خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و اندیشه: یزدان سلحشور شاعر، نویسنده، منتقد ادبی و روزنامهنگار در یادداشتی به کتاب «وطندار» پرداخته و درباره اهمیت و ضرورت توجه به آن صحبت کرده است. کتاب وطندار که بهتازگی توسط انتشارات جام جم به چاپ دوم رسیده است، در بردارنده روایتهای ۲۸ افغانستانی از مهاجرتشان به ایران است.
این کتاب که به کوشش مرحوم محمدسرور رجایی پاییز سال گذشته منتشر شده بود، مسألههای مردم افغانستان در کوچ غالباً اجباری به ایران را از قلم خود آنها روایت میکند و به شور و شیرینِ بود و باش در ایران میپردازد. در این کتاب از کسانی مثل محمدکاظم کاظمی، سیدابوطالب مظفری، سیدرضا محمدی، محمدشریف سعیدی، سیدمحمدضیا قاسمی، موسی اکبری، جواد شیخالاسلامی، یعقوب یسنا، محمدصائق دهقان، زهرا حسین زاده و خود مرحوم محمدسرور رجایی روایتهای خواندنیای وجود دارد.
مشروح یادداشت یزدان سلحشور درباره اینکتاب که برای انتشار در اختیار مهر قرار گرفته، در ادامه میآید؛
یادی از محمدسرور رجایی که جای او این روزها بسیار خالی است
محمدسَروَر رجایی (۱۳۴۷-۱۴۰۰ ش) شاعر، نویسنده افغانستانی همسن و سالِ من بوده با این تفاوت، که من هرگز مهاجر نبودهام. شباهتهای دیگری هم با هم داریم –منهای شاعری و نویسندگی و باقیِ امورِ مگو و بگوی دیگر- که مهمترینشان برمیگردد به علاقهی هر دوی ما به «روایت» و «نقالی» و «تجسم روایی» و مجسم کردن حس در چارچوبِ «مکان» که زیربنای هر روایتیست، ولو داستان باشد یا نباشد. مهمترین تفاوت هم شاید باشد که او دیگر در میانِ ما نیست [او در مرداد ۱۴۰۰ بهدلیل ابتلاء به کرونا درگذشت.
افراد و نهادهای مختلف از جمله سید عباس صالحی، وزیر وقت فرهنگ و ارشاد اسلامی ایران، بهمناسبت درگذشت او پیام تسلیت صادر کردند. وی در قطعه شهدای بهشت زهرای تهران دفن شد] پس، من در اینجا راویِ پس از مرگ اویم دربارهی کتابی که میتوان آن را «روایت-وصیتنامه» نامید: «در حالی وارد بازار کار و اجتماع ایران شدم که پیش از آن هیچ تجربهی کاری و حرفهی تخصصی نداشتم که دستم را بگیرد. یکی از تجربهها غیرحرفهای من بسیار کتاب خواندن بود. گاهی مینوشتم و گاهی برای دلم شعر میسرودم. دوره فیلمبرداری را آموزش دیده بودم، اما چه سود؟ این تجربهها در بازار کار ایران، برای من نه نان میشدند و نه آب. در آن روزگار سخت، اما خوشبختی من این بود که رفیقهایی چون آب روان داشتم که همه خیاطهای ماهری بودند. / وطندار / وطن فرهنگی من» به گمانم، اگر من هم میخواستم به عنوان یک ایرانی در وطن -نه لزوماً مهاجر- از بازار کسب و کار ایران بنویسم همینها را مینوشتم. شاعر و نویسنده، چه مهاجر باشد چه نباشد، در نهایت مهاجر است و باید خودش را برای گذرانِ یومیه، در شغلی غیر از شاعری و نویسندگی به اثبات برساند. به قول شاملو: روزگار غریبیست نازنین!
روایتی که سخن نخبگان است
«محمدکاظم کاظمی»، شاعر و پژوهشگر نامآشنای افغانستانی میگوید: «این کتاب غالباً روایت نخبگان مهاجر است. شاید به یک معنی بتوانیم بگوییم که این کتاب تصویرکننده همه جامعه مهاجر نیست و بسیاری از اقشار جامعه مهاجر بهظاهر در این روایتها غایب هستند، ولی واقعیت این است که نخبگان ما هم با مسائلی که عموم جامعه مهاجر با آن سروکار داشتند، در ارتباط بودهاند؛ یعنی وقتی ما میبینیم یک نویسنده، هنرمند و استاد دانشگاه مهاجر دشواریهایی در مهاجرت داشته است، ما میتوانیم این را به همه جامعه مهاجر تعمیم بدهیم.» درست میگوید.
از این جهت، «وطندار» [به معنای «هموطن»] یک کل را به ما نشان میدهد: «من از مفصل این نکته مجملی گفتم / تو خود حدیث مفصل بخوان ازین مجمل / عمان سامانی / قصاید» البته برخی از نگارندگانی که دربارهی این کتاب نوشتهاند، به «عدم تعمیم» معتقدند: «البته که این تصویر نمایانگر تجربهی قشر خاصی از مهاجران افغانستانی (شاعران، نویسندگان و تحصیلکردگان) است و به هیچ وجه نمیتوان آن را تصویری همه جانبه از تجربهی حضور چند میلیون مهاجر نامید./ پیمان حقیقتطلب» اما در عینِ حال به نکاتِ دیگری هم اشاره کردهاند: «همه این ۲۸ افغانستانی شاعر و نویسندهاند. اکثریت آنان هنوز در ایران سکونت دارند و چند نفرشان نیز یا به افغانستان بازگشتهاند یا به سوئد و استرالیا مهاجرت کردهاند. روایتها کوتاهاند. در ابتدای هر روایت، شرح حالی ۴-۵ خطی از نویسنده روایت ارائه شده است که متولد کی است و چه کاره است و الان در چه حال است و بعد خود روایت. هر نویسنده از دریچه دلخواه خودش تجربهی مهاجرت به ایران و زندگی در ایران را روایت کرده است. برخی فقط تجربههای خاص را برگزیدهاند و برخی به صورت کلی روایت کردهاند.
آزاد بودن نویسندگان در نحوه روایت و دیکته نکردن یک اسلوب خاص یا پاسخ به سوالاتی خاص باعث تنوع در روایتها شده است. در حقیقت این ۲۸ روایت همانند قطعات یک پازلاند که در کنار هم قرار دادنشان تصویری از حضور ۴۰ سالهی مهاجران افغانستانی در ایران ارائه میکند… به طور کلی مجموعهی روایتها سه مضمون کلی را دنبال میکنند: یک. داستان مهاجرت و ورود به ایران به عنوان یک افغانستانی دو. تجربهی سالهای حضور در ایران به عنوان یک افغانستانی سه. داستان مهاجرت دوباره به کشور ثالث یا بازگشت به افغانستان» شاید مهمترین نکتهی این کتاب این باشد که مقصدِ مهاجرت چندان مهم نیست. به قول اخوان: «من اینجا بس دلم تنگ است / و هر سازی که میبینم بدآهنگ است./ بیا رهتوشه برداریم، / قدم در راه بیبرگشت بگذاریم، / ببینیم آسمانِ "هر کجا" آیا همین رنگست؟»
چند جملهای از کتاب
الف. رفتارشان رنگ مسلمانی داشت. سه روز و سه شب ساکن آن دشت بودیم. [بر ما گذشت نیک و بد اما… سید ابوطالب مظفری]
ب. صبح یکی از آخرین روزها که فقط یک تکه موکت در اتاق خواب مانده بود و چمدان لباسهایمان را روی آن گذاشته بودیم، از خانه زدم بیرون. [دریشی سمرقندی / سید احمد مدقّق]
ج. قم، شهر کلهپاچه و سوهان، شهر فقه و سیاست، شهری که کوچهای بی مسجد و آیتالله و دکتر ندارد. [پاییزهای به یادماندنی / محمدشریف سعیدی]
د. وقتی در ایران هستم همه چیز برای من نماد و نشانه میشود تا افغانستان را به یادم بیاورم. در افغانستان که هستم همه چیز نماد و نشانهای میشود از ایران. و این گونه است که همیشه غم و غربت با من است و مهاجر هستم. [دیگری برتر / اُمفروه موسوی]
ه. یک کارت رنگورورفتهی قدیمی، تصویر مرا در آغوش مادرم نشان میدهد، با مُهر آبیرنگی که روی آن نقش بسته است: «ویژهی آوارگان افغانی». بعدها فهمیدم، این سه کلمه خلاصهی زندگی من، خانواده من و بسیاری دیگر است. [کارگر باایمان / زهرا زاهدی]
فقط متن را نخوان «سپیدیهای متن» را بخوان!
آنچه کتاب «وطندار» را بدل به اثری قابل توجه و خواندنی میکند احتمالاً نه به روایتهای جز به جز و عینی و مجسم آن برمیگردد نه به غمگساری برای اهالی کشوری که بیشتر از نیم قرن است روی آرامش را ندیده است نه به تمام آن چیزی که ما به عنوان یک ایرانی از کشوری به نام افغانستان در ذهن داریم که روزگاری بخشی از نقشهی ایران بزرگ بود و اکنون هم بخشی از نقشهی فرهنگ و ادب زبان فارسیست با شاعران و نویسندگانی که گاه بهتر از شاعران و نویسندگان ایرانی مینویسند خیلی بهتر؛ آنچه اینکتاب را بدل به کتابی مهم کرده برای مخاطب ایرانی، نوعی مقایسه است که در کتاب نیست اما در ذهنِ من و شمای ایرانی حتماً هست که اگر در نیم قرن اخیر به مهاجرت هم فکر نکرده باشیم، تصوری از خارج مرزهای ایران داریم که اغلب، واقعی نیست.
من و شما، در این نیمقرن، زندگی در غرب را اغلب با همان رویاهای شبانه و روزانهای دیدهایم که راویان این کتاب، زندگی در ایران را چنان دیدهاند. بحثِ پیشرفت و پسرفت هم نیست بالاخره مشخص است که اوضاع کشوری دائم در جنگ [چه جنگ داخلی، چه تهاجم خارجی، چه جنگ مذهبی، چه ترور و وحشتِ حاصل از گوشبهزنگیِ تروریستهای ایدئولوژیکی که آمادهاند خودشان و شما را به کام مرگ بفرستند تا به بهشتی که به آنها وعده داده شده، برسند] توفیر دارد وضعاش، با کشوری که ۸ سالی درگیر جنگ بوده اما جنگ داخلیاش سریع مهار شده و جنگِ مرزیاش هم به داخلِ کشور [مگر در همان یکی دو سال اولش] کشیده نشده و حکومتی یکپارچه داشته و نرخ رشد اقتصادی مثبت داشته و تولید داخلی داشته؛ آنچه «وطندار» را شاخص میکند زیرگفتاریست که حاصلِ تبادلِ گزارههای ذهنی خواننده ایرانی با متنِ نگارندهای افغانستانیست که فیلسوفانِ حوزه «زبان» به آن «سپیدخوانی متن» میگویند. ۲۸ راوی این کتاب از چیزی سخن میگویند که به آن «حسرتِ خانه» میگویند آدم میخواهد «اثاثکشی» هم کند، دلش و حافظهاش در خانه پیشین میماند.
نظر شما