خبرگزاری مهر؛ گروه مجله - جواد شیخ الاسلامی: کافی است یک جایی باشید و از رادیو، تلویزیون یا زبان یک گیلانی یا حتی فارسی این دو خط ترانه را بشنوید که با لهجه و زبان گیلکی آن را میخواند، همین کافی است که ولو زمزمهوار و جسته و گریخته، حتی اگر معنای آن را متوجه نشوید، با آن دم بگیرید و غرق در حال و هوای گیلان و یاد میرزا کوچکخان جنگلی شوید که امروز، همین امروز یعنی یازدهم آذر ۱۴۰۰، صدمین سالگرد شهادت اوست.
صد سال از ۱۱ آذر ۱۳۰۰، روز شهادت آن قهرمان اسطورهای و ملی ما گذشته است و هنوز نام و خاطرش چنان در یاد و خاطره مردم ما زنده است که انگار همین دیروز بود که علیاصغر رضایی، قاتل میرزا کوچکخان و دیگر مأموران و توپداران رضاخان میرپنج به دستور او راهی گیلان شدند، مراکز هواداران او را توپباران کردند و وقتی نتوانستند با توپ حرف میرزا شوند، جنگل را به آتش کشیدند و در نهایت او را در برف و باران فومنات محاصره کردند و … با قساوت تمام سرش را بریدند تا از رضاخان پاداش بگیرند.
ترانهای که لالایی بچههای گیلانی و زمزمه هر ایرانی است
اما قصد ما در این گزارش بیان نحوه شهادت میرزا، رهبر بزرگ جنبش جنگل و مشروطهخواه مبارز، و یا چند و چون زندگی پر مخاطره و قهرمانانه او نیست. برای این منظور باید دهها و صدها گزارش و کتاب و مستند و یادداشت و اثر هنری تولید کرد تا شاید این همه تلاش بتواند قدری از چهره درخشان میرزا را برای ما و مردم ما نمایان کند. به بهانه امروز، میخواهیم یادی کنیم از یک ترانه فولکلور گیلکی که در تمام این چند دهه ورد زبان مردم گیلان بوده و برای مردم ایران هم به خوبی آشناست و به نوعی زمزمه شبهای دلتنگی آنان است. قطعه «میرزا کوچیکخان» که همیشه لالایی خواب بچههای گیلانی بوده و حکایت یکی از بزرگترین اسطورهها و قهرمانان ملی ما را به اختصار و به شیوایی تمام بیان کرده است. شاید دوست داشته باشید بدانید که شاعر این قطعه مشهور کیست؟ اما هیچکس! نه، هیچکس نه! این ترانه زبان حال تمام مردم ایران است و همان به که نام هیچ شاعری بر پیشانی آن نوشته نشده باشد؛ انگار که تمام مردم ایران از هر گوشهای در سرایش و تکمیل آن سهم داشتهاند و هریک واژهای به آن اضافه کردهاند و این لالایی دلنواز، این سرود عاشقانه، این زمزمه دلتنگی و این حماسه ماندگار را خلق کردهاند. حالا که فکر میکنم میبینم چقدر خوب که هیچکس نمیداند شاعر این شعر گیلکی کیست، هیچکس جز مردم ایران!
شعر «میرزا کوچیکخان» قدمتی بسیار طولانی دارد و همانطور که گفته شد مشخص نیست چه کسی آن را نوشته و چه کسی آن را زمزمه کرده و بر آن آهنگ و ملودی گذاشته است، اما حدود بیست و پنج سال پیش بود که ترانه «چِقَد جَنگلَ خوسی» برای سریال نُه قسمتی «میرزا کوچیکخان جنگلی» به کارگردانی بهروز افخمی، بازخوانی و ساخته شد. شاید خیلیها یادشان نباشد که این سریال چگونه تولید شد، چه کسی فیلمنامه آن را نوشت، چه کسی آن را کارگردانی کرد، یا حتی نقش میرزا را چه کسی بازی کرد، اما همه مردم ما موسیقی تیتراژ پایانی سریال را در ذهن و حافظه و خاطره خود دارند و هربار که میشنوندش حالی خوش به آنها دست میدهد و برای میرزا دلتنگ میشوند.
روایت مسعودی از اجرای قطعه «میرزا کوچیکخان»
ناصر مسعودی پیشکسوت موسیقی گیلکی و خواننده ترانه میرزا کوچیکخان چند سال پیش طی گفتوگویی با وبسایت «موسیقی ما» روایتی جالب از این کار تعریف میکند و میگوید: «این کار نه شاعرش مشخص است، نه آهنگسازش؛ اما ما از کودکی آن را میخواندیم تا اینکه ملودی این قطعه را خانم فرخلقا هوشمند که پدرش از جنگلیها و یاران میرزا بوده برای آقای میرزمانی، آهنگساز اثر، خواندند و ایشان آن را نت و ارکسترال کرد و ساخت. این قطعه اول با صدای کس دیگری خوانده شد، کسی که گیلکی نبود و گویش درست نداشت. مرحوم جهانگیر سرتیپپور خیلی از این ماجرا عصبانی شدند، اما من به ایشان گفتم که من در جریان نیستم. بالاخره از آن سریال با من تماس گرفتند و گفتند بیا این را بخوان. گفتم حالا؟ گفتند فکر میکردیم شما در آمریکا هستی. به هر حال رفتم و آن قطعه خوانده شد. مدتی با آقای میرزمانی تمرین کردیم و بعد هم اجرا».
مسعودی که حالا در دهه نهم زندگیاش به سر میبرد، درباره خاطرات بچگی خود از این ترانه گیلکی میگوید: «زمانی که بچه بودم و مادرم داستان میرزا را برای ما تعریف میکرد، این ترانه را هم میخواند. او خودش هم این ترانه را از مادرش و دیگران شنیده بود. کسی نمیداند شاعرش کیست، اما همه گیلانیها این ترانه را میشناختند و شعر آن مثل خیلی از کارهای فولکلور سینه به سینه میگشت و از نسلی به نسلهای بعد منتقل میشد تا اینکه برای اولین بار در سال ۱۳۴۴ متن این شعر توسط ابراهیم فخرایی در کتاب «سردار جنگل» منتشر شد».
متن قطعه «کوچک جنگلی» به همراه ترجمه فارسی
شاید در نیمههای شب، انگار زنی تنها و دلشکسته از روزگار سخت و نامراد، به فردای فرزندانش میاندیشیده و در سوسوی یک چراغ دود گرفته با قهرمان سرزمینش درد دل میکرده، یا شاید هم جوانی ناامید از استبداد و بیداد ظلم در سرمای استخوانسوز بعد از مرگ میرزا این ترانه را زمزمه کرده باشد. کسی نمیداند این ترانه محلی را چه کسی و از کی، قبل از مرگ میرزا یا بعد از آن سروده است، اما هر چه هست، این شعر و این لحن محزون و صمیمی و عاشقانه، سرشار از دلسوزی و همدلی است با میرزا و تنهاییهای او.
صد سال پس از شهادت میرزا یکبار دیگر قطعه «میرزا کوچیکخان» با صدای ناصر مسعودی را بشنویم و ترجمه آن را بخوانیم. بعضی آهنگها تنها آهنگ نیستند، شناسنامه هویتی و حافظه تاریخی و حماسه ملی و غرور ایرانی و آئینه ظلمستیزی ما هستند. این شما و این ترانه و قطعه میراز کوچیکخوان...
چِقَد جَنگلَ خوسی، ملّتَ وَسی؟ خَسته نَبُسی؟ میجانَ جانانا
چقدر در جنگل میخوابی، برای مردم؟ خسته نشدی؟
ای جان جانان من
تَرا گَمَه، میرزا کوچیک خانا
تو را میگویم، ای میرزا کوچک خان
خدا دانه که من، نَتانَم خُفتن، از ترس دُشمن، میدیل آویزانا
خدا میداند که من، خواب نمیتوانم، از ترس دشمن، دلم آویزان است (نگرانم)
تَرا گَمَه، میرزا کوچیک خانا
تو را میگویم، ای میرزا کوچک خان
چِرِ زوتَر نایی، تُندتر نایی، تَنها بَنایی، گیلان ویرانا
چرا زودتر نمیآیی؟ تندتر نمیآیی؟ گیلانِ ویران را تنها گذاشتهای
تَرا گَمَه، میرزا کوچیک خانا
تو را میگویم، ای میرزا کوچک خان
اَمه رشتی جَغَلان، ای سیم تی فَرمان، کنیم اَمی جان، تی پا جیر قُربانا
ما بچههای رشت، به فرمان توایم، جانمان را به پایت قربان میکنیم
تَرا گَمَه، میرزا کوچیک خانا!
تو را میگویم، ای میرزا کوچک خان
نظر شما