۱۲ شهریور ۱۴۰۱، ۱۲:۰۵

ضیا موحد مطرح کرد؛

لسینگ میگوید شعر بالاترین هنر است وآدم را یاد بیدل دهلوی میاندازد

لسینگ میگوید شعر بالاترین هنر است وآدم را یاد بیدل دهلوی میاندازد

ضیا موحد گفت: لسینگ معتقد است که بالاترین هنر شعر است و نظرش درباره شعر و نقاشی مخاطب را یاد این‌بیت بیدل دهلوی می‌اندازد: «رَمِ آهوی تصویرم، شتاب ساکنی دارم».

به گزارش خبرگزاری مهر، نشست هفتگی شهر کتاب در روز سه‌شنبه ۸ شهریور به نقد و بررسی کتاب «فرزندان دیوتیما» نوشته فردریک بیزر با ترجمه‌ داود میرزایی اختصاص داشت که توسط نشر فرهنگ معاصر، منتشر شده است.

این‌برنامه با حضور ضیا موحد، سیدمحمدرضا بهشتی و مترجم اثر برگزار شد.

نقد کانت شتابزده

در ابتدای این نشست، علی‌اصغر محمدخانی، معاون فرهنگی شهر کتاب، در بخش‌هایی از سخنان خود اظهار داشت: خوشبختانه در سال‌های گذشته توجه به فلسفه‌ی هنر و فلسفه‌ی زیبایی‌شناختی در حوزه‌ی دانشگاه، تألیف و به‌ویژه ترجمه‌ی آثار رو به فزونی بوده و کتاب‌های خوبی در حوزه‌ی فلسفه‌ی هنر چاپ شده است. تمرکز این کتاب هم بر زیبایی‌شناسی آلمانی است. نویسنده در پیش‌گفتار این اثر بیان می‌کند که برای پیش‌رفتن در زیبایی‌شناسی باید به گذشته‌ی آن برگردیم و سنت زیبایی‌شناسی را پیش از کانت بررسی کنیم تا در ورطه‌ی تناقضات زمان حال نیفتیم. او بر آن است که مطالعه‌ی حلقه‌ی اتصال میان دوره‌ی جدید آغازین و گذشته‌ی کلاسیک، یعنی سنت عقل‌باوری زیبایی‌شناختی از لایب‌نیتس تا لیسنگ، مطالب زیادی درباره‌ی اهمیت زیبایی در زندگی، پیوند عمیق آن با حقیقت و خیر، ضرورت و قواعد و اهمیت ذوق و بعد شناختی تجربه‌ی زیبایی‌شناختی به ما خواهد آموخت.

او ادامه داد: به باور بیزر کانت تمام آموزه‌های زیبایی‌شناختی پیش از خود را بر مبنای ذوقی تحدیدیافته و نقدی شتابزده رد کرده است و به‌تبع آن زیبایی‌شناسی معاصر هم با تکیه بر نقد کانت محتوا را از زیبایی‌شناسی بیرون گذاشته است. چنان‌که هر چیزی از قوطی کنسرو گرفته تا آبریزگاه‌های مردانه به اثر هنری بدل شدند. بنابراین، بیزر می‌کوشد مضامین کانونی زیبایی‌شناسی عقل‌باورانه را مجدد بررسی کند و بنیان‌های عقلی سنت عقل‌باورانه را بازسازی کند.

محمدخانی در پایان گفت: بیزر در این اثر سنت زیبایی‌شناختی آلمان را بررسی می‌کند و به نقد و بررسی آرای متفکرانی می‌پردازد که برخی از آنها برای ما در ایران کمترشناخته شده‌اند. همه‌ی اینها این اثر را برای مخاطب فارسی‌زبان بدل به منبعی خوب برای فلسفه‌ی هنر و فلسفه زیبایی‌شناختی در آلمان می‌کند.

زیبایی به مسلخ می‌رود

داود میرزایی در سخنان خود در این‌نشست گفت: رشته‌ فلسفه‌ هنر از نیمه‌ دوم دهه‌ هشتاد با همکاری چند دانشگاه (از جمله دانشگاه علامه) و مؤسسه (از جمله فرهنگستان هنر و مؤسسه‌ حکمت و فلسفه) رسماً در ایران کلید خورد. از همان آغاز و در دوران دانشجویی من نیز مسأله‌ کمبود منابع زبان فارسی برای این رشته مطرح و مشکل‌ساز بود. البته می‌توان به منابع اصلی مراجعه کرد، ولی برای اشاعه‌ یک رشته نمی‌شود همه را به متون اصلی ارجاع داد. در نهایت، علاقه‌مندی به زبان انگلیسی و به فلسفه و زیبایی‌شناسی من را به سمت جمع‌آوری منابع اصلی سوق در قالب در دسترس سوق داد و در نهایت، مطالعه در مورد فلسفه و به خصوص زیبایی‌شناسی من را به این نتیجه رساند که ما به شکل بی‌مبالاتی از اصطلاح زیبایی‌شناسی استفاده می‌کنیم.

او توضیح داد: برگردیم به واژه اصلی این رشته به نام استتیک. استتیک برای خودش حدود و ثغوری دارد. اما ما در این دوره متوجه می‌شدیم که هر کسی به هر نحوی کاری در مورد زیبایی کرده است، اسمش را زیبایی‌شناسی می‌گذارد. انواع و اقسام زیبایی‌شناسی‌ها در این دوره شکل گرفت و مشخص بود که از این اصطلاح با دقت استفاده نمی‌شود. چراکه رجوع ما به خاستگاه‌های این رشته ضعیف بود. ما باید می‌دانستیم که آیا اجازه داریم از زیبایی‌شناسی افلاطون صحبت کنیم درحالی‌که در آن دوره چیزی به نام زیبایی‌شناسی وجود نداشته است یا نه. به‌هرحال، در بطن متافیزیک افلاطون از زیبایی سخن گفته می‌شود و ارسطو در مقابل آن واکنش‌هایی نشان داده، اما زیبایی‌شناسی خیلی بعدتر نام مشخصی پیدا کرده است. در یک برهه زمانی، این رشته اسمی مشخص پیدا می‌کند و اصول اولیه‌ای برای آن لحاظ می‌شود. پس، دغدغه اصلی من در آن برهه این بود که آیا ما می‌توانیم به‌راحتی از اصطلاح استتیک را به هرچیزی وصل کنیم و مثلاً بگوییم استتیک اسلامی؟ برای نمونه، در این امر اختلاف هست. از سویی سعید توفیق در کتاب خود می‌گوید، این تناقض در لفظ است و این رشته در قرن هجدهم فلان اصول را داشته است. از سوی دیگر، اولیور لیمن در کتاب «در آمدی بر زیبایی‌شناسی اسلامی» با علم به تمام آن اصول می‌گوید که با مسامحه شاید بتوانیم از اصطلاح زیبایی‌شناسی اسلامی استفاده کنیم. همین مباحث در ذهن من بود و من را به این نتیجه رساند که شاید بتوانیم قرن هجدهم را با عنوان قرن ذوق مبنا قرار بدهیم و فارغ از اینکه خاستگاه آنها بریتانیایی، فرانسوی یا آلمانی باشد، بررسی‌شان کنیم.

او ادامه داد: من این سه خاستگاه را در نظر داشتم چرا که مطالعات قبلی در همکاری با فرهنگ معاصر من را به این نتیجه رسانده بود که به‌خصوص بازگشت به این خاستگاه‌ها و به‌خصوص به سنت آلمانی می‌تواند برای مخاطب فارسی‌زبان روشنگر باشد و سررشته‌ی متقن‌تری به دست بدهد. هرچند، این کار هم ما را از ترجمه متون کلاسیک بی‌نیاز نمی‌کند. حتی در حین برگردان «فرزندان دیوتیما» متوجه شدم که باید رساله‌ی موجز الکساندر باوم گارتن با عنوان «تاملات فلسفی در باب پاره‌ای موضوعات ناظر بر شعر» را نیز به فارسی برگردانیم و در اختیار مخاطب فارسی‌زبان قرار دهیم. هرچند این ترجمه از زبان واسط صورت گرفته است، هم برگردان انتخابی من نسخه‌ی قابل‌اتکایی است هم گمان می‌کنم که اگر بخواهیم قائم به آن فضای آرمانی باشیم شاید دسترسی‌مان به این متون به درازا بکشد. ضمن اینکه به نظرم مترجم یا مؤلف دغدغه‌مند بایستی خودش را به زبان‌های دیگر مسلح بکند. از این رو، در جایگاه معلم دانشگاه و پژوهشگر این حوزه خودم را ملزم می‌دانم که قدری آشنایی خودم را با دیگر زبان‌های اروپایی بیشتر کنم تا بتوانم در این حوزه تأثیرگذار باشم.

نویسنده در این کتاب احساس می‌کند که در حق عقل‌باوران اجحاف شده و به چوب جزم‌اندیشی رانده شده‌اند. بیزر در این کتاب در مقام وکیل‌مدافع عقل‌باوران ظاهر می‌شود. او لایب‌نیتس را پدر بزرگ زیبایی‌شناسی معرفی می‌کند و می‌گوید، علی‌رغم اینکه لایب‌نیتس هیچ رساله‌ مجزایی درباره‌ زیبایی‌شناسی ندارد، هم به متافیزیک زیبایی‌شناسی می‌پردازد هم به اخلاق آنمیرزایی گفت: متن بیزر متن بسیار شیوا و روان است. البته به هر متنی نقد وارد است. او از ابتدا می‌داند که دنبال چه می‌گردد. در حوزه‌ی پژوهش خودش باقی می‌ماند و ما را سرگردان نمی‌کند. متن انگلیسی بسیار پالوده و لذت‌بخش است و به‌نظرم هر مترجمی را وسوسه می‌کند که دوباره اگر فرصتی دست داد به متن بیزر برگردد.

این مترجم در جمع‌بندی گفت: نویسنده در این کتاب احساس می‌کند که در حق عقل‌باوران اجحاف شده و به چوب جزم‌اندیشی رانده شده‌اند. بیزر در این کتاب در مقام وکیل‌مدافع عقل‌باوران ظاهر می‌شود. او لایب‌نیتس را پدر بزرگ زیبایی‌شناسی معرفی می‌کند و می‌گوید، علی‌رغم اینکه لایب‌نیتس هیچ رساله‌ مجزایی درباره‌ زیبایی‌شناسی ندارد، هم به متافیزیک زیبایی‌شناسی می‌پردازد هم به اخلاق آن. بیزر توضیح می‌دهد که تلقی لایب‌نیتس از جوهر به منزله‌ واحد مبنای واقعیت، سنجیدن جوهر برحسب نیروی زنده، وحدت بخشیدن به کثرات و هماهنگی همه ناظر به زیبایی است. در حوزه‌ی اخلاق هم تلقی او از خیر اعلی کاملاً زیبایی‌شناختی است. همچنین، واژه‌گزینی و واژه‌یابی‌هایی لایب‌نیتس از سنت دکارتی زیبایی‌شناختی است. برای نمونه او در حوزه‌ی شناخت می‌گوید که شناخت یا واضح است یا مبهم. شناخت واضح نیز یا متمایز است یا مغشوش. شناخت متمایز و واضح هم یا کافی است یا ناکافی. در نهایت، بیان می‌کند که ادراک حسی ادراکی است واضح ولی مغشوش. برگ برنده‌ی زیبایی‌شناسی هم در همین مغشوش‌بودن ادراک است. آنچه زیباست، اما نمی‌توان توضیح داد که چرا و چگونه. به بیان دیگر، نمی‌توان دقیق و واضح و متمایز آن را صورت‌بندی کرد. پس، او برای شناخت حسی در فلسفه شأنی قائل می‌شود و این نقطه‌ی آغاز شکل‌گیری رشته‌ی زیبایی‌شناسی است.

او تاکید کرد: البته این شناخت، دون شأن شناخت عقلی است. باوم گارتن در بند ۱۱۶ «تأملاتی در باب شعر» می‌گوید، هنر نظیر عقل است و ادامه می‌دهد، هنری که شناختی می‌دهد. وضحی که هنر به ما می‌دهد وضوحی توضیحی است. کار وضوح توضیحی یا وضوح امتدادی همان برگ برنده هنر است. برای نمونه اگر ما در وضوح و مغشوشی زیبایی قرمزفامی غروب پیش‌رویمان غوطه‌ور باشیم و دوست هواشناسی در همان حال برایمان بگوید که تو اشتباه می‌کنی و این قرمزفامی به سبب این است که نوری که از این جرم آسمانی، خورشید، به این سمت می‌آید با قطرات هوا و ذرات گرد و غبار منکسر می‌شود و این رنگ را ایجاد می‌کند. همین که این هواشناس این مطالب را می‌گوید، انگار آن غروب را زنده‌زنده برده روی میز جراحی و تشریح می‌کند. به تعبیری در این متمایز و واضح‌سازی زیبایی به مسلخ می‌رود. اما لایب‌نیتس آغازگر اندیشه‌ای است که در مقابل این رویداد به ما می‌گوید، نیازی نیست این قدر به دنبال شناخت واضح و متمایز باشیم. برگ برنده‌ی بعضی از شناخت‌های ما همین نامتمایز و مغشوش‌بودگی‌شان است. باوم گارتن این وجه از اندیشه لایب‌نیتس را می‌گیرد و به واسطه‌ی وولف آن را بسط می‌دهد و نوشته‌ی زیبایی‌شناسی را در اختیار ما قرار می‌دهد.

میرزایی در پایان گفت: فرازهای برانگیزنده‌ی دیگری هم دارد. مثلاً می‌گوید، بهتر است پدر زیبایی‌شناسی را باوم گارتن خطاب کنیم یا وولف. و آنجا سعی می‌کند ما را متقاعد کند که این قبا بیشتر برازنده‌ی تن وولف است تا باوم گارتن، هرچند نمی‌خواهد منکر تلاش‌های باوم گارتن شود. بیزر در فصل فصل این کتاب نقاط اوجی آفریده است که ما را برانگیخته می‌کند. شاید با برخی از این آرا موافق یا مخالف باشیم، ولی حداقل او کاری می‌کند که سررشته را به دست گیریم و به نوعی بازاندیشی در این سنت فکر کنیم و آن را درخور بازاندیشی ببینیم. فکر می‌کنم بیزر از عهده این کار برآمده است.

زیبایی ترسناک شعر

سخنران بعدی این‌نشست ضیا موحد بود که گفت: اولین چیزی که ذهن مخاطبان و شنوندگان ذهنشان را به خود جلب می‌کند، عنوان کتاب است: «فرزندان دیوتیما». این اصطلاح را کمتر شنیده‌ایم. دیوتیما بناست معلم سقراط باشد. اما سقراط در ۴۰۷ قبل از میلاد به‌دنیا آمده است و دیوتیما در ۴۴۰ قبل‌از میلاد. حالا جای سوال است که چطور دیوتیما سی سال بعد از سقراط متولد شده و توانسته معلم او باشد. در فارسی مأخذ کمی داریم. اما یکی «تاریخ نقد جدید» با ترجمه سعید ارباب شیرانی است که در این مورد فصل مفصلی دارد. دیگری «فلسفه‌ی روشنگری» با ترجمه یدالله موقن که باز فصل بسیار خوبی راجع به لیسنگ دارد. عجیب است که «تاریخ نقد جدید» مستقیم به سراغ لسینگ رفته و وولف و اندرسون و بقیه را کاری ندارد. از این نظر قدری بی‌لطفی شده است. همچنین کتاب دیگری را احمد سمیعی ترجمه کرده است که فصلی خواندنی در مورد پل والری دارد و دنباله‌ی زیبایی‌شناسی بعد از کانت است.

وی افزود: اگر بخواهیم به اختصار سخن بگوییم، نظریه‌ عقل‌باوری را می‌توان در دو یا سه مساله خلاصه کرد. یکی اینکه عقل‌باوران به اصل دلیل کافی معتقدند؛ یعنی باید برای جز به جز یا سطر به سطر اثر هنری دلیل داشته باشید. اینکه چرا این آمده است و چرا آن نیامده است و چرا شعر است و کلمات در یک ساختار ارگانیک / یکپارچه چطور ارتباطی با هم دارند و قواعد این اثر هنری چیست. به هر حال، موزه‌ها آثار هنری را می‌خرند و باید میزان و معیاری برای ارزش‌گذاری و خرید این آثار باشد. باید مشخص باشد که این پول بالاخره برای خرید اثری هنری صرف می‌شود یا نه. اینها همه مباحث سنت عقل‌باوری زیبایی‌شناختی است. در ایران هم اتفاقاً بدون اینکه بدانیم، به احتمال زیاد تصورمان از شعر خوب یا هنر خوب همین ارگانیک بودن، ارتباط داشتن اجزا با یکدیگر و مقدم و مؤخر داشتن است. و در همین‌جاست که مخالفت با کانت و نیچه شروع می‌شود، با این ایده که اینها عقل‌ستیز و قواعدگریزند. به خصوص گل سرسبد این سنت لیسنگ است که در ارتباط با نبوغ بر این باور است که هیچ‌کدام از این معیارها در ارتباط با نبوغ قابل‌اعمال نیست.

این‌شاعر در ادامه گفت: آدم نابغه کسی است که طبق قواعد کار نمی‌کند. این برای من جالب است. اما اتفاقاٌ جالب‌تر از این برای من سنت قبلی است. برای اینکه سنت قبلی باعث می‌شود که میزان متعادلی از عقل و احساس ایجاد شود، مطابق تعریف ازرا پوند اثر هنری پیوندی است میان عقل و احساس در برهه‌ی زمانی. در اثر هنری نباید عقل به مرخصی رفته باشد. در شعر معاصر ما مشکل همین است که عقل به مرخصی رفته‌است و فقط مانده احساس. من‌من‌گویی، مرثیه‌سرایی و خلاصه فضای عاشورایی به شعر معاصر آمده است و عقل را فراموش کرده‌اند. در این قسمت دیگر اندیشه کم است.

لسینگ اولاً معتقد است که بالاترین هنر شعر است. در ادامه می‌گوید که در شعر توالی زمانی داریم و در نقاشی این توالی در کار نیست. در نقاشی مکان‌ها سرجای خودشان ثابت‌اند، فواصل ثابت‌اند و چیزی حرکت نمی‌کند، اما در شعر می‌توانیم حرکت داشته باشیم. این حرف لسینگ مرا به یاد شعر بیدل می‌اندازد که می‌گوید: «رَمِ آهوی تصویرم، شتاب ساکنی دارم»موحد در ادامه ضمن بیان خاطره‌ای به وجود فضایی ضدفلسفه در میان برخی جمع‌های داستان‌نویسان و شاعران معاصر جوان اشاره کرد و افزود: برای همین به نظرم رسید که این کتاب مهم است. این کتاب از نظر عقل‌باوری مهم است. البته هم به کانت هم به نیچه سرجای خودش نقدهایی وارد است، ولی هیچ‌کس تمام حقیقت را نمی‌گوید. همه مقداری از حقیقت را می‌گویند و همه‌چیز را همگان می‌دانند. ما در شعر معاصرمان به شاعری مثل فروغ می‌رسیم که هیچ‌کدام از قواعد در شعر او حاکم نیست و آن انضباط را ندارد. می‌توانیم پاره‌هایی از شعر او را جابه‌جا کنیم و به آن بیفزاییم یا از آن کم کنیم. بنابراین، باید میان اثر هنری خوب و متعالی تفاوت گذاشت. اینجاست که حرف‌های لسینگ شنیدنی می‌شو. ادموند برک در مواجهه با چنین شاعری، فروغ، حرفی از کانت می‌گیرد و آن را قدری توسعه می‌دهد و می‌گوید، شعر در مرحله‌ی عالی آن می‌تواند ضمن زیبایی ترسناک هم باشد؛ یعنی همه‌ی قواعد و رسوم را بر هم بزند. مثالی که از کانت وام می‌گیرد هم طوفان است. اینکه در طوفان هم زیبایی را احساس می‌کنید و از دیدن آن سیر نمی‌شوید، هم پر از هراس می‌شوید از آن قدرتی که چنین می‌کوبد و مرزها را در هم می‌شکند و سنگ‌ها را خرد و کشتی‌ها را غرق می‌کند. این هم هولناک است و هم زیبا و خودش مبنای دیگری می‌شود که باید به آن فکر کرد.

وی گفت: مطالب جالب دیگری هم در این کتاب می‌بینید، از جمله درباره‌ شعر و نقاشی. لسینگ اولاً معتقد است که بالاترین هنر شعر است. در ادامه می‌گوید که در شعر توالی زمانی داریم و در نقاشی این توالی در کار نیست. در نقاشی مکان‌ها سرجای خودشان ثابت‌اند، فواصل ثابت‌اند و چیزی حرکت نمی‌کند، اما در شعر می‌توانیم حرکت داشته باشیم. این حرف لسینگ مرا به یاد شعر بیدل می‌اندازد که می‌گوید: «رَمِ آهوی تصویرم، شتاب ساکنی دارم».

موحد در پایان ترجمه‌ کتاب را خوب ارزیابی کرد، اما نمایه‌ کتاب را نامناسب دانست و برخی ایرادهای آن را برشمرد.

اعاده حیثیت جایگاه حس

محمدرضا بهشتی در بخشی‌هایی از سخنان خود اظهار داشت: بیزر به برهه‌ای از تاریخ زیباشناسی پرداخته است که ما درباره‌ی آن مطالب زیادی نداریم. البته نویسنده اغراق می‌کند، چون در سنت آلبانی کارهایی در این زمینه هست که بعضی از آنها خیلی خوب است. اما او می‌گوید کمتر به این دوره پرداخته شده و این دوره مغفول مانده است. به نظر این یکی به حجم کمتر آثار منتشرشده در این حوزه برمی‌گردد و دیگر به اینکه نویسنده به منابع اصلی دسترسی نداشته است. این منابع اغلب به زبان لاتین بوده‌اند. اما به تازگی آثار لایب‌نیتس و وولف و باوم گارتن به‌سرعت به زبان انگلیسی برگردانده می‌شود.

او ادامه داد: موضع نویسنده در مورد کانت تا حدودی تند است و به‌نظرم سوالاتی نابه‌جا می‌کند. او می‌گوید طنز ماجرا این است که کسی به این دوره نپرداخته است. اما این طنز نیست، این نگاه زمان‌پریش است. استتیک در این دوره دنبال نمی‌شود. دو سه سده بعد اقبالی به آن می‌شود و به مرور زمان از مسائل جدی فلسفه می‌شود. در واقع، خیلی دیر به استتیک در جایگاه یک حوزه یا شاخه‌ی جدا توجه شده است، هرچند بحث درباره‌ی زیبا و بالا و امثال آن قدمت دوهزار و خورده‌ای ساله دارد. اینکه چه شد و چرا حوزه یا شاخه‌ای به نام استتیک در فلسفه ضرورت یافت، بحث جالبی است و به نظرم خوب بود بیزر پیش از لایب‌نیتس به آن می‌پرداخت.

او بیان داشت: ما در دکارت شاهد تلاشی برای آغازی جدید هستیم و این یکی از نقاط عطف مهم تاریخ فلسفه است. اما آشنایی ما با سده‌های آخر قرون وسطی تقریباً هیج است. بنابراین، نمی‌دانیم که چرا پایه‌گذاری چنین چیزی بر مبنای اندیشه و سوژه صورت گرفت و چه ابعادی داشت. در مقاله‌ای اشاره کرده‌ام که این چرخش و پایه‌گذاری جدید در فلسفه تقریباً صدسال پیش‌تر در هنر رنسانس و با ورود پرسپکتیو و نور در نقاشی پیش آمده است. در این زمان، زاویه‌ی خاص و همچنین تلاش برای انعکاس عین به عین آنچه می‌بینیم اهمیت یافت و هندسه و ریاضیات در آن دخیل شدند تا جایی که دکارت می‌گوید، آیا نمی‌شود این نسبت‌ها را در مابعدالطبیعه هم برد؟ این قضیه را در مورد نور و تأثیر آن بر فضا در عرصه‌ی دیگر استتیک یعنی در معرفت‌شناسی و هستی‌شناسی نیز می‌بینیم. این شیوه‌ی دکارت شیوه‌ای عقل‌گرایانه است. اگر رنسانس پشت سر نبود شاید کماکان هنوز می‌شد به شکلی زیبایی که ما محدودش می‌کردیم به زیبایی عقلانی رساند ولی رنسانس نمی‌گذارد.

بهشتی افزود: در اندیشه‌ی دکارتی حس جایگاهش این است که این ایده‌ها یا تصوراتی که از بیرون دارند می‌آیند، را بتواند تأمین بکند. اما دانش دانشی است که عقل آن را به دست می‌آورد. بنابراین، به‌نظر می‌رسد حس نقش دیگری ایفا نمی‌کند. هرچند در تأمل ششم دوباره نقشی به حس داده می‌شود که تشریح مخفیانه‌ی دکارت را هم توجیه می‌کند. به هر روی، حس در مجموع تنزل درجه پیدا کرد، حتی در مقایسه با اندیشه‌ی و سنت ارسطویی که هنوز هم مشاهده برای آن بسیار مهم بوده است. حتی وقتی ارسطو درباره‌ی سقوط آزاد به جمع‌بندی یا فرمولی می‌رسد که با فرمول امروز ما فاصله دارد، به سبب نزدیکی زیاد به مشاهده است. در لایب‌نیتس اتفاقی می‌افتد که اعاده‌ی حیثیتی از جایگاه حس است.

از میان سه نقد کانت، در دنیا بیش از همه نقد یک و دوم کانت مورد توجه قرار گرفته است. در ایران بیشتر تمرکز بر نقد اول است در نقد اول هم بخش حسیات استعلایی مورد توجه استاو توضیح داد: در حین کار بر روی تاریخ فلسفه‌ی هنر و زیبایی‌شناسی برای سمت متوجه همین کاستی شدیم که بیزر متوجه آن شده است. بنابراین، در بخشی از جلد دوم این تاریخ به این مساله پرداختیم. در اولین برخورد لایب‌نیتس جلو آمد، چراکه او اولین قدم را در این راستا برمی‌دارد. همین‌طور او برخاسته از دوره‌ی باروک است و به این مساله توجه کرده است که وقتی با زیبایی روبه‌رو هستیم که یک امر واحد و کلی را در انبوه و کثرت افرادش بتوانیم بینیم و هرچه این زلف پریشان‌تر می‌شود، بر زیبایی می‌افزاید. در حالی که در اندیشه‌ی افلاطون این طور بود که هر چه به سمت ایده یا وحدت همراه با بساطت حرکت می‌کردیم، به حقیقت و زیبایی نزدیک‌تر می‌شدیم. اما اینجا زیبایی ایده است در انبوهی. پس، لایب‌نیتس در ذهن ما برجسته شد. بعد از آن به سراغ وولف آمدیم و فکر نمی‌کردیم این اندازه مهم باشد. ولی اگر باوم گارتن نقطه‌ی عزیمت می‌شود، به خاطر کتاب استتیک نیست، بلکه به سبب این است که انگار یک نقش معرفتی هم برای حس داریم که مستقل از اندیشه‌ی عقلانی است و می‌تواند خودش را به جایی برساند که عقل نمی‌تواند خودش را به آنجا برساند. و اینکار باوم گارتن بدیع بود. این ما را به این نتیجه رساند که اگر باوم گارتن می‌تواند این مباحث را مطرح کند، با تکیه بر وولف است. بنابراین، هرچه وولف را بهتر بخوانیم، باوم گارتن را بهتر می‌فهمیم و جایگاه او را بهتر می‌بینیم. پس، بیزر حق دارد که بگوید کانت استتیک جدید را فلسفی کرد و سایه‌ی او بود که همه‌ی این افراد را تحت‌الشعاع قرار داد و از نظر دور ماندند.

بهشتی در ادامه گفت: از میان سه نقد کانت، در دنیا بیش از همه نقد یک و دوم کانت مورد توجه قرار گرفته است. در ایران بیشتر تمرکز بر نقد اول است در نقد اول هم بخش حسیات استعلایی مورد توجه است. کمتر کسی به سراغ دیالکتیک رفته است. به هر روی امروز به بخش‌های دیگری از کانت هم توجه شده است. بیشتر تمرکز بر حساسیت استعلایی، دیالکتیک و در نهایت متد آموزشی بوده است. بعد به تدریج به عقل عملی کانت روی آوردند و دیرتر از همه به نقد سوم کانت پرداختند. در ایده‌آلیسم آلمانی از یک نقطه فراروی مقدور شد. در جاهایی از این کتاب تعبیرهایی در مورد کانت به کار رفته است مثل اینکه «بیشرمانه یا خودخواهانه عبور کرد» که من اینها را نمی‌پسندم و این طرز نوشتن را منصفانه نمی‌دانم. تاریخ جای محکوم کردن نیست و تاریخ اندیشه به طریق اولی جای محکوم کردن یا لعن و نفرین یکی و حمد و ثنای دیگری نیست. من برای کانت احترام قائلم، از آنجا که تا شصت سالگی هنوز جرئت خراب کردن کاری را دارد که خودش سوار کرده است. هرچند در اواخر عمر کانت هم قدری نگهبان سیستم است.

او در پایان گفت: این کتاب بسیار خواندنی است، مخصوصاً بخش‌هایی از آن برای مخاطب فارسی‌زبان کاملاً جدید است. گادامر در «حقیقت و روش» می‌گوید، ما نیاز به استتیکی داریم که استتیک نباشد. این اول به‌نظر حرف عجیب‌وغریبی است. مقصودش این است که به استتیکی نیاز داشتیم که استتیک کانتی نباشد. ازاین‌جهت فراروی از کانت است و از محصور کردن یا محدود کردن حکم زیباشناختی به حکمی که بهانه آن مواجهه با یک ابژه است، ولی نسبت سوژه با این را تعیین می‌کند و بعداً به‌خاطر بازی قوا و سرانجام برقرار شدن نسبتی در این میان لذتی در من ایجاد می‌شود. در امر زیبا یک جور، در امر والا یک جوی دیگر. به نظر من این کتاب مهم است چون می‌خواهد نشان بدهد که افرادی اتفاقاً به این توجه کرده بودند، بااینکه ماقبل کانتی بودند.

کد خبر 5580180

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha