خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب: در سال ۱۲۱۳ شمسی در خانواده حاج ملا مهدی نجم آبادی فرزند پسری به دنیا آمد که نام او را هادی گذاشتند. ملامهدی امامت مسجد میرزا عبدالکریم در محله سنگلج تهران را عهدهدار بود و تحصیلات ابتدایی فرزندش را خود بر عهده گرفت. هادی نجم آبادی که در سال ۱۲۲۵ و در سن دوازده سالگی برای آموختن علوم شرعی به نجف اشرف مهاجرت کرد، بعدها بدل به یکی از مهمترین شخصیتهای دوران قاجاریه (و بلکم تاریخ معاصر ایران) شد.
شیخ هادی نجم آبادی و توجه به انسان
شیخ هادی متفکری قرآنگرا بود و در تنها کتابی که از او برجای مانده یعنی «تحریر العقلا» گرویدن به قرآن را کاری عقلانی معرفی میکند. او نسبت به تهیدستان بسیار فروتن و مددکار بود. در خانه او همواره به روی مردم باز بود تا بدون هیچگونه چشمداشت مادی به آنها کمک کند. او دغدغه انسان داشت و به همه سفارش میکرد که بشر دوست، فروتن و مخالف تکبر و استبداد باشند. شیخ هادی به شدت مخالف استبداد بود و همیشه حامی آزادی خواهان و روشنفکران. آزادی مردم را در آگاهی آنها میدانست و برای آزادی مردم پشت و پناه و حامی همه کسانی که منادی آزادی بودند.
و به عنوان یک روحانی روشنفکر به روشنی دریافته بود که برای آگاهی هرچه بیشتر ایرانیان شیوههای سنتی آموزش پاسخگو نیست. به همین مناسبت وی از میرزا حسن رشدیه در راه تاسیس مدارس نوین حمایت کرد. در این راستا شیخ هزینه تحصیل دانشآموزان بیبضاعت را نیز عهدهدار میشد. همچنین همسر شیخ و دخترش «آغابیگم نجمآبادی» نیز با تاسیس انجمن مخدرات وطن گام مهمی در راستای فعالیتهای عام المنفعه به نفع زنان برداشتند که یکی از آنها تاسیس مدرسهای با عنوان «مدرسه دختران» در جنوب شهر تهران بود.
او هرگونه مسائلی را که باعث ذلت انسان میشد حرام میدانست. یکی از فتاوای او تحریم دائمی استعمال دخانیات اعم از توتون، تنباکو و تریاک در همه اوقات بود. به همین دلیل در جلسهای که به منظور اعلام فتوای میرزای شیرازی در تهران تشکیل شده بود شرکت نکرد، چرا که آن فتوا صرفا مبتنی بر حرمت موقتی بود.
شیخ هادی نجم آبادی و اسلام سیاسی
در زمینه سیاست نیز او را «معلم مشروطه» نام نهادهاند، چرا که همه کوشندگان بیداری ایرانیان از اصحاب او بودند. به دلیل فعالیتهای آزادی خواهانه آقا سیدجمال الدین اسدآبادی، شیخ هادی نیز از جمله اصحاب او قرار گرفت. نقل است که به او گفت که پیش از هرچیز بیاید و برای مردم از معنای آزادی در کلام الله مجید درس بگوید. همین نکته نشان دهنده اهتمام او به اسلام سیاسی است.
مردم زمانه چنان پرورش یافتهاند که هر کس در ادعای خود بلند پروازتر باشد، بیشتر به پیروی از او رغبت میکنند و در جستوجوی او بر میآیند. آن دلبستگی و کششی که به گرویدن دارند، آنها را به فرمانبرداری میکشد و با کمال میل به آنها ایمان میآورندشیخ به میرزا رضا کرمانی نیز در جهت مقصود خود که ترور ناصرالدین شاه بود، کمک کرد و همو بود پس از اعدام میرزا رضا در زمانی که در میان اکثر جامعه ایران میرزا لعن میشد شیخ هادی بود که مراسم چهلم و سالگرد برای میرزا رضا گرفت. در این دو مجلس شیخ عدهای را اطعام کرد و ولیمه داد و همچنین برای میرزا رضا طلب مغفرت کرد.
شیخ هادی پیشینه تمدن اسلامی را درخشان میدانست و اعتقاد داشت به دلیل اعراض مردم از قرآن و کلام الله مجید در عصر حاضر (یعنی زمان زندگانیاش) مسلمانان در اوج ذلت هستند و با هم به نزاع میپردازند. به همین دلیل نیز از غافله علم عقب افتادهاند و خرافات میانشان رواج دارد و هرکسی که بیاید و ادعاهای غلوآمیز کند به او گرایش پیدا میکنند. کما اینکه برخی به باب که آن همه ادعاهای گزاف داشت گرایش پیدا کردند.
شیخ هادی نجمآبادی، چندی پیش از صدور فرمان مشروطیت و پس از عمری مجاهدت در جمادیالثانی ۱۳۲۰ قمری فوت کرد و در منزل خود در حوالی میدان حسن آباد تهران (که خود در تبعیدی خودخواسته بدانجا آمده بود) به خاک سپرده شد. میرزا حسن رشدیه مجلس ترحیم مفصلی برای شیخ هادی برپا کرد.
درباره شیخ هادی نجم آبادی بسیار میتوان نوشت و باید رسالههای دانشگاهی را به او اختصاص داد. کما اینکه بزرگان بسیاری از جمله سیدمحسن امین در کتاب «اعیان الشیعه» و شیخ آقابزرگ تهرانی در «الذریعه» از او نوشتهاند و به نیکی هم نوشتهاند. فی المثل سید محسن امین در «اعیان الشیعه» چنین نوشته است: «شیخ هادی نجم آبادی متوفای تهران، عالمی عادل فقیهی متکلم که در آشنایی با سخنان و نظرات فقها زبردست بود، اطلاعات فراوانی در زمینه حدیث داشت، نیکو رفتار و متواضع بود، با هر کس مینشست در بی اعتنایی به دنیا و اهل آن بی نظیر بود. او قاضی تهران بود و در مجلس خویش تفاوتی میان وزیر و فقیر نمیگذاشت و به جهت شدت زهد و عدم تعلق به ریاست صوفیان و ارباب فرق باطله به او نزدیک گشته و خواهان مجالست با او بودند، او نیز در این مورد پرهیز نکرده و با آنان مینشست و سخن میگفت و شبهه در اذهانشان میافکند. برخی نسبتهای ناروا به او وارد کردهاند که او مبرا از هر نارواییهاست. او در فقه شاگرد شیخ راضی فرزند شیخ محمد نجفی بود. او را دوبار زیارت کردم یکی پیش از رفتن به تهران و دیگری پس از بازگشت از آن. من او را مردی درست، کامل و مجاهد از علمای آل محمد (ص) میدانم.» برای مطالعه بیشتر درباره شیخ هادی نجم آبادی میتوان به دو کتاب در دسترس «تشیع و مشروطیت در اییران و نقش ایرانیان مقیم عراق» نوشته عبدالهادی حائری (انتشارات امیرکبیر) و «زندگینامه و خدمات علمی و فرهنگی آیتالله حاج شیخ هادی نجم آبادی» منتشر شده توسط انجمن آثار و مفاخر فرهنگی مراجعه کرد.
در اینجا برخی از نقدهای او بر بابیه و بهاییت را از تحریرالعقلا درج کردهایم.
معرفی کتاب
«تحریر العقلا» تنها کتاب به جای مانده از «شیخ هادی نجم آبادی» است. نخستین چاپ آن به سال ۱۳۱۲ شمسی بود. این کتاب یکبار نیز در دهه ۷۰ به تصحیح حسن مرسلوند توسط سازمان انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی منتشر شد. اما روایتها در نقد باب و بها را به نقل از ویرایش سیف الدین نجم آبادی از این کتاب آوردهایم که به سال ۱۳۸۸ در هامبورگ آلمان منتشر شده بود.
«تحریرالعقلاء» که با نثری روان و استوار نوشته شده، دارای فصول و حتی عناوین موضوعات نیست. کتاب دارای یک بخش اصلی است، که قسمت اعظم آن است، و در قسمت پایانی دو نامه آمده است که در صدر آن نوشته شده در این دو نامه خیلی کلی و پوشیده عمدتاً به مسایل عرفانی و فلسفی و اخلاقی پرداخته شده است. پس از آن چند قطعه در نیایش، به زبان عربی و گاه فارسی، آمده است.
اما مطالب اصلی کتاب، به موضوعی معین اختصاص ندارد، موضوعات متنوعی از اعتقادات، عرفان و اخلاق، مسایل اجتماعی و سیاسی، نقد و بررسی ادیان در یک گفتار گسترده آمده است. اما در عین حال کتاب دارای جهتگیری واحد و هدفی مشخص است که همان پیرایش خرد است و از انسجام و پختگی و آگاهی قابل توجه آن از مسایل دینی و تاریخی و اجتماعی و سیاسی حکایت میکند.
شیخ در این کتاب بارها از محسنات اسلام میگوید و نزاع دینی و مذهبی را تقبیح میکند. او در این کتاب میگوید که قرآن خودش معجزه ماندگار است چنانکه معروف و مسلم است – معانی و توجه به آن معانی است که ماندگار است. (در صفحه ۲۳۹)
توصیه او در مواجهه با سخنهای مختلف این است که: «پس هیچگاه از شاهراه خرد بدر نروید و سخنان بزرگان و کتابهای آسمانی را با خرد و شرع پیشین تطبیق و مسلم کنید. بشرط این که معنای فرمایش شرع پیشین را بفهمید. اگر جوینده خردمند باشد و غرضهای نفسانی را از خود دور کند رازها و اشارهها و بیانات کتابهای آسمانی را درک میکند و همه را با یکدیگر سازگار میبیند. هر یکی را مکمل گذشته و مژده دهنده آینده مییابد.»
نکته کلیدی کتاب «تحریر العقلا» در این دو پاراگراف است که میتوان با آن نقدهای شیخ هادی بر باب و بها را نیز به روشنی دریافت: «کوتاه سخن، اگر خواهی در دین و جدا کردن حق از باطل مجاهده و کوشش نمایی، باید نخست معنای سخن گوینده و مقصد مدعی بفهمی و سود و نتیجه آن را برای خودت تصور کنی، سپس در صدد تحقیق درباره بزرگی او برآیی اگر بزرگی او در نظرت جلوه نمود سودمندی و بزرگی او را در نظر بگیر. پس از آنکه سخن او را با خرد خودت سنجیدی آن را بپذیر و از آن پیروی کن، زیرا در این صورت از خردت پیروی کردهای، زیرا پیش از این گفته شد که پیامبر و راهنمای تو را در آغاز خداوند منان در وجود تو قرار داده است و آن خرد توست که پیامبر باطنی و درونی است.
پیامبر ظاهری، تو را به پیامبر باطنی رهبری میکند و این دو باهم موافقند (هرچه خرد به آن حکم کند شرع هم به آن حکم میکند و هر چه شرع به آن حکم کند خـرد هم به آن حکم میکند.) ایمان به پیامبر و گرویدن به او در جسم او نیست. یا در صفتهای اوست یا در گفتهها و کردار او. اگر ایمان به صفتهای او راست باشد سبب میشود که اثری از صفتهای او در مؤمن به او ظاهر شود. و اگر ایمان به سخنان اوست پذیرفتن سخنان او و به کار بستن آن فرمایشهاست پس از فهمیدن و دانستن. و اگر ایمان به پیامبر ایمان به کردار اوست آن هم پس از دانستن کارهای نیک و سنجیدن آن کارها با خود موجب پیروی از کردار او میشود، البته به اندازه توانایی.»
همانطور که اشاره شد شیخ سخن خود را به باب و بها و فرقههای ساخته شده توسط این دو میکشاند و توصیه دارد که سخن این کذابان را به سنگ محکی بسنجیم که در دو پاراگراف قبل از او روایت شد. اینک نقدها:
مدعای باب و انی انا الله گفتن او
پیش از این گفته شد که این مقامات در «طول» هستند و هر لاحق یعنی آینده بی ادعای اتحاد با سابق، یعنی گذشته را میتواند بکند، از این رو گفتند: «برای ما با خدا حالاتی است که در آن حالات ما او هستیم و او ما است و این که: «اول ما محمد بوده و آخر ما هم محمد است.» هم ثابت شد و شیعه که باب است مانند آینه نماینده آن سه مقام است و رسیدن فیض از امام به باب مانند رسیدن فیض از خدا به پیامبر و از پیامبر به امام از راه الهام نفسانی است که به «علم لدنی» از آن تعبیر میکنند.
پس سخن باب سخن امام است و سخن امام سخن نبی است و سخن نبی سخن حق است. پس باب مهدی موعود که انتظار او را همه دارند خود مهدی بود و از زبان او (مهدی) سخن میگفت و گاهی هم قائم به حق بود که نماینده و مظهر کلی الوهیت و نبوت بود. گاهی هم «إنی أنا الله» ( من خدا هستم) میگفت.
زمانی که این سخنان منتشر شد، مردم بسیاری به آن سخنان گرویدند و احکام و شریعتی قرار دادند و این ظهور را ظهور قیامت موعود نامیدند و سرانجام «حلال محمد را حلال است تا روز قیامت» دانستند و این راه و ناموس را به نایب و خلیفه و مظهری (= نمایندهیی) سپردند و وعده دادند که چون فیض الهی بریده نخواهد شد، پس آن کسی که خدا بوسیله او ظاهر میشود من یظهره الله ظاهر خواهد شد، تا آنجا که خدا خواست به تزکیه و پاکیزه کردن نفسها پرداختند تا مانند فرقههای پیشین در ظهور آن نماینده، محجوب و در پرده نمانند. در نیایشها، داد ستد و احکام و حدود و راه نو و تازهایی آوردند.
اختراعات باب و بابیان
چون در حدیث بوده است که «بباید با کتابی نوین و سنتی تازه» و کتاب نوین را مانند قرآن مجید معجزه و دلیل حقیت خودشان قرار دادند. مردم بسیاری از این دین و آیین پیروی کردند، حتی جان و مال و عرض و ناموس خود را فدا کردند بطوریکه عده دیگری بیش از آن گروه نخست به آنان گرویدند و این طریقه را طریقه حق دانستند و سخنانی از آفریننده این دین صادر میشد از مناجات و زیارت امامان و خطبههایی مشتمل بر توحید و بیان صفتها و نامهای خداوندی به آن گونه که پیشینیان بطور اجمال بیان نموده در خاطر نهادهی (= ذهن) ایشان و دیگران بوده و از خود تفسیر آیهها و سورههای قرآن کردند و احکام و عبادات به گونهایی که خودشان اختراع کرده بودند بکار بردند.
و غالباً این مطالب در حال نگارش و تقریر بود که دیگران تحریر میکردند، بطوریکه در مدت هفت سال شاید بیش از پانصد هزار کلمه به او نسبت داده باشند، با درنظر آوردن همه نامههایی که به یاران و موافقان و مخالفان نوشته بود. ولی در بیشتر آنها رعایت درستی و نادرستی عبارتهای عربی همچنان که متداول است، نمیکرده و یارانش میگفتند و مینوشتند که شأن او بالاتر از این است که رعایت قواعد متعارف زبان را بکند...
منع بیشتر برابر است با حرص بیشتر
رفته رفته گروندهها زیاد شدند تا آن که دولت و ملت در صدد قلع و قمع ایشان بودند و همیشه از انظار پنهان. ولی در رساندن مطلب خود و راهنمایی مردم به طریقه خودشان کوتاهی نمیکردند. حتی کمال اهتمام را هم داشتند و دشمنان آنها در صدد آزار و نابود کردن ایشان بودند. ولی دشمن با قهر و غلبه و مسلم بودن راه و روش خود میخواست ایشان را تمام کند و ایشان با دلائل و براهین حقیقیه و یا وهمیه میخواستند آنان را تمام کنند. البته طریقه دوم کم کم در دلها رسوخ میکند و طریقه نخست مانع اقدام ظاهری میشود، حتی از این نظر که انسان فطره به آنچه که از آن منع میشود حریص میشود. هر چه طرد و منع و جلوگیری دولت و ملت بیشتر میشد حرص مردم به پیروی و طلب زیادتر میشد. شاید اگر مردم را به حال خود میگذاشتند و آن اشخاص هم آشکار بودند طرفدارانشان این اندازه نمیشدند.
اگر بپرسی به چه گرویده، میگوید: «انی انا الله» شنیدهام، دنبالش رفتم، جلوه گاه الهی را یافتم. بیچاره! بفهم که مطلب چه چیز است، تا از برهان آن مطلب آگاه شوی. این کار را نمیکند که هیچ، گرویدن مردم را، برهان آن مطلب میداند. وهم و پندار شگفت انگیزی مردم را فراگرفته است، به گونهایی که هرکس «انی انا الله» گفت به او علاقهمند میشوندپس از رفتن پدیدآورنده این طریق و آیین، یاران و پیروانش به پیروی از جانشینی که تعیین نموده بود، اقدام کردند و جانشینش نیز سخنانی انشاء میکرد و کتابها و صحیفهها و فرمانهایی به دست یاران و نایبانش داد. آن نوشتهها و پیامها را به پیروانش رساندند. پیروانش آنها را معجزه قرار داده، مردم را دعوت میکردند و مشغول گردآوری سخنان سابق و لاحق و تاریخ اهل ایمان و مخالفین بودند. آن شخص هم همچنان پنهان بود. (منظور صبح ازل است.) سخنان و دستورهای او را نایبش (یعنی میرزا حسینعلی بهاءالله) به یاران و پیروان میرساند. چند سالی هم به همین روال او را غایب دانستند و نایبش مردم را به او، همچون جانشین پدید آورنده اول دعوت مینمود. احکام و راه و روش آن شخص نخستین را که منشا و مبدأ این طریق بود اجرا کردند.
دینی که مدام بزرگانش به جنگ و جدل برمیخیزند
پس از چندی جانشین او از گزیننده و ارباب خود اعراض کرد و در صدد مخالفت بر آمده، از فرمان او سرپیچی کرد. نخست میگفت این شخص به هواپرستی پرداخته و روح ایمان و بزرگی از او گرفته شده، گاهی میگفت مقصود آن شخص نخستین که او را به منظور خلافت نصب نموده بود من بودم.
گروهی به سخنان او گرویدند و از شخص اصلی اعراض کردند. گروهی به همان حالت باقی ماندند پس از چندی گفت: «من یظهره الله» (کسی که خدا او را آشکار میکند) که به شما وعده داده شده، من هستم و آن شخص نخستین که آمده بود مبشر و مژده بخش این ظهور بوده و این ظهور کلی است به گونهای که تاکنون چنین ظهوری جلوهگر نشده بوده است. انبوه بسیاری از گروه خود و دیگران از او پیروی نمودند و او را به لقب «طلعت مبارک» و «جمال قدم» خواندند. اختلاف و دشمنی میان این دو گروه و گروهی که دنباله رو همان شخص نخست بودند افزایش یافت. این گروه پیشوای آن گروه را «دجال» خواندند و آن گروه پیشوای این گروه را «ابوبکر» و کتابها در رد یکدیگر نوشتند. با هر کدام از این دو گروه که برخورد میکردی و به گفتوگو مینشستی از پیشوای خود ستایش و خوشگویی میکرد و سخنان پیشوای خود را معجزه و حجت بر حقیقت قرار میداد و سخنان او را شاهد بر باطل بودن آن دیگری میدانست.
دعواهای دو طایفه ازلی و بهایی
عجب چشم بندی است در دستگاه الهی این گروه میشگفتند که چگونه مردم از چنین آفتابی محروم و بی بهره مانده و از روشنایی او برخوردار نشدند. و چگونه خود را به آن تاریکی میبرند و نامش را نور (روشنایی، بهاء) مینامند. آن گروه میشگفتد که چگونه مرد هواپرستی را مظهر و نماینده آفتاب یزدانی میدانند و به این تلقینات انسانی، که از ممارست در ملکات نفسانی به دست میآید فریب میخورند و سخنان الهی مینامیدند.
کسانی که در این گونه آیهها ممارست و تمرین دارند، همین گونه انشاءهای بی تأمل و تفکر از ایشان صادر میشود. مکرر دیده شده که مطلبی را از هر دو پرسیدهاند و هرکدام پاسخی نوشتهاند. پیروان هر دو گروه که نوشته را میخواندند نوشته رئیس و پیشوای خود را دلیل بر حقیت میگرفتند و نوشته دیگری را دلیل بر باطل بودن و از روی حجت نفسانی میدانستند و هر کدام هم ادعا میکند که در این امر بداهت و صراحت کامل وجود دارد.
سبحان الله نشد دو تن از ایشان بنشینند و ذهن خود را از غرض و مرض تهی کنند و با هم به گفتوگو بپردازند... خلاصه اینکه این دو طایفه در راه مخالفت و ستیز با یکدیگر بودند و هنوز این دو دستگی و اختلاف رفع نشده، مردم دسته دسته و گروه گروه به این دو دین میگرویدند، هر کس که به این دین در میآمد یکی از ارکان مذهب که میآموخت دشمنی با طایفه دیگر بود و بدگفتن از آن طایفه، بیش از آنچه پیش آنها معمول بود.
تا آن که یکی از این دو رئیس درگذشت. با این که در ذهن پیروان خود سپرده بود که پس از من ظهور کلی نخواهد شد و مکرر نوشته بود که اگر تا هزار سال دیگر کسی در مقام ادعا بر آید از او پیروی نکنید، بلکه او را از میان بردارید و مبادا کسی این سخن را تأویل کند و بگوید مقصود من چیز دیگری بوده. تا جایی که سال را بیان نمود که عبارت از ۱۲ ماه قمری فرقانی و ۱۹ ماه عددی بیانی است. همچنین در وصیتنامه و عهدنامه خود تکلیف و کارهای پیروان خود را به «اغصان» واگذار کرده بود: نخست «غصن اعظم» بود، پس از او «غصن اکبر». با این همه چندی پس از او پیروان گرداگرد «غصن اعظم» بودند و خود و پیروان را به آن راه میخواندند. مردم هم از دور و نزدیک به آن راه متوجه میشدند.
تا آن که سرانجام اختلاف در میان این دو غصن پدید آمد. گروهی به «غصن اکبر» و گروهی به «غصن اعظم» برآشفتند و گفتند از سخنان تو چنان برمیآید که تو خود را «مظهر ظهور کلی» میدانی و اصل درخت را مژده رسان خودت میدانی و این با فرمایش آن اصل منافات و دوگانگی دارد. ما تو را در صورتی قبول داشتیم و داریم که پرتو آن نور باشی. اگر قرار شود که تو خودت ادعای خورشید بودن داشته باشی، وجودت باطل است.
چندی پس از این با یکدیگر در ستیزه و گفتوگو بودند، تا آنکه مانند طایفههای دیگر در گذشته، هر کدام مذهب خود را استوار نمود. کتابهایی با دلیل و برهان نوشتند و در صدد استقامت و به طریقه خودشان دعوت نمودند. رد و باطل بودن طرف را به مردم القا میکردند و مردم مانند چارپا برگرد این کیشهای نوساخته همچون دینهای گذشته و امتهای باستانی میچرخیدند و این سخنان را از کتابهای آسمانی و از سوی خداوند - مانند قرآن - دانسته و همین سخنان را معجزه گوینده آن میدانند...
هرچه ادعا گزافتر باشد پذیرش مردم بیشتر میشود
پس در چاره بیماریهای نفسانی پس از شناختن آنها بکوش و دست از دامن خرد مکش. مرد خردمند تا مطلب را نفهمد نمیپذیرد. به خارق عادت و چشم بندی نیز فریب نمیخورد. و از گفتار و آیههای قرآنی پند میگیرد، ترس خداوندی در دلش جایگزین میشود. آنگاه ایمانش کامل خواهد شد. فریب سخنان فصیح و بلیغ را، که حاصلش دانسته نیست نمیخورد. هرچند دارای استعارات و بدایع و تعبیرات شیرین و دلپسند باشد.
مردم زمانه چنان پرورش یافتهاند که هر کس در ادعای خود بلند پروازتر باشد، بیشتر به پیروی از او رغبت میکنند و در جستوجوی او بر میآیند. آن دلبستگی و کششی که به گرویدن دارند، آنها را به فرمانبرداری میکشد و با کمال میل به آنها ایمان میآورند. اگر بپرسی به چه گرویده، میگوید: «انی انا الله» شنیدهام، دنبالش رفتم، جلوه گاه الهی را یافتم. بیچاره! بفهم که مطلب چه چیز است، تا از برهان آن مطلب آگاه شوی. این کار را نمیکند که هیچ، گرویدن مردم را، برهان آن مطلب میداند. وهم و پندار شگفت انگیزی مردم را فراگرفته است، به گونهایی که هرکس «انی انا الله» گفت به او علاقهمند میشوند. یا اگر سخنان فصیح و بلیغی از او بشنوند، به او میگروند. اگر پیروان او پاره یی از کرامات او نقل کنند، به او ایمان میآورند، به گمان آن که به خدا محبت پیدا کرده و به او عشق ورزیدهاند.
***
برای مطالعه دیگر مطالب این پرونده به این نشانی بروید.
نظر شما