۳ اسفند ۱۴۰۱، ۱۶:۴۵

توسط نشر ۲۷ بعثت؛

زندگینامه فرمانده گردان میثم منتشر شد/پروانه‌ای که نخل شد

زندگینامه فرمانده گردان میثم منتشر شد/پروانه‌ای که نخل شد

کتاب «پروانه‌ای که نخل شد» نوشته زهرا آقازاده شامل زندگی‌نامه شهید عباس شعف فرمانده گردان میثم تمار لشکر ۲۷ محمدرسول‌الله (ص) توسط نشر ۲۷ منتشر و راهی بازار نشر شد.

به گزارش خبرگزاری مهر، کتاب «پروانه‌ای که نخل شد» نوشته زهرا آقازاده، شامل زندگی‌نامه شهید عباس شعف فرمانده گردان میثم تمار لشکر ۲۷ محمدرسول‌الله (ص) به‌تازگی توسط نشر ۲۷ بعثت منتشر و راهی بازار نشر شده است.

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:

«کمرش اولین بار در باشگاه تکواندو گرفته بود. بعد از آن هم هر چند وقت یک بار سراغش می‌آمد. شب عملیات موشک‌های سنگین دراگون را جابه‏جا کرده بود. بارهای تدارکات هم که همیشه روی شانه‌هایش بود و از کوه‬ ‏و‬ کمر بالا می‌رفت. استخوان‌های کمرش با تمام ورزیدگی‌ای که داشت، درد می‌کردند. درد از گودی کمرش شبیه تیری بالا می‌رفت. اخم‌های عباس برای چند دقیقه درهم می‌رفت و نفسش را سنگین بیرون می‌داد. نگران بود از عملیات بماند.

شالی را زیر لباس به کمرش بست و عصر با حاجی‏بابا برای شناسایی قله ۱۱۰۰، جایی که مسئولیت آزادسازی‌اش با برادر وزوایی و عباس بود، راه افتاد. در این دو روز چند باری مسیرهای بین منطقه آب‏باریک و نزدیک محل عملیات را رفت و دوباره برگشت. شاید در همین رفت‌وآمدها بود که آن روز به کمین عراقی‌ها خوردند. از جایی نامعلوم تیر اندازی شد. اگر به موقع پناه نگرفته بودند، تیرها روی سر، گردن و یا بدن یکی از بچه‌ها نشسته بودند. شناسایی کامل نشد. امنیت نبود. پس با سرعت برگشتند. به تپه‌علی رفتند؛ جایی که حسین جهانگیری بود. وقتی برگشتند وزوایی با گروهان به مقر آمده بود. نیروها آماده عملیات شدند. رفت و آمدها زیاد شده بود. وزوایی به عباس گفت برای هماهنگی‌های بیشتر پیش پیچک در پادگان بروند. بعد از یک شناسایی دیگر به پادگان رفت.

تعداد دفعات عملیات‌های شناسایی عباس بیشتر شده بود. حداقل روزی یک مرتبه مناطق مختلف عملیات و سنگرهای عراقی را شناسایی می‌کرد. عملیات و دقت عمل نیروها بر اساس همین اطلاعات شکل می‌گرفت. هر اطلاعاتی کمک‏‌کننده بود و هر بی‌دقتی‌ای ممکن بود فاجعه‌ای بیافریند. عباس میزان حساسیت کارش را می‌دانست. باحوصله از روی نقشه برای شفیعی، پیچک و وزوایی نتیجه این شناسایی‌ها را توضیح می‌داد. فرماندهان با دقت گوش می‌دادند. همه به این جوان با انرژی و باهوش اطمینان داشتند. عباس درباره نیروهایی که نیاز داشت و تجهیزات هم صحبت کرد. پیچک سفارش کرد که هر چه نیاز دارد در اختیارش بگذارند. شب را در پادگان ماند. یاد اولین روزی افتاد که خسته و نگران روی تخت‌های آسایشگاه دراز کشیده بود. حالا داشت به دلیل اینجا بودنش نزدیک می‌شد.

این کتاب در ۲۴۸ صفحه با شمارگان هزار نسخه عرضه شده است.

کد خبر 5715577

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha