۲۷ مهر ۱۴۰۰، ۹:۳۷

یادداشتی بر کتاب «سرباز سالهای ابری»

روایت جز به جز رزمنده جنوبی از روزهای جنگ

روایت جز به جز رزمنده جنوبی از روزهای جنگ

توانایی سید قاسم یاحسینی در گفت و گو و بعد هم در تدوین این کتاب جالب است. از همان ابتدا خواننده کتاب متوجه می شود قصه یک هم وطن جنوبی را قرار است بخواند آن هم با تاریخ دقیق در روزگاری مشخص.

خبرگزاری مهر، فرهنگ و اندیشه- زهرا زمانی: «سرباز سالهای ابری» روایتگر خاطرات عبدالحسین بنادری است از سالهای دفاع مقدس در جنوب کشور که نویسنده پس از ۳۰ ساعت مصاحبه و در ۱۳ فصل آن را به نگارش در آورده است. این کتاب به صورت مصاحبه تدوین شده است که در نوع خود تازگی دارد. سوال های دقیق و جواب هایی که با حافظه دور و نزدیک عالی آقای بنادری یک کلاس درس مناسب برای کسانی است که در این حوزه کار می کنند و خواندن آن به کسانی می خواهند به حوزه تحقیق و مصاحبه در دفاع مقدس وارد شوند، توصیه می شود. در انتهای کتاب هم تصاویری از عبدالحسین بنادری؛ راوی آن در زمان حضور در جبهه دیده می شود.

«سرباز سالهای ابری» قصه رزمندگانی است که هنوز لباس پاسداری زمان دفاع مقدسشان به یادگار نگه داشته‌اند و هر از گاهی به زمان دلتنگی سراغ لباسشان می روند و با خود در فراق دوستان شهیدشان نجوا می کنند.

خاطرات عبدالحسین نادری هر چند خاطرات شخصی وی است اما به نظر می رسد که موضوع کلی داستان دل تنگی همه رزمندگانی است که در فراق دوستان شهیدانشان هستند. در این قسمت به چند قسمت کوتاه از این کتاب اشاره می کنیم و به نکات مهم این نوع روایت می پردازیم.

سالهای خوش کودکی و نوجوانی

عبدالحسین بنادری ام، متولد ۶ خرداد ۱۳۳۵ در آبادان. خانه ما در محله منازل سازمانی شرکت نفت بود. پدر در شرکت نفت آبادان کارگر بود. ۷ سالگی به مدرسه رفتم سال ۱۳۴۲، مدرسه ای به نام جامی. به فوتبال علاقه داشتم، وضع درسم بد نبود. بیشتر وقت و انرژی ام را صرف فوتبال کردم و کمتر دل به درس می دادم. نماز و روزه را از دوران دبیرستان شروع کردم. پدرم مقید و اهل نماز و روزه بود. تابستان ۱۳۵۴ در رشته طبیعی از دبیرستان فرخی آبادان دیپلم گرفتم. دلم میخواست بروم خارج از کشور و به تحصیلاتم ادامه بدهم؛ اما مشمول بودم و ناچار، قبل از رفتن به اروپا یا امریکا باید به سربازی می رفتم.

جملات کوتاه و خبری از این سالها شاید ساده و سهل به نظر برسد اما این توانایی سید قاسم یاحسینی است در گفت و گو و بعد هم در تدوین این کار. از همان ابتدا خواننده کتاب متوجه می شود قصه یک هم وطن جنوبی را قرار است بخواند آن هم با تاریخ دقیق در روزگاری مشخص.. علاقه هایش در کودگی را خیلی زود متوجه می شود و منتظر است ببینید که اتفاق سربازی که مانع رفتن به اروپا و امریکا برای تحصیل شده است، چطور به قرار است به روزهای جنگ گره بخورد...

سالهای تجربه

در تیرماه ۱۳۵۵ به سربازی رفتم. چون دیپلمه بودم. درجه دار وظیفه شدم. جزو نیرو زمینی ارتش. پس از سه ماه برای آموزش های تخصصی نظامی ما را به منجیل در شمال ایران اعزام کردند. وقتی رفتم سربازی احساسم این بود که تاریخ جدیدی در زندگی ام آغاز شده است. تا آن موقع به خانواده و خصوصا پدرو مادر وابستگی زیادی داشتم. سربازی فرصت خوبی بود که من به استقلال برسم و بتوانم به لحاظ شخصیتی رشد کنم. ستوان حسینی رابطه خوبی با من داشت. در نهان مخالف رژیم شاه و طرفدار انقلاب بود. من برای اولین بار از طریق عزت رنجبر نام امام خمینی را شنیدم.

دوران سربازی قبل از انقلاب و آشنایی با نام امام خمینی، و ترتیب زمانی در بررسی خاطرات یک از نقاط قوت در تدوین خاطرات است که به درستی در کتاب سرباز سالهای ابری رعایت شده است.. کسی که برای مهاجرت باید به سربازی می رفته و حالا توی سربازی با نام امام خمینی آشنا می شود..خواننده را مشتاق تر می کند که بعد از سربازی چه اتفاقی می افتد که در بخش بعدی کتاب توضیح داده می شود:

انقلاب

بعد از سربازی به آبادان برگشتم، پدرم تمام مقدمات رفتنم به آمریکا را فراهم کرده بود. همه چیز برای رفتنم آماده بود. اما انقلاب در شرف وقوع بود و من باید همین جا می ماندم...دیگر قصد رفتن نداشتم. فردای آن شب که اتفاقا مصادف با ۲۸ مرداد و سالروز کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بود، آبادان غرق در عزا شد. در ماجرای سینما رکس حدود ۴۰۰ نفر زن و مرد و کودک در میان شعله های آتش سوختند...

روایت روزهای مهم و تاریخی از نکات قوتی است که از زبان روای به درستی به آن پرداخته شده است..روای درست در وقایع مهم سیاسی حضور دارد و خاطراتش را بیان می کند و این به جذابیت کتاب اضافه کرده است، جوانی که به سربازی رفته است تا راه مهاجرتش را هموار کند، حالا درست در بحبوحه بالا و پایین اتفاقات کشورش از رفتن منصرف می شود که خواندن این فصل هم مثل دیگر فصل ها پر از خاطرات و جزییات خواندنی است. اما در ادامه این نوشتار به قسمت جنگ می پردازیم:

جنگ

یکی دو روز قبل از ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ عراقی ها در حوالی نهر خین در خرمشهر، با انفجار یک گلوله خمپاره دونفر سرباز را مجروح کردند. گزارش این تجاوز را محمد جهان آرا فرمانده سپاه خرمشهر در جلسه فرماندهان سپاه پاسداران ارائه داد. در همان جلسه بحث شد که عراق حمله خود را به ایران آغاز کرده است وظرف یکی دو روز آینده به طور همه جانبه به ما حمله خواهد کرد. روز ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ در جزیره مینو بودم...صبح بود که ناگهان متوجه شدیم چندین فروند هواپیمای میگ نیروی هوایی عراق از روی رودخانه اروند عبور کردند و به طرف آّادان رفتند.

صحبت از افرادی که قهرمانی ملی مردم هستند، به خوبی و در جایی خود در کتاب آورده شده است. اینکه از روزهای قبل و درگیری های قبل از جنگ صحبت شده است تا روز آغاز جنگ و جزییاتی که از روزهای ابتدایی جنگ در خرمشهر می شنویم، از چیزهایی که راوی دیده است و یا شنیده است، به خوبی به آن اشاره شده است، از محاصره شدن به وسیله دشمن تا رویارویی با آن تا روزهای شکستن محاصره تا هفت سال بعد از آن و روزهای اعلام قطعنامه...

«سرباز سالهای ابری» قصه خط به خط کسانی است که در تمام سالهای جنگ تحمیلی در میدان حضور داشته اند و در میدان جنگ و شهر و زندگی شخصی خاطراتی خواندنی دارند.خاطراتی که هنوز هم خیلی از آنها روایت نشده است.

کد خبر 5287406

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha