مهر- نظر شما در خصوص وضعيت تاريخ نگاري انقلاب اسلامي چيست؟ در اين جهت توجه به آثاري كه در خارج از ايران به چاپ رسيده و با آنچه كه در داخل كشور تحقق پيدا مي كند مد نظر است.
- در خصوص تاريخ نگاري انقلاب آنچه كه در غرب انجام شد، تقريبا تا ده سال نخست پس از پيروزي انقلاب اسلامي ، آثار ژورناليستي فوق العاده سطحي در خصوص انقلاب است ، پديده انقلاب در اين دوره ، براي غربيان قابل فهم نبود و در نوشته هايشان سخنان ژورناليستي زده مي شد و از فضاي ملتهب ارتباط ايران و غرب استفاده مي شد تا اين كتابها به فروش برسد.
غربيها با يك پديده مواجه شده بودند كه تحت هيچ يك از تئوريهاي متعارف علوم انساني كه در باب انقلاب و پديده هاي اجتماعي بود نمي گنجيد و به همين دليل سعي مي كردند آن را به نحوي تبيين كنند. و به همين دليل تا حدود ده سالي اين تحير و سرگرداني در متون آنها به چشم مي خورد و لذا مطالبي كه در خصوص انقلاب نوشته شده خيلي ارزشمند نيست. مگر آنكه در ساحتهاي خاصي كاربرد داشته باشد مثلا اسناد خاصي افشاء شده باشد ولي عمدتا در خصوص پديده انقلاب ، خام و كم مايه است.
برگردان اين كتابها به فارسي هم همان اثر ها را خواهد داشت. بخصوص براي نسلي كه در طول انقلاب حضور داشت كاملا گويا و روشن است كه هم اصل كتابها كم ارزش است و هم برگردان آنها به فارسي .
غربيها با يك پديده مواجه شده بودند كه تحت هيچ يك از تئوريهاي متعارف علوم انساني كه در باب انقلاب و پديده هاي اجتماعي بود نمي گنجيد و به همين دليل سعي مي كردند آن را به نحوي تبيين كنند. و به همين دليل تا حدود ده سالي اين تحير و سرگرداني در متون آنها به چشم مي خورد و لذا مطالبي كه در خصوص انقلاب نوشته شده خيلي ارزشمند نيست |
اگر ما هم غفلت كنيم و نسلهايي بگذرد، نسلهاي آينده راهي براي بررسي انقلاب ندارند مگر منابع مكتوب موجود و متاسفانه منابع مكتوب در خصوص انقلاب ما فوق العاده مشوش است. لذا ضرورت دارد كه موسسات و پژوهشكده هاي خاصي كه متولي بررسي و تحليل انقلاب ما هستند به صورت كاملا جدي و سيستماتيك و مستند اقدام به تاريخ نگاري انقلاب كنند و بخصوص از تاريخ شفاهي و مراجعه به افرادي كه در اين انقلاب نقش داشتند، غفلت نكنند.
يكي از كارهايي كه پيوسته در حوزه هنري سازمان تبليغات اسلامي انجام مي شد، نگارش همين تاريخ شفاهي بود ولي ظاهرا آن كار هم تعطيل شده است.
اين امر نه تنها در خصوص جنگ ، بلكه در خصوص كل تاريخ انقلاب مي تواند به عنوان يكي از مهمترين منابع به شمار آيد . بسياري از افراد هستند كه اهل قلم نيستند ولي اطلاعات دقيق و مستندي در اختيار دارند كه براي نگارش تاريخ جامع انقلاب بايد از اين منابع استفاده شود . ولي ظاهرا هنوز جاي خاصي متولي اين امر نيست و اين چنانكه گفتم براي نسل هاي آينده فوق العاده خطرناك است.
غربيها پس از آن ده سال به تحليل خاصي درباره انقلاب رسيدند و سعي دارند به هر نحوي كه شده انقلاب ما را تبيين كنند و تلاششان اين بوده كه منابع مكتوب برجاي گذارند در حاليكه مامتاسفانه چنين قصد و نيتي به صورت پيوسته نداشتيم. در نتيجه نسل هايي كه خواهند آمد بايد به همين منابع رجوع كنند و با باستان شناسي اين منابع سعي كنند انقلاب را تبيين كنند. فكر نمي كنم كه تصويري حتي "عقلاني" از انقلاب بتوان در اين منابع يافت، چه برسد به تصويري از انقلابي الهي كه با رويكردي ويژه در تاريخ معاصر بوجود آمد و بنيانگذار آن و مردمي كه انقلاب را بوجود آوردند همه با همين رويكرد در جريان انقلاب قرار داشتند، و اين انقلاب در تاريخ معاصر بي نظير بود. متاسفانه چون اين جريان به نگارش در نيامده وتوسط متون غربي در حال ثبت شدن است تصويري كاريكاتور مانند از انقلاب ما به جهانيان و مخاطبان القا مي شود. انقلابي به تصوير كشيده مي شود كه در آن هيچ مبنا و عقلانيتي مشاهده نمي شود و اين چنانكه بيان شد براي نسلهاي آينده بسيار خطرناك است.
در خصوص انقلاب ايران نظرات مختلفي وجود دارد . يك نظر اين انقلاب را برخاسته از سنت مي داند و نظريه ديگر انقلاب را متعلق به دوران مدرن مي داند . حتي نظريه ميشل فوكو با ديدگاه پست مدرن نيز وجود دارد . نظر شما در اين خصوص چيست؟
- من چنين مطلبي از فوكو نديدم . آنچه كه فوكو را درگير انقلاب ايران كرده بود اين است كه انقلابي تحقق يافته بود كه اركان مدرنيته را زير سوال برد. اگر فوكو چنين تعبيري داشته باشد كه انقلاب ايران پست مدرن است و مراد از پست مدرن را نقد مدرنيته بدانيم بله ، انقلاب را مي توان پست مدرن شمرد. ولي بايد در نظر داشت كه پست مدرن در فضاي مدرن نقد مدرنيته را انجام مي دهد. مدرنيته را نفي نمي كند ، به نقد مدرنيته در فضاي مدرنيته مي پردازد.ولي انقلاب ايران ، انقلابي بود كه اهل مدرنيته را زير سوال برد نه براي اينكه پست مدرن شود بلكه به اين معنا كه اصل مدرنيته قابل نقد است. اتفاقا تعبير فوكو در بعضي از مطالبي كه نوشته بود اين بود كه ايرانيها يك روح واحد شدند. تعبير روح براي يك آدم پست مدرن همانند ناسزا براي فردي متدين است. چون قائل به روح نمي تواند باشد و وحدت در پست مدرن اصلا امري محال است. ما در انديشه مدرنيته و پست مدرن جز با تكثرات مواجه نيستيم. وقتي فوكو تعبير مي كند كه ايرانيها اولا "يكي" هستند وثانيا يك "روح" واحد به دو امري اشاره مي كند كه اين عملا نقض مدرنتيه را نشان مي دهد.
فوكو انقلاب ايران را اولين انقلابي مي داند كه در جريان مدرنيته تحقق پيدا نكرده است. انقلاب كبير فرانسه ، روسيه، چين همه در جريان مدرنيته هستند. اين انقلاب ها در پي آن هستند كه نوع زيست را تغيير دهند والا در فضاي مدرنيته زيست مي كنند. به عبارت ديگر همه "دنيا" را مي خواهند و زيست در دنيا را تاييد مي كنند ولي مي خواهند بهترين زيست در دنيا را داشته باشند. اما در انقلاب اسلامي اين انديشه نبود كه بهترين زيست ما در دنيا چيست بلكه در انقلاب اسلامي اين موضوع مطرح است كه ما زيست دنيايي خود را بر مبناي آخرت بنا كنيم |
بنيان گذار جمهوري اسلامي ايران مي خواست ما دراين دنيا زيستي داشته باشيم كه متناسب با آخرت باشد. ما آخرت گونه در دنيا زيست كنيم . دنياي ما را آخرت شكل دهد ، نه اينكه از دنيا دست برداريم. ما با توجه به حقايقي كه دنيايي نيستند دنيايمان را شكل دهيم و خود را معتقد به آن الگو كنيم. در اين فضا كه انقلاب ايران شكل گرفت از اين حيث بي نظير بوده و در هيچيك از انقلابهايي كه در چند قرن اخير اتفاق افتاده سابقه نداشته است. و اين طرز تفكر مبتني بر عقلانيتي است كه كاملا متكي بر وحي است. نه عقلانيتي كه در فضاي مدرنيته رشد يافته و متكي بر انسان است . عقلانيتي كه مي خواهد در دنيا زيست كند و به دنبال بهترين راه و شيوه معاش در دنيا مي گردد.
عقلانيتي كه مبناي انقلاب است كاملا وحياني است . عقلانيتي كه انسان را ارجاع مي دهد به حقايقي كه دنيايي نيستند ولي بر پايه آنها مي توان در دنيا زيست كرد.
با توجه به اينكه در جريان انقلاب گروهها و نحله هاي سياسي و فكري مختلفي نقش داشتند. آيا اين طرز تفكر كه اشاره كرديد تنها طرز تفكر در جريان انقلاب محسوب مي شد يا اينكه برترين طرز تفكر بود كه در نهايت جريان انقلاب را بدست گرفت؟ آيا مي توان انقلاب رااز نگاهي كه به جريان فكري مردم مي نگرد - نه لزوما جريان فكري نخبگان و بنيانگذاران - نوعي پس زدن مظاهر مدرنيته دانست و آيا اين ديدگاه با نگاهي كه اشاره كرديد در يك راستا قرار مي گيرد؟
- به يك اعتبار در يك راستا هست و به اعتباري نيست. مردم در زمان شاه، مظاهر مدرنيته را چشيدند. اما نوع زيست مردم در ايران به واسطه فرهنگ ديني و ايراني به معناي عام كلمه ، مبتني بر حقايق است. يعني باورهايي كه بر مبناي آن زيست مي كند باورهاي دنيايي نيست. وقتي مدرنيته وارد ايران شد ، مردم متدين مدرنيته را چشيدند و به بي محتوا بودن آن پي بردند. اين مظاهر كه ممكن است ظاهرش انسان را جذب كند در باطن چيزي جز نفسانيت و پوچي نيست. امام (ره) آمد و همان نسبتي را كه مردم به صورت رقيق مي يافتند و با آن زندگي مي كردند - چون نسبتها در دوران شاه به تدريج رقيق شده بود و اينگونه نبود كه همه مردم در كمال تدين زندگي كنند - احيا كرد و اين نسبت را تقويت نمود. لذا در فرآيند زمان ، هرچه زمان بيشتر گذشت ، مردم بيشتر حقيقت را يافتند و با امام همراه تر شدند. اگر در مرحله اول ممكن بود گروههاي سياسي چپ يا راست و بطور كلي مخالفان رژيم بر سر بيرون راندن شاه و كنار گذاشتن او از قدرت توافق داشتند ولي به محض آنكه انقلاب برقرار شد اختلافات آغاز شد. اينكه عامه مردم به امام علاقه مند شدند و بسياري از طرفداران گروههاي سياسي در فرآيند زمان از آن گروهها فاصله گرفتند و به بدنه انقلاب بيشتر پيوستند به جهت همين مساله بود كه امام نسبت مردم با حقيقت را تقويت كرد و اين بخاطر آن بود كه امام خودش اين نسبت را با قوت و شدت دارا بود. همه اين حقيقت را در امام مي ديدند كه او هست ، كاملا به دنيا نظر دارد ،اما مطلقا دنيايي نيست و زيستي طيب و طاهر دارد...ادامه دارد.
نظر شما