به گزارش خبرگزاری مهر، علیرضا پناهیان در سحرهای ماه مبارک رمضان با حضور در برنامۀ سحر شبکۀ افق، دربارۀ بستر ظهور پیامبر اسلام (ص) و ارتباط آن با عصر ظهور و مقدمات فرج به گفتگو میپردازد. در ادامه، فرازهایی از جلسه هفتم این گفتگو را میخوانید:
واقع بحث این است که شیوۀ آموزش دین در مدارسمان و در محیطهای عمومیمان اشکال دارد. وقتی که شما در آغاز آموزش دین میآیید خدا را اثبات میکنید و بعد هم نبوّت را اثبات میکنید، (حتی عدالت و معاد هم جای بحث دارد اما فعلاً همین دو واژۀ کلیدی را استفاده میکنم) این دانشآموز یا این جوان ما فکر میکند که فرق بیدینی و دینداری این است که طرف خدا را قبول ندارد یا نبوّت را قبول ندارد. در حالیکه قرآن کریم به تعبیر علامۀ طباطبایی (ره) اصلاً به این شیوه بحث نمیپردازد. ایشان میفرماید: «قرآن کریم اصل وجود خدای تعالی را بدیهی میداند یعنی عقل برای پذیرفتن وجود خدای تعالی احتیاجی به برهان نمیبیند» (ترجمۀ تفسیر المیزان / ج ۱/ ص ۵۹۶)
آنوقت ما که اینهمه خدا را اثبات میکنیم، این برای یکدرصد از آدمهای عالم است، حتی کمتر از یکدرصد! چون شبههای است که فقط بعضیها دارند نه همه. حتی عدل خدا را هم که مطرح میکنیم در پاسخ به شبههای است که برخی ایجاد کردهاند و الّا اگر شما همینجوری از کسی بپرسید «اگر خدایی در این عالم باشد، آیا عادل است؟» میگوید خب علیالقاعده اگر خدایی باشد، این خدا باید عادل باشد.
آموزش دینمان را از کجا آغاز کنیم؟
باید ببینیم که در زمان پیامبر اکرم (ص) ایشان با چه مشکلی مواجه شد؟ اگر آموزش دینمان را از رأس مشکل رسولخدا (ص) آغاز کنیم، خیلی از مسائل حل میشود. حالا اگر کسی هم سؤالی داشت، شبههاش را جواب میدهیم یا میگوئیم «پاسخ شبهۀ شما در فلان کتاب هست، برو مطالعه کن» درستش این است که آموزش دین را از آنجایی شروع کنیم که رسول خدا با آن درگیر شدند. اگر از اینجا شروع کرده بودیم، دیگر لازم نبود بعد از چهل سال از انقلاب، هنوز سرِ اسلام سیاسی چک و چانه بزنیم. چون شما از آن بدوی که میخواهی آموزش دین را شروع کنی، در واقع سیاست به میدان آمده است.
در قرآن کریم وقتی میخواهد به پیامبر (ص) بفرماید که «تبلیغ خودت را علنی کن» اینطور میفرماید: «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکین» (حجر/۹۴) «فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ» معنایش این نیست که تبلیغ خودت را آشکار کن، یا شروع کن به تبلیغکردن. یعنی «درگیر شو». چون از همان اول معلوم بود که وقتی رسولخدا (ص) بفرماید «من پیامبر هستم» درگیریِ ایشان شروع میشود و دیروز صحبت کردیم که این درگیری سرِ مقام است.
انبیا الهی با «کافرین» به معنای «افراد بیخدا» مواجه نبودند
من حتی میخواهم از این بالاتر عرض کنم و بگویم که چرا در کلّ قرآن اینگونه است؟ چون انبیا الهی با «کافر» به معنای «بیخدا» مواجه نبودند. حتی در روایت هست، همان فرعونی که میگفت «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی»، وقتی که آب رود نیل، کم شده بود و یارانش گفته بودند اگر این ادامه پیدا کند همه هلاک میشویم.
فرعون گفت بگذارید من یک چارهای برایش دارم. شب که شد به سمت رود نیل رفت و دستهایش را بهسمت آسمان بلند کرد و اینطوری دعا کرد: خدایا من میدانم که هیچکس جز تو نمیتواند آب نیل را برگرداند پس تو خودت نیل را پُر آب کن… و خداوند هم خواستۀ او را محقق کرد. (قَالَ الصَّادِقُ ع جَاءَ أَصْحَابُ فِرْعَوْنَ إِلَی فِرْعَوْنَ فَقَالُوا لَهُ غَارَ مَاءُ النِّیلِ وَ فِیهِ هَلَاکُنَا فَقَالَ انْصَرِفُوا الْیَوْمَ فَلَمَّا کَانَ مِنَ اللَّیْلِ تَوَسَّطَ النِّیلَ وَ رَفَعَ یَدَیْهِ إِلَی السَّمَاءِ وَ قَالَ اللَّهُمَّ إِنَّکَ تَعْلَمُ أَنِّی أَعْلَمُ أَنَّهُ لَا یَقْدِرُ عَلَی أَنْ یَجِیءَ بِالْمَاءِ إِلَّا أَنْتَ فَجِئْنَا بِهِ فَأَصْبَحَ النِّیلُ یَتَدَفَّق؛ منلایحضرهالفقیه / ج ۱/ ص ۵۲۶)
علامه عسکری: هیچوقت مشکل کافران با خالقیت خدا نبوده، با ربوبیت خدا بوده
علامۀ عسکری (ره) این آیۀ «فَقالَ أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی» را خیلی قشنگ توضیح میدهند؛ در کتاب «نقش ائمه در احیا دین» که بسیار کتاب خوبی است و حضرت آیتالله جاودان، این کتاب را تنظیم و تقریر نهایی فرمودند. هر کسی میخواهد دین را بشناسد (نه فقط تاریخ اسلام را) به او میگویم کتاب «نقش ائمه در احیا دین» را مطالعه کند.
علامه عسکری (ره) در این کتاب توضیح میدهند که مشکل کافران هیچوقت با خالقیّت خدا و با اصل وجود خدا نبوده است، مشکل آنها با خیلی از صفات دیگر خدا هم نبوده است، بلکه مشکلشان با ربوبیّت خدا بوده است. و ایشان ربوبیّت را ترجمه میکنند به «مدیریت جامعه». وقتی که فرعون میگوید «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی»، یعنی اینکه «من شما را اداره میکنم» حتی وقتی ساحران به حضرت موسی، ایمان آوردند، فرعون به آنها گفت: چرا بدون اجازۀ من، به موسی ایمان آوردید!؟ (قالَ فِرْعَوْنُ آمَنْتُمْ بِهِ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ؛ اعراف/۱۲۳) پس ببینید دعوا سر چیست؟ سرِ جایگاه این شخص (پیامبر) است.
طبق آیات قرآن، کافران نه با خدای پیامبران مشکل دارند، نه با پیام پیامبران!
اصلاً قرآن کریم در سورۀ مؤمنون میفرماید که مخالفان حضرت نوح، همین را میگفتند، یعنی میگفتند که حضرت نوح میخواهد بر شما برتری بجوید «هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُریدُ أَنْ یَتَفَضَّلَ عَلَیْکُمْ» (مؤمنون/۲۴) در چند آیه بعد هم میفرماید که حرف کافران این است: «وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَکُمْ إِنَّکُمْ إِذاً لَخاسِرُون» (مؤمنون/۳۴) اگر از یک آدمی مثل خودتان اطاعت کنید، یقیناً زیانکار خواهید بود.
درست است که انبیا دارند مردم را به خدا دعوت میکنند، ولی مخالفان انبیا اصلاً با خدا مشکلی ندارند. کافران در قرآن، نه با خدای پیامبران مشکل دارند، نه با پیام پیامبران!
مشکل اصلی کافران «نپذیرفتن مدیریت پیامبر خدا» است
امروز یک تصور دیگر هم هست. ما با یک پدیدۀ بیدینی مواجه میشویم که این پدیدۀ بیدینی هم در قرآن، اصل مشکل نیست. پدیدۀ بیدینی چیست؟ اینکه میگوید «خدا و پیغمبر را قبول دارم اما نمیخواهم دینداری کنم، رهایم کنید…» این هم مشکل اساسی نیست! چرا ما به بعضی از بیدینها یکجوری گیر میدهیم که انگار اصل ماجرای دین، این است که این را در عمل مقیّد به دینداری بکند؟ البته باید نصیحت کنیم، باید تربیت کنیم، ولی مسئلۀ اصلی قرآن این نیست، مسئلۀ اصلیاش «پذیرفتن مدیریت این آقا است» اینکه مدیریتاش را قبول داری یا نه؟
البته خیلی از کسانی که الآن میگویند ما پیامبر (ص) را قبول داریم، یا امیرالمؤمنین (ع) را قبول داریم نوع قبولداشتنشان هم ممکن است شبیه نوع قبولداشتن معاویه، ابوجهل، و اینقبیل افراد باشد. چرا؟ چون آنها هم قبول داشتند که اینها خیلی متفاوت هستند و خیلی فضیلت دارند. اصلاً بعضی از فضائل امیرالمؤمنین (ع) را شما از زبان دشمنان امیرالمؤمنین (ع) میشنوید. اما چه فایدهای دارد که آن دشمنان، فضیلت امیرالمؤمنین را قبول کرده باشند؟ اصلاً فضائل امیرالمؤمنین را نمیشد انکار کرد.
مهم این است که «مدیریت او را قبول کردی یا نه؟» انشاءالله که بحث ما جلوتر برود، و دربارۀ نحوۀ پذیرفتن مدیریت ولیّ خدا هم بحث کنیم. خیلی از کسانی که خودشان را شیعه میدانند باید دربارهشان صحبت کنیم که آیا این مدیریت را فهمیدند چیست که پذیرفتند یا نه؟ انشاءالله در آنجا هم احتمالاً صحبتهای ناگفته و جدیدی هست.
در قرآن کافر کسی نیست که «خدا را قبول ندارد» / کافر یعنی کسی که پیامبرِ خدا را انکار میکند
اصلاً کافر در قرآن معنایش این نیست که خدا را قبول ندارد. معنایش این است که میخواهد دین خدا را انکار کند و نپذیرد. یعنی این برنامه را قبول نمیکند و در رأس برنامه، همین آقا (ولیّ خدا) قرار دارد.
نمیخواهد قبول کند. حتی ممکن است با پیامهایش مشکلی نداشته باشد. مثلاً بنیالعباس میگفتند که پیامبر یک پِیکی است که از جانب خدا پیام آورده و رفته است. ولی الان ما رئیس هستیم. اینکه من در این بحث خودمان برمیگردم و دربارۀ خوبیهای عصر جاهلیت و ایمانشان را (البته همان ایمان نصفه نیمه) یا مسائل دیگرشان صحبت میکنم، برای این است که ما بدانیم کافر یعنی چه؛ مشرک هم که دیگر معنایش معلوم است.
کافر یعنی پوشانندۀ نعمت
من از همان کتابی که هنوز اسمش را نبردهایم، یک متنی بخوانم که ایشان در بخشی از این کتاب میفرماید: «کافر آن کسی نیست که دین را قبول نکرده. کافر یعنی پوشانندۀ نعمت. ناسپاس نعمت.» یعنی کافر در لغت یعنی کسی که نعمت را انکار میکند، نعمت را میپوشاند. میداند که هست ولی آن را انکار میکند و رویش را میپوشاند. یا اینکه یک حقیقتی را رویش را میپوشاند.
کسی که بیدین است، یعنی مدیریت پیغمبر را نمیپذیرد. چرا به او میگویند کافر؟ چون مدیریت پیغمبر، یک نعمتی است و یک حقیقتی است که این فرد میخواهد آن را بپوشاند.
بعد میفرماید: «چرا به این میگویند کافر؟ خُب، این دین را قبول نکرده، کافر چرا؟ بهخاطر اینکه این دین ارمغان خدا بود، این هدیهای بود از سوی خدا برای سعادت او و همۀ انسانها؛ این را رد کرد، این ناسپاس نمک نشناس، این کافر نعمت؛ لذا به او میگویند کافر»
اکثر مردم تصور میکنند «کافر یعنی کسی که خدا را قبول ندارد» ولی این اشتباه است
الآن شما از نود درصد مردم بپرسید کافر یعنی چه؟ میگویند کافر یعنی کسی که میگوید خدا نیست. میگوید خدا را قبول ندارم. درحالیکه اصلاً در زمان صدر اسلام یکچنین چیزی نبوده است. بلکه در هیچ زمانی، اینطور نبوده است. مگر ابلیس، خدا را قبول نداشت؟ شش هزار سال عبادت کرد. مگر قابیل خدا را قبول نداشت؟ او برای خدا قربانی کرد.
من حتی میخواهم بگویم که ابلیس، قابیل، ابوجهل، فرعون و اینقبیل افراد، (ببخشید اینطوری میگویم) خیلی آدمهای خوبی بودند، خیلی هم خدا را دوست داشتند، ناراحتیشان این بود که «خدایا چرا او را انتخاب کردی و من را انتخاب نکردی؟» زبیر هم آدم خوبی بود. میگفت یا رسول الله چرا علی (ع) را ترجیح میدهی و من را ترجیح نمیدهی؟
امام صادق (ع) میفرماید: فتنههای آخرالزمان برای خارجکردن منافقین شیعه است. پس ببینید، آنهایی که در مقابل انبیا و اولیا میایستند، بهظاهر آدمهای خوبی هستند ماشاالله! ما در آخرالزمان مشکلمان چیست؟ همین آدمهای خوب! لذا امام صادق (ع) میفرماید فتنههای آخرالزمان برای خارجکردن منافقین شیعه است. برای من خیلی سخت است که این تعبیر را بهکار ببرم، اما بگذارید عین روایت را بخوانم: «فَإِنَّهُ تَمْتَدُّ غَیْبَتُهُ لِیَصْرَحَ الْحَقُّ عَنْ مَحْضِهِ وَ یَصْفُوَ الْإِیمَانُ مِنَ الْکَدَرِ»؛ غیبت طولانی میشود تا حقّ محض آشکار بشودو ایمان از ناخالصیهایش پاک بشود. حالا این چگونه انجام میشود؟ میفرماید: «بِارْتِدَادِ کُلِّ مَنْ کَانَتْ طِینَتُهُ خَبِیثَةً مِنَ الشِّیعَةِ الَّذِینَ یُخْشَی عَلَیْهِمُ النِّفَاق» (کمالالدین و تمامالنعمة / ج ۲/ ص ۳۵۶)
چرا خداوند اصرار دارد که قبل از ظهور، نفاق را خارج کند؟ چون در جریان بعثت پیامبر (ص) و بعد از ظهور دین، ایشان تلاش کردند نفاق را از بین ببرند اما موفقیت حاصل نشد و نفاق از بین نرفت. لذا این دفعه باید قبل از ظهور، همۀ این اتفاقها بیفتد.
در صدر اسلام، چند مرحله برای از بین بردن نفاق مدّعیان ایمان وجود داشت
ما در صدر اسلام چند مرحله برای از بین بردن نفاق مدّعیان ایمان داشتیم. مرحلۀ اول، آنجایی که اصل رسالت پیامبر و برتری ایشان را قبول نکردند. مرحلۀ دوم، آنجایی که اصل برتری جانشین او را قبول نکردند. در زمان ظهور، باید این مسائل حل شده باشد. برای این، ما باید برگردیم و تاریخ بعثت را دوباره نگاه کنیم.
در زمان رسول خدا آن کسانی که به خانۀ کعبه ایمان داشتند، طبیعتاً خدای کعبه را هم قبول داشتند. مگر میشود کسی معجزۀ خانۀ کعبه را ببیند و سپاه ابرهه که آمده و نابود شده را ببیند و اصل نان و روزیِ او هم در واقع بهواسطۀ همین خانۀ کعبه باشد، آنوقت صاحب خانۀ کعبه را قبول نداشته باشد!؟ روزهای قبل در اینباره صحبت کردیم. پس مشکل آنها این بود که مدیریت خداوند متعال را از طریق این شخص (پیامبر) نمیپذیرفتند.
پس اینکه ما اول توحید را به معنای صرف مسئلۀ اعتقادی، آموزش میدهیم، از نظر روش آموزش و اثری که در ذهن مخاطب میگذارد، اشتباه است و الّا اصلش که طبیعتاً حرف درستی است. مسئلۀ ما سرِ روش آموزش است و میگوئیم که چرا از اینجا شروع میکنی؟
آموزش دین را از تبیین شخصیت پیامبر (ص) شروع کنیم
از همان واقعیتی که بوده و اتفاق افتاده است. یعنی اینکه دربارۀ پیامبر (ص) بگوییم: یک فردی بود با این شخصیت… شاید مخاطب هم وقتی داستان پیغمبر را شنید، همان جا قبول کرد که ایشان پیغمبر است. چرا مقام معظم رهبری وقتی که میخواهند سفارش بدهند برای یک فیلمسازی اسلامی به آن کارگردان عزیز میفرمایند که «برو کودکی پیغمبر را بساز» این یعنی آغاز ماجرا. اول اینجاست.
ولی ما چهکار میکنیم؟ ما اول توحید را درس میدهیم و بعدش، اصل نبوت را درس میدهیم. درحالیکه اصل نبوت را کسی انکار نکرده است. مشکلشان این بود که میگفتند «آیا این آقا، واقعاً پیامبر خدا هست یا نه؟» الآن هم بعضیها امامت را قبول دارند، اما وقتی امامزمان (ع) بیاید میگویند «آیا این شخص، واقعاً امامزمان است؟» بعد هم شاید بگویند «نه نیست!» حالا ما چگونه برایشان ثابت کنیم که هست!؟
آنهایی که روحیۀشان اینگونه است که ولایت انبیا را نمیپذیرند، احتمالاً ولایتفقیه را هم نمیپذیرند
یک لطیفهای را عرض کنم که من در جریانش بودم. بنده یک جایی داشتم ولایت انبیا را بحث میکردم. یکی از دانشجوها بعد از کلاس گفت که چرا شما از ولایتفقیه صحبت نمیکنید؟ گفتم نیازی نمیبینم. ولایت انبیا یک مشکلی دارد که بعضی از روحیهها آن را نمیتوانند بپذیرند و من دارم این خطّ را در قرآن دنبال میکنم. کسی که این روحیه را دارد که ولایت انبیا را قبول نمیکند ببینید چه مشخصاتی دارد، چنین کسی احتمالاً ولایتفقیه را هم قبول نمیکند. البته نمیخواهم بگویم هر کسی ولایتفقیه را قبول نکرد، ولایت انبیا را هم قبول نکرده؛ شاید برایش سوءتفاهم پیش آمده است، ولی از آنطرف، نگاه کنید، آنهایی که روحیۀشان اینگونه است که ولایت انبیا را نمیپذیرند، ولایتفقیه را هم نمیپذیرند. لااقل نصفش را گفتیم.
گفت نه، آخر بعضیها همۀ اینها را قبول دارند اما میخواهند ببینند که ولیّفقیه مورد تأیید امامزمان (ع) هست یا نه؟ گفتم خب برای آن چهکار باید بکنم؟ بروم یک کاغذی از امامزمان (ع) بیاورم؟ خب او لبخند میزد. گفتم اگر کاغذ بیاورم حل میشود؟ گفت خب حل میشود. گفتم خُب اگر گفت که من از کجا بفهمم این امضا واقعاً مال امامزمان است چه؟ طبیعتاً باید برویم به خدمت خودِ امامزمان (ع) برسیم و ایشان تأیید کند. بعد از اینکه از خیمۀ حضرت آمدیم بیرون میگوید: «ایشان واقعاً خود امامزمان (ع) بودند؟» روی پیشانیشان که ننوشته است! بعد باید برویم خدمت رسول خدا و بگوییم که شما ایشان را تأیید بفرمائید. اگر پیش رسول خدا هم برویم، بعدش میگوید: خب آیا ایشان همان رسولخدا هستند؟ گفتم این سوال منطقی هست یا نه؟ گفت بله. گفتم مشرکین مکه هم همین مشکل را داشتند. گفت پس چهجوری باید پیغمبر را تشخیص داد؟ گفتم حتماً صفای باطن میخواهد و یک کمی عقل و یک چیزهای دیگری میخواهد...
جالب این است که قبل از پیامبر هم، آنهایی که در نبوّت اشکال میکردند، میگفتند که ما اصل نبوّت را اشکال نداریم، اما یک «مَلَک» بیاید نه یک انسان! نه یک بشری مثل خودمان! (وَ مَا مَنَعَ النَّاسَ أَن یُؤْمِنُواْ إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَی إِلَّا أَن قَالُواْ أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَرًا رَّسُولًا * قُل لَّوْ کاَنَ فیِ الْأَرْضِ مَلَئکَةٌ یَمْشُونَ مُطْمَئنِّینَ لَنزَّلْنَا عَلَیْهِم مِّنَ السَّمَاءِ مَلَکًا رَّسُولا؛ اسراء/۹۴ و۹۵)
در واقع آنها صادقانهتر حرف میزدند، یعنی آن کفّار قبلی صداقتشان بیشتر بود؛ میگفتند ما زورمان میآید برویم تحت فرمان این پیامبر قرار بگیریم. طبق آیه قرآن، حرفشان این بود: «وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَکُمْ إِنَّکُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ» (مؤمنون/۳۴) ما نمیتوانیم از یک بشری مثل خودمان، اطاعت کنیم. شاید فرعون از این جهت، از آنها بهتر بود چون فرعون میگفت: این پیامبر (موسی) از یک قومی است که بردههای ما هستند، این زور دارد! یعنی وضع فرعون، از کفار قبلی بهتر بود که این حرف را میزد (فَقالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَیْنِ مِثْلِنا وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُون؛ مؤمنون/۴۷)
کفّار زمان پیامبر (ص) از همۀ اینها وضعشان بهتر بود. آنها میگفتند، خُب یک آدم باشد، چه اشکال دارد؟ ما الآن مقام حضرت ابراهیم را داریم احترام میگذاریم. پس ما پیامبرشناس هستیم؛ ولی ایشان آن مصداق، هست یا نه؟ از اینجا شروع میکردند.
کافر در واقع یک «مرتجع» است؛ چون میخواهد به همان روش گذشته برگردد
حالا یک عبارت دیگری از همان کتاب را برای شما بخوانم: «به گفتۀ یکی از محققین، کفّار در قرآن همهجا یک اسم و یک تعبیر دیگری است از مرتجعان قرنها و عصرها. همهجا پیغمبر روشنفکر زمان است، حرف نو دارد، بهسوی نو دعوت میکند. اما کافران و مخالفان، متعصّبان و مرتجعانی هستند که راه نوی او را نمیپسندند و نمیپذیرند و میگویند ما میخواهیم همان راه پدرانمان را برویم.»
آیۀ قرآنش هم این است: «قالُوا حَسْبُنا ما وَجَدْنا عَلَیْهِ آباءَنا» (مائده/۱۰۴) که اتفاقاً خداوند متعال به همین مسلمانها، میفرماید که شما بعد از اینکه پیامبر اکرم از دنیا برود میخواهید برگردید به همان سبک قبلی که خودتان بر خودتان رئیس انتخاب میکردید؟ یعنی انقلاب بر اعقاب بکنید و مرتجع بشوید! (وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ؛ آلعمران/۱۴۴)
ایشان میفرماید اصلاً کافر در قرآن، در واقع همان مرتجع است چون میخواهد به همان روش گذشته باشد. کافر در واقع معنایش این نیست که خدا را قبول ندارد؛ خدا را قبول دارد اما یک حقایقی را نمیخواهد بپذیرد. حالا به درجۀ آن حقایقی که نمیپذیرد و میپوشاند، به درجۀ آن نعمتهایی که انکار میکند، به همان درجه کافر است. و الّا کافر به معنای «دَهری» نیست. در قرآن شاید یک آیه داشته باشیم که در مورد کسانی باشد که مبدأ را قبول ندارند. آن هم علامۀ طباطبایی میفرماید که اینها معاد را قبول ندارند و الّا از سیاق آیه معلوم است که مبدأ را قبول دارند. (وَ قالُوا ما هِیَ إِلاَّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ ما یُهْلِکُنا إِلاَّ الدَّهْرُ؛ جاثیه/۲۴)
انشاءالله ما بتوانیم با شفافکردن این موضوع که در بعثت پیامبر (ص)، دقیقاً مخالفان چه میکردند و اتفاقی که افتاد چه بود، اولاً دین خودمان را دقیقاً بشناسیم، اگر به ظهور هم کاری نداریم، لااقل دینمان را بشناسیم و بدانیم که اصلاً ما به چه چیزی دعوت شدهایم؟ ثانیاً خودمان را برای ظهور آماده کنیم، چون همان امتحانهای زمان پیامبر اکرم (ص) و امیرالمؤمنین (ع) باید قبل از ظهور اتفاق بیفتد.
نظر شما