خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه: محمدجواد گودینی، پژوهشگر تاریخ و مدرس دانشگاه در تازهترین یادداشت ارسالی خود به مهر، به بررسی سالهای پایانی حکومت صفویه و علت سقوط آنها پرداخته است. گودینی نویسنده کتابهایی چون «صعود و سقوط ادبیات سیاسی در عصر بنیامیه»، «تاملی بر زندگانی ابوالاسود دؤلی و شرح گزیدهی اشعارش»، «چهل حدیث در ستایش حسن خلق»، «تحولات سیاسی عصر امامت حضرت سجاد (ع)»، «درآمدی بر زندگانی و سرودههای صاحب بن عباد»، «بررسی و تحلیل زندگی سید حمیری و گزیده اشعارش»، «بررسی، شرح و تحلیل قصیده فرزدق در ستایش امام سجاد (ع)» و… است.
مشروح یادداشت گودینی در ادامه میآید:
خاندان صفوی که حکومتی مقتدر را در ایران و سرزمینهای اطراف آن تشکیل داده و به مدت بیش از دو سده بر این قلمرو پهناور حکومت میکردند، در تاریخ ایران اهمیتی بسزا داشتند و در عرصههای گوناگون سیاسی، فرهنگی، دینی، مذهبی و… اقدامات درخوری را به انجام رساندند. این سلسله حکومتی شکوه ایران را پس از چند سده به این سرزمین بازگرداند. پس از حمله مغولان به سرزمینهای اسلامی که آسیب و چالشی بزرگ برای مسلمانان بود، صفویان توانستند قدرت از میان رفته را باز گردانده و شُکوه حکومتهای ایران پیش از اسلام و سلسلههایی همچون سامانیان و آل بویه (در دوره اسلامی) را به جامعه آن روزگار بازگردانند و پایههای حکومتی نوین با اندیشههای شیعی و صوفیگری را مستحکم سازند. در این نوشتار با نگاهی خلاصه وار به فراز و فرودهای این خاندان حکومتی، به عوامل سقوط این دولت پس از شکوهی دویست ساله خواهیم پرداخت:
صفویان از نسل «شیخ صفی الدین اردبیلی» از شیوخ و بزرگان جریان صوفیه بودند که برای کسب مشروعیت خود، نسبشان را به امام هفتم حضرت موسی بن جعفر (ع) میرساندند. عناوینی چون «مرشد کامل» و «تذکار» نیز در راستای خاستگاه اصلی آنان یعنی خانقاه و مراکز صوفیه بوده است. (صفویان در گذرگاه تاریخ، ص ۴۲- ۴۱)
نیروهای نظامی دوستدار و وفادار به خاندان صفوی، قزلباش نامیده میشدند که قبایلی چادرنشین و ترک زبان بودند و در آغاز از هفت قبیله با این اسامی تشکیل میشدند: شاملو، روملو، استاجلو، تکهلو، افشار، قاجار و ذوالقدر. آنان کلاههای سرخ بر سر نهاده و لباسی یکسان بر تن میکردند و معمولاً ریش خود را تراشیده و سبیلهای بلندی میگذاشتند. میتوان آنان را شبیه گارد سلطنتی یا گارد جاویدان دانست که در سالهای پیش از اسلام مورد توجه و استفاده پادشاهان آن دوران بودند. (همان، ۵۳)
نخستین پادشاه خاندان صفوی «میرزا اسماعیل» بود که پس از تاج گذاری در شهر تبریز، با عنوان شاه اسماعیل شهره شد. وی در ابتدای حکومتش تنها بر آذربایجان حاکمیت داشت و حدود ۱۰ سال طول کشید تا بتواند بر مناطق دیگر ایران تسلط یافته و دامنه سلطنت خویش را بگستراند. (دولتهای شیعی در تاریخ، ص ۲۵۰)
شاه اسماعیل بنیانگذار سلسله صفویه و از نامدارترین مردان در تاریخ ایران زمین که از شجاعت کم نظیری برخوردار بود، میکوشید با زیردستان خود به عدالت رفتار کرده و به دلیل قدرت و دلیری وی، کسی را جرأت آن نبود با مردم از درِ ستمگری وارد شده و به آنان ستم روا دارد. وی در روزگار زندگیاش پنج نبرد به انجام رسانید: جنگ با فرخ پسر شروانشاه در جیانی (میانه سال ۹۰۶ قمری)، نبرد با الوند میرزا در شرور (سال ۹۰۷)، نبرد با سلطان مراد در اولمه قولاغی (۲۴ ذی الحجه سال ۹۰۸)، نبرد با شیبانی خان در نزدیکی مرو (سال ۹۱۶) و نبرد با سلطان سلیم عثمانی در چالدران (سال ۹۲۰ قمری) که نبرد پایانی وی با شکستش به پایان رسید. (تاریخ شاه اسماعیل صفوی، ص ۱۲۳)
شاه اسماعیل با وجود ویژگیهای مثبتی که از آن برخوردار بود (از جمله شجاعت، اعتماد به نفس، مهربانی با رعیت و…) از برخی صفات ناپسند نیز رنج میبرد؛ از جمله بی رحمی نسبت به دشمنان؛ تا جاییکه حتی در اقدامی ناشایست جسد شروانشاه را در آتش سوزاند و از کاسه سر شیبانی خان، جام شراب ساخت! (همان، ص ۱۲۳)
وی میان مردم و به ویژه سربازان خویش بسیار محبوب بود و برخی درباره او شیوه افراط را پیموده و زیاده روی میکردند و او را بالاتر از آنچه بود، میپنداشتند. برخی از سربازان وی نیز بدون زره به میدان میرفتند و آرزومند بودند سرورشان اسماعیل آنها را در هنگام نبرد با دشمن نظاره کند. برخی نیز بدون زره به میدان نبرد میرفتند و اشتیاق جانبازی در راه شاه خود را در سر میپروراندند و با سینههای برهنه به دشمن یورش برده و فریاد میزدند: شیخ، شیخ. (همان، ص ۱۲۴)
پس از شاه اسماعیل، پسر بزرگ او تهماسب به قدرت رسید. در سالهای نخست حکومتش، قزلباشها اقتدار پادشاه را نادیده گرفته و بر سر تصاحب قدرت با یکدیگر دچار تنش شدند و شاه جوان در سال ۹۳۵ قمری عازم خراسان شد و ازبکان را شکست داد. وی ۵۲ سال بر سریر شاهی تکیه زد و زمام امور را در دست داشت. (دولتهای شیعی در تاریخ، ص ۲۵۲)
پس از شاه تهماسب، جانشینان وی (شاه اسماعیل دوم، محمد خدابنده، شاه عباس اول، شاه صفی، شاه عباس دوم، شاه سلیمان و شاه سلطان حسین) یکی پس از دیگری به حکومت رسیده و بر اریکه قدرت سوار شدند. این میان، شاه عباس اول (پنجمین شاه صفوی و از نامورترین شاهان این سلسله بلکه تاریخ ۵۰۰ ساله ایران که حدود ۴۲ سال سلطنت کرد و در این دوران طولانی اقدامات مهمی در عرصههای سیاسی، نظامی، فرهنگی و… به انجام رساند) از جایگاه ویژهای برخوردار بود و دوران زمامداری وی را میتوان اوج قدرت و قله دوران صفوی توصیف کرد.
دوران پس از شاه عباس اول را میتوان آغازی برای انحطاط و در ادامه سقوط دولت صفوی دانست؛ شاه سلیمان پس از شاه عباس دوم بر تخت نشست و حدود ۲۸ سال نیز بر تخت حکومت تکیه زد. در دوران او، امنیت برقرار بود و البته شاه صفوی مردی بی باک و بی رحم بوده و در خونریزی جسارت فراوانی داشت. (همان، ص ۲۵۷)
پس از آنکه شاه سلیمان صفوی در سال ۱۱۰۵ قمری مرد، تا سه روز پس از این رویداد کسی از نزدیکان و درباریان شاه سلیمان جرأت نمیکرد به پیکر وی نزدیک شود. پس از سه روز از درگذشت وی، مریم بیگم که زنی گستاخ و بی باک محسوب میشد، بر بالین شاه حاضر و متوجه شد پادشاه صفویه مدتی است که با دنیا وداع کرده است. پس از آنکه این حقیقت را دریافت، درباریان و صاحب منصبان صفوی را از این ماجرا باخبر ساخت. شاه سلیمان دو پسر بزرگ برای جانشینی داشت و این دو پسر او از دو مادر جدا بودند؛ پسر بزرگترش، میرزا عباس نام داشت و فرزند کوچکتر، میرزا حسین بود. شاه سلیمان به صراحت برای خود جانشینی تعیین نکرد و به این دلیل جانشینی شاه با مشکل مواجه شد.
مادربزرگ مادری میرزا حسین (شاه سلطان حسین) که زنی تأثیرگذار در میان شخصیتهای صفوی به شمار میرفت، به حمایت از جانشینی نوادهاش میرزا حسین پرداخت و توانست بخش بسیاری از دربار را با خود همراه سازد. (داستانهایی از پیشینیان، ج ۱ ص ۹۱)
سرانجام شاه سلطان حسین که آخرین پادشاه صفویه است، با کمک برخی از درباریان (از جمله مریم بیگم عمه شاه سلیمان) به حکومت دست یافت و بر مسند قدرت تکیه زد. او ۹ روز پس از وفات شاه سلیمان به مقام شاهی رسید.
شاه سلطان حسین پادشاهی ضعیف و بی اراده بود و تحت نفوذ اطرافیان و خواجگان دربار روزگار میگذراند. فرجام شاه سلطان حسین، ناخجسته و بحرانزا بود و او نتوانست از میراث ارزنده صفویه به خوبی حفاظت کند. آخرین پادشاه صفویه از محمود افغان و هوادارانش شکست خورد. (علل سقوط شاه سلطان حسین، ص ۳۰)
اما درباره چگونگی سقوط اصفهان بدست افغانها و انقراض صفویه باید گفت که در سال ۱۱۲۰ قمری شهر قندهار به دست افغانان شورشی افتاد و پس از مرگ «میرویس» فرزندش محمود رهبری افغانان غلجایی را بر عهده گرفت. دامنه قدرت شورشیان افغان بیشتر میشد و محمود به سال ۱۱۳۱ قمری، کرمان را تسخیر کرد و رهسپار اصفهان پایتخت دولت صفویه شد. شاه سلطان حسین (که ظاهراً ترس و نگرانی همه وجودش را احاطه کرده و در قدرت تصمیم گیری او نیز تأثیر منفی برجای گذاشته بود) در اقدامی شتابزده از میان دهقانان و مردم غیر نظامی، نیرویی در اصفهان تدارک دید و آنان را به مقابله محمود فرستاد. این جماعت کم تجربه، از افغانها شکست خوردند و اصفهان در معرض سقوط قرار گرفت. هواداران محمود افغان، اصفهان را در محاصره خود قرار داده و پادشاه زبون و ناتوان صفوی، کار را برای خویش تمام شده میدید و با تسلیم شدن در برابر افغانها، جِقّه شاهی را به محمود افغان اهدا کرد. محمود نیز در سال ۱۱۳۷ قمری با دسیسه پسر عمویش اشرف افغان سرنگون شد و اشرف در دو نبرد از تهماسب صفوی (پسر شاه سلطان حسین) و نادر افشار شکست خورد و به سال ۱۱۴۲ اصفهان را ترک کرد و در راه قندهار به دست گروهی از افغانها به قتل رسید. (دولتهای شیعی در تاریخ، ص ۲۵۹)
در نگاهی تحلیلی به حوادث سالهای پایانی حکومت صفویه، باید گفت مهمترین دلیل در شکست این حکومت قدرتمند را باید در شخصیت ناتوان، ضعیف و بی اراده واپسین شاه این سلسله سلطان حسین صفوی جستوجو کرد. کسی که از توان چندانی برای اداره امور حکومتی و نظامی برخوردار نبود و دیگران برای وی تصمیم سازی میکردند و تحت تأثیر بزرگان خاندان قرار داشت. البته بی درایتی شاه سلیمان نیز در عدم انتخاب جانشین، مساله کوچکی نبود؛ اگر وی در اقدامی هوشمندانه فرزند بزرگترش میرزا عباس را به جانشینی انتخاب میکرد، سلسله صفویه گرفتار پادشاهی ناتوان (و در عین حال مهربان و عاطفی) ضعیف و کم ارادهای همچون سلطان حسین نشده و حیات آن توسط گروهی شورشی به خطر نمیافتاد.
نکته دیگر در ناتوانی سلسله صفویه و چیرگی بر مشکلات و چالشهای آن، ساختار بیمار این خاندان و رقابت میان عناصر قدرتمند و تأثیر گذار در نظام حکومتی آن یعنی قزلباشان، درباریان، گرجیان، ارمنیها، چرکسیها (به ویژه سران قزلباش) بود که در سالهای منتهی به سقوط صفویه همواره به کارشکنی و رقابت با یکدیگر مشغول بوده و مشکلاتی را برای یکدیگر ایجاد میکردند. این وضعیت زمینه را برای ضعف و آسیب پذیری سلطنت فراهم آورد.
علت دیگر سقوط امپراطوری گسترده صفوی، رفاهطلبی، کام جویی و غرق شدن در لذت و خوشگذرانی از سوی برخی شاهان صفوی و به طبع آن، درباریان بود. برخی از درباریان آلوده به شُرب خمر و دیگر عادتهای نادرست شده و با غوطهور شدن در لذتهای طولانی مدت، مردم را فراموش کردند و از تودههای مردم فاصله گرفتند و بر مشکلات متراکم این خاندان افزودند.
دلیل دیگر را نیز باید در جنگها و نبردهای دنبالهدار خاندان صفوی با دولتهای اطراف (ازبکان، عثمانی، روسها و…) جستوجو کرد که زمینه ضعف این خاندان و مشکلات اقتصادی ناشی از نبرد و جنگ آوری را به دنبال داشت و این حکومت را آسیب پذیر کرد و در پایان، با حمله افغانها و تسلیم شاه صفوی، زمینه برای سقوط دولت صفوی فراهم شد.
جریان سقوط دولت صفویه آن هم به دست گروهی شورشی و با سرکردگی محمود افغان، حادثهای عبرت آموز در تاریخ ایران محسوب میشود که شایسته است پیرامون آن اندیشه و تأمل شود. تاریخ معلمی است که درسهای فراوانی از تجارب انسانهای گذشته در اختیار نسل کنونی و نسلهای آتی قرار میدهد؛ درسها و پندهایی که در صورت عمل به آن، جلوی خیلی از مشکلات و حتی فجایع بشری را میتوان گرفت و از تکرار خطاهای پیشینیان جلوگیری کرد.
فهرست منابع
۱- چلونگر، محمد علی، دولتهای شیعی در تاریخ، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی ۱۳۹۵
۲- دوسرسو، ژان آنتوان، علل سقوط شاه سلطان حسین، مترجم: ولی الله شادان، کتابسرا ۱۳۹۱
۳- سرور، غلام، تاریخ شاه اسماعیل صفوی، مرکز نشر دانشگاهی ۱۳۷۴
۴- صفاکیش، صفویان در گذرگاه تاریخ، انتشارات سخن ۱۳۹۰
۵- گودینی، محمد جواد، داستانهایی از پیشینیان، قم، انتشارات میراث ماندگار ۱۳۹۹
نظر شما