۱۸ تیر ۱۴۰۱، ۸:۱۷

نیما رئیسی با مهر مطرح کرد؛

ادبیات داستانی بایدسرگرم‌کننده باشد/جستارها جذابترین کتابها هستند

ادبیات داستانی بایدسرگرم‌کننده باشد/جستارها جذابترین کتابها هستند

نیما رئیسی ضمن این‌که می‌گوید ادبیات داستانی در وهله نخست باید سرگرم کننده باشد معتقد است جذاب‌ترین نوع کتاب‌ها برای انتخاب و خوانش صوتی، کتاب‌های جستارنویسی هستند.

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه _ مهسا دهقانی‌پور: کتاب صوتی پدیده‌ای نوپا است و همسو با زندگی شتابزده امروزی است. با آنکه از پیدایشش زمان زیادی نمی‌گذرد، اما به سرعت توانسته مخاطبان خود را در بین اقشار گوناگون پیدا کند. اگر کتاب‌های صوتی را مانند کتاب دیجیتال نشانه‌ای برای مرگ کتاب کاغذی در آینده ببینیم، باز هم نمی‌توان تأثیرش را بر افزایش مطالعه نادیده گرفت.

نیما رئیسی بازیگر و گوینده، یکی از خوانشگران کتاب‌های صوتی است که ژانرهای گوناگونی را برای شنوندگانِ کتاب، شنیداری کرده است. اولین‌کتابی که او خواند، «چهار میثاق» بود که سال ۱۳۸۷ منتشر شد.

کتاب صوتی و تولیدش بهانه‌ای بود تا با رئیسی به گپ و گفت بنشینیم.

مشروح این‌گفتگو در ادامه می‌آید:

* آقای رئیسی شما قبلاً بارها گفته‌اید کتاب جادویی‌ترین اختراع بشر است. خب پس چرا کتاب را به‌عنوان این شکل یا رسانه جادویی تبدیل به شکل یا مدیای دیگر می‌کنید؟

ما همیشه با یک دستمایه اولیه داستانی به انواع گونه‌های نمایشی (دراماتیک) می‌پردازیم. هر مدیایی مثل تئاتر، سینما، نمایش رادیویی یا عروسکی نیازمند یک دستمایه داستانی با نام‌های متفاوتی مثل نمایشنامه، فیلمنامه و … است. من با یک مثال وارد این پاسخ می‌شوم. داستان «جک و لوبیای سحرآمیز» را با فضای بسیار مجیک و فانتزیاش در نظر بگیرید. این داستان را می‌توان خواند، تبدیل یه انیمیشن کرد یا به‌عنوان نمایش عروسکی به صحنه برد. آقای اردشیر کشاورزی سال‌ها پیش همین داستان را بر روی صحنه تئاتر شهر به اجرا در آورد.

من کتاب صوتی را یکی از این‌انواع اقتباس‌های دراماتیک می‌بینم و البته کاملاً به این‌مساله واقفم گاهی برای مخاطب، کتاب بسیار جذاب‌تر از فیلمی است که از آن اقتباس می‌شود. پس کتاب صوتی هم می‌تواند دچار چنین مشکلی شود. این‌که ما چقدر در تولید یک اثر صوتی به اصل اثر وفادار باشیم، بسیار مهم است آقای کشاورزی ابتدا جک را به پسری ایرانی به‌نام حسن تبدیل کرد که گاوی به‌نام خانم حنا دارد. حدس می‌زنم شاید حتی این‌تغییرات و تبدیل کردن جک به حسن را از شعر فولکلور «اتلمتل» اقتباس کرده است. بقیه داستان، مانند داستان اصلی اما در فضایی ایرانی ادامه می‌یابد. هدفم از روایت این داستان این بود که بگویم هر داستانی حتی قبل از نوشتن و تبدیل شدن به کتاب، می‌توانسته دستمایه‌ای برای فیلم، تئاتر یا هر کدام از شاخه‌های هنرهای نمایشی باشد. باز هم یک مثال دیگر می‌آورم. یک نویسنده مثل جی کی رولینگ کتاب «هری پاتر» را می‌نویسد؛ بدون اینکه در نظر داشته باشد این‌کتاب برای فیلم یا انیمیشن‌شدن مورد اقتباس واقع شود یا نه. همین نویسنده کتاب «جانوران شگفت‌انگیز» را برای اقتباس فیلم می‌نویسد.

پس باید بپذیریم کتاب داستان فارغ از هدفی که نویسنده دارد، منبعی برای اقتباس است. من کتاب صوتی را یکی از این‌انواع اقتباس‌های دراماتیک می‌بینم و البته کاملاً به این‌مساله واقفم گاهی برای مخاطب، کتاب بسیار جذاب‌تر از فیلمی است که از آن اقتباس می‌شود. پس کتاب صوتی هم می‌تواند دچار چنین مشکلی شود. این‌که ما چقدر در تولید یک اثر صوتی به اصل اثر وفادار باشیم، بسیار مهم است. این‌وفادری صرفاً معطوف به واژگان و جملات کتاب نیست. بلکه شامل چگونگی خواندن کتاب هم می‌شود. باید با لحن، آهنگ صدا، احساس، آکسان گذاری روی کلمات و … به مود و فضای کتاب نزدیک شویم و همان لحنی را در بیاوریم که نویسنده نوشته است. در کل برای نزدیک‌شدن به ذات کتاب باید بی‌واسطه‌تر و بدون برداشت و لحن شخصی خوانش کتاب را انجام دهیم.

* می‌دانم بیشتر اوقات خود شما کتاب را برای تبدیل شدن به کتاب صوتی انتخاب می‌کنید و پیشنهادها را نمی‌پذیرید. معیارهای شما برای انتخاب چیست؟

معتقدم هر کتابی برای شنیده‌شدن مناسب نیست. گاهی این‌اعتقاد وجود دارد که هر کتاب ارزشمندی باید تبدیل به کتاب صوتی شود تا شنیده شود. من این‌نگرش را ندارم. کتاب را حتی فارغ از محتوایش پدیده‌ای ارزشمند می‌بینم. در وهله نخست به شنیدنی‌بودن فضای کتاب و دلنشین بودن محتوای کتاب توجه می‌کنم. بنابراین جذاب‌ترین ژانر برای من کتاب‌های جستار است. اصولاً این ژانر شنیداری‌تر است. چون راوی این کتاب‌ها همان نویسنده است و در مورد مسائل مختلف صحبت می‌کند. ادبیات داستانی انتخاب بعدی من است. مثلاً من به کرات پیشنهاد خواندن کتاب «قلعه حیوانات» را داشته‌ام و هیچ‌وقت هم آن را نپذیرفته‌ام. به نظر من این کتاب برای خواندن مناسب‌تر از شنیدن است.

نکته دیگر اینکه محتوا و تأثیری که کتاب بر روی مخاطب دارد، برای من مهم است. البته این‌یک نگرش و اعتقاد شخصی من است. همیشه از خواندن کتاب‌های سیاست‌زده برای شنونده پرهیز می‌کنم، حتی اگر از استقبال مخاطب مطمئن باشم. تلاش می‌کنم ژانرها و گونه‌های مختلفی را برای مخاطب کتاب صوتی بخوانم اما در همه آنها مثل «چهار میثاق» یا «هنر همچون درمان» هدفم بالا رفتن کیفیت نگاه مخاطب نسبت به زندگی است. یک مثال می‌زنم: در فیلم «گدار عشق من» ساخته میشل آزاناویسوس دختری پس از اینکه گدار را در یک اعتراض خیابانی می‌شناسد از او می‌پرسد: «کی قراره از اون فیلم‌های بامزتون بسازید؟» گدار در جوابش می‌گوید: «هر وقت انسان‌ها تونستن در ویتنام، فلسطین و یمن با دل خوش بخندند.» اما استدلال دختر این است که زندگی واقعی اصلاً جالب و بامزه نیست و گدار به‌عنوان فیلمساز وظیفه‌اش سرگرمی همین بشریت است. نگاه من شبیه دخترِ فیلم است. من معتقدم ادبیات داستانی در وهله نخست باید سرگرم کننده باشد. من با همین نگاه رمان «تصویر دختری در آخرین لحظه» را خواندم. فکر می‌کردم احساس هیجان و سرگرمی خوبی برای مخاطب ایجاد می‌کند و در رسالتی که دارد بسیار موفق است.

هر کتابی که برای مخاطبان زیادی جذاب می‌شود، لزوماً کتاب خوبی نیست. به‌عنوان مثال کتاب «ملت عشق» که این سال‌ها بسیار خوانده یا شنیده شده، کتاب بسیار پوپولیستی و زردی است اما دلایل دیگری هم برای انتخاب یک کتاب دارم. حجم کتاب برای من مهم است. معتقدم کتاب‌های حجیم برای شنیده شدن ملال‌آورند. آقای دولت آبادی قطعاً نویسنده بزرگی است اما به نظر من «کلیدر» برای شنیده‌شدن مناسب نیست. دلیل دیگر انتخاب من برای شنیداری شدن یک کتاب تعداد کاراکترهای اثر است. فکر می‌کنم برای شنیداری کردن کتابِ پر شخصیت باید از گوینده‌های مختلف استفاده کرد. خیلی‌ها این‌شیوه را تبدیل شدن کتاب به نمایش رادیویی می‌دانند و این را به‌عنوان ایراد مطرح می‌کنند. اما من معتقدم چنین نیست. اولاً هیچ دخل و تصرفی به کتاب وارد نمی‌شود و کتاب هیچ‌تغییری نمی‌کند. مثلاً جیمز کین رمان «پستچی همیشه دو بار زنگ می‌زند» را می‌نویسد. همین رمان را در سال ۱۹۴۶ با همکاری نیون بوش تبدیل به فیلمنامه می‌کند. اما آن‌چه نوشته و ساخته می‌شود، دیگر عین همان رمان نیست و کاملاً کتاب مورد دخل و تصرف واقع شده است.

من همین داستان را با چندین گوینده، عین به عین و بدون تغییرِ کلمه‌ای خوانده‌ام. فقط برای این‌که شنونده بتواند کاراکترهای مختلف را تشخیص بدهد، از صداهای متفاوت استفاده کرده‌ایم. ثانیاً زمانی یک کتاب تبدیل به نمایش رادیویی می‌شود که از افکت، موسیقی مدام و مهمتر از همه تغییر ساختاری و تنظیم متن برای رادیو استفاده شود. در کتاب «تصویر دختری در آخرین لحظه» بر عکس کتاب «پستچی دو بار زنگ می‌زند» به جای چندین کاراکتر صحبت کرده‌ام. این‌کتاب از لحاظ تعداد کاراکترها این‌امکان را می‌داد که بدون خدشه واردشدن به باور شنونده، صدا را کمی تغییر بدهم تا مخاطب متوجه حضور کاراکترهای متفاوت در داستان باشد. در بسیاری از کتاب‌هایی که پیشنهاد می‌شود این‌کار را بسیار صعب، سخت و حتی گاهی بیهوده می‌بینم. بازی تغییر صدا در برخی کتاب‌ها و ژانرهای جدیتر باعث پایین آمدن کیفیت کار می‌شود.

جواب دقیق سوال شما این است که بله من خودم انتخاب می‌کنم و به هیچ‌عنوان خودم را زیر سایه اشتهار یک کتاب نمی‌برم. چون هر کتابی که برای مخاطبان زیادی جذاب می‌شود، لزوماً کتاب خوبی نیست. به‌عنوان مثال کتاب «ملت عشق» که این سال‌ها بسیار خوانده یا شنیده شده، کتاب بسیار پوپولیستی و زردی است. البته علت پرفروش شدن چنین کتاب‌هایی را باید جامعه‌شناسان و روانشناشان بررسی کنند. ضمن اینکه تولید انبوه کتاب‌های صوتی مبین کیفیت بالا و حرفه‌ای بودن نسخه‌های شنیداری نیست. برای من فقط کیفت کار بسیار مهم است.

ادبیات داستانی بایدسرگرم‌کننده باشد/جستارها جذابترین کتابها هستند

* فکر می‌کنم تجربه کردن مدیاهای مختلفی چون تئاتر، سینما، رادیو و حتی دوبله برای شما حاصلش شناخت مخاطب بوده. فکر می‌کنید این تجربیات چقدر در خواندن کتاب یا شناخت مخاطب کتاب شنیداری تأثیر داشته؟

موضوع مخاطب، موضوع بسیار پیچیده‌ای است. مخاطبان سینما، تئاتر و تلویزیون متفاوت از یکدیگرند. مخاطبان کتاب متفاوت با همه این‌ها هستند و حتی موضوع در مورد کتاب پیچیده‌تر هم می‌شود. یک مثال از حوزه تئاتر می‌زنم. در دوره‌ای دوستان اهل تئاتر سعی می‌کردند در تئاترها از بازیگران مطرح یا بازیگرانی که در شبکه‌های خانگی مطرح بودند، استفاده کنند. این‌بازیگران روی صحنه‌های مهم و حتی گاهی کوچک به اجرا می‌پرداختند. اما این تئاترها خیلی هم مورد استقبال واقع نمی‌شد. علت این بود که تماشاگر سریال، لزوماً تماشاگر تئاتر نیست و مخاطب تئاتر با مخاطب سریال یا کنسرت متفاوت است. ممکن است بازیگر سریال به تئاتر مخاطبی اضافه کند اما فقط به میزان کم و فقط به همان تئاتر خاص. اما تئاتری مثل «احتمالات» به کارگردانی علی شمس در سالن چهارسو تئاتر شهر، با بازیگرانی که ستاره سینما و … هم نبودند، حتی در ایام کرونا با استقبال خوبی مواجه شد.

من حتی قبل از خواندن کتاب «هنر همچون درمان» می‌دانستم این کتاب، کتاب مهمی است اما محتوای آن برای مخاطب تعریف نشده و به مرور زمان مخاطبِ خودش را پیدا می‌کند. بسیاری از آثار پرفروش می‌شوند نه پر شنونده و متأسفانه این، چیزی نیست که ثابت شود در مورد کتاب صوتی موضوع خیلی پیچیده‌تر و بسیط‌تر است. مؤلفه‌های نادرستی در پرفروش‌شدن یک اثر صوتی مؤثر است. یکی از آنها اشتهار عناوین برخی از کتاب‌ها یا گوینده‌ای است که اثر را می‌خواند. نسخه صوتی برخی از کتاب‌های عامهپسند و به عقیده من زرد با استقبال مخاطبان فراوانی مواجه شده‌اند و تنها دلیل این‌استقبال، شهرتی است که اثر در بین عوام داشته نه لزوماً کتابخوان‌های حرفه‌ای. همین مساله در مورد اشتهار خوانشگر کتاب صوتی هم صدق می‌کند. لزوماً آدمی که مشهور است خوانش صحیح یا صدای مناسبی برای کتاب صوتی ندارد، اما باعث فروش اثر می‌شود.

کتاب صوتی هم مثل سینما، موسیقی و هر مدیای دیگر، طیف متفاوتی از مخاطب را دارد. قطعاً بیشترین مخاطبش مخاطب عامه‌پسندی است که در انتخاب فیلم، تئاتر، موسیقی و … هم همین‌گونه انتخاب می‌کند. این، همان‌مخاطبی است که جذب اشتهار گوینده یا نام اثر می‌شود. در مقابل، مخاطبانی قرار دارند که با داشتن یک‌سری پیش‌فرض کار فاخر را انتخاب می‌کند و قطعاً این‌طیف مخاطب در گزینش موسیقی، فیلم، تئاتر و... هم اثر فاخر را انتخاب می‌کند. اما در کنار این‌دو تقسیم‌بندی، کتاب صوتی یا اصلاً هر مدیایی، مخاطبانی هستند که خودشان کشف می‌کند چه‌چیز را گوش کنند. قطعاً اشتهار کتاب یا گوینده اثر و حتی بزرگی و طمطراق نام اثر در این‌مخاطب بی‌اثر است. اینها را گفتم که بگویم؛ من حتی قبل از خواندن کتاب «هنر همچون درمان» می‌دانستم این کتاب، کتاب مهمی است اما محتوای آن برای مخاطب تعریف نشده و به مرور زمان مخاطبِ خودش را پیدا می‌کند. بسیاری از آثار پرفروش می‌شوند نه پر شنونده و متأسفانه این، چیزی نیست که ثابت شود.

* تجربیات شما چقدر در تفاوت نوع خوانش در هر کتابی مؤثر بوده. در هر کتاب شنیداری از شما یک نیما رئیسی متفاوت می‌شنویم؟

شاید بهتر باشد، اول این را بگویم که چرا من در حوزه کارِ صدا، کتاب صوتی را انتخاب کردم. در رادیو مجبور بودم متونی را بخوانم که به بعضی از آن‌ها معتقد نبودم. خودم را کارمند کار صدا نمی‌دانستم، پس از این حوزه فاصله گرفتم تا چیزی را بخوانم که به آن اعتقاد داشتم و با آن ارتباط برقرار می‌کردم؛ کاری شبیه به انتخاب یک نقش برای بازی. این‌تفاوتی که شما به آن اشاره می‌کنید از منظر یک‌مخاطب نیست. بلکه از منظر من به‌عنوان یک بازیگر است. من به‌عنوان بازیگر خودم را در فضای داستان یا محتوای کتاب رها می‌کنم و سعی می‌کنم تبدیل به آن مجموعه بشوم یعنی صدای نویسنده، راوی، کاراکترهای کتاب یا به‌طور کلی آن فرایند مکتوب باشم. حالا به‌عنوان مثال در در کتاب «از غبار بپرس» من تحت تأثیر جان فانته قرار می‌گیرم یا در کتاب «تصویر دختری در آخرین لحظه» تحت تأثیر سیامک گلشیری و یا حتی در کتاب «هنر همچون درمان» تحت تأثیر آلن دوباتن قرا می‌گیرم. برای همین همیشه می‌گویم باید کتاب را بی‌واسطه خواند و تبدیل شد به صدای کتاب.

من با تمام وجود تلاش می‌کنم خودم و صدایم را به کتاب تحمیل نکنم. به‌عنوان گوینده باید تبدیل به دهان کتاب شوم تا چیزی را برای مخاطب تعریف کنم. باید خودم و صدایم در کتاب حل شویم و صدای کتاب باشیم. کتاب را نخوانم بلکه آن را تعریف کنم و برای شنونده بگویم. چون دیگر من خود کتاب هستم من با تمام وجود تلاش می‌کنم خودم و صدایم را به کتاب تحمیل نکنم. به‌عنوان گوینده باید تبدیل به دهان کتاب شوم تا چیزی را برای مخاطب تعریف کنم. باید خودم و صدایم در کتاب حل شویم و صدای کتاب باشیم. کتاب را نخوانم بلکه آن را تعریف کنم و برای شنونده بگویم. چون دیگر من خود کتاب هستم.

مساله مهم دیگری هم وجود دارد که بد نیست به آن اشاره کنم. درست است که ابزار و تجهیزات مدرن صوتی و دیجیتال دست ما را برای کیفیت بهتر صدا باز می‌گذارد اما ممکن است در مورد کتاب صوتی تأثیر منفی داشته باشد. به نظر من هرچه از فیلترهای صوتی، پلاگین‌ها و هر آنچه که تصور می‌کنیم به کیفیت صدا کمک می‌کند، کمتر استفاده کنیم، به بکری، بی‌واسطه‌بودن، ملموس بودن، پذیرش صدای کتابخوان و همین‌طور محتوایی که به شنونده ارائه می‌شود، کمک می‌کند. غیر از موسیقی، ۹۰ درصد آن‌چه در یک کتاب صوتی شنیده می‌شود فقط صدای خوانشگر کتاب است. ممکن است تلاش دوستان و همکاران عزیز در مرحله میکس مسترینگ نتیجه عکس داشته باشد و حس و حال واقعی صدا را بگیرد. مثلاً: حساسیتی که روی از بین بردن صدای نفس یا دهان دارند، تأثیر منفی روی جریان طبیعی خوانش دارد. با توجه به اینکه منبع و مبدأ تولید صدا همین اعضا است. با گرفتن این اصوات طبیعی صدا را تبدیل به صدای ربات یا صرفاً دیجیتال می‌کنیم.

خب! من فکر می‌کنم. اگر چنین‌هدفی داشتیم که می‌توانستیم صدا را به نرم‌افزارها و فرایندهای دیجیتال صوتی بسپاریم و حاصلش صدایی کاملاً مصنوعی باشد. قطعاً کتاب برای خوانده‌شدن تنها به این دلیل به یک آدم سپرده می‌شود که آدمی پر از احساس و نوسان صدا است و این ویژگی‌ها در لحظات بیان کلام می‌تواند بر روی شنونده تأثیر مناسبی بگذارد. پس گرفتن این خصائل، صدا را تبدیل به یک پدیده تصنعی و دیجیتال می‌کند. همه اینها را گفتم تا بگویم جریان زندگی را نباید از صدا گرفت. البته به‌طور کلی عرض کردم. خوشبختانه من همیشه با گروه‌ها و مجموعه‌هایی امکان همکاری داشته‌ام که بسیار همراهم بوده‌اند. صدابردارهایی که با صبوری و همراهی، تکرارها و کات‌های مختلف را تحمل می‌کردند. ناظران ضبطی که با دانش، دقت و راهنمایی امکان اشتباه را به حداقل رسانده‌اند و همچنین ناشرانی که به تبدیل کتاب کاغذی به نسخه شنیداری رضایت داده‌اند و با این پدیده نوپا همراه شده‌اند.

ادبیات داستانی بایدسرگرم‌کننده باشد/جستارها جذابترین کتابها هستند

اصلاً مهم نیست صدا چه‌قدر زیبایی کلیشه‌ای دارد. مهم انعطافی است که کتابخوان باید داشته باشد. مجموعه مهارت‌های بازیگری و شناخت درام و این‌که درک درستی از محتوای کتاب داشته باشد و حتی ارتباطی که با کتاب برقرار می‌کند مهمتر از صدای او است. من حتی گاهی صدا را از یک‌چهارچوب اولیه هم بی‌اهمیت‌تر می‌بینم * وقتی کتابی را می‌خوانید تا چه‌حد جنس صدایتان مهم است و تا چه میزان تکنیک‌های گویندگی و بازیگری؟

وقتی برای یک‌کتاب صوتی دعوت می‌شوم، متأسفانه برای دعوت‌کننده فقط صدا مهم است. اصلاً به این توجه نمی‌کند که چه‌قدر شعور درک کتاب را دارم یا با ادبیات آشنا هستم. ولی از نظر من صدا یک‌چهارچوب اولیه است که روی آن باید چیزهایی بنا شود. بعد از جنس صدا شیوه بیان، آهنگ صدا، مدل اجرا و … مهم است. اصلاً مهم نیست صدا چه‌قدر زیبایی کلیشه‌ای دارد. مهم انعطافی است که کتابخوان باید داشته باشد. مجموعه مهارت‌های بازیگری و شناخت درام و این‌که درک درستی از محتوای کتاب داشته باشد و حتی ارتباطی که با کتاب برقرار می‌کند مهمتر از صدای او است. من حتی گاهی صدا را از یک‌چهارچوب اولیه هم بی‌اهمیت‌تر می‌بینم. از خصلت‌های صوتی فقط برای تأثیرگذاری باید استفاده کرد نه برای نشان دادن زیبایی صدا. اینجا بحث آسیب‌شناسی کلیشه‌های صوتی هم وجود دارد. یعنی صداهایی که تظاهر به زیبایی دارند.

همان‌طور که در زیبایی صورت کلیشه‌های مد شده وجود دارد، در صدا هم این‌کلیشه‌ها وجود دارد. بخش عظیمی از گوینده‌های جدید به این کلیشه‌ها دامن می‌زنند. انگار همه از یک کلیشه و اشل تبعیت می‌کنند. کمتر گوینده‌ای با صدا و لحن واقعی خودش متنی را می‌خواند. برعکس انتظار، من فکر می‌کنم در هنرپیشه‌ها این امکان بیشتر وجود دارد و یک هنرپیشه خوب می‌تواند کتاب را خوب بخواند، حتی کتاب‌هایی که داستانی نیستند. گوینده‌ای که بدون تجربه بازیگری صرفاً روی صدایش تمرکز دارد، یا هنرپیشه‌هایی که صرفاً هنرپیشه صدا هستند، لزوماً انتخاب‌های درستی برای خواندن کتاب صوتی نیستند. به‌طور مثال کتاب صوتی «آخرین انار دنیا» را با صدای دکتر قطب‌الدین صادقی بشنوید. فارغ از ادا اطوارهای مرسوم گویندگان در خوانش دکتر صادقی آگاهی، مطالعه و دانش بسیار مناسب موج میزد.

* به‌عنوان سوال آخر، به زودی کتاب صوتی جدیدی از شما خواهیم شنید؟

در حال ضبط کتاب داستانی «اعترافات هولناک لاکپشت مرده» نوشته مرتضی برزگر در مجموعه رادیو گوشه هستم.

کد خبر 5531064

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha