عصر شعر مجازی «با هم تا بهشت» برگزار شد
شعرخوانی زوجهای شاعر برای امامرضا و حضرت معصومه
همزمان با دهه کرامت عصر شعر مجازی «با هم تا بهشت» با موضوع خانواده و سبک زندگی به همت نهاد کتابخانههای عمومی کشور برگزار شد. در این نشست زوجهای شاعر شناخته شده کشور به شعرخوانی پرداختند.
تو را از شیشه میسازد، مرا از چوب میسازد
تو را از سنگ میآرد برون، از قلب کوهستان
در آتش میگدازد، تا تو را رنگی دگر بخشد
تو را جامی که از شیر و عسل پُر کردهاش دهقان
تو را گلدان رنگینی که با یک لمس میافتد
تو از من میگریزی باز هم تا مصر رؤیاها
مرا سر میدهد تا دشتهای آتش و آهن
خدا در کار و بارش حکمتی دارد که پی در پی
خوب من خود را چه زیبا در دلم جا کرده ای
من یک زنم آزادی ام را دوست دارم
مثل غزل گاه ابری ام گاه آفتابی
در سایه ای مردانه دلگرمم به فردا
هم مادر و مادربزرگم خانه دارند
مُهر مرا از جانمازم باز برداشت
میگیرمت ای بچّه آهوی گریزان
دور اتاقش عکس های حاج قاسم
در شهر، آزادی حصاری ترسناک است
بی تو چندیست از کفم دادم٬سر گیسوی خواب کامل را
چشم های تو آخر تقواست٬ بنویسم چقدر زیبایند ؟!
هرچه باشم دچار مسجد من٬ در به در بی قرار مسجد من
پیش از این محو عزت ات بودم٬ مست زیبایی قدم زدنت
لبهی چادر تو می گوید ٬ مقصد چشم هایمان خاک است
صفحهی صبح زود لبخندت٬اول بحث جبر و تفویض است
نصف فنجان چایی ات مانده ٬ بچه داری نمی گذارد که
تو میایی غرور می آید ٬ کاش می شد کلاش بردارم
امشب اسیر باغچه، مدهوش خانه ام
نسپرده اند صورت ماه تو را به ذهن
هر شب سکوت بکر تو تکرار می شود
آه ای درخت بید که مجنون تر از منی
از لطف هم نشینی با چشم های تو
ای دست گرم عشق بدون حضور تو
برخورد دل یک اتفاق خیس و بارانی
زیبایی تصویر تو طراحی قالی
شب را برای دیدن چشم تو می خوابم
آرامش دل هستی و بر درد ها کافیست
رنجیده ای و باز هم خیره به چشمانت
همسو به دنبالت، ندیدی خط به خط رفتم ؟
پژواک های سرد سد شد در گلو آیا
ﺩﻟﺶ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﭼﺸﻤﺶ ﺑﻪ ﻋﮑﺲ ﮔﻨﺒﺪ ﺑﻮﺩ
------
مادرم خانه دار بود
برگشته ام دوباره و عطر غذای تو
دلگرمی من است در این روزگار سرد
دست خدا گذاشت تو را در مسیر من
حرفی بزن دوباره و شعری بخوان گلم
انگار آفریده شدی تو برای من
تنها چراغ زندگی من نگاه توست
هر صبح بازی می کنم با کودکانم
دنبال آن ها می دویم و می گریزیم
موسیقی آرامبخش خانه ماست
من چای میخواهم نه نسکافه نه فنجان
در خانه من هستم که مد می آفرینم
از گرمی این خانه می گوید برایم
حتما خدا لبخند دارد بر لبانش
رسیده است به اهل زمانه ی تو و من
کنار عشق، که همواره میشود تکرار
دل من و تو به مهر هم است گرم، بگو
ستون مهر بلندست آنچنان که هنوز
کبوتریم و میان فرشته های خدا
قدم زدیم و گلی تازه روی قالی رست
دو چای تازه دم، از تیره ی نگاه و نسیم
ما دو سیاره هر چه که داریم
من و عشق و تو میرسیم به ما
پا نخواهد کشید از این منزل
ابر چشمم هوایی ات شده است
همسرم! دست هات خالی نیست!
دو کبوتر که بین راه همیم
آسمان سقف خانه ی من و توست
ماهی سرخ حوض کوچک هم
قرص خورشید، سهممان کافیست
در بهشت حیاط خلوت خویش
من تو را مینویسم و تو مرا
صورت غم نبست در دل ما
با همیم و خیالمان تخت است
گر جهان فتنه گر جهان جنگ است
گفتم سلام...-نام تو-
ناگهان رد شدنِ باد بهاری ،خوب است
فصل نشاط توست، خوش باش دخترم
کد خبر 5235184
نظر شما