به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از نیویورک تایمز، هاروکی موراکامی که جدیدترین کتابش با عنوان «حرفه: رماننویس» به تازگی به زبان انگلیسی ترجمه و منتشر شده، میگوید کتابهایی که سعی میکند دست نگیرد و هرگز نمیخواهد بخواند، کتابهایی هستند که خودش نوشته و منتشر کردهاست.
وی در مصاحبه جدیدی با نیویورک تایمز به عنوان یک کتابخوان به این سوالها پاسخ داده است:
چه کتابهایی کنار تخت شما برای خواندن شبانه هست؟
«The Brass Verdict» مایکل کانلی. این نسخه را من به قیمت یک دلار از یک دست دوم فروشی در هونولولو خریدم. وقتی شروع به خواندن آن میکنم، کنار گذاشتنش واقعاً سخت است. البته قیمت همه چیز نیست، اما آیا شکل دیگری از سرگرمی وجود دارد که با یک دلار این همه لذت خلق کند؟
آخرین کتاب عالی که خواندید کدام بود؟
«آخرین قارون» اف. اسکات فیتزجرالد. ترجمهای که من از آن به ژاپنی انجام دادم اوایل ۲۰۲۲ منتشر شد. ترجمه به معنی خواندنی دقیق است. وقتی این رمان را خط به خط خواندم، دوباره از شگفتانگیز بودن آن تحت تاثیر قرار گرفتم. کرامت هرگز متزلزل نمیشود و این چیزی است که باید گفته شود. فیتزجرالد تا زمان مرگش به عنوان یک نویسنده رشد کرد و تکامل یافت. میدانم گفتن این حرف بیمعنی است، اما کاش میتوانست خودش رمان را تمام کند.
رمان کلاسیکی هست که به تازگی برای اولین بار خوانده باشید؟
«جوان خام» داستایوفسکی. یک جلد شومیز آن را در کیفم دارم و دارم میخوانمش. چندین اثر دیگر داستایوفسکی هم هست که هنوز نخواندهام. بالزاک هم همینطور.
تجربه خواندن ایدهآل برای شما چطور است؟ (چه زمانی، کجا، چه چیزی، چگونه).
فکر میکنم به زمانی برمیگردد که در یونان زندگی میکردم و در یک تراس آفتابگیر، «مجوس» جان فاولز را میخواندم و تمام این مدت در حال نوازش گربه محله بودم. جزیرهای که در آن زندگی میکردم اتفاقاً محل وقوع داستان رمان بود؛ اما حضور گربه اختیاری بود.
کدام نویسندگان - رمان نویسان، نمایشنامه نویسان، منتقدان، روزنامه نگاران، شاعران- را بیشتر تحسین میکنید؟
کازوئو ایشی گورو رمان نویسی است که به او علاقه زیادی دارم، کتابهای جدیدش همیشه ارزش انتظار را دارند، و او بسیار با شخصیت است.
گفتهاید به عنوان یک نویسنده جوان صدای خود را با ترجمه چندلر و شاید همینگوی و نویسندگان دیگری از غرب پیدا کردید. از کار آنها چه چیزی به دست آوردید و آیا امروز هم آنها را میخوانید؟
من همه رمانهای چندلر را ترجمه کردهام، اما برای هیچیک از رمانهای همینگوی چنین تلاشی نکردهام. تمام آثار ریموند کارور شامل داستانهای کوتاه، اشعار و مقالههایش را ترجمه کردهام. البته من از طریق این فرآیند چیزهای زیادی یاد گرفتهام، اما بزرگترین چیزی که فهمیدهام این است که خوب نوشتن باید محرک مشخصی داشته باشد؛ قدرتی که خواننده را به جلو سوق دهد.
وقتی دارم رمان مینویسم، اغلب داستانهای تخیلی ترجمه میکنم. یک تغییر سرعت خوب ایجاد میکند؛ راهی عالی برای تغییر ذهنی. ترجمه بخشی متفاوت از مغز را که برای نوشتن رمان استفاده میشود به کار میگیرد وهمین باعث میشود یک طرف مغز فرسوده نشود.
چه کتابهایی را به کسی توصیه میکنید که بخواهد ژاپن امروزی را درک کند؟
فکر میکنم تقریباً در همه جا همین روند وجود دارد، اما در ژاپن نیز نویسندگان زن - بهویژه نویسندگان نسل جوان - در انتشار رمان بسیار فعال هستند و خوانندگان زیادی را جذب میکنند. من به شخصه رمان «ناتسو مونوگاتری» به معنی «قصههای تابستان» اثر میکو کاواکامی را دوست دارم. او به عنوان یک نویسنده از حساسیت بالایی برخوردار است و داستان نویسی عمیقاً متعهد است. این رمان در سال ۲۰۲۰ با عنوان «سینهها و تخمها» به انگلیسی ترجمه و منتشر شده است.
وقتی روی یک کتاب کار میکنید چه میخوانید؟ و هنگام نوشتن از چه نوع مطالبی پرهیز میکنید؟
سوال جالبی است، اما من واقعاً هرگز به آن فکر نکردهام. نوشتن یک رمان طولانی، کاری است درازمدت که زمان و حوصله میطلبد، و اگر مجبور شوم در حین نوشتن از خواندن کتابهایی که میخواهم بخوانم دست بکشم، به نوعی اختلال ایجاد میکند. من نمیتوانم به ژانر کتابی فکر کنم و بگویم نباید آن را بخوانم. وقتی دارم رمان مینویسم همچنان در انواع ژانرها کتاب میخوانم، مثل همیشه، و اگرچه ممکن است گهگاه اثر کوچکی در نوشتن خودم داشته باشند، اما به صورت مستقیم تحت تأثیر آنها قرار نمیگیرم. حداقل خودم اینطور فکر میکنم.
کتابهای احساسی را ترجیح میدهید یا منطقی؟
آنچه من به دنبال آن هستم جریان داستان است. (هنگامی که دارم مینویسم هم همین موضوع صدق میکند.) بنابراین گاهی اوقات خواندن رمانهای روشنفکرانه که آن جریان روایی در آن وجود ندارد، برایم سخت است. اما اگر رمان خیلی روان و راحت پیش برود هم مرا ناراحت میکند. از این نظر شاید گابریل گارسیا مارکز و ریموند چندلر - یا ترکیبی از این دو - برداشت من از یک رماننویس ایدهآل باشد.
از خواندن کدام ژانرها لذت میبرید و از کدام پرهیز میکنید؟
از آنجا که از موسیقی لذت میبرم، خواندن زندگینامه نوازندگان را دوست دارم. یکی از آثاری که اخیراً خواندم و از آن لذت بردم، «زاده شده برای دویدن» اثر بروس اسپرینگستین بود.
چگونه کتابهایتان را مرتب میکنید؟
صفحهها و نوارهای من با دقت تقسیمبندی و سازماندهی شدهاند، اما در مورد کتابها هیچ چیز جور درنمیآید. انگار اغلب از من فرار میکنند و نمیتوانم چیزی را که دنبالش هستم پیدا کنم. من علاقه چندانی به جمعآوری کتاب ندارم، بنابراین وقتی یکی را خواندهام معمولاً دور و بر خودم نگهش نمیدارم.
از یافتن چه کتابی در قفسههای شما میتوان شگفتزده شد؟
مجموعه ۳۴ جلدی «دیسکوگرافی جاز» تام لرد. فضای زیادی را اشغال میکند و تصور میکنم بیشتر مردم داشتنش را غیرضروری بدانند، اما برای کلکسیونرهای جاز این یک گنجینه واقعی است؛ نتیجه پر زحمت سالها کار. امروز میتوان آن را به صورت آنلاین جستجو کرد، اما در گذشته تنها راه داشتنش خود مجموعه بود. من فقط برای جستجوی چیزی دستش نمیگیرم بلکه اغلب از ورق زدن تصادفی آن لذت میبرم.
در کودکی چه جور کتابخوانی بودید؟ کدام کتابها و نویسندگان دوران کودکی را بیشتر دوست داشتید؟
هر کتابی را که میتوانستم رویش دستم بگذارم میخواندم. یک خواننده حریص بودم. من بیش از هر چیزی خواندن را دوست داشتم (تا جایی که تکالیف مدرسه دیگر برایم جالب نبود). خوشبختانه، خانه ما پر از کتاب بود و من سراغ همه آنها رفتم. بهترین چیزی که در یاد دارم «قصههای مهتاب و باران» اوئدا آکیناری برای کودکان است که مجموعهای از داستانهای ارواح است که در اصل سال ۱۷۷۶ منتشر شده و به یاد دارم چقدر مرا وحشت زده کرد. فکر میکنم دنیای تاریک آن کمی روی من تأثیر گذاشته است.
سلیقه مطالعه شما در طول زمان چگونه تغییر کرده است؟
با توجه به کتابهایی که به تازگی منتشر میشوند بیشتر تمایل دارم به خواندن کتابهای غیرداستانی بپردازم تا کتابهای داستانی.
فکر کنید دارید یک مهمانی شام ادبی ترتیب میدهید. کدام سه نویسنده مرده یا زنده را دعوت میکنید؟
معذرت می خواهم، اما من اهل مهمانیهای شام نیستم.
چه کتابی ممکن است از نظرتان ناامید کننده باشد و انگار قرار بود دوست داشته باشید بخواندیش، اما نشد؟ آخرین کتابی را که بدون تمام کردنش گذاشتید کنار را به یاد دارید؟
کتابهایی که سعی میکنم آنها را نگیرم و نمیخواهم بخوانم، کتابهایی هستند که خودم نوشتهام و در گذشته منتشر کردهام. وقتی دوباره آنها را میخوانم، همیشه چیزی وجود دارد که باعث ناامیدی و نارضایتی من می شود. اگرچه همین باعث میشود کار بعدیام را بهتر کنم. با این حال، یکی از مشکلاتی که در بازخوانی آثارم وجود دارد، این است که همیشه چیزی را که نوشتهام فراموش می کنم. بعد وقتی در یک مصاحبه مصاحبهکنندگان درباره بخشهای خاصی از کتابهایم سوال خاصی میپرسند من را متحیر میکند و از خودم میپرسم واقعاً من چنین چیزی نوشتم؟
اما غیر از کتابهای خودم چه کتابهایی را رها میکنم؟ تعداد زیادی هست (گرچه نمیخواهم عنوان آنها را بگویم). وقتی جوانتر بودم، تا آخر ادامه می دادم، اما وقتی سنم بیشتر شد دیگر از ادامه دادن آنها دست کشیدم چون نمیخواهم وقتم را تلف کنم.
برای آینده چه برنامهای برای خواندن دارید؟
وقتی کتابی را که الان میخوانم تمام کنم، به کتاب بعدی فکر میکنم. انتظار انتخاب کتاب بعدی را دوست دارم، لذت انتخاب چیزی که بعداً میآید خوشایند است.
نظر شما