۲۵ مرداد ۱۴۰۰، ۱۵:۵۸

اشعار عاشورایی-۸؛

شب و روز هشتم؛ روضه حضرت علی اکبر (ع)

شب و روز هشتم؛ روضه حضرت علی اکبر (ع)

دهه محرم روزهای یکم تا دهم ماه محرم، ایام سوگواری شهادت امام حسین(ع) و شهدای دشت کربلاست و هر روز به صورت نمادین به بخشی از قیام عاشورا و نهضت حسینی اختصاص یافته است.

به گزارش خبرنگار مهر، همزمان با فرارسیدن ماه محرم، ایام سوگواری سید و سالار شهیدان و شهدای دشت کربلا، هر روز اشعار عاشورایی را تقدیم می‌نمائیم. روضه حضرت علی اکبر از جمله روضه‌های مربوط به عزاداری برای امام حسین (ع) است که در شب و روز هشتم دهه اول محرم خوانده می‌شود. علی بن حسین بن علی بن ابی‌طالب (ع) مشهور به علی‌اکبر فرزند امام حسین (ع) و لیلی بنت ابی مرة و از شهدای بنی‌هاشم در روز عاشورا بود. برخی او را بزرگ‌ترین فرزند امام حسین (ع) دانسته‌اند. امام حسین (ع) او را شبیه‌ترین مردم به پیامبر معرفی کرده و فرموده که هر وقت مشتاق دیدن پیامبر (ص) می‌شدیم، به او نگاه می‌کردیم.

شب و روز هشتم؛ روضه حضرت علی اکبر (ع):

قد رعنای تو چون سرو سپیدار شده
کربلا محو رخ احمد مختار شده

دور تا دور سرت آئینه می‌چرخانم
بسکه گیسوی بلند تو دل آزار شده

تا کمی راه روی این دل من می‌لرزد
قد طوبایی زهراست پدیدار شده

چشم بد دور از آن قد رشیدت پسرم
قامتت شانه به شانه با علمدار شده

گر ترک خورده لبت غصه مخور ای بابا
تشنه وصلی و هنگامه‌ی دیدار شده

تا صدای تو شنیدم که پدر زود بیا
گفتم ای وای علی بی کس و بی یار شده

نیزه‌ها رفت چو بالا به سر خویش زدم
وسط معرکه این یاس گرفتار شده

کوچه‌ای باز شدو هر که زره آمد و زد
ماجرای تو شبیه در و دیوار شده

زشکافی که به پهلوی تو خورده پیداست
نوک نیزه اثرش چون نوک مسمار شده

دشمن آن بغض علی را سر تو خالی کرد
تن تو طعمه هر گرگ جگر خوار شده

بین محراب دو ابروی تو از هم شد باز
صورتت جلوه‌ای از حیدر کرار شده

خیز و زیر بغلم گیر و سوی خیمه ببر
ای جوانم ز غمت دیده من تار شده

ارباً اربایی و کس معنی آن کی فهمد
این عبا تا به ابد محرم اسرار شده

قاسم نعمتی

باز دلشوره ای افتاده به جانم چه کنم
تندتر میزند آخر ضربانم چه کنم

پسرم رفته و چندیست از او بی خبرم
باز هم بی خبری برده امانم چه کنم

آه یا راد یوسف پسرم برگردد
نگرانم نگرانم نگرانم چه کنم

همه ترسم از این است صدایم بزند
دیر خود را به کنارش برسانم چه کنم

گرگ‌ها دور و بر یوسف من ریخته‌اند
پدری پیرم و افتاده جوانم چه کنم

به زمین خورده انار من و صد دانه شده
جمع باید کنم او را و ندانم چه کنم

جگرسوخته ام را ز حرم پوشاندم
مانده‌ام زار که با قد کمانم چه کنم

محسن عرب خالقی

پدر آرامش دنیا، پدر فرزند أعطینا
پدر خون خدا اما، پسر مجنون پسر لیلا

به کم قانع نبود اکبر، لبالب گشت از دلبر
به یکدیگر رسید آخر، لب رود و لب دریا

پسر دور از پدر می‌شد، مهیّای خطر می‌شد
پدر هی پیرتر می‌شد، پسر می‌بُرد دل‌ها را

در این آشوب طوفانی، مسلمانان مسلمانی
مبادا اینکه قرآنی بیفتد زیر دست و پا

پسر زخمی، پدر افتاد، پسر در خون، پدر جان داد
پسر ناله، پدر فریاد، میان هلهله، غوغا

پسر از زخم آکنده، پسر هر سو پراکنده
پدر چون مرغ پرکنده، از این صحرا به آن صحرا

که دیده این‌چنین گیسو چنین زخمی شود پهلو؟
و خاک‌آلوده‌تر از او به غیر از چادر زهرا

سید حمید رضا برقعی

دیدم اعضای تنت را جگرم سوخت علی
پاره‌های بدنت را جگرم سوخت علی

ناگهان زانویم افتاد زمین چون دیدم
طرز چانه زدنت را جگرم سوخت علی

چه کنم عمه نبیند بدن حمزه‌ای اَت
مُثله دیدم بدنت را جگرم سوخت علی

لخته خونی که برون از گلویت آوردم
ریخت خون دهنت را جگرم سوخت علی

باورم نیست که جسمت ز نظر پنهان است
نیزه بی نم کفنت را جگرم سوخت علی

یوسفم، کاش که می‌شد به میان حرمت
ببرم پیرهنت را جگرم سوخت علی

آن لبانی که اذان گفت، بهم ریخته است
خُرد بی نم دهنت را جگرم سوخت علی

داغ پرپر شدنت جای خود، امّا بی نم
داغ بی سر شدنت را جگرم سوخت علی

این همه نیزه میان بدنت گم شده است
با که گویم محنت را جگرم سوخت علی

از همان دور شنیدم رجزت را پسرم
این حسین و حسنت را جگرم سوخت علی

نعره حیدری و ناله یا زهرایت
می‌شنیدم سخنت را جگرم سوخت علی

نشد آخر لب عطشان تو را آب دهم
چه کنم سوختنت را جگرم سوخت علی

گر نیایند جوانان حرم یاری من
که بَرَد خیمه تنت را جگرم سوخت علی

محمود ژولیده

نقش بیابان دیدم آخر پیکرت را
از من نگیر اکبر نگاه آخرت را

داغت تمام خیمه گاهم را به هم ریخت
حالا چه گویم من جواب مادرت را

من هم شبیه خاک صحرا تشنه هستم
بالا بگیر ای شبه پیغمبر سرت را

دشمن میان مقتلت با خنده می‌گفت
حالا بیا بردار جسم اکبرت را

فریاد بابا گفتنت خیلی ضعیف است
از بس که خون پُر کرده راه حنجرت را

از زیر بال و پر سرت بیرون گرفتی
باران تیر آمد وضو در خون گرفتی

گفتم خدایا استجابت کن دعایم
از من نگیر یارب تمام کربلایم

این خاک صحرا با صدایت خوگرفته
برخیزازجا تا اذان گویی برایم

هر تکه ات در بین صحرا شد مکرّر
باید بچینم پیکرت را در عبایم

از کودکی منزلگهت آغوش من بود
حالا شدی در بین صحرا فرش پایم

برخیز تا تنها نمانم عصر امروز
ای اولین ذبح عظیم در منایم

نور محمد بین صحرا منجلی شد
درجای به جای کربلا پر از علی شد

ای نور دیده پیش چشمم دلبری کن
در بین میدان باز کاری اکبری کن

یکبار دیگر پا بچسبان در رکابت
همراه ساقی حرم آب آوری کن

تو یادگار ذولفقار خیبر هستی
برخیز و در میدان قیامی حیدری کن

خیلی علی دلتنگ روی مصطفایم
ای شبه پیغمبر کمی پیغمبری کن

در پیش عمه پا نکش بر خاک صحرا
برخیز و در این عرصه کار دیگری کن

روی لبت گل واژه از آیات حق خورد
در زیر پای نیزه‌های جسمت ورق خورد

در بین صحرا شد زمین‌گیری دچارت
اما نشد چیزی کم از اوج و قارت

داغ جگر سوزت امانم را بریده
از بس شمردم زخمهای بی شمارت

حالا بیا و چاره‌ای کن تا که عمه
در بین نا محرم نیاید بر مزارت

این دوروبر بوی گلاب و یاس پیچید
انگار زهرا مادرم شد هم جوارت

در خاک و خون افتادنت دیگر روانیست
برخیز از جا عمه می‌آید کنارت

مجید قاسمی

مُحرم میخانه جان شو، ز ساغر یاد کن
شست و شو در زمزم دل کن، ز کوثر یاد کن

چون سپند از جای خود برخیز در راه طلب
عود شو، از جان سوداسوز مجمر یاد کن

گرده نان در بغل تا چند چون ماه تمام؟!
ماه نو می‌باش از پهلوی لاغر یاد کن

موی مشکینت خبر داد از شب تاریک قبر
گیسوانت شد سپید از صبح محشر یاد کن

ای دریغا می‌روی از خاک با دست تهی
ای صدف! دریا ببین! از موج گوهر یاد کن

توبه کن! آبی به روی آتش عصیان بریز
نیمه‌شب از جُرمِ خود با دیده تر یاد کن

پر کن از شوق شهادت چون شلمچه سینه را
از دل شب‌های شورانگیز سنگر یاد کن

کعبه جان بانگ "هل من ناصر"ی دارد رسا
عازم هنگامه لبیک شو، فریاد کن

حاجیا! از مشعر آهنگ منا باید کنی
جان به قربان شهید کربلا باید کنی

شعله‌ور شد آن قَدَر تا عاشقی معنا شود
عاشقی چون او کجا در هر زمان پیدا شود؟!

مثل رعد آهنگ عمرش تند بود و پرخروش
تا زمین غرق تجلی‌های برق‌آسا شود

کشته شد تا همتش آئینه «همت» شود
کشته شد تا که «جهان‌آرا» جهان‌آرا شود

گفت: «مثلی لا یُبایع مِثلَهُ» یعنی یزید
گاه اسرائیل غاصب گاه آمریکا شود

سرّ اکبر بود فرزندش، به میدان روی کرد
تا که محرابِ طلوعِ عَلّمَ الأسما شود

اکبر و شوق شهادت، اکبر و شوق شهود
اکبر و شوقی که در کم عاشقی پیدا شود

أنفِقوا مِمّا تُحِبّون را پدر آئینه است
میوه جان را فرستاده‌ست تا احیا شود

با نگاهش از جوانش می‌کند قطع امید
در دلش کم مانده تا هنگامه‌ای برپا شود

او نبی را أشبه‌الناس است هم در خَلق و خُلق
این پیمبر بعثتش فی یومِ عاشورا شود

آمد اظهار عطش کرد و پدر را آب خواست
تشنگی نزدیک بود او را توان‌فرسا شود

خاتم‌العشاق در کام پسر، خاتم نهاد
تا مبادا رازهای عاشقی افشا شود

گفت عمان: این عطش رمز است و عارف واقف است
این عطش خود چشمه جوشان استغنا شود

دفن شد پایین پای چشمه آب حیات
تا که خضر عاشقان تا عالم بالا شود

گرچه مهر و ماه هم در محضرش زانو زدند
تیره‌روزان، شب‌پرستان طعنه‌ها بر او زدند

امّتی که از نبی، شق‌القمر را دیده‌اند
از چه رو فرزند او را تیغ بر ابرو زدند؟!

این طرف شمشیرداران ضربه بر فرقش زدند
آن‌طرف‌تر، نیزه‌داران نیزه بر پهلو زدند

جواد زمانی

کد خبر 5277493

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha