توسعه علوم و فنون و دسترسی انسان به دانش‌های جدید، تئوری‌ها و دیدگاه‌های بسیار زیادی از حقیقت وجود انسان و چگونگی خلقت و فلسفه هستی مطرح است که گرایش به بسیاری از تفکرات گذشته جای سوال و بررسی بیشتری دارد. حقیقت ازلی (بجز ازلی بودن خداوند) اعتقاد جبری و بدون چون و چرایی است که انسان را از تفکر و اندیشیدن دور می‌کند و به صورت یک طرفه به یک اعتقاد از پیش تعیین شده، وا می‌دارد. اعتقاداتی که امروزه شاید بتوان گفت بسیاری‌شان از موهومات‌اند که انسان را نه تنها از تفکر، اندیشه، خردگرایی و عقلانی فکر کردن دور می‌کند، بلکه موجب عدم پیشرفت و استفاده از دانش، علم و تکنولوژی در جهت رشد و شکوفایی جامعه و رسیدن به مدرنیته و علم گرایی و باور به حقیقت می‌شود. 

آری حقیقی‌ست که هر چیز جز جمال * در معرض فنا و زوال است و رهسپر

همه چیزِ جهان در معرض فنا و نابودی است به جز جمال. قطعا منظور استاد از جمال در اینجا نگاه متصوفانه آن است که شامل زیبایی خالق و جلوه‌های الطاف خداوندی است. یعنی هرچیز به جز حضور حضرت حق و جمال باری تعالی، در معرض نابودی و نیستی است. حرکت جهان و گیتی نیز اعتدالش بر این مدار است که هر موجودی به سوی جمیل، یعنی زیبایی و تکامل خلقت در حرکت است. راه و مسیر و جولانگاه این زیبایی و آراستگی، بیرون از جسم و تن آدمی است، جلوگاه آن در جان و درون انسان است.

در اینجا استاد علم را مانع و حجاب حرکت به سوی حق می‌داند:

علم، ار گشود روزنه‌ای را به روی خلق*صدها دریچه بست به صد گونه شور و شر

امروزه در جهان هستی و در بررسی از جایگاه علم و دانش در زندگی بشر، نمی‌توان عنوان کرد که علم اگرچه روزنه‌ای در ذهن انسان می‌گشاید ولی صدها دریچه را به روی او می‌بندد. این گونه تصورات قرون وسطایی در شناخت علم روز و دنیای شگرفی که دانش و تجربیات بشر به روی او گشوده، جای هیچ گونه شک، بحث و گفت‌وگو نیست. بنابراین چنین دیدگاهی را باید تفکری متحجر و ضد دانش و علم و توجه به گفته‌ها و باورهای غیرقابل ملموس در جهان هستی تلقی کرد.

دکتر شفیعی کدکنی همچنین اندیشه‌های فلاسفه و مباحث کلامی و تجربی را که مدت پانصدسال در جامعه غرب مطرح شده و طلیعه روشنگری و علم گرایی و درنوردیدن اندیشه‌های قرون وسطایی بوده که توانسته موجبات این همه پیشرفت در علوم و تکنولوژی را در جامعه مدرن بوجود آورد، کار کوچکی در حد باز و بسته کردن پنجره‌ای به سوی روشنایی می‌پندارد و رد می‌کند. در حالی که در مدت پنج قرن فیلسوفانی همچون دکارت، کانت، هگل، نیچه، پوپر و هایدگر و حتی مارکس و دانشمندان و علم گرایانی مانند فرانسیس بیکن، گالیله، نیوتون، انیشتین و ده‌ها فیلسوف و اندیشمند دیگر کوشیده‌اند که جامعه فلاکت زده و پر از موهومات قرون وسطی را به علم گرایی و خرداندیشی و عقل محوری سوق دهند و اکنون در قرن بیست و یکم و در آستانه فرمانروایی هوش مصنوعی در ارکان زندگی و جامعه بشری، استاد ما را به اندیشه‌های عقب ماندگان حوالت می‌دهد و می‌گوید که تنها را تنفس بشر هنر است. هنری که جز توجه به تصورات لاهوتی و ورود به عوالم صوفیانه یا چیز دیگری بر آن متصور نیست یا آنکه مفهوم آن روشن نیست. اصولا مراد از هنر در نظر پیشینیان تصوف بوده است.

این هر چیست و چگونه می‌تواند جایگزین تمام آفاق گشوده شده در مدت پنج قرن از تاریخ ذهن بشر باشد؟ مشخص نیست. این دری که جلوه‌های هستی را گشوده می‌کند، کدام در است؟ که نه فلسفه است، نه علم و نه دستاوردهای تکنولوژیک روز جهان.

در اینجا شعر استاد شفیعی دچار یک پارادوکس می‌شود. او که معتقد به حقیقت ازلی است، ناگهان صحبت از موسیقی ابریشمی باخ و بتهوون می‌کند و ما را در یک سردرگمی مفرط فرو می‌برد:

موسیقی بریشمی باخ و بتهوون*در روزگار ماش فزون‌تر بود اثر

استاد در حالیکه ما را در دایره پذیرش اعتقادات جبری و موهومات فراعقلی و در تضاد با قبول دستاوردهای علمی، مسخ و حیران کرده است ناگاه از فلسفه خیام سخن به میان می‌آورد:

خیام را نگر که به تحریر سحر خویش * بگرفته است صفحه گیتی به فال و فر

فلسفه خیام، فلسفه واقع گرایی و مبتنی بر تفکر علمی و دانش است. دکتر شفیعی که در ابیات قبلی علم گرایی را رد می‌کند و به هنر و حقیقت ازلی که وابسته به ماوراءالطبیعه است، توجه دارد، در یک تضاد فکری از فلسفه خیام سخن می‌گوید که جای شگفتی است.

آنگاه استاد در رواق عرش کبریایی تصاویری از شعر حافظ را می‌بیند و حتی وحی الهی را از منظر جمال شناسی تعبیر و تفسیر می‌کند:

وحی خدای نیز به نیروی ایزدیش * از معبر جمال کند سوی ما گذر

او زنده بودن دین مسیح را از منطق و روش برخورد کشیشان نمی‌داند، آن را منتج از معصومیت طفل مریم و عصمت او می‌پندارد که همه این حرف‌ها دور از واقعیت و باورهای جدید است. اگر ما به چگونگی تکوین دین مسیح و شکل گیری موضوع تثلیث توجه کنیم، بسیاری از آنها را دکانداران مسیحی پس از چندین سال که از مرگ مسیح (منظور مرگ مسیح (ع) در تفکر مسیحیان است) گذشت ساخته و پرداخته کرده‌اند.

در این مقطع از شعر دیباچه، دکتر شفیعی به هنرهای جمیل هستی یعنی گفتار ایزدی برمی‌گردد و سرانجام نتیجه می‌گیرد:

هر دین، دریچه‌ای به جمال و جمیل بود * شد مبتذل به دست «وقیحان» حیله‌گر

جمال به معنی حسن و زیبایی است و جمیل یکی از صفات خداوند. بنابراین هر دین دریچه‌ای باز می‌کند در جهت شناخت زیبایی شناسانه خالق هستی، ولی این جلوه زیبا را که در رسالت دین است، دکانداران دینی که استاد به آنان وقیحان حیله‌گر می‌گوید، آن را به بیراهه و ابتذال برده‌اند و موجبات انحراف و نفوذ خرافات را فراهم ساخته‌اند. این دینی که توسط دکانداران مبتذل شده است، ضد هنر گردیده و توسط عده‌ای عوام فریب و عربده جو و با بازوی زور و دشنام و فحاشی، عوام را به خود جلب کرده و از آنان سپاه جهل ساخته و بیخ و بن تبار هنر را زده است. آنگاه  استاد فتوای نهایی را این گونه صادر می‌کند:

بی شبهه خود مخالف شرع خدا بود * دینی که هست دشمن زیبایی و هنر

به عبارت دیگر، دینی که با زیبایی و هنر دشمن است، مخالف شرع خداست. سروده استاد همین جا به پایان می‌رسد. به گمان نگارنده این قطعه شعر دکتر شفیعی جمعی از اضداد و پر از پارادوکس‌های ضد و نقیض است که از مجموعه آن هدف و اندیشه سازنده‌ای مستفاد نمی‌شود و رهنمونی برای افراد اهل تفکر و خرد نیست. اینکه در پایان این سوال مطرح می‌شود که ما در کجای تاریخ ایستاده‌ایم؟ و چه رسالتی را به نسل‌های جوان که ایران سازان آینده‌اند، می‌خواهیم انتقال دهیم تا زیربنای فکری درستی برای آنان باشد؟ در حالی که از نظر هگل هر فردی اجازه نقد دارد بطوریکه هیچ چیزی، هیچ گفته‌ای و هیچ تفکری توسط فرد پذیرفته نمی‌شود مگر آن که آن موضوع را مورد پرسش و نقد قرار دهد. نقد جزو حقوق فردی انسان‌هاست و به آنها این اجازه را می‌دهد که هر چیزی را به طور عقلایی مورد بررسی قرار دهند تا آن را اگر با عقل جور باشد به عنوان حقوق فردی بپذیرند. این از حقوق انسان خردورز مدرن است و موجب حرکت و تکامل در جامعه می‌شود. بنابراین مانیفست فکری و ذهنی که در این شعر دکتر شفیعی مستتر است، ترویج افکار و اندیشه‌های منسوخ است که نسل‌های آینده ایرانی را مفید واقع نمی‌شود.

کد خبر 5188052

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha

    نظرات

    • حسین احمدی CA ۰۴:۰۳ - ۱۴۰۰/۰۲/۰۱
      0 1
      با تشکر .مقاله بسیار مفید و مستدل و آموزنده بود.ما به این گونه نقدها احتیاج داریم.