به گزارش خبرگزاری مهر، در دوره پهلوی احزاب زیادی به ظاهر فعالیت داشتند، از «حزب مردم» ، تا «ملیون» ، «پان ایرانیست» و ... ولی اسناد و شواهد نشان دهنده فرمایشی بودن همه این احزاب است و احزاب فرمایشی گفته شده نیز در نهایت در یک حزب فرمایشی رسمی به نام «رستاخیز» داخل و در عمل منحل شدند!
پس از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، کلیه احزاب و گروههای سیاسی مستقلِ مخالفِ حکومتِ پساکودتایی پهلوی، سرکوب و از عرصه سیاسی کشور حذف شدند. در شرایطِ مشروعیتزدایی مردم ایران از حکومت کودتایی محمدرضا پهلوی، همچنانکه خواستهِ حامیان آمریکایی و انگلیسی حکومت بود، شاه برای گرم کردن تنور دموکراسی و مشروطهِ مطلوب خود، در سال ۱۳۳۶، دو حزبِ دستآموزِ پیشاپیش در اقلیت و اکثریتِ مردم و ملیون را تأسیس کرد. با اشاره شاه، تأسیس و هدایتِ حزبِ اقلیت مردم، بهغلام خانهزادش، اسدالله علم، سپرده شد؛ و کار تشکیل و رهبری حزب اکثریت ملیون هم به دکتر منوچهر اقبال، نخستوزیر وقت، دیگر نوکرِ بلااراده اعلیحضرت، واگذار گردید.
در ادبیات سیاسی آن روزگار، دو حزب شهساخته مذکور به احزاب «بله قربان» و «البته قربان» اشتهار یافتند.
اما در آن میان، مئیر عزری، نخستین نماینده سیاسی غیررسمی اسرائیل در ایران، از جمله مهمترین کسانی بود که رهبران هر دو حزب مردم و ملیون، به هدف ساماندهی به تشکیلات، فعالیت و آشنایی بیشتر با امور مختلف حزبی دست به دامان او شدند. مئیر عزری در خاطرات خود، ضمن اشاره تلویحی به فرمایشی بودن آن دو حزب، به این موضوع، چنین پرداخته است: در سال ۱۹۵۸ که به ایران آمدم، دو حزب در این کشور به تازگی برپا شده بود. حزب مردم که اسدالله علم به فرمان شاه برپا کرده بود و حزب ملیون که آن هم دکتر اقبال به دستور شاه بنیان نهاده بود. با چنین برنامهای شاه میخواست حزبهای اقلیت و اکثریت را در کشور پایهریزی کند تا اندیشه آزادی میان مردم آرام آرام جا بیفتد.
عزری ادامه می دهد: حزب ملیون به رهبری دکتر منوچهر اقبال چهارچوب دولت را میساخت و حزب مردم پیکر اپوزیسیون دولت را. در دورههایی که مردم برای گزینش نمایندگان پارلمان به پیکار میپرداختند کار حزبها بیگمان داغتر میشد. چیزی از آمدنم به ایران نگذشته بود که روز ۹ ماه اوت ۱۹۵۸ برای نخستینبار با علم دیدار کردم. چند روز پس از این دیدار دوباره مرا برای پارهای رایزنیهای حزبی به دفترش خواند. هیچ یک از دو حزب مردم و ملیون از دانش سازماندهی و شیوههای عضوگیری آگاهی چندانی نداشتند. علم چند تن از سران حزب مردم را با من آشنا ساخت تا از آموختههایم در حزب اسرائیلی مپای نکتههایی را به آنها بیاموزانم. این آموزش نکتههایی پیشپاافتاده مانند برنامههای سیاسی، سازمانی، آموزشی و خواستههای حزب، ویژگیهای یاران حزب، ویژگیهای کسانی که از سوی حزب به پارلمان راه مییابند، استخوانبندی حزب و پیمانهای یاران حزبی در برابر یکدیگر، نمایندگیهای شهرستانها، یارگیریها، گردش کار، برخورد با خودیها و دیگران، دشواریهای مالی و بسیاری نکتهها از این دست را دربرمیگرفت.
وی در خاطرات خود می افزاید: تا اینجا سرفراز بودم که میتوانم از آموختههایم دیگران را راهنمایی کنم، ولی شگفتیام روزی پدیدار شد که دکتر اقبال نیز همین درخواست را با من پیش کشید و در کشاکش گفتوگوهایم با دسته دکتر اقبال دریافتم که حزبهای مردم و ملیون هر دو هدفهایی همسان و برنامههایی همسو دارند.
مئیر عزری، نخستین نماینده سیاسی غیررسمی اسرائیل در ایران این گونه ادامه می دهد: روزی علم مرا برای چاشت به خانهاش فراخواند و در نشان دادن پایگاههای مردمی حزب مردم، سازماندهی یک راهپیمایی بزرگ را در شهر تهران پیش کشید و از من خواست پیشنهادهایم را بر پایه آموختههایم در اسرائیل بشنود. شامگاهان همان روز دکتر اقبال از من خواست به دفترش بروم، شگفتا او نیز درخواستی همسان درخواست علم را به زبان آورد و پافشارانه میخواست نیروی حزب ملیون را در تهران به نمایش نهد. [۱]
آن چه ذکر شد کل ماجرا را روشن می سازد ولی ضروری است به روایت ساواک در این زمینه نیز بپردازیم.
ساواک در دیماه ۱۳۴۹ گزارش میدهد: در انتخابات دوره آینده مجلسین تعداد نمایندگان حزب مردم تا آنجایی که مصلحت کشور بوده و با برنامههای آینده شاهنشاه آریامهر مطابقت داشت اضافه خواهند شد. به صلاحدید شاهنشاه آریامهر چند نفر از شخصیتهای معروف و جوان و فعال در حزب مردم نامنویسی کردند.
یا ساواک ۱۴ دی ۱۳۴۹ در گزارش دیگری تصریح می کند: طبق دستور مقامات بالاتر حزب مردم، معاون جدیدی که قرار است برای حزب انتخاب شود باید دارای تیتر دکترا از آمریکا باشد و به همین مناسبت آقای دکتر محققی و دکتر بهرامزاده، نمایندگان نطنز و بافت، را که هر دو نفر تحصیلکرده آمریکا هستند در نظر گرفتهاند. از آنجایی که در بین مردم شایع است که عوامل و ایادی آمریکا در حزب ایران نوین رخنه کردهاند و مقامات آمریکایی از این حزب حمایت میکنند مصلحت در این است که حزب مردم را از چنین انتساب و اتهامی برکنار نگه داشت تا هر یک از احزاب دوگانه بتوانند نقشهای محوّله خود را در این مرحله از دوران سیاسی کشور آن طور که مورد نظر است ایفا نمایند.
وضعیت وخیم «حزب مردم» سبب می شود که در اوایل دی ۱۳۴۹ برای رهایی این حزب از بحران گرفتارآمده، راهکارهایی از سوی ساواک پیشنهاد شود که خود به نوعی اعتراف به بسیاری حقایق درباره حزب یادشده است:
- در حزب مردم تصفیه دامنهداری معمول و اشخاص ابنالوقت، بدنام فرصتطلب و بیعلاقه به حزب کنار گذارده شوند؛
- نسبت به جذب و جلب تعدادی از اشخاص خوشنام و گروههای پراکنده به این حزب اقدام و ضابطه و پیشرفت و دسترسی به مناصب و مشاغل حزبی صرفا شایستگی و فعالیت در راه مقاصد و اهداف حزب باشد؛
- یک نفر از شخصیتهای مملکتی که دارای تحرک کافی بوده و بتواند گردانندگان فعلی حزب مردم را تحت جاذبه خود قرار دهد به دبیرکلی حزب تعیین شود.
- ضمنا با بررسیهای معموله در حال حاضر بین اعضای پرسابقه حزب مردم فردی که شایستگی لازم برای عهدهداری سمت دبیرکلی را داشته باشد وجود نداشته و چنانچه بین گروههای جوان حزب نیز شخصی بدین سمت تعیین گردد مقبول نظر دسته مذکور نخواهد بود؛
- اصلح است که هرگونه تغییر و تصفیه در حزب مردم از طریق مراجع آن حزب انجام [شود] تا بدینترتیب این توهم ایجاد نگردد که تغییرات برخلاف روش حزبی و بدون دخالت مستقیم کنگره، شورای عالی و کمیته مرکزی این حزب انجام و وسیله مقامات بالا و دولت تحصیل گردیده است.
در یک سند دیگر ساواک در همین زمینه می خوانیم: در حال حاضر تعداد زیادی از نمایندگان حزب مردم که در مجلسین عضویت دارند با نظر قبلی دولت حزب ایران نوین تعیین و به حزب مردم معرفی و به همین علت اعضای مذکور موقعیت خود را در حزب مردم مرهون حزب ایران نوین دانسته و صرف نظر از اینکه چندان توجهی به خواستهها و دستورالعملهای حزب مردم ندارند به منظور تثبیت موقعیت آتی خود تلویحا از دولت پیروی و از هرگونه راهنمایی و انتقاد سازندهای خودداری مینمایند.
همه این اسناد که از پرونده «حزب مردم» در مجموعه اسناد «موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی» استخراج شده است نشان دهنده فرمایشی بودن یکی از احزاب اصلی دوره پهلوی است، غلظت این فرمایشی بودن به آن پایه بود که ساواک پیشنهاد به ظاهرسازی می داد!
شاه در نهایت این احزاب فرمایشی را نیز تحمل نکرد، محمدرضا پهلوی، از اواسط دهه ۱۳۵۰ش، نشان داد که او نیز همانند پدرش، شیوه دموکراتیک حکومت را برنمیتابد و تمایل دارد در میان مجموعه اجزای حاکمیت، رفیعترین جایگاه را به خود اختصاص دهد. برمبنای همین تفکر بود که در واپسین روزهای سیوچهارمین سال سلطنتش، به عمر نظام دوحزبی و مشروطیت نیمبندی که در عرصه سیاسی، اجتماعی کشور، نفسهای آخرین خود را میکشید، پایان داد و تأسیس حزبی واحد را اعلام کرد. این تشکل جدید که «حزب رستاخیز ملت ایران» نام گرفت، مأموریت داشت تمام مردم کشور را به نشانه وفاداری بدون قید و شرط نسبت به شاه در صفی واحد متحد سازد.
حزب رستاخیز ملت ایران به عنوان تنها حزب واحد فراگیر، به دستور محمدرضا پهلوی در ۱۱ اسفند ۱۳۵۳ تشکیل شد. این در حالی بود که شاه تا سال ۱۳۵۳ از نظام دوحزبی حمایت میکرد و همواره به مخالفان سلطنت اطمینان میداد که به هیچ وجه قصد ایجاد نظام تکحزبی را ندارد،[۲] اما بهتدریج با پشتیبانیهای روزافزون قدرتهای خارجی، بهویژه آمریکا و انگلستان، به این باور رسید که تحمل نظاره کردن فعالیت کمدیوار احزاب بهاصطلاح سیاسی خودساختهاش نیز برای او دشوار شده است و در شرایط فرمانفرمایی بلامنازعش، دو حزب ملّیون و مردم، دستوپاگیر خواهند بود؛ بهویژه آنکه شرایط جدید، با افزایش ناگهانی بهای نفت، موجب شده بود شاه برای رسیدن به قله قدرت و نخوت وسوسه شود.[۳] ازاینرو در اسفند ۱۳۵۳، محمدرضا پهلوی ناگهان، به انحلال این احزاب فرمان داد و تأسیس حزبی واحد را اعلام کرد. هدف حزب رستاخیز تحکیم بنیانهای حکومت پهلوی، نهادینه کردن سلطنت و تثبیت معیارها و الگوهای موردنظر شاه در کشور بود.
وفاداری به «نظام شاهنشاهی»، وفاداری به «انقلاب شاه و ملت» و وفاداری به «قانون اساسی مشروطه سلطنتی» شرط عضویت در حزب رستاخیز عنوان شده بود و از جانب دیگر عضویت در این حزب بهمرور برای همگان اجباری شد تا جایی که شاه تأکید کرد: «کسی که وارد این تشکیلات سیاسی نشود و معتقد به سه اصلی که من گفتم نباشد، دو راه برایش وجود دارد: یا یک فردی است متعلق به یک تشکیلات غیرقانونی یعنی به اصطلاح خودمان: "تودهای"... او جایش یا در زندان ایران است... یا اگر بخواهد فردا با کمال میل بدون اخذ حق عوارض، گذرنامه در دستش میخواهد برود؛ چون که ایرانی نیست...».[۴]
این گونه بود که حزب رستاخیز شکل گرفت و احزاب فرمایشی پیشین منحل و تک حزب فرمایشی رسمی جای آن را گرفت.
[۱] مئیر عزری، کیست از شما از تمامی قوم او (یادنامه)، دفتر دوم، ترجمه آبراهام حاخامی، ویراستار: بزرگ امید، اورشلیم، ۲۰۰۰ / ۱۳۷۹ش، صص ۵-۶.
[۲] یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گلمحمدی و محمدابراهیم فتاحی، تهران، نشر نی، ۱۳۷۸، ص ۵۴۱.
[۳] شاهرخ وزیری، نفت و قدرت در ایران (از قنات تا لوله)، ترجمه مرتضی ثاقبیفر، تهران، عطائی، ۱۳۸۰، صص ۴۵۱-۴۵۲.
[۴] ماروین زونیس، شکست شاهانه، ترجمه عباس مخبر، تهران، انتشارات طرح نو، ۱۳۷۰، ص ۱۳۸.
نظر شما