۱ آبان ۱۴۰۱، ۶:۴۶

عضو هیأت علمی دانشگاه علامه طباطبایی در گفتگو با مهر:

به بحران تفکر و شبه‌تفکر دچار هستیم

به بحران تفکر و شبه‌تفکر دچار هستیم

محمدرضا اسدی گفت: از آن‌جا ما در جامعه ایران مهارت «نمی‌دانم» گفتن را نداریم، در اغلب موارد اشخاص در حوزه‌های غیرتخصصی خویش نیز اظهار نظر می‌کنند و متأسفانه رسانه نیز به این امر دامن می‌زند.

خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشه- سیده آزاده امامی: همه روزه نام افرادی را می‌شنویم که در گوشه و کنار، برای خود مجموعه و اندیشکده و مؤسسه‌ای به راه انداخته و مخاطبینی جذب کرده و در حوزه‌ای خاص داعیه‌دار نظریه پردازی یا مشاوره‌اند. برخی از این هم فراتر رفته و نه فقط در یک حوزه و زمینه خاص، در هر ساحتی که امکانش باشد، اظهارنظر می‌کنند و از آن‌جا که اغلب مخاطبین یا به تعبیر سنتی پامنبری‌های خاص خودشان را دارند آموزه‌هایشان به‌سان مفاهیمی محکم و قابل اعتنا، مورد وثوق و استناد واقع شده و روز به روز بر سیطره نشر افکارشان می‌افزاید و بحران فراگیری این روند جامعه را تهدید می‌کند.

اما نکته این‌جاست که بسیاری از تعالیم و ادعاهای ایشان مورد تأیید علمای شناخته شده آن حوزه نیست و بعضاً نهادهای صنفی یا حقوقی صراحتاً از عدم تأیید این افراد در حوزه تخصصی مربوطه خبر می‌دهند.برخی بر این باورند آن‌چه این جریان‌ها که در میان آن‌ها افرادی مشهور هم حضور دارند، به جامعه و به‌ویژه به نسل جوان ارائه می‌کنند تهی از محتوایی اصیل و بی‌بهره از حقیقت است که تنها با اصطلاحات و مفاهیم علمی بزک شده است. آموزه‌هایی که نمی‌توان نام «علم» بر آن نهاد و شایسته‌ترین عنوان برای آن «شبه‌علم» است. در صددیم در این خصوص با اساتید دانشگاه و حوزه علمیه و متفکران به گفتگو بپردازیم. گفتنی است آنچه در این سلسله گفتگوها از جانب کارشناسان و فعالان این عرصه مطرح می‌شود الزاماً دیدگاه خبرگزاری مهر نیست و مهر از انعکاس دیگر دیدگاه‌ها در مورد مسائل مطرح شده استقبال می‌کند.

در این راستا به منظور بررسی دقیق‌تر این موضوع با محمدرضا اسدی عضو هیأت علمی گروه فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی، به گفتگو نشستیم که در ادامه حاصل آن را می‌خوانید:

به بحران تفکر و شبه‌تفکر دچار هستیم

*از آن‌جایی که «شبه‌علم» یک مفهوم فی‌نفسه نیست و اساساً در ربط و نسبت با مفهوم دیگری - علم- است که شکل گرفته، به نظر می‌رسد ابتدا بایستی به این موضوع بپردازیم و تعریفی از علم ارائه کنیم، بعد از آن به بحث اصلی بازگردیم.

پیش از پاسخ به این سوال لازم است به عنوان مقدمه نکته مهمی را یادآور شوم؛ و آن این‌که بحث علم و شبه‌علم از مباحثی است که خاستگاه آن اساساً جامعه فعلی فکری ما نیست و بنابراین اصالتاً مسأله ما به حساب نمی‌آید. درواقع هر مسأله‌ای خاستگاه رویش تاریخی و طبیعی خود را دارد و بر اساس بستری که در آن شکل گرفته رشد می‌کند و مطرح می‌شود. بحث تمایز علم از شبه‎ علم و اینکه معیار این تمایز چیست نیز مستثنی از این قاعده نیست. این بحث در جامعه فکری ما رشد نکرده و از تفکر و تمدن مغرب‌زمین در دوره معاصر وارد فضای علمی و فکری ما شده است. البته هیچ اشکالی ندارد که ما در مورد مسائل فکری جوامع دیگر هم اظهارنظر کنیم، اما نکته مهم این است که به خاستگاه تاریخی مسائل توجه داشته باشیم و اینکه آیا طرح این مباحث در جامعه فعلی فکری ما ضرورت دارد و این قابلیت را دارد که پاسخگوی نیازهای طبیعی جامعه ما باشد یا خیر؟

این نکته در خصوص این مسأله نیز موضوعیت دارد؛ اینکه بحث تمایز علم از شبه‌علم به طور طبیعی در جامعه ما رشد نکرده، بنابراین پرداختن به آن برای ما چندان ضرورتی ندارد! اما طرح آن در مغرب‌زمین بر اساس یک سیر کاملاً طبیعی بود. درواقع از آنجا که غرب در قرون ۱۷ و ۱۸ گرایش شدیدی به علوم تجربی پیدا کرد و رفته رفته بر ارزش و اعتبار علوم تجربی در غرب افزوده شد تا این‌که در قرون ۱۹ و ۲۰ چنان استیلایی بر تفکر مغرب‌زمین یافت که تصور می‌شد گویی علم تجربی کلید حل تمام گره‌های کور حیات بشری است، طبیعتاً این سوال مطرح شد که آیا سایر رقیبان علوم تجربی نیز از چنین منزلتی برخوردار هستند یا خیر؟ و به دنبال آن این پرسش شکل گرفت که چگونه می‌‎توان رقیبان دروغین علم را از علم تجربی متمایز کرد؟ بنابراین این پرسش در غرب یک پرسش طبیعی بود و پاسخ به آن یک ضرورت به حساب می‌آمد. چون در آن دوران در حوزه تمدنی غرب مدعیان دیگری هم بودند که داعیه حقیقت داشتند: دین، فلسفه‌ها، و متافیزیک هرکدام به سهم خود داعیه ارائه حقیقت را داشتند. اما از لحاظ دستاوردها، نه تفکر دینی و نه تفکر فلسفی و متافیزیکی اعتبار عمومی و عمیقی که علم تجربی به سبب آثار و ثمرات عینی و ملموسش واجد آن شده بود را نیافتند.

من از علم تجربی به عنوان علم تکنیکی یاد می‌کنم، چون تکنولوژی در دامن علوم تجربی پرورش پیدا کرد که به قول هایدگر به طور خودکار و روزافزون به خودتوجیه‌گری خود می‌پرداخت. آثار جذاب و ثمرات دلنشین علم و تکنولوژی جدید آن‌چنان چشم انسان امروز، بالاخص انسان غربی را پر کرده بود که کمتر فرصت نقادی به انسان معاصر می‌داد. در چنین فضایی این سوال خیلی طبیعی بود. اما به همان اندازه که طرح این سوال و مطالبه پاسخ به آن در جامعه غربی طبیعی بود، در جامعه فعلی فکری ما چندان ضرورتی برای طرح و پاسخ به این پرسش وجود ندارد که معیار تمایز علم از شبه‌علم چیست.

*اما به هر حال چنین سوالی در فضای فکری جامعه مطرح است و می‌طلبد که از جانب متفکرین پاسخی به آن داده شود. اجازه بدهید به پرسش نخست برگردیم و ابتدا تعریفی از علم ارائه کنید تا بر مبنای آن به معیار تمیز علم از شبه‌علم بپردازیم.

من بحث فوق را به عنوان مقدمه ذکر کردم تا بر این نکته تأکید کنم که ما نباید شبه‌مسأله‌ها را مسأله واقعی خودمان بپنداریم. اما صرف‌نظر از این امر، به درستی این نکته مطرح می‌شود که پیش از پرداختن به موضوع وجه تمایز علم از شبه‌علم ابتدا باید تعریفی از علم ارائه بدهیم و سپس بر مبنای آن به شبه‌علم بپردازیم. اما واقع این است که فیلسوفان علم تا امروز هیچ نظریه اجماعی در مورد تعریف علم ارائه نکرده‌اند. البته ویژگی‌ها و مختصاتی در مورد علوم تجربی ذکر شده، اما این‌گونه نیست که اجماع و وفاق مطلق و حتی نسبی در مورد تعریف علم در میان فیلسوفان علم ایجاد شده باشد. صرفاً ویژگی‌هایی بیان شده است از جمله اینکه: علم چیزی است که از طریق روش علمی حاصل شود. اما همین‎جا این سوال مطرح می‌شود که آیا علم می‌تواند روش داشته باشد؟ که برخی افراد از جمله فایرابند معتقدند علم اساساً نمی‌تواند روش داشته باشد! کتاب «بر ضد روش» او هم در این زمینه معروف است. برخی هم قائل به روشمند بودن علم هستند، اما باز در خصوص اینکه روش علمی چیست اتفاق نظری وجود ندارد؛ پوزیتیویست‌ها معتقدند قضایای علمی قضایایی هستند که قابلیت «اثبات‌پذیری تجربی» داشته باشند و با روش اثبات‌پذیری حجیت و اعتبار آن‌ها تضمین شود و هر قضیه‌ای که قابلیت اثبات‌پذیری داشته باشد یک قضیه علمی به حساب می‌آید. در مقابل پوپر بحث «ابطال‌پذیری» را مطرح می‌کند و بر این عقیده است که نظریه‌ای علمی است که قابلیت ابطال‌پذیری داشته باشد. البته پوپر این بحث را ذیل یک نظریه کلان‌تر مطرح می‌کند و آن بحث «عقلانیت نقادی» است. درواقع پرسش مادر و اصلی پوپر این است که ملاک اینکه یک نظریه اعم از فلسفی یا تجربی از حقانیت یا عقلانیت برخوردار باشد این است که تاب مقاومت بیشتری در برابر نقدها داشته باشد. این امر آن نظریه را به علمی بودن نزدیکترین می‌کند. پوپر در دامن این نگاه کلان نظریه ابطال‌پذیری در حوزه علوم تجربی را مطرح می‎‌کند.

ویژگی‌های دیگری از جمله این‌که «علم بر اساس انقلاب‌های علمی پیش می‌رود»، «علم بر اساس برنامه‌های تجربی پیش می‌رود»، «علم توسط جامعه علمی عالمان تأیید می‌شود» و… مطرح شده که البته همه این‌ها مورد نقد و چالش فیلسوفان علم واقع شده است. ولی اجمالا یک حدنصاب حداقلی برای علم می‌توان ذکر کرد که بر اساس آن بتوان به یک اجماع نسبی و نه قطعی و یقینی در خصوص چیستی علم نائل شد؛ مثل این‌که علم تجربی به ما قابلیت «پیش‌بینی» می‌دهد، علم تجربی علمی است که حتماً «ریاضی» است، قابلیت «کنترل» شدن دارد، قابلیت «آزمون» و «تکرار» دارد و مواردی از این دست.

*با عنایت به اینکه مشهورترین تعاریف موجود دایره «علم» را بسیار ضیق کرده و شاخه‌های متعددی از دانش بشری را از گستره علم خارج می‌کند، با وجود این آیا اساساً می‌توان قائل به شبه‌علم شد؟

با توجه به تعاریف متعدد و معیارهای متفاوتی که از علم ارائه می‌شود، شبه‌علم هم معنای فراخی پیدا می‌کند. در یک تفسیر آموزه‌هایی که حقیقتی را در اختیار ما قرار نمی‌دهند اما مدعی ارائه حقیقت هستند شبه‌علم به حساب می‌آیند. به این موارد «علم‌های دروغین» گفته می‌شود که بایستی از آن‌ها برحذر بود. مواردی مثل جادوگری، رمالی، برخی از مصادیق علوم غریبه، و…. حتی برخی این‌ها را به عرفان و تجربیات شخصی معنوی نیز تسری داده‌اند.

چند عامل سبب ایجاد این پدیده و به عبارتی سبب به‌هم آمیختن علم و شبه‌علم شده است. نخست این‌که غیرمتخصصان در فضای تخصصی اظهارنظر کنند. و از آن‌جا ما در جامعه ایران مهارت «نمی‌دانم» گفتن را نداریم، در اغلب موارد اشخاص در حوزه‌های غیرتخصصی خویش نیز اظهار نظر می‌کنند. و متأسفانه رسانه نیز به این امر دامن می‌زند آن‌هم با ترغیب افراد به اظهارنظر در حوزه‌هایی غیر از حوزه تخصصی خویش

اما آموزه‌ها و مفاهیم دیگری نیز وجود دارند که گرچه روش آن‌ها روش علوم تجربی نیست، اما دروغین به حساب نمی‌آیند. چه اینکه واجد حقیقت‌اند و معارفی را در اختیار ما می‌گذارند که علوم تجربی قادر به ارائه آن معارف به ما نیستند. علوم دینی، فلسفی و تاریخی از این جمله‌اند. اینجا علم به معنای Science به کار نرفته است، بلکه مراد از علم در معنای Knowledge است. این‌ها علومی هستند که نه‌تنها نباید از آن‌ها پرهیز کرد، بلکه اتفاقاً بایستی به آن‌ها به عنوان اموری که به ما در شناخت حقیقت کمک می‌کنند التفات جدی داشت. چراکه حقیقت ابعاد متعددی دارد که فقط یک بعد آن را می‌توان با تجربه شکار کرد، یک بعد دیگر آن با دین به دست می‌آید و بعدی با فلسفه. البته ناگفته نماند که برخی به غلط این علوم را نیز به همان علوم دروغین ملحق می‌کنند.بنابراین بر مبنای تلقی‌ای که از علم داریم، تعریف و مصادیق شبه‌علم نیز متفاوت خواهد بود.

*در حوزه علوم انسانی که روش تجربی خاصی نداریم که معیار تفکیک علم از شبه‌علم شود تکلیف چیست و چگونه می‌توان این علوم را از علم‌نماها و شبه‌علم‌ها متمایز کرد؟

مجدداً بر این نکته تأکید می‌کنم که نمی‌توانیم معیاری اجماعی و عینی و Objective برای تمیز علم از غیر علم ارائه بدهیم، اما به تناسب ملاک‌هایی که در اختیار ماست می‌توانیم تا حدودی این تفکیک را انجام دهیم. مثل این‌که آن‌چه به عنوان علم ارائه می‌شود تا چه میزان مورد پذیرش عالمان و متخصصین در آن حوزه خاص است. اگر جامعه علمی در حوزه‌ای خاص آن‌چه را به عنوان علم ارائه می‌شود تأیید کرد این می‌تواند حجیت داشته باشد و بر این اساس علم را از شبه‌علم تمیز داد.

معیار دیگری که می‌توان به عنوان ملاک علمی بودن ذکر کرد این است که یک نظریه تا چه میزان می‌تواند از خودش در برابر دیدگاه‌های رقیب دفاع کند و در مقابل نقدها له نشود، بلکه پاسخگو باشد و پاسخ‌های مدلل ارائه کند. هر نظریه‌ای که تاب مقاومت علمی بیشتری در برابر نقدهای رقیب داشته باشد، آن را به علمی بودن نزدیک‌تر می‌دانیم تا شبه‌علم بودن.

*آیا شما قائل به این هستید که در جامعه امروز خصوصاً در حوزه علوم انسانی با امری به نام بحران گسترش شبه‌علم‌ها مواجه هستیم؟

من به هیچ وجه قائل به وجود چنین بحرانی نیستم. اما در عوض قائل به این هستم که ما به بحران مسأله و شبه‌مسأله دچار هستیم. معتقد به وجود بحران تفکر و شبه‌تفکر هستم. شبه‌مسأله و شبه‌تفکر چیزهایی هستند که اگر حل هم نشوند حیات ما را مختل نمی‌کنند. دقت داشته باشید روی واژه «بحران» تأکید می‌کنم؛ چون «بحران» معنای خاصی دارد. هر اختلالی را بحران نمی‌دانیم. با این تذکر معتقدم ما بحران تمایز علم از شبه‌علم نداریم. اما مثلاً مسأله ما این است که دین را از شبه‌دین تفکیک کنیم. دینداری اصیل را از شبه‌دینداری تفکیک کنیم. معتقدم در جامعه ما بین دینداری حقیقی و شبه‌دینداری خلط صورت گرفته و دین به یکسری مناسک و اعمال خاص فروکاهیده شده است. در حالی‌که صرفاً یک لایه دین شریعت و مناسک آن است. دین لایه‌های دیگری مثل اعتقادات، اخلاق، فقه و … نیز دارد. و هر کدام از این لایه‌ها هم از اهمیت خاص خود برخوردار است.

معتقدم خلط‌هایی در امور دین و سیاست اتفاق افتاده که بسیار نخ‌نما شده است؛ ما علوم انسانی را نیز سیاسی کرده‌ایم. سیاست‌زدگی در شئون مختلف تفکر دینی و فلسفی ما ریشه دوانده است. سیاست‌زدگی مسأله مهم ماست که باید به نحوی منطقی حل شود. البته لیست بلندبالایی از مسائلی وجود دارد که مسأله ما هستند که در این فرصت نمی‌توان کامل به آن پرداخت.

* به هر حال ما در جامعه با پدیده‌ای مواجه هستیم که حتی اگر به تعبیر شما آن را «بحران» به حساب نیاوریم لااقل به عنوان یک چالش مطرح است و آن بحث گسترش شبه‌علم در حوزه‌های مختلف علوم انسانی است. اینکه این‌روزها تریبون‌هایی در اختیار افرادی است که آموزه‌هایی متقن و علمی در اختیار مخاطب قرار نمی‌دهند و صرفاً از اصطلاحات و مفاهیم علمی برای انتقال مطالبی بهره می‌گیرند که پایه و اساس علمی ندارد و متخصصین آن حوزه این مطالب را تأیید نمی‌کنند. به عنوان مثال به اتفاقی اشاره می‌‎کنم که چندی پیش در حوزه روان‌شناسی افتاد و سازمان نظام روان‌شناسی طی اطلاعیه‌ای اعلام کرد چند تن از افرادی را که در جامعه به عنوان روان‌شناس شناخته می‌شوند و اتفاقاً بسیار پر مخاطب هم هستند، به عنوان روان‌شناس مورد تأیید این سازمان نیستند. یا افراد دیگری که مجموعه‌هایی برای خود ایجاد کرده و اغلب همزمان در حوزه‌های مختلف سیاسی، اقتصادی، دینی و … اظهار نظر می‌کنند. از آن‌جایی که مدعیات این افراد عمدتاً مورد تأیید افراد متخصص نیست، به نظر شما چه امور و فرآیندهایی به فراگیر شدن این روند در جامعه دامن می‌زند؟

به نظر من چند عامل سبب ایجاد این پدیده و به عبارتی سبب به‌هم آمیختن علم و شبه‌علم شده است. نخست این‌که غیرمتخصصان در فضای تخصصی اظهارنظر کنند. و از آن‌جا ما در جامعه ایران مهارت «نمی‌دانم» گفتن را نداریم، در اغلب موارد اشخاص در حوزه‌های غیرتخصصی خویش نیز اظهار نظر می‌کنند. و متأسفانه رسانه نیز به این امر دامن می‌زند آن‌هم با ترغیب افراد به اظهارنظر در حوزه‌هایی غیر از حوزه تخصصی خویش.

عامل دیگر در شکل‌گیری این پدیده بحث سیاست‌زدگی است؛ جامعه ما یک جامعه به‌شدت سیاست‌زده است. علوم انسانی را از منظر سیاسی‌کاری پیش بردن به‌شدت سبب آسیب به پژوهش‌های علمی می‌شود. در این شرایط افراد به دنبال یافتن حقیقت با روش علمی نیستند، بلکه به دنبال رنگ علمی زدن به اموری هستند که در تفکر سیاسی آن‌ها از اعتبار و منزلت برخوردار است. این رویکرد نیز یکی از دلایل خلط علم و شبه‌علم به حساب می‌آید.

عامل دیگری که می‌توان از آن نام برد انگاره تجاری‌سازی و سودآوری علوم انسانی است. درواقع این تلقی که در رابطه علوم انسانی و دانشگاه و تجارت، علوم انسانی نباید منزوی باشند بلکه باید سودآوری مادی و ملموس هم داشته باشند، می‌تواند بستر آسیب‌پذیری برای علوم انسانی ایجاد کند که به قیمت سودآور کردن علوم انسانی سبب رواج آموزه‌ها و مفاهیمی شود که بر اساس ضوابط علمی در حوزه علوم انسانی رشد و نمو پیدا نکرده‌اند. وقتی هدف معطوف به سودآوری اقتصادی باشد به نوعی یک نگاه پراگماتیستی شکل می‌گیرد که بر مبنای آن اگر آموزه‌هایی به لحاظ اقتصادی سودآور تشخیص داده شوند، گویی چندان اهمیتی ندارد که این آموزه‌ها و تئوری‌ها بر مبنای ضوابط و روش‌های علمی به دست نیامده باشند. اما چون مشتری و خریدار آن در جامعه وجود دارد این آموزه‌ها در جامعه طرح شده و گسترش می‌یابند. و به این ترتیب شبه‌علم رفته‌رفته فربه‌تر می‌شود.

عامل دیگر این است که ارزش‌های خاصی به علوم انسانی تزریق شود. تلاش شود که از میزان عینیت یک علم کاسته شود. البته برخی اعتقاد دارند اساساً علم خالی از ارزش تحقق پیدا نمی‌کند و هیچ نظریه علمی تجربی خالی از ارزش نیست. نمی‌خواهم بگویم که علم به کلی باید از ارزش تهی شود، بلکه مقصود این است که ارزش‌هایی که مخل عینیت علم هست را بازشناسایی کنیم.

*چه راه‌کاری برای افزایش آگاهی جامعه به‌ویژه نسل جوان نسبت به این پدیده و ترغیب آنان به روی آوردن به آموزه‌های صحیح و اصیل مؤثر می‌دانید؟

یک راه حل درمان بیماری به ضد آن است؛ اگر سیاست‌زدگی را به عنوان یکی از عوامل مؤثر در ایجاد این پدیده برشمردیم، راه‌کار درمان آن اتخاذ تدابیری جهت رفع آن بر مقوله تولید علم است. البته بازهم تأکید می‌کنم که مقصود از سیاست اینجا سیاسی‌کاری است والا این مسلم است که یک تفکر سیاسی بایستی اهداف کلان جامعه را مشخص کند و ضرورت هم دارد که چنین تفکری حاکمیت داشته باشد. جوامع غربی نیز که در حوزه‌های مختلف علوم پیشرفت داشته‌اند حرکت آن‌ها کاملاً منطبق بر دکترین سیاسی آن‌ها بوده است. بنابراین این سوءتفاهم ایجاد نشود که ما درصدد نفی هرگونه سیاست جهت‌دهنده‌ای هستیم. این مسلم است که برای رشد علوم انسانی باید سیاست و برنامه سیاسی داشته باشیم، اما سیاست‌زدگی، سیاسی‌کاری و سیاسی‌بازی نباید دخالتی در این امر داشته باشد.

اگر این امر در جامعه نهادینه شود که از هرکس در حیطه تخصص خودش توقع اظهارنظر و مداخله داشته باشیم، و نه به لحاظ فاعلی افراد در حوزه‌های غیرتخصصی ورود کنند، و نه به لحاظ قابلی مردم نسبت به اظهارات و آموزه‌های افراد غیرمتخصص پذیرش و تأیید داشته باشند، شاهد گسترش این پدیده نخواهیم بود. و نکته مهم این است که به نظر من فرهنگ‌سازی در خصوص این امر بایستی از سطح عمومی آغاز شود و تا در سطح عمومی این فرهنگ ایجاد نشود، به سطوح تخصصی دست نخواهیم یافت.

از آن‌جا که گفته‌اند النهایات رجوع‌ها الی البدایات و نهایت امور به ابتدای امور بازمی‌گردد نکته مورد تأکید من این است که اهتمام ما بایستی معطوف به مسائل خودمان باشد. به قول اقبال «در زمین دیگران خانه مکن، کار خود کن کار بیگانه مکن».لازم است که جامعه متفکران ما بیش از آنکه به مسائل وارداتی که هیچ ربطی به حوزه فکری تمدنی ما ندارد مشغول باشند، به مسائل اصیل خودمان بپردازند تا شاهد رشد و شکوفایی علوم انسانی در جامعه باشیم.

کد خبر 5614274

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha