به گزارش خبرنگار مهر، خطبه فدکیه نام سخنرانی حضرت فاطمه (س) در مسجدالنبی که در اعتراض به غصب فدک ایراد شد. خلیفه اول پس از جریانات بعد از رحلت پیامبر (ص) با منسوب کردن روایتی به پیامبر مبنی بر اینکه پیامبران از خود ارث برجای نمیگذارند، زمینهای فدک را که پیامبر (ص) به حضرت فاطمه (س) بخشیده بود، به نفع خلافت مصادره کرد. فاطمه (س) پس از بیثمر بودن دادخواهیاش به مسجد پیامبر رفت و خطبهای ایراد کرد که به خطبه فدکیه مشهور شد. ایشان در این خطبه بر مالکیتش درباره فدک تصریح کرد. همچنین به دفاع از حق حضرت علی (ع) درباره خلافت پرداخت و مسلمانان را بهخاطر سکوت در مقابل ستم به اهل بیت (ع) سرزنش کرد.
خطبه فدکیه مجموعهای از معارف ناب در زمینههای خداشناسی، معاد شناسی، نبوت و بعثت پیامبر اسلام (ص)، عظمت قرآن، فلسفه احکام و ولایت را در بردارد.
آنچه پیش رو دارید قسمت بیست و هفتم از سخنان مرحوم آیتالله مصباح یزدی است که در خصوص شرح خطبه فدکیه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ایراد کردهاند:
امامت، امان از تفرقه
الْعَدْلَ تَنْسِیقاً لِلْقُلُوبِ، وَ طَاعَتَنَا نِظَاماً لِلْمِلَّةِ، وَ إِمَامَتَنَا أَمَاناً مِنَ الْفُرْقَة؛ در جلسه گذشته به حکمت تشریع دو آموزه از تعالیم اسلامی اشاره شد و تا اندازهای که خدای متعال توفیق داد توضیحاتی عرض کردیم. در ادامه حضرت زهرا سلاماللهعلیها سه عنوان دیگر از تعالیم اسلامی را ذکر میفرمایند که به نظر بنده بیتالغزل این خطبه حساب میشوند. حضرت میفرمایند: «خدای متعال امر به عدل فرموده است تا بین دلها هماهنگی به وجود آید و اطاعت ما اهلبیت را باعث انتظام ملت قرار داده است.»
ملت در اصطلاح ما با کاربردهای آن در زبان عربی تفاوت دارد. در زبان فارسی ملت یعنی دستهای از مردم که در زندگی اجتماعی با هم ریشههای مشترک نژادی و اشتراک در محل زندگی دارند و معادل nation در زبان انگلیسی است. اما ملت در زبان عربی معنای دیگری دارد و به معنای آئین زندگی، روش رفتار و آداب و سننی است که بر جامعه حاکم است. در قرآن از قول پیغمبر اکرم میفرماید: «قُلْ إِنَّنِی هَدَانِی رَبِّی إِلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ دِینًا قِیَمًا مِّلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ً؛ در مقابل آئین یهود و نصارا من از روش جدم ابراهیم پیروی میکنم.»
بعد حضرت زهرا سلاماللهعلیها میفرمایند: «وَ إِمَامَتَنَا أَمَاناً مِنَ الْفُرْقَة؛ خدا امامت و پیشوایی ما را وسیلهای برای جلوگیری از افتراق و از هم پاشیدگی جامعه قرار داده است.» حضرت در این عبارات سه مسأله را مطرح میکنند که هیچکدام از قبیل عبادات و وظایفی نیست که تا به حال صحبت شده بود. این سه موضوع مستقیماً با جامعه سروکار دارد.
عدالتخواهی، پیوند دهنده دلها
در توضیح این نکات آنچه به نظر میرسد این است که: حکمت خدای متعال اقتضا کرده است که انسانها با هم در ارتباط باشند و زندگی اجتماعی و مشترک داشته باشند. بر خلاف بعضی از حیوانات که حداکثر با جفت خود زندگی میکنند. زندگی اجتماعی برای انسان مفید بلکه ضروری است و میدانیم که انسان بدون زندگی اجتماعی به کمالات خود نمیرسد؛ بلکه چه بسا نتواند زندگیاش را روی زمین ادامه دهد. انسانها هر کدام هویت مستقلی دارند و هر کسی احساس میکند وجودی جدا از وجود دیگران و خواستههایی متفاوت از خواستههای دیگران دارد.
گاهی خواستههایش با دیگران تزاحم پیدا میکند و حتی گاهی به جنگ کشیده میشود. با مراجعه به منابع دینی هم معلوم میشود که سرانجام، انسان به عالَمی سفر خواهد کرد که در آنجا عوامل اجتماعی نقشی ندارد. قرآن میفرماید: «وَکُلُّهُمْ آتِیهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَرْدًا؛ و همگی روز رستاخیز، تک و تنها حاضر میشوند.» در آنجا نه ارتباطات نسبی نقشی دارد (فَلَا أَنسَابَ بَیْنَهُم ْ)، نه عوامل اجتماعی و ریاست و مرئوسیت (وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأَسْبَابُ).
البته باز به یک معنا در آنجا اجتماع و با هم بودن هست؛ اما نه بر اساس عواملی که در دنیا بود. ملاک در آنجا مراتب ایمان است. آن کسانی که ایمانشان به هم نزدیکتر است با هم بیشتر مأنوساند. اما ما در عالَم دنیا به زندگی اجتماعی نیاز داریم. حال برای این گردهمایی و ارتباط چه ملاکی مناسب است؟
از نظر تاریخی عوامل طبیعی نقش تعیین کنندهای را در اجتماعات بشری داشتهاند و احیاناً عوامل ثانوی هم مثل زبان، گویش، لهجه و … با تشکیل این اجتماعات ارتباطی داشتهاند؛ اما به طور قطع ملاک زندگی اجتماعی و مشترکی که برای انسان مفید است هیچکدام از اینها نیست. دو انسان ممکن است از لحاظ رنگ، نژاد، زبان و… مثل هم باشند؛ اما زندگی، روحیات و سرنوشتشان بسیار متفاوت باشد، مخصوصاً اگر از دو دین یا دو مذهب پیروی کنند.
پس این اشتراک نمیتواند سرنوشت آنها را یکسان کند و به هم گره بزند و تأثیر چندانی در سعادت و شقاوت نهاییشان داشته باشد. پس برای ارتباط بهتر افراد یک جامعه و بهرهبرداری بهتر از این ارتباط برای سعادت حقیقی، امور دیگری لازم است. ما عاملی طبیعی که تأمین کننده این نیاز باشد سراغ نداریم.
برای اینکه عدهای با هم اجتماعی تشکیل دهند و وحدتی که اسمش را میگذاریم وحدت جامعه بینشان برقرار شود، شرط اولش این است که نسبت به هم احساس دشمنی و کینهتوزی نداشته باشند. ممکن است عواملی باعث شود که دو برادر هم نسبت به هم دشمنی کنند و گاهی حتی برادری اقدام به قتل برادرش کند. نفرت، عوامل روانی فراوانی میتواند داشته باشد؛ اما یک عامل عامی که موجب میشود افراد نسبت به هم بدبین باشند و نخواهند که به هم نزدیک شوند و از یکدیگر بترسند این است که افراد جامعه در صدد ضرر زدن به دیگری و پایمال کردن حق دیگری باشند.
اگر کسی احساس کند که برادرش دائماً میخواهد حقش را غصب کند ته دلش نسبت به او بدبین میشود و همیشه مواظب است که برادرش به او ضرر نزند. پس شرط اول این که افراد یک جامعه بتوانند به هم نزدیک شوند و با هم ارتباط برقرار کنند این است که در آنها روحیه ظلم و تجاوز به حق دیگران قوی نباشد. باید احساس کنند که هر کسی به حق خود راضی است. البته اگر احساس کنند افراد جامعه در صدد کمک به هم و ایثار در حق هم هستند، ایدهآل خواهد شد.
معنای این احساس رضایت به حق خود، رضایت به برقراری عدالت است. اگر در جامعهای عدالت حاکم شود حق هر کسی تأمین میشود و کسی به دیگری تجاوز نمیکند و این باعث هماهنگی دلها خواهد شد. شرط اول فراهم شدن بستر وحدت اجتماعی، عدالت است. شاید به همین مناسبت حضرت اول روی عدل تکیه میکنند و میفرمایند: وَ الْعَدْلَ تَنْسِیقاً لِلْقُلُوبِ؛ «تنسیق» یعنی ایجاد هماهنگی و جلوگیری از تنش و از هم پاشیدگی. اولین شرط تشکیل یک جامعه مطلوب این است که دلها با هم هماهنگ باشند و این وقتی حاصل میشود که افراد جامعه نگران ظلم و تجاوز دیگران نباشند.
نظام ارزشی واحد؛ شرط دوم وحدت
اگر همه احساس کردند که کسی قصد ظلم و تجاوز به دیگری را ندارد، آیا هیچ مشکلی پیش نمیآید؟ در اینجا ممکن است یک مشکل شناختی وجود داشته باشد؛ یعنی ممکن است در تشخیص اینکه چه چیزی خوب و چه چیزی بد است، با یکدیگر اختلاف فکری داشته باشند.
گرچه نمیخواهند به هم ظلم کنند، اما ممکن است با یکدیگر اختلاف فکری، روشی، سلیقهای و … داشته باشند. اگر این عامل هم قوی باشد به طوری که رفتارها چند گونه شود، باز افراد نمیتوانند ارتباط نزدیکی برقرار کنند. باید یک قانون واحدی بر جامعه حاکم باشد. اگر یکی معاملهای را صحیح بداند و دیگری این معامله را باطل بداند و یا اگر یکی کاری را قانونی بداند و دیگری همان را غیر قانونی بداند، چنین مردمی هم نمیتوانند با هم وحدت پیدا کنند.
اگر جامعهای بخواهد افرادش با هم هماهنگ باشند باید در مقام عمل یک قانون واحد را بپذیرند. از این معنا به «ملت» تعبیر میشود. اگر ملتها، یعنی روشهای زندگی و نظامهای ارزشی حاکم بر جامعه متفاوت بود، افراد جامعه با هم جوش نمیخورند و جامعه واحدی را تشکیل نخواهند داد؛ لذا معمولاً در اجتماعات مدنی سعی میکنند قانون واحدی داشته باشند.
مدیریت واحد؛ شرط سوم وحدت
بعد از این دو عامل، عاملی تعیین کننده و نهایی هست و آن مسئله اجرا و مدیریت است. اگر یک دستگاه اجرایی واحدی باشد که بتواند آن مسائل را تأمین کند سه رکن وحدت جامعه تأمین میشود. آن وقت ما میتوانیم یک جامعه معقولی داشته باشیم که افراد همه از همدیگر، هم برای زندگی دنیا و هم برای سعادت ابدی استفاده کنند.
حضرت زهرا سلاماللهعلیها ابتدا به طور ارسال مسلم شرط اول یعنی عدالت را بیان میفرمایند که اصلی عقلایی است و هیچ مکتب اخلاقی و هیچ انسان سالم و عاقلی در عالَم منکر آن نیست. ممکن است کسی خود ظالم باشد، اما به عنوان یک اصل ارزشی عدالت را میپذیرد. مفهوم عام عدالت یعنی به هر کسی هرچه حقش است داده شود. آن قدر این مسأله واضح است که وقتی میخواهند مثال بزنند به اصلی که هیچ استثنا ندارد، این اصل را مطرح میکنند. این کلیترین قاعده عقل عملی است.
پس برای اینکه جامعهای سالم داشته باشیم و بتوانیم از نعمت زندگی اجتماعی بهرهمند شویم باید سعی کنیم این روحیه در مردم تقویت شود؛ اما این کافی نیست. افراد بسیاری هستند که به هیچ وجه قصد تجاوز به دیگران را ندارند؛ اما گاهی در جایی که حق با آنها نیست گمان میکنند حق با آنهاست و دیگران اشتباه میکنند.
از اینجا معلوم میشود که در تشخیص مصداق حق اختلاف نظر هست و تا این اختلاف وجود دارد جامعه واحد و هماهنگی تشکیل نمیشود. در چنین جامعهای بذر اختلاف وجود دارد. هر قدر بیشتر این بذر آبیاری شود و پرورش داده شود اختلاف، پراکندگی و دشمنی در جامعه بیشتر میشود و هدف جامعه که همکاری مشترک و استفاده از همدیگر است کمتر تحقق پیدا میکند.
مسئله سوم هم مدیریت جامعه است. خواه ناخواه همه مشکلات با بحث و گفتوگو حل نمیشود و باید کسی که اهلیت و صلاحیتش از دیگران بیشتر است تصمیم نهایی را بگیرد. وجود مدیریت واحد که جامعه را به سمت صحیح سوق دهد شرط نهایی تشکیل جامعه مطلوب و ایدهآل است.
اهلبیت (ع)؛ مرجع علمی و اجرایی جامعه
اصل ارزشمندی عدالت حکم عقلی است و جای بحث ندارد. اما دو مسأله دیگر باقی میماند؛ چه کسی باید نظام ارزشی صحیح را تعیین کند و احکام و قوانین را تثبیت کند؟ و چه کسی باید متصدی اجرا و رهبری جامعه شود؟ این جاست که حضرت مسأله «طاعتنا و إمامتنا» را مطرح میکنند؛ یعنی با ارسال مسلم میفرمایند: برای اینکه قانونی واحد و نظام ارزشی هماهنگی بر جامعه حاکم باشد باید از ما اطاعت کنید و اگر اختلافی هست باید با مراجعه به ما آن را حل کنید، و در مرحله نهایی میفرمایند: «إِمَامَتَنَا أَمَاناً مِنَ الْفُرْقَة؛ خدای متعال امامت ما را ضامنی برای جلوگیری از پراکندگی و از هم گسیختگی جامعه قرار داد.» این فرمایشات زمینهای است برای طرح مسائل بعدی که حضرت در نظر داشتند.
آیا واقعاً مسأله امامت قطعی است و از نظر اسلامی دلیل محکمی بر این مطلب وجود دارد؟ این همان جایی است که بین شیعیان با بسیاری از غیرشیعیان اختلاف نظر وجود دارد. در طوایف مختلف مسلمانها طوایفی هستند که مسأله اول را دستکم از لحاظ نظری قبول دارند؛ یعنی معتقدند که بعد از وفات پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله، مردم باید نظام ارزشی صحیح را از اهلبیت بگیرند.
بعضی از طوایف اهلتسنن میگویند: ما قبول داریم که پیغمبر اکرم فرمود: بعد از من امامت از آنِ دوازده نفر از قریش است، و این دوازده نفر هم ائمه اهلبیت علیهمالسلام هستند. قبول دارند که مرجع فکری و علمی جامعه اسلامی خاندان پیغمبرند و آنها که منصفترند میگویند: خلفا هم این را قبول داشتند و لذا موارد زیادی خلفا برای حل مسائل به سراغ امیرالمؤمنین سلاماللهعلیه میفرستادند و نظر ایشان را معتبر میدانستند و عمل میکردند.
خود اهلسنت روایات فراوانی از خلفا مخصوصاً خلیفه دوم نقل کردهاند که گفته است: «لَا أَبْقَانِیَ اللَّهُ لِمُعْضِلَةٍ لَمْ یَکُنْ لَهَا أَبُو الْحَسَنِ؛ خدا عمر را با هیچ مشکلی مواجه نسازد که در رفع آن مشکل ابوالحسن مرا یاری ننماید.» و نیز معروف است که عمر بیش از هفتاد بار گفت: لولا علی لهلک عمر. بعضی از طوایف اهل تسنن به استناد همین حرفها میگویند: خلیفه اول و دوم مدعی مقام سیاسی بودند نه مقام علمی، و لذا در مشکلات علمی به اهلبیت مراجعه میکردند.
پس یک مسأله مرجعیت علمی است و وقتی حضرت فرمودند: طاعتنا نظاما للملة، امکان داشت راحتتر بپذیرند که ما برای داشتن یک نظام رفتاری و ارزشی مسجل و خداپسندانه باید از اهلبیت پیروی کنیم؛ اما مسئله مهمتر مسئله دوم بود. آیا مقامی که باید متصدی اجرا باشد یعنی حکم دولت را داشته باشد هم باید از اهلبیت باشد یا نه، آن مقام با رأی مردم تعیین میشود؟ این مسأله اختلاف اصلی بین شیعه و سایر طوایف مسلمانهاست و ما میدانیم که هم در آیات قرآن و هم در روایات، حتی در مجامع اهلسنت، شواهد زیادی بر درستی نظر شیعه در این مسأله داریم.
به هر حال از نظر ما جای هیچ تردیدی وجود ندارد که غیر از اینکه اهلبیت از طرف خدا به عنوان مرجع علمی جامعه تعیین شدهاند در مقام اجرا هم آنها باید متصدی اجرا باشند و جامعه زیر نظر آنها اداره شود. البته این بدان معنا نیست که باید امام معصوم در تمام بلاد حضور داشته باشد و هر شهر و روستایی را شخصاً و مباشرتاً اداره کند. چنین چیزی شدنی نیست. اگر مسلمانانی در جاهای دیگر حضور داشته باشند باید تحت فرمان حکومت مرکزی اداره شوند و باید امام به آنجا نایب بفرستد.
حضرت زهرا سلاماللهعلیها اولاً: این جملهها را در بین معارف مسلم اسلام میآورند. یکطرف نماز، روزه و حج و طرف دیگر جهاد و امر به معروف و …. باید گفت: این شاهکاری است که حضرت زهرا سلاماللهعلیها به خرج دادند تا ذهنها را برای بیان مسأله امامت آماده کنند و به مردم بفهمانند که وظیفه اصلی شما اطاعت از ماست.
ثانیاً: همراه با طرح این مسأله به حکمت آن هم اشاره میکنند و میفرمایند: جامعه اسلامی احتیاج به وحدت در فکر و تدبیر دارد. اگر این وحدت نباشد مصالح جامعه اسلامی تفویت میشود. بعد اگر یک نظامی نباشد که در عمل جامعه را تدبیر کند و قواعد کلی را بر موارد خاص تطبیق کند و آنجا که به اعمال مدیریت نیاز است متصدی این کار باشد، باز اختلاف میشود و اختلاف موجب هرج و مرج میشود. پس چیزی که میتواند جامعه را از افتراق و پراکندگی ایمن کند، مدیریت واحد است که اسم آن امامت است و این امامت را خدا در خانواده ما اهلبیت قرار داده است.
نظر شما