خبرگزاری مهر - گروه هنر- زهرا منصوری: «پروژه ازدواج» عنوان مستندی به کارگردانی مشترک حسام اسلامی و عطیه عطارزاده است که این روزها به صورت آنلاین در دسترس مخاطبان است؛ مستندی که ایده مرکزی آن به بیماران اعصاب و روان گره خورده و مساله ازدواج آنها را در دل یک پروژه مطرح میکند. بیمارانی که گاه حتی خانوادههایشان آنها را نمیپذیرند و مخالفتی تمام نشدنی با این ازدواج دارند.
این مستند گرچه به تنهایی انسانها نیز میپردازد اما مخاطبان را با یک سوال بزرگ مواجه میکند که آیا اساساً ازدواج این افراد به دلیل تبعات بعدیاش امری درست است یا این حقی است که باید ادا شود؟
درباره این مستند با حسام اسلامی به گفتگو پرداختیم که مشروح آن را در زیر میخوانید:
* یکی از برگ برندههای «پروژه ازدواج» ایده اصلی آن است؛ اجرای چنین پروژهای در یک مرکز درمانی بیماران اعصاب و روان آن هم در قالب ساخت یک مستند چه ملاحظاتی داشت؟
مستند «پروژه ازدواج» درباره پروژهای است که در یکی از مراکز درمانی بیماران اعصاب و روان در حال انجام است. بیمارانی که به این مراکز فرستاده میشوند، عمدتاً اینگونه هستند که تا پایان عمر در این مراکز میمانند و طبیعتاً از خیلی از حقوق خود محروم میمانند. اولین مورد هم این است که این افراد در بخشهای جدای از هم نگهداری میشوند و خانمها و آقایان امکان هیچ رابطهای اعم از رابطه عاطفی را با یکدیگر ندارند و رابطههایشان محدود میشود. امکان خروج از این مرکز را هم ندارند و بهنوعی این مرکز تبدیل به جزیرهای برای آنها میشود که هر از گاهی و به بهانهای میتوانند از آن خارج شوند اما عمده زندگی آنها در همین جزیره میگذرد.
من سالها این مرکز را میشناختم و با مدیریت و کادر درمانی آنجا هم آشنایی داشتم. چند سال پیش اوایل سال ۹۶، خبردار شدم که چنین پروژهای قرار است در این مرکز اجرایی شود و این موضوع برایم جذاب شد. در فرآیند شکلگیری یک رابطه عاطفی و عاشقانه، ثبت نقطه شروع در یک پروژه مستند کار سختی است.
معمولاً شما میتوانید زوجهایی را پیدا کنید که یا درون رابطه هستند و یا رابطهشان در حال اتمام و جدایی است، اما اینکه زوجی را پیدا کنید که هنوز رابطهای ندارند اما ممکن است وارد رابطه شوند، کار خیلی سختی است. به همین دلیل به لحاظ حسی هم این پروژه شرایط خاصی دارد که ممکن است مشابه آن در جای دیگر تکرار نشود. اتفاقی هم که در قالب این پروژه داشت رخ میداد، اتفاقی منحصر بهفرد بود. از همان ابتدا همه میدانستیم که این کار برای شکل دادن ازدواج میان این بیماران کار سختی است و مشکلات متعدد حقوقی و فقهی میتواند به همراه داشته باشد.
در طول دو سالی که ساخت این مستند طول کشید و ما با این پروژه همراه بودیم، نظرها به هم نزدیک شد. آنهایی که سفت و محکم میگفتند نه، در اواخر کار به این نتیجه رسیده بودند که به این راحتی نمیتوان جلوی این اتفاق را گرفت و نه آورد. در مقابل آنهایی هم که مطلق جواب مثبت میدادند، در پایان کار اندکی مردد شده بودند. معتقدم مثل خیلی دیگر از مباحث انسانی، جواب مثبت و یا منفی قاطع درباره ازدواج این افراد نمیتوان داشت * این مشکلات فقهی و حقوقی دقیقاً شامل چه مسائلی میشد؟
وقتی فردی از نگاه قانون بهعنوان «مهجور» شناخته میشود، اختیار تمام شئون زندگیاش را از دست میدهد و اختیار این امور معمولاً به کسی سپرده میشود که قیم فرد باشد. این قیم هم معمولاً یا از افراد خانواده هستند و یا مانند برخی موارد در «سرای احسان» مدیر و یا پزشک این مجموعههای درمانی هستند. در نتیجه چنین فردی هیچ اختیاری برای زندگی خود ندارد، حتی در زمینه مسائل مالی. چنین فردی اگر حقوق و اموالی هم داشته باشد، از دسترسش خارج میشود. طبیعتاً حقوقی مانند ازدواج و یا هر عمل قانونی دیگر هم از چنین فردی سلب میشود. علاوهبر این مسائل از نظر پروتکلهای پزشکی و روانپزشکی موقعیت این افراد بسیار پیچیده است چراکه ازدواج معمولاً به همراه خودش استرس زیادی میآورد که میتواند برای یک آدم عادی در شرایط نرمال هم تحملش سخت باشد و فرد دچار بحرانهایی شود، برای فردی که خودش درگیر بیماری اعصاب و روان است این خطر به صورت چند برابر وجود دارد.
* مسئلهای که در فیلم شما وجود دارد این است که گویی مخاطب را در معرض یک دوراهی قرار میدهد. گویی مخاطب مدام از خودش میپرسد اگر من بودم آیا اجازه میدادم این ازدواجها سر بگیرد و یا با توجه به ملاحظاتی مانند تولد بچههایی شبیه خود اینها، از آن جلوگیری میکردم. در عین حال اینها هم آدمهایی تنها هستند که برخی واقعاً دوست دارند، عشق را تجربه کنند. درباره این تردید و دوراهی موجود در فیلم کمی توضیح بدهید.
من فکر میکنم این «تردید» در مواجهه با این مسئله، ناگزیر است و هیچ گریزی از آن نیست. زمانی که ما پروژه تولید فیلم را آغاز کردیم، برخی افراد از ابتدا پاسخشان به این سوال مثبت بود و برخی هم منفی. حتی میان من و خانم عطارزاده که بهصورت مشترک روی این مستند کار میکردیم، این اختلافنظر وجود داشت. من معتقد بودم که به نظرم این اتفاق باید رخ دهد اما عطیه عطارزاده مخالف این مسئله بود.
* یعنی شما با ازدواج این افراد موافق بودید؟
من معتقد بودم پروژهای که در این آسایشگاه به راه افتاده، پروژه خوبی است اما خانم عطارزاده معتقد بود که میتواند آسیبهایی را به همراه داشته باشد و نباید به این شکل اجرایی شود. بخشی از پاسخ مثبت و یا منفی به چنین پروژهای، به مسئله شکل اجرای پروژه بازمیگردد. شکل اجرا در موضعگیری بسیار تأثیر دارد. از ابتدا ما در این زمینه اختلافنظری داشتیم.
همین اختلاف در میان تیم درمانی و حتی مدیر مجموعه هم وجود داشت. جالب است بدانید در طول دو سالی که ساخت این مستند طول کشید و ما با این پروژه همراه بودیم، نظرها به هم نزدیک شد. آنهایی که سفت و محکم میگفتند نه، در اواخر کار به این نتیجه رسیده بودند که به این راحتی نمیتوان جلوی این اتفاق را گرفت و نه آورد. در مقابل آنهایی هم که مطلق جواب مثبت میدادند، در پایان کار اندکی مردد شده بودند. معتقدم مثل خیلی دیگر از مباحث انسانی، جواب مثبت و یا منفی قاطع در این زمینه نمیتوان داشت.
البته شخصاً در یک موضوع شک ندارم و آن هم اینکه وقتی ما صحبت از حقوق انسانی میکنیم، چه کسی حق دارد بخشی از آدمها را از این حقوق محروم کند؟ چه کسی میتواند بگوید آدمهای دسته اول باید این حقوق را داشته باشند و آدمهای دسته دوم حق و حقوقی دیگر؟ به نظرم مشکل اصلی اینجاست که ما چنین اختیاری در قبال این افراد داشته باشیم و حتی تصمیمگیری در این زمینه در اختیار قانون هم نباید باشد. مسئله به این سادگی نیست. مجموعهای از قوانین اجتماعی، اسلامی و مدنی در کنار پروتکلهای بهداشتی، تصمیمگیری درباره این مسئله را هر روز پیچیدهتر میکرد و همه چیز در طول زمان، نسبت به آنچه هر کدام در آغاز به آن فکر میکردیم، پیچیدهتر میشد.
* در مستند ما شاهد یک تنهایی در میان این بچهها هستیم. این افراد حتی از سمت خانوادههایشان هم پذیرفته نمیشوند و گویی روی این مسئله تنهایی تمرکز ویژهای در فیلم داشتهاید.
من فکر میکنم ترس از تنهایی، جزو ویژگیهایی است که میان همه آدمها در همه کشورهای جهان، مشترک است. آدمها در هر رده سنی تجربه این حس را داشتهاند. در دوران کودکی و سالمندی، این حس خیلی پررنگتر میشود اما همهمان در تمام لحظههای زندگی این حس را داریم، شاید در برهههایی این حس کمرنگتر شود. واقعاً نمیتوان این «تنهایی» را از این آدمها جدا کرد.
نیاز به فردی که از شما مراقبت کند، نه الزاماً در امور فیزیکال روزمره که بودن فردی که بتوانید به او تکیه کنید و در برابرش نیازی نباشد که خودتان را پنهان کنید، نیاز مشترک میان همه انسانهاست. این آدمهای خاص بهدلیل شرایط خاص زندگیشان امکان رفع این نیاز را ندارند، مگر از طریق ازدواج. بحث مهمی که در فیلم هم مطرح میشود این است که آیا ما میتوانیم به لحاظ قوانین عرفی و دینی، شکل دیگری از رابطه را خارج از قواعد ازدواج برای این افراد ایجاد کنیم یا نه؟ * انگار در این احساس، آدمهای عادی با آدمهای دچار این بیماریهای اعصاب و روان، به یک نقطه مشترک میرسند!
این افراد به دلیل شرایط خانوادگی و اجتماعی، طبیعتاً این حس را بیشتر درک میکنند، چراکه اساساً دارند در یک جزیرهای دورافتاده از شهر زندگی میکنند که همین مسئله، تنهایی آنها را آشکارتر میکند. خانواده هم این افراد را رها کرده و همین مسئله هم به تنهایی آنها ضریب میدهد. در نهایت اما ترس از این تنهایی، ترسی است که همه ما با آن روبهرو هستیم و هر کس به شکلی میخواهد جوابی به این ترس بدهد و راهحلی برای آن پیدا کند. برای برخی این راهحل میشود ازدواج، برای برخی میشود فرزندآوری و دیگرانی شاید سراغ مناسبات دیگر اجتماعی بروند.
فکر میکنم نیاز به فردی که از شما مراقبت کند، نه الزاماً در امور فیزیکال روزمره که بودن فردی که بتوانید به او تکیه کنید و در برابرش نیازی نباشد که خودتان را پنهان کنید، نیاز مشترک میان همه انسانهاست. این آدمهای خاص بهدلیل شرایط خاص زندگیشان امکان رفع این نیاز را ندارند، مگر از طریق ازدواج. بحث مهمی که در فیلم هم مطرح میشود این است که آیا ما میتوانیم به لحاظ قوانین عرفی و دینی، شکل دیگری از رابطه را خارج از قواعد ازدواج برای این افراد ایجاد کنیم یا نه؟ لااقل در حال حاضر این امکان وجود ندارد و تنها راهحل ازدواج است.
این از آن بحثهایی است که جا دارد خیلی درباره آن گفتگو صورت بگیرد. وقتی ازدواج این افراد تا این اندازه پیچیدگی دارد، به ویژه وقتی بحث فرزند هم به میان میآید، آیا نمیتوان سراغ راهحلهای جایگزین رفت؟ فکر میکنم از آنجایی که هیچ راهحلی به ذهن کسی نرسیده، در تمام این سالها پرونده این موضوع بسته مانده، جالب است بگویم وقتی فیلم را در خارج از کشور با مخاطبان اروپایی میدیدم، آنها هم در این مسائل با ما مشترک بودند و میگفتند شاید ما از نظر قانونی منعی در این زمینه نداشته باشیم اما خودمان غالباً روی آن سرپوش میگذاریم و اجازه نمیدهیم این بحث در مراکز نگهداری از بیماران اعصاب و روان، مطرح شود، چراکه این مسئله میتواند عواقبی داشته باشد که ما راهحلی برای آن نداریم. به همین دلیل در برابر آن سکوت میکنیم.
* یکی از نکات مستند «پروژه ازدواج» کیفیت حضور خانم عطارزاده در فیلم است؛ شجاعت بسیار زیادی میخواهد که یک فرد اینگونه خودش را در معرض قضاوت دیگران قرار دهد چراکه خواهناخواه این قضاوت درباره زندگی خصوصی فرد در ذهن مخاطب شکل میگیرد. در بخشی از مستند میبینیم که او نامزدش را در قبرستان رها میکند و میرود و شاهد نوعی بیرحمی از سوی او هستیم. درباره این جزییات در فیلم کمی توضیح میدهید؟
این ایده از آنجایی شکل گرفت که ما احساس کردیم خیلی خودمان را سوا و جدای از این آدمها نمیبینیم. اینگونه نبود که احساس کنیم که این آدمها در شرایطی قرار دارند که ما هیچگاه در آن شرایط قرار نمیگیریم. اتفاقاً فکر میکردیم همه ما یا خودمان چنین تجربهای داشتهایم یا در نزدیکان و عزیزانمان بودهاند افرادی که در مقطعی ناگزیر شدهاند در این شرایط زندگی کنند. اتفاقاً برای هر دوی ما هم این شرایط وجود داشت.
هم من و هم عطیه عطارزاده در نزدیکان خود این تجربه را داشتیم. تجربه خانم عطارزاده اما خیلی شبیهتر و نزدیکتر به فضای فیلم بود چرا که همسر سابقش در یکی از این مراکز بستری شده و او ناگزیر از ترک او شده بود. ما فکر میکردیم باید این مسئله را در فیلم مطرح کنیم. وقتی آدمهای حاضر در مستند تا این اندازه صمیمی و صادق دارند درباره بخش پنهان حریم خصوصی خود صحبت میکنند، چرا ما نباید اینگونه میبودیم؟ چرا باید مانند یک پدیده بیرونی با این مسئله مواجه میشدیم؟ ما هم در معرض این موقعیت قرار داشتیم و به همین دلیل احساس کردیم باید این تابو را بشکنیم و خودمان هم درباره آن صحبت کنیم.
البته در این مسئله تفاوتی میان خانمها و آقایان وجود دارد. خانمهای معمولاً در زمینه صحبت کردن از مسائل عاطفی و درونی، راحتتر از آقایان هستند و عواطف خود را خیلی راحتتر بیان میکنند. این مسئله برای آقایان سختتر است، به ویژه وقتی صحبت از یک نقص و یا ایراد در میان باشد. وقتی صحبت از دستاوردها و موفقیتهاست، همه افراد خیلی راحت درباره آن صحبت میکنند اما اگر پای یک مشکل و مسئله درونی آدمها در میان باشد، آقایان معمولاً سکوت میکنند. این هم تجربه شخصی من است و هم در تجربه دوستانم شاهدش بودهام. حتی در «سرای احسان» با وجود اینکه به همه آدمها خیلی نزدیک بودم، در نهایت این خانمها بودند که خیلی راحتتر احساسات خود را با ما به اشتراک میگذاشتند و آقایان معمولاً حرفها را درون خود میریختند.
* خانم عطارزاده خودشان راحت پذیرفتند که این بخش از زندگی شخصیشان در فیلم روایت شود؟
ما از ابتدا این ایده را داشتیم. از زمانی که فهمیدیم چنین پروژهای در جریان است و علاقهمند شدیم که این مستند را بسازیم، این ایده را هم داشتیم که اگر در جایی از قصه امکانش وجود داشت، از تجربه شخصی خودمان هم صحبت کنیم. تا جایی حتی قرار بود من تجربه شخصی خودم را در فیلم بیاورم اما از جایی به بعد احساس کردیم، قصه عطیه عطارزاده قصهای مرتبطتر به داستان مستند است. در این زمینه مقاومتی هم نداشتیم. طبیعتاً آدم برای بیان این موارد اتودهای مختلف را مدنظر قرار میدهد اما در اصل ماجرا مقاومتی نداشتیم. هر دو فکر میکردیم این موضوع، موضوعی است که بیدلیل تا این اندازه صحبت درباره آن سخت شده است. این سخت شدن هم کمکی به حل این معضل نمیکند.
* درباره قضاوتها و بازخوردهایی که نسبت به این بخش از فیلم شاهد بودید آیا صحبتی با هم نداشتند؟
من هیچ واکنش منفیای ندیدم. ممکن است اگر قضاوت منفیای هم وجود داشته، به ما منتقل نشده باشد. اتفاقاً این بخش برای برخی مخاطبان، بهواسطه شجاعت عطیه عطارزاده در طرح این مباحث جالب بود. برای برخی هم ساختار روایی فیلم جذابیت داشت، اینکه بخشی از فیلم روایت اول شخص میشد و انگار مخاطب بیشتر با مسئله فیلم درگیر میشد. در مجموع هیچ بازخورد منفیای درباره این بخش نداشتیم. البته این بازخورد را داشتیم که برخی میگفتند نیازی به این بخش نبود و بدون آن هم میشد این مستند را ساخت اما من همچنان خوشحالم که این روایت در فیلم وجود دارد، این مورد نزدیکی میان ما بهعنوان مستندساز و سوژههای مستند را بیشتر کرده است.
* ما سرنوشت کاراکترها را در فیلم نمیبینیم و در پایان مشخص نمیشود که چه اتفاقی برای آنها رخ میدهد، که الزاماً نقطه ضعف فیلم هم نیست. بهعنوان سازنده این مستند آیا از سرنوشت کاراکترها اطلاع دارید؟
زمانی که ما این مستند را تمام کردیم، تنها به فاصله چند هفته، موضوع کرونا پیش آمد و آنجا بهصورت خیلی سختگیرانه تبدیل به قرنطینه شد. این آدمها در کنار هم زندگی میکردند و اگر یکی از آنها درگیر کووید میشد، امکان ابتلای همه وجود داشت. همین مسئله خیلی روند پیشرفت پروژه را کند کرد. اما تا جایی که اطلاع دارم، اتفاق تازهای هم در این زمینه رخ نداده است. آدمهای آنجا اما همچنان مصر و علاقهمند هستند که این پروژه ادامه پیدا کند. امیدوارم این اتفاق هم رخ دهد.
البته معتقدم حتی اگر اتفاق بیرونی و مشخصی هم در این زمینه رخ ندهد، «سرای احسان» دیگر به وضعیت قبل از اجرای این پروژه بازنخواهد گشت. بالاخره صندوقچهای در آنجا باز و حرفهایی مطرح شد که همواره پنهان بوده است. نگاههای عاشقانهای که همواره پنهان میشد، حالا عیان شده و دیگر شرایط به حالت قبل بازنمیگردد. نمیگویم این مسئله به دلیل ساخت فیلم است، بلکه بابت اجرای پروژه، شرایط آنقدر تغییر کرده که حالا در صفحه رسمی «سرای احسان» در اینستاگرام، هایلایتی به نام «سحر و سیفالله» وجود دارد و دیگر صحبت از عشق میان آنها در آن مجموعه، بسیار عادی شده است. آدمها دیگر درباره اینکه دوست دارند با چه کسی ازدواج کنند، صحبت میکنند و این خودش یک دستاورد در آن مجموعه است. این حقی طبیعی است که آنها سالهای سال از آن محروم ماندهاند.
* یکی از نگرانیهایی که در فیلم هم مطرح میشود، معضلات ناشی از فرزندان حاصل از ازدواج این افراد است. آیا امکان عقیمسازی برای پیشگیری از مشکلات بعدی و تسهیل فرآیند ازدواج آنها وجود ندارد؟
اصل این سوال را من نمیتوانم بهعنوان یک مستندساز پاسخ بدهم چرا که یک بحث کاملاً پزشکی و حقوقی است و در فیلم هم اشاره گذرایی به آن میشود و مدیر مجموعه هم تأکید میکند که این بحث بسیار پیچیده است و نمیتوان درباره آن تصمیم قطعی گرفت. عقیمسازی اتفاقی است که تبعات بسیار زیادی دارد و بهراحتی نمیتوان درباره آن تصمیمگیری کرد. اتفاقاً چند سال پیش درباره خانمهای کارتنخواب این مسئله در سطح جامعه مطرح شد که بازتابهای بسیاری هم داشت و نظرات موافق و مخالف بسیاری پیرامون آن شکل گرفت. اتفاقاً خوب شد که این سوال را مطرح کردید، چراکه هر بار این موضوع مطرح میشود، بسیاری خیلی واکنش پرخاشگرانهای دارند، بهگونهای که انگار هم میخواهیم به این افراد حق بدهیم، هم میخواهیم از زیر این مسئله طفره برویم! انگار میخواهیم از زیر این مسئله فرار کنیم که هیچکدام از ما خوشحال نمیشویم بچهای در این شرایط متولد شود. اگر کسی هم بگوید اجازه دهید جلوی این مسئله را بگیریم، سریع همه علیهاش موضع میگیریم. این مسئله مانند ماجرا فیل در تاریکی اتاق شده است، انگار فیلی در این اتاق وجود دارد اما هیچکس نمیخواهد درباره آن صحبت کند و همه داریم درباره جزییات دیگر حرف میزنیم. البته تأکید میکنم که این موضوع در تخصص من نیست چراکه ابعاد پزشکی، حقوقی و انسانی بسیار پیچیدهای دارد، اما مسئلهای است که باید درباره آن صحبت کنیم. فیلم مستندی مانند فیلم ما اگر توانسته باشد باب همین سوالات را باز کند تا درباره آنها صحبت شود، همین دستاورد بسیار خوبی است.
نظر شما