۲۷ شهریور ۱۴۰۰، ۱۳:۰۶

میثم سفیدخوش در برنامه زاویه مطرح کرد؛

دلیل انسداد رابطه فلسفه و علوم انسانی در ایران چیست؟

دلیل انسداد رابطه فلسفه و علوم انسانی در ایران چیست؟

استاد فلسفه دانشگاه شهید بهشتی گفت: یکی از دلایل انسداد رابطه فلسفه و علوم انسانی در ایران تقلیل کل فلسفه های کلاسیک سنتی به یک سنت صدرایی است، انگار یک دایره المعارفی است که تقدس هم دارد.

به گزارش خبرگزاری مهر، دهمین قسمت از فصل شانزدهم برنامه زاویه، با موضوع 《معضل رابطه فلسفه و علوم انسانیو با حضور حجت الاسلام علیرضا قائمی نیا عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و میثم سفیدخوش عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی از شبکه چهار سیما پش شد.

در ابتدای برنامه علیرضا قائمی نیا گفت: فلسفه اگر چه در ظاهر حائز نحوه ای وحدت است اما در باطن خود تعدد دارد. ما در واقع یک فلسفه نداریم، فلسفه ها داریم. راسل در یکی از کتاب هایش نقل می کند که ما به تعداد تعاریفی که از فلسفه هست، فلسفه ها داریم. علوم انسانی های موجود فلسفه های خاصی هستند که تجسد پیدا کرده اند. خود جامعه شناسی به آن معنا که فلسفه اسلامی فلسفه است، فلسفه نیست، اما در واقع مجموعه ای از اندیشه های مرتبط با جامعه است.

وی افزود: به نظر می رسد که می توان فلسفه ها را به دو بخش تقسیم کنیم. دسته ای از فلسفه ها آنهایی هستند که به تعبیر من از آسمان هفتم پایین نمی آیند. برخی فلسفه ها هستند که تنزل کرده اند و به مسائل انسان می پردازند. طبیعتا فلسفه هایی که با عالم و انسان رابطه نزدیک پیدا می کنند، خودشان را در شاخه های مختلف علوم انسانی نشان می دهند. اما فلسفه های انتزاعی تر نمی توانند به راحتی با سایر علوم نسبت برقرار کنند. درباه فلسفه اسلامی هم نمی توان به صورت یک کل واحد قضاوت کرد. به اعتقاد من برخی از شعب و شاخه های فلسفه های اسلامی تنزل پیدا نمی کنند و برخی دیگر ارتباط خیلی نزدیک پیدا می کنند.نسبت های مختلفی میان فلسفه و علوم انسانی برقرار است اما ما نباید دچار مغالطه ترکیب شویم و یم امر پیچیده را به صورت ساده تحلیل کنیم. همچنین نباید علوم انسانی را به فلسفه تحویل کنیم. متاسفانه برخی دوستانی که در حوزه علوم انسانی اسلامی کار می کنند دچار این تحویل می شوند.

در ادامه میثم سفید خوش درباره نسبت فلسفه و علوم انسانی اظهار داشت: اصولا تصویر فلسفه به معنای دانشی که باید مبانی علوم انسانی را از پیش فراهم کند و بعد علوم انسانی متکی بر آن مبانی پیش برود-در هر سنتی-ناممکن و نامطلوب است و در نتیجه اشکال معیوبی از رابطه علوم و فلسفه را ایجاد می کند. به دست آوردن تصویر روشنی از این بحث مستلزم آن است که نحوه ای خودآگاهی نسبت به وضعیت رابطه فلسفه و علوم انسانی در ایران معاصر پیدا کنیم. در اصل فلسفه و دانش ها به طور کلی و دانش هایی که به طور خاص به انسان مربوط می شوند، در واقع به دنبال یک غایتی بودند که آن غایت در دوره های شکوفایی تمدنی در هر جامعه ای و همچنین در دوره سلامت رابطه فاسفه و دانش ها تصریح شده و کار گرفته می شدند، که آن غایت عبارت از خوشبختی بوده است.

وی افزود: دانش ها و فلسفه ها در تاریخ سه هزار ساله خود بر اساس این سوال که چگونه می توان خوشبختی را برای انسان ها حاصل کرد شکل گرفته اند. از طریق همه دانش هایی که بخشی از واقعیت های زندگی انسانی را با محوریت انسان هدف قرار می دهند و پاسخ این است که به یاری دانش ها ما می توانیم سرانجام خوشبختی انسان را فراهم آوریم. امروز فلسفه و همه دانش ها نسبت خود را با این پرسش فراموش کردند و در نتیجه رابطه خود با یکدیگر را نیز فراموش کردند و در شرایط تشویش رابطه میان فلسفه و علوم انسانی هستیم.

وی همچنین گفت: ادعای اصلی من این است که بعد از اینکه برای سده ها شکل خاصی از رابطه میان فلسفه و دانش ها کار می کرد، جهان و گفتمان های علمی تغییرات اساسی کرد ولی فلسفه کلاسیک سنتی ما در اصل به این خود نگری از حیث رابطه اش با علوم هرگز نگاه نویی نینداخته و هر آنچه من جستجو کردم که ببینم کدام یک از نویسندگان متاخر ما به یک بازنگری نقادانه و خودآگاهانه پرداخته که تکرار الگوی کهن نباشد، پاسخی پیدا نکردم.

علیرضا قائمی نیا در این باره گفت: طبیعی است که مسائلی مثل تکنولوژی در فلسفه کلاسیک ما مطرح نشده باشد، چون اینها مسائل امروز ما هستند. فلسفه مثل یک دستگاهی است که می توان از آن مسائلی را استخراج کرد، البته به شرطی که ظرفیتش وجود داشته باشد. برخی از استنباطات دوستان ما مثل کدگزاری اضافی است. با این حال معقدم که فلسفه های ما می تواند سرنخ های جدی در مواجهه با مسائل مختلف داشته باشد. ما داری به تدریج ابعاد مختلف تفکر جدید را تجربه می کنیم و فضای جدیدی میان متفکران ما و غرب باز شده و این قابل انکار نیست.

وی افزود: امروز عبارت و اصطلاحاتی به کار می رود که به نطر من اینها هم آینده فلسفه اسلامی و هم آینده علوم را به خطر می اندازد. اینکه کسی جامعه شناسی را تحویل کند به حکمت متعالیه و بگوید «جامعه شناسی متعالیه» یا «روانشناسی متعالیه» و... . به نظر من این در آینده نه تنها به شکست حکمت متعالیه خواهد انجامید، بلکه شکست آن علم را هم به دنبال خواهد داشت.نگاه من به علم دینی متفاوت است. من معتقدم از طرفی علم دینی باید ماهست علمی داشته باشد و بتواند مسائل موجود را مرتفع کند. از طرف دیگر هم باید هویت دینی داشته باشد و دغذغه های دینی ما را رفع کند.

در ادامه میثم سفیدخوش اظهار داشت: بدون رابطه سالم فلسفه و علوم هر گونه خوشبختی برای جامعه ناممکن است. هیچ تمدن شکوفایی را هم نمی شناسم که در آن فلسفه شکوفا و فلسفه ناظر به واقعیات به واسطه علوم نباشد. رابطه فلسفه و دانش ها مسئله ای است که از آن غفلت بنیادی شده. من می خواهم اهل فلسفه را به یک خودآگاهی نقادانه ای دعوت کنم و بپرسم که چه موانع درونی در فلسفه کلاسیک و در انگاره های فلسفی ما به نحوی جا افتاده که مانع رابطه سالم فلسفه با علوم انسانی شده است.

وی درباره جدایی علوم جدید از فلسفه در جهان توسعه یافته و غرب گفت: جدایی با استقلال تفاوت دارد و امروز شما یک رشته در علوم انسانی پیدا نمی کنید که بزرگان و نظریه پردازان آن ارتباط تنگاتنگی با فلسفه نداشته باشند. یک انگاره ای در فلسفه کلاسیک ما اعم از اسلامی و غیر اسلامی جا افتاده که ادعا می کند فلسفه بنیاد علوم است و باید مبانی علوم را طراحی کند، دانش های دیگر به خدمتش بیایند و این مبانی را بگیرند و لابد ببرند در علوم خود محقق کنند.

حجت الاسلام قائمی نیا در این رابطه گفت: خیلی از جریان های علمی با فلسفه آغاز نشدند، مثلا نیوتون اول نیامد یک دستگاه فلسفی درست کند و بعد بر اساس آن یک مکانیکی را ارائه کند. خیلی از فلاسفه بعد از نیوتون وقتی فیزیک او را تحلیل کردند، متوجه شدند که مفهوم علیت و زمان در فیزیک او تغییر کرده است.

وی افزود: اگر بخواهیم رابطه فلسفه با جامعه شناسی را کشف کنیم صرف خواندن یک کتاب جامعه شناسی و تدریس فلسفه اسلامی کافی نیست، بلکه لازم است مثل یک جامعه شناس فکر و در موقعیت یک جامعه شناس زندگی کرد.

در ادامه میثم سفیدخوش گفت: بخشی از ماجرا برمی گردد به تصویری که فلسفه از خودش دارد. یکی از دلایل انسداد رابطه فلسفه و علوم انسانی در ایران تقلیل کل فلسفه های کلاسیک سنتی به یک سنت صدرایی است، انگار یک چیر بسته و دایره المعارفی است که یک تقدسی هم دارد. تعامل با اهل فلسفه برای اندیشمندان سایر علوم بسیار دشوار است. اگر به درون برگردیم و متوجه ساختار درونی خود باشیم در آنجا انسدادهایی هست که من انسداد اول را در مبناگرایی می بینم. تا زمانی که بگوییم فلسفه بنیاد علوم است، فلسفه در یک راس هرمی قرار گرفته که بقیه دانش ها باید به خدمت او بروند این اغتشاش میان فلسفه و علوم هست. فلسفه تسهیل گر گفتگو است و کار اصلی آن ممکن کردن گفتگو و پیوند میان دانش ها است و در تاملات خود برای علوم منابع الهام بخش آماده کند.

حجت الاسلام قائمی نیا در واکنش به اظهارات سفیدخوش گفت: من با فراهم آوردن مقدمه گفتگو توسط فلسفه موافقم اما فلسفه چیزی بیش از این است. در فلسفه ما دو جور مبنا گرایی هست که من یکی را می پذیرم و دیگری را رد می کنم. یه نحوه مبنا گرایی یعنی اینکه فلسفه مبانی را از پیش آماده کند و سایر علوم بیایند و استفاد کنند که من این را نمی پذیرم. امروز یکی از مغالطات در جامعه علمی ما این است که فکر می کند علم جدید فقط خصلت تجربی دارد، در حالی که خصلت عقلی علم جدید از علم قدیم بیشتر است.

در ادامه میثم سفیدخوش گفت: علم جدید علمی است عقلانی؛ هم عقلانی به معنای برهانی و هم به معنای عقلانیت اجتماعی. اما به نظر من مهمترین عامل عقلانیت علوم جدید ارتباط آنها با ریاضیات است. مهمترین وج عقلانی همه علوم جدید پیون آنها با ریاضی است و عقلانیت خود را از ریاضیات می گیرند. یکی از شروط اینکه فلسفه بتواند به رابطه مناسبی با علوم برقرار کند این است که به نقش منطقی خود بازگردد که همان نقش ریاضیاتی آن است. یعنی به جای اینکه مبانی محتوایی آماده کند شرایط منظق گفتگو و تفکر و تحقیق را مهیا کند.

وی افزود: فلاسفه کلاسیک ما دور از دست علوم دیگر قرار دارند و حاضر نیستند که مبانی خود را در دسترس علوم دیگر قرار دهد. مطلب دوم بی اهمیت شدن منطق است؛ منطق در سنت ما سال به سال و سده به سده کمتر شده است، تا جایی که منطق تبدیل به آلتی شده که دانشجو در سال اول می خواند و کنار می گذارد. من می گویم فلسفه اگر به منطق تبدیل شود تازه ارتقا پیدا می کند.خواندن تحلیل ثانی در سده های اخیر بسیار بی ارزش شده است.

وی همچنین گفت: مطلب سوم این است که مواضع دفاعی در فلسفه باید تغییر کند. فلسفه از آنجایی که با کلام پیوند برقرار کرد احساس دفاع پیدا کرد. مطلب چهارم هم رویکردهای هویتی-ملی است؛ یعنی فلسفه کلاسیک ما را از روحیه تحقیقی پژوهشی دور کرده است. همچنین نظریه های وجودگرا اعم از وجودگرای صدرایی، کی یر کگوری و هیدگری با همه تفاوتهایشان مخرب رابطه فلسفه و علوم هستند به این دلیل که تئوری اصلی شان این است که از طریق علوم مهیا نمی شود.

کد خبر 5307452

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha