۱۵ آبان ۱۴۰۰، ۱۳:۲۶

به بهانه ششمین سالگرد عملیات محرم در سوریه؛

وقتی حاج قاسم پوتین را متقاعدکرد/حضرت زهرا گفت فرماندهی با من است

وقتی حاج قاسم پوتین را متقاعدکرد/حضرت زهرا گفت فرماندهی با من است

حاج قاسم در مرداد سال ۹۴ به مسکو سفر می‌کند و پوتین و فرماندهان ارتش نظامی روسیه را برای حضور میدانی در صحنه نبرد سوریه متقاعد می‌کند. نیروی هوایی روسیه به کمک جبهه مقاومت می‌آید.

خبرگزاری مهر، فرهنگ و اندیشه، زهرا زمانی: از شروع بحران سوریه تا سال ۱۳۹۴ بحران و آشفتگی هر روز شهرها و شهرک‌های بیشتری از این کشور را درگیر می‌کند. مسلحین سوریه زیرپرچم گروه ائتلافی جیش الفتوح جمع می‌شوند. حالا با اینکه هر کدام از این گروه‌ها مناطق تصرف شده خودشان را دارند، اما تحت فرماندهی مشترک اتاق عملیات جیش الفتح عمل می‌کنند. با این ائتلاف، آنها می‌توانند به‌صورت هماهنگ و سازماندهی شده با دولت مرکزی بجنگند. این‌طور هم نتیجه بهتری می‌گیرند.

آنها استان رقّه و بخش‌های زیادی از استان حلب را گرفته‌اند و با پیشروی کامل در استان ادلب، کمربند شمالی تصرف سوریه را کامل می‌کنند. بخش‌های وسیعی از شرق سوریه هم به تصرف داعش درآمده. آنها حتی به دویست کیلومتری دمشق رسیده‌اند. بعد از پیشروی‌های داعش و مسلحین، چند اتفاق مهم هم در جبهه مقاومت می‌افتد. حزب الله نیروی بیشتری به سوریه اعزام می‌کند. تیپ فاطمیون و تیپ زینبیون، نیروی بیشتری جذب می‌کنند.

سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در مرداد همین‌سال به مسکو سفر می‌کند و پوتین و فرماندهان ارتش نظامی روسیه برای حضور میدانی در صحنه نبرد سوریه متقاعد می‌کند. در نتیجه نیروی هوایی روسیه به کمک جبهه مقاومت می‌آید. ایران هم دوکار مهم انجام می‌دهد؛ یکی ایده استفاده از بسیج مردمی با تقویت نیروهای مسلح سوریه است. مردم غیرنظامی سوریه با کمی آموزش، اسلحه به دست می‌گیرند و در کنار ارتش، با داعش و مسلحین می‌جنگند، امنیت داخلی شهرها را هم تأمین می‌کنند.

کمی بعد، این نیروهای شبه نظامی با عنوان «قوات الدفاع الوطنی» یکی از سازمان‌های رسمی نظامی در سوریه می‌شوند. از طرفی، دیگر با کمک مستشاران نظامی نمی‌شود سوریه را از چنگال داعش و مسلحین هم پیمان با آمریکا درآورد. ایران که تا حالا نیروی مشاور و کارشناس نظامی به سوریه اعزام کرده، بعضی از یگانهای عملیاتی اش، نیروی پیاده به سوریه اعزام می‌کند.

رزمندگان پاسدار و بسیجی به صورت داوطلب گروه گروه برگه درخواست اعزامشان را پر می‌کنند. استقبال به قدری زیاد است که حتی کارهای هماهنگی آنها نیز دشوار به نظر می‌آید و قرار به اعزام‌های نوبت به نوبت می‌رسد. از همه استان‌های ایران نیرو به سوریه اعزام می‌شود. قرار به یک عملیات بزرگ است. عملیاتی که بعدها به دلیل همزمان شدن با روزهای محرم، به عملیات محرم شناخته می‌شود؛ بزرگترین عملیات در سال ۹۴. این عملیات از محورهای مختلف با همه نیروهای اعزامی وارد عمل می‌شود.

این روزها در ششمین سالگرد این عملیات و در گرامیداشت شهیدان این عملیات پای صحبت تعدادی از دوستان این شهیدان نشسته‌ایم. آن‌چه می‌خوانید بخش کوچکی از شجاعت شهدای مدافع حرم با نگاهی به کتاب ماجرای عجیب یک جشن تولد، جواد کلاته عربی است. این مصاحبه با سه راوی شکل گرفته و نام راوی‌ها با نام جهادی حیدر، ابوسعید و مهدی آمده است.

مشروح متن مصاحبه در ادامه می‌آید:

* هدف عملیات محرم را بفرمائید؟

حیدر: این عملیات در چند جبهه مختلف همزمان با روزهای محرم سال ۱۳۹۴ انجام شد که به همین‌دلیل به عملیات محرم معروف شد. با انجام این عملیات شهرهای شیعه نشین از خطر سقوط حتمی دور شدند و نزدیک به سی هزار زن و کودک جانشان حفظ شد. این عملیات شروعی برای آزاد سازی این شهرها بود که در نهایت مقاومت چند ساله باعث آزادی این شهرها شد. اما این شهرک‌ها هیچ گاه فراموش نخواهند کرد که خون‌های زیادی برای آزاد شدن این شهرک‌ها و دفاع از حریم آل الله را روی زمین خود دیدند. مدافعان حرمی مانند شهیدان میثم مدواری، قدیر سرلک، محمدحسین خانی «عمار»، روح الله قربانی و سید اسماعیل سیرت نیا که به شهدای عملیات محرم شناخته شدند.

* شما ابتدا کجا مستقر شدید؟

همه گروه‌ها توی پادگان نظامی سوریه مستقر بودند. زینبیون، فاطمیون، حیدریون و…هر گروه از نیروها توی یک ساختمان مستقر شدند. بعد از دو سه روز هم امکانات رسید. کار بچه‌ها هم شروع شد. دو سه روز به محرم مانده بود که بچه‌ها دست به کار شدند، هر گروه جلوی مقری که داشت، یک حسینیه برپا کرد. شب اول، دوم، سوم و چهارم. دسته‌های عزاداری توی پادگان راه افتاده بود. انگار که دوکوهه باشد یا یک پادگان نظامی سوری! مداحی بچه‌ها توی پادگان چند برابر منعکس می‌شد: سقای ادب! میر و علمدار نیامد، علمدار نیامد، یا حسین. دسته یا حسین گویان وارد محل استقرار بچه‌ها که حالا حسینیه شده، می‌شوند و دوباره از در دیگر بیرون می‌روند.

سید بعد از سینه زنی، میکروفون را به دست گرفت و گفت: «برادرها! امشب یکی از نیروها برای من تعریف کرد که خواب خانم حضرت زهرا (س) را دیدند و ایشان در خواب نوید دادند غصه نخورید! فرماندهی این لشکر به دست من است! از من مدد بخواهید.» صدای گریه بچه‌ها فضای مسجد را پر کرد روز ششم بود که حاج قاسم هم وارد پادگان شد و برای همه نیروها صحبت کرد. شور و حال پادگان چند برابر شد. البته خیلی‌ها از همان روز اول آماده بودند، همان روز که توی فرودگاه دمشق وصیت نامه هاشان را نوشتند. حاج قاسم هدف عملیات را آزاد سازی شهرهای فوئه و کفریا اعلام کرد. قرار شد که گردان به گردان از محورهای مختلف وارد منطقه عملیاتی بشویم.

یکی دو روز بعد از صحبت‌های حاج قاسم، ما به خانات رفتم. مسلحین به هیچ چیزی رحم نکرده بودند. سیم‌های برق را هم از دل دیوارها بیرون کشیده بودند و برده بودند. حالا در و پنجره که جای خود دارد. هر گروه از بچه‌ها در یک قسمت روستا مستقر شدند. روستا یک مسجد بزرگی هم داشت که ما هم در آنجا مستقر شدیم. سینه‌زنی و عزاداری بچه‌ها همچنان پابرجا بود. درست یادم هست که شب تاسوعا بود. بچه‌ها توی مسجد خانات در حال سینه‌زنی بودند. اینجا هم به رسم پادگان نظامی سوری، دسته دسته بچه‌ها وارد مقر یکدیگر می‌شدند و سینه زنی می‌کردند. تیپ فاطمیون به فرماندهی سیدمصطفی صدرزاده وارد مسجد شدند. سید بعد از سینه زنی، میکروفون را به دست گرفت و گفت: «برادرها! امشب یکی از نیروها برای من تعریف کرد که خواب خانم حضرت زهرا (س) را دیدند و ایشان در خواب نوید دادند غصه نخورید! فرماندهی این لشکر به دست من است! از من مدد بخواهید.» صدای گریه بچه‌ها فضای مسجد را پر کرد. یا زهرای بچه‌ها کل فضای مسجد را گرفته بود. همان شب دستور عملیات آمد، بچه‌ها وارد عملیات شدند.

* از عملیات بفرمائید؟ عملیات از کجا شروع شد؟

ابوسعید: چند روزی از شروع عملیات محرم گذشت، ما رفتیم روستای عبتین را آزاد کردیم. اولین جایی که آزاد شد همین روستای عبتین بود. از سمت دیگر هم بچه‌ها تل شهید را آزاد کرده بودند. رسیدیم به سابقیه. همه ما اینجا به یک سکون و آرامشی رسیده بودیم. خیالم‌ان یک طوری راحت شده بود چون مرحله بزرگی از کار انجام شده بود. ادامه عملیات قرار بود از سابقیه باشد، که توی همان گیر و دار عمار «شهید محمد حسین خانی» به من بی سیم زد: «بلندشو بیا می‌خوایم یه عملیات انجام بدیم!» گفتم باشه! به عمار و بچه‌هایش ملحق شدم. به من گفت ما قرار است به خط بزنیم. عمار، روح الله قربانی «شهید» و یکی دونفر از بچه‌ها رفتند جلو. من هم با دوربین نگاه می‌کردم. دوتا ستون از بچه‌های ما جلو رفتند و سابقیه را محاصره کردند. این سمت هم به غیر از تجهیزاتی که عمار دراختیار من گذاشته بود، دوتانک هم بود که برای بچه‌های اصفهان و شهید حججی بود.

البته من آن موقع شهید حججی را نمی‌شناختم. فقط می‌دانستم بچه‌های اصفهان هستند. من شهید حججی و دوستانش را توی یکی از کوچه‌های عبتین هدایت کردم تا تانک‌هایشان مورد اصابت موشک تاو یا گلوله قرار نگیرد. خط آتش را هم هماهنگ کردیم، خمپاره‌ها همه به سمت سابقیه بود. یک مرتبه عمار بی سیم زد که آتش را بریز. دوتا از تانک‌ها را بردار بیاور. من رفتم سراغ شهید حججی و بقیه بچه‌های اصفهان، حسابی با هم هماهنگ شده بودیم. تانک‌ها که وارد سابقیه شد کلاً سابقیه به دست ما افتاد و آزاد شد. تانک‌ها رو بردیم جلو چیدیم، یک آتش خیلی سنگینی روی ما ریختند، همه ما توی روستا پخش شدیم. مثلاً شهید عمار و شهید سید ابراهیم صدرزاده، شهید سیاح طاهری با شهید حججی اینها رفتن تو مسجد پناه گرفتن چون شدت آتش و خمپاره که روی سرمان می‌ریخت خیلی زیاد بود.

* گره کار کجا بود؟

در همان نزدیکی‌های الحاضر، سدی بود که می‌گفتند از این قسمت به بعد کار دیگر جلو نمی‌رود و به همین خاطر در مسیر عملیات تغییرات جزئی دادند و قرار شد از سمت الحمره و خلصه وارد عمل بشویم.

* چه یگان‌هایی در این قسمت عملیات کردند؟

یگان صابرین و بچه‌های اصفهان را دقیق یادم هست. بچه‌های اراک و همدان هم بودند که اتفاقاً شهید هم دادند. بچه‌های خوزستان هم یک شهید دادند. روز تاسوعا قرار شد بچه‌های صابرین وارد الحمره شوند و بقیه بچه‌ها هم آنها را پشتیبانی کنند. قرار بود با آزادی الحمره، از این سمت به جاده حلب-دمشق بزنیم و از آن جاده هم رد بشویم و برسیم به ادلب و بعد هم فوئه و کفریا! و ازسمت دیگر هم روستای نبّل الزهرا آزاد بشود.

گروهان‌ها را سازماندهی کردیم و هر کدوم را در منطقه‌ای مستقر کردیم. گروهان یکم قرار بود سمت سد را بگیرد (سمت شرق ما) یه سد خاکی بود. از بالا وقتی با دوربین نگاه می‌کردی، قشنگ نیروهایشان را می‌دیدی. آنجا صد در صد دست جبهه النصره بود. ارتفاعش بلندتر از جایی بود که ما بودیم و آنها کامل به ما مسلط بودند. سد دست آنها بود. نیروهای ما هم توی الرجم بودند و ساختمان به ساختمان مستقر بودند. فاصله ساختمان‌های آنجا زیاد است. هر کدام مثلاً در یک کوچه! این طور فرض کنید. همه مردم خانه‌هایشان را با همه وسایلشان یک جا گذاشته بودند و رفته بودند.

* قرار بود چکاری انجام بدید؟

نیروهای عمار بعد از شهادت عمار عقب نشینی کردند. همین که به دیوار باغ رسیدیم، دیوار را هم زدند. من جلوتر هم رفتم، دیدم که شهید مدواری نشسته کنارِ دیوار باغ، از پشت که نگاه کردم دیدم سالم است. رفتم جلو، دیدم که کل صورتش را توپ ۲۳ کامل برده بود. هیچی از صورتش نمانده بود. رفتم جلوتر و دیدم که تلفات خیلی بیشتر از آن است که تصور بشود بالای هر کدام از ساختمان‌ها، یه دیدگاه گذاشته بودیم و بعضی جاها تیربار هم گذاشته بودیم و حتی دوشکا هم گذاشته بودیم.

* روی پشت بام‌ها؟

بله. کامل هم استتار کرده بودیم تا اگر هم بخواهند ورود کنند، نتوانند به راحتی وارد شوند. این طور نبود که نیرو آنجا در حال استراحت باشه. اگر چهارنفر بودند، دونفر بالای پشت بام نگهبانی می‌دادند و دونفر پایین استراحت می‌کردند و مرتب با هم جا به جا می‌شدند.

* این جاده رو هم نیروهای سپاه مسدود کرده بودند؟

مهدی: بله. بچه‌ها شدیداً روی پشت بام‌ها نگهبانی می‌دادند. یک شب شهید عمار (محمد حسین خانی) پیش من آمد و گفت که قرار هست که ما فردا اینجا عملیات انجام بدیم. ما ساعتهایمان را با هم هماهنگ کردیم. این عملیات به فرماندهی شهید عمار با نیروهای نجبای عراق بود. صبح قرار بود از باغ مثلثی (در منطقه سابقیه) که دوباره به دست النصره افتاده بود، عملیات انجام بشود.

قرار بود عمار و نیروهایش از بغل دور بزنن و باغ را بگیرند. بچه‌ها وارد عمل شدند، هنوز هوا روشن نشده بود که جبهه النصره متوجه حضور ما شدند. تیر بود که می‌بارید. صد متر شاید سینه خیز رفتیم. یک آن دیدم که شهید عمار خوابیده روی زمین، با یک تیر مستقیم شهید شده بود. از بغل رفتم که برسیم به خاکریز که بتونیم آتش رو خاموش کنیم و گرنه همه بچه‌ها را تلف می‌کردند. رفتم کنار خاکریز، کنارم یکی از بچه‌ها بود. بهم گفت تیر خوردم. تیر توی چشمش خورده بود.

یکی دیگر از بچه‌ها هم آن طرف تر افتاده بود، زخمی شده بود و تیر از کنار قلبش رد شده بود. بچه‌های عراقی زیادی آن روز شهید شدند. این دو نفر زخمی را کشان‌کشان بردم کنار دیوار باغ. فاصله خیلی نزدیک شده بود. نیروهای عمار بعد از شهادت عمار عقب نشینی کردند. همین که به دیوار باغ رسیدیم، دیوار را هم زدند. من جلوتر هم رفتم، دیدم که شهید مدواری نشسته کنارِ دیوار باغ، از پشت که نگاه کردم دیدم سالم است. رفتم جلو، دیدم که کل صورتش را توپ ۲۳ کامل برده بود. هیچی از صورتش نمانده بود. رفتم جلوتر و دیدم که تلفات خیلی بیشتر از آن است که تصور بشود.

توی باغ شهید روی هم ریخته بود. اما بلاخره بچه‌ها به ته باغ رسیدند و خط را تثبیت کردند. نیروهای حزب الله هم وارد باغ شدند و جا به جایی نیرو انجام شد. این تنها بخش کوچکی از شجاعت بچه‌های مدافع حرم بود. توی روز تاسوعا و بعد از آن در عملیات محرم ما از همه استان‌ها شهید و مجروح دادیم. اما هنوز از هر کدام از بچه‌ها سوال کنید، محرم آن سال برایشان فراموش ناشدنی است.

کد خبر 5344953

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha

    نظرات

    • مهدی اسماعیل پور IR ۲۲:۴۱ - ۱۴۰۰/۰۸/۱۵
      2 0
      روحش شاد