فاطمه یوسفی در گفتگو با خبرنگار مهر با بیان اینکه درزمان جنگ پشت جبهه فعالیت داشته و نیرو به مناطق جنگی جهت بازدید اعزام میکرده است، گفت: با توجه به همکاریهایی که با سپاه داشتم به بنده حکم میدادند تا زن و مرد و بعدها حتی بچهها را هم جهت بازدید از جبههها به مناطق جنگی ببرم.
رزمنده بانو دفاع مقدس با اشاره به اینکه هنگامی که وارد مناطق جنگی میشدیم نامههای رزمندگان را میگرفتیم و اگر وسیلهای نیاز داشتند، از پشت جبهه برای آنها تهیه میکردیم و به دستشان میرساندیم، افزود: علاوه بر بازدید و گردآوری نامهها با سلاح خمپاره ۱۲۰ که توسط رزمندگان تنظیم میشد، به سوی دشمن شلیک میکردیم و عکس یادگاری هم از آن زمان وجود دارد.
وی با تاکید بر اینکه یکبار همراه تعدادی از زن، مرد و بچه کاروانی تشکیل دادم که با حکم سپاه عازم مناطق جنگی شدم، گفت: وقتی میخواستیم عازم آبادان بشویم مردها گفتند: «ما باید جلوتر برویم» گفتم این کار را نکنید، اینجا میدان جنگ است ولی گوش ندادند و به سمت جلو حرکت کردند.
فاطمه یوسفی با بیان اینکه با تأخیر بین ۳۰ دقیقه تا ۱ ساعت به آنها رسیدیم و وقتی آنها ما را دیدند، گفتند: «به ما اجازه نمیدهند جلوتر برویم» گفتم قبلاً به شما گفته بودم جلوتر از ما راه نیفتید، افزود: به هر حال بنده به همراه یکی از رزمندگان وارد سنگر شدم و حکم سپاه را نشان دادم و مسئولی که باید اجازه عبور به ما میداد با دیدن حکم جفت چشمانش کاسه خون شده و رگ گردنش هم بیرون زده بود.
رزمنده دفاع مقدس با اشاره به اینکه این مسئول با خشونت و پرخاش شدید به من گفت: «مگر مردهای قمی همه مرده بودند که مرد جماعت را سپردند به یک زن» و من خونسردی ام را حفظ کردم و به آرامی گفتم نخیر آقا، مردهای قمی همه زنده هستند، مگر شما کاروان داری حضرت زینب را قبول ندارید، ادامه داد: مسئول با شنیدن این جمله دیگر حرفی نزد و اجازه داد و گفت دفتر را امضا کن و کاروانت را ببر و آن روز با الگوگیری از حضرت زینب سلام الله علیها کاروانم را حرکت دادم و عازم منطقه جنگی شدم.
وی با بیان اینکه البته مدتی اجازه نمیدادند بچهها را ببریم تا مناطق جنگی را ببینند و به سپاه گفتم پس چرا امام حسین (ع) حضرت علی اصغر (ع) را با خود به میدان برد که بعد به من نیز اجازه ورود دادند، گفت: علاوه بر اینکه با سپاه و بسیج همکاری در زمینههای مختلف داشتم، حفاظت از همسر امام خمینی (ره) در بیت امام و بازرسی از جمعیتی که در مدرسه فیضیه برای شنیدن سخنرانی امام خمینی (ره) میآمدند را در قسمت بانوان برعهده داشتم.
فاطمه یوسفی با اشاره به جلوه عظمت قرآن در جریان اتفاقی که در حین بازرسی از بانوان در مدرسه فیضیه پیش آمد، گفت: یک روز که امام میخواستند جهت سخنرانی به مدرسه فیضیه تشریف بیاورند و مردم نیز وارد مدرسه فیضیه شدند، ۴ دختر بچه هم آمدند و من داخل کیفم قرآن کوچکی داشتم که به آنها سپردم و گفتم مواظب کیفم باشند، که یک دفعه متوجه شدم که جمعیت موجی برداشت.
مبارز انقلابی ادامه داد: دستم را جلوی جمعیت گرفتم به یکی از دخترها با فریاد گفتم چقدر بگویم مواظب کیفم باش مردم از روی قرآن رد نشوند! خانم چادری با شنیدن این حرفم غافلگیر شد و فکر کرد منظورم کیف ایشان هست چادرش را باز کرد. دیدم روسری سرش نیست! ناخنش هم لاک زده! قیافه اش به حزب الهیها نمیخورد. به من گفت خانم آبرویم را نبر اسلحه دارم! در ساک را باز کردم دیدم کلت پر از فشنگ همراهش هست!
وی افزود: با خونسردی بدون اینکه جمعیت متوجه شود او را به یکی از برادران معرفی کردم. کارد بزرگ آشپزخانه هم همراهش بود! به اتفاق خواهرشوهرش آمده بودند امام را ترور کنند! برنامه شأن این بود یکی سلاح بیاورد و جای مناسبی را انتخاب کند و به سوی امام شلیک کند. که خداوند آن روز هم قرآن و هم امام را حفظ کرد. درواقع عظمت قرآن را قبول داشتم ولی آن روز عظمت قرآن برایم آشکار شد.
نظر شما